اخلاقیات ما
فرهنگ حاکم بر جامعه ما فرهنگ خاصی است و با وجود اینکه ایرادات فراوانی دارد همواره به آن بالیده ایم و خود را بافرهنگ و متمدن مینامیم. در مطلب زیر جامعه ما با هیچ جامعه دیگری مقایسه نشده است، و صرفاً به رفتارهای اخلاقی ما که هزاران بار در اطراف ما هر روز انجام میشود اشاره شده است.
با نگاهی به تاریخ گذشته ما میتوان مشاهده نمود که در جامعهی ما هیچ گاه رابطهی انسانها نه رابطه ای برابر، بلکه رابطه بالا و پایین، رئیس و مرئوس، زبر دست و زیر دست و یا همان ارباب و رعیت بوده است. در جامعهی ما حق تصمیم گیری و دستور دادن همیشه از آن بالادستها و اطاعت از آنِ پایین دستها، در یک چنین وضعیتی هر کس در هر کجای جامعه که باشد در عین اینکه در زیر نفوذ شخص و یا اشخاص قدرتمند تر از خود میباشد خود به گونه ای در رأس قدرت است و زیردستانی دارد، هر چه هم که نباشد خانواده ای دارد و همسری و یا برادر کوچکتر و یا همبازی ضعیفتری که بتواند عقاید و نظرات خود را بر او تحمیل کند. بدیهی که در چنین نظام اجتماعی هر کس بر مبنای موقعیتی که در آن قرار دارد میتواند زندگی شخص و یا اشخاص زیر دست خود را به گونه ای منفی و یا مثبت تحت تأثیر قرار دهد. این سلسله مراتب در کلیه سطوح و در تمامی امور از سیاسی، اداری و حکومتی گرفته تا دینی و از آموزشی و تعلیم و تربیت گرفته تا حتی خانواده را نیز در بر میگیرد. رابطه کارفرما و کارگر، رئیس و کارمند، معلم و شاگرد، والدین و فرزندان، شوهر و زن و هم چنین بزرگترها نسبت به کوچکترها در محدودهی یک خانواده همگی از نوع رابطهی بالا و پایین یعنی زورگو و زور پذیر است. در چنین شرایطی همه در نوعی نگرانی و ترس از مافوق به سر میبرند. مسلم است که وقتی انسان تحت فشار و ارعاب قرار میگیرد مجبور به انجام عملی و یا پذیرش فرمانی میشود که علاقه به انجامش ندارد و ناخواسته این فشار را به زیردستان خویش نیز منتقل میکند. میتوان گفت روابط انسانها مانند حلقه های زنجیری است که به هم متصل اند، بدین معنی که وقتی حلقه ای زیر فشار قرار گیرد و یا ضربه ای به آن وارد شود این فشار و یا ضربه، به حلقه های دیگر منتقل میشود و روابط سالم، دوستانه و محبت آمیز تبدیل به روابطی خصمانه، قهر آمیز و ... میشود.
با توجه به اینکه هیچ قانونی از حق ضعیف در مقابل قوی حمایت نمیکند اعتقاد به شانس در میان مردم رواج مییابد به این معنی که این شخص باید شانس بیاورد که معلم خوب، همسر خوب، رئیس خوب، کارفرمای خوب، صاحب خانه و حتی مستأجر خوبی گیرش بیاید. قدر مسلم اینکه در چنین جامعه ای بی قانون و نابسامان که افراد قدرتمند تر میتوانند زندگی افراد ضعیفتر را مثبت و یا منفی تحت تأثیر قرار دهند هر کس سعی در جلب رضایت قدرتمند تر از خود بنماید. دادن هدیه و رشوه نوع عملی این جلب رضایت و چاپلوسی، تملق و زبان بازی که نوع شفاهی آن است در این رابطه در جامعه متداول میگردد. داشتن یک آشنای قدرتمند (پارتی) که بتواند در صورت لزوم از حق ما دفاع نماید و یا حقی را که از آن دیگری است به ما تفویض نماید شانس بزرگی محسوب میشود.
با توجه به اینکه بیان هر گونه حرف و یا اظهار هر نوع عقیده ای که به مذاق مافوق خوش نیاید موقعیت فرد را در خطر میاندازد قدرت انتقاد رو در رو از افراد سلب میشود این انتقادها در نزد شخص و یا اشخاص دیگری و در غیاب فرد مورد نظر عنوان میشود که خصلت نامناسب دیگر یعنی گله گذاری و غیبت کردن از آن ناشی میشود. گاهی انتقادات خود را به گونه ای غیر مستقیم بیان میکنیم، یعنی از طریق طعنه زدن و کنایه آمیز سخن گفتن و یا به در بگو دیوار بشنود مدد میجوییم که بتوانیم هر وقت اوضاع را نامناسب دیدیم خود را بی غرض و بی نظر جلوه داده و طرف را به سوء تفاهم متهم کنیم. در چنین جوی معمولاً ترجیح میدهیم تقاضای خود را نیز غیر مستقیم عنوان کرده و از روش در لفافه گوئی استفاده کنیم، چرا که نیاز نشانه ضعف و آن نیز با بخش اربابی ما که همه از آن کم و بیش سهمی داریم در تضاد است و به غرور می لطمه میزند.
ما در راستای جلب رضایت قدرتمند تر از خود (پدر، مادر، معلم، مدیر، ناظم، رئیس، کارفرما، و ... ) مخالفت با درخواست چیزی و یا کاری که از ما خواسته شده یعنی گفتن «نه» برایمان دشوار میگردد و در صورتی که نخواهیم کاری را انجام و یا دعوتی را قبول و یا نیازی را برآوریم اجباراً به دروغ متوسل میشویم یعنی شخص یا مسئله دیگری را عامل آن قلمداد میکنیم و بدین وسیله از خود سلب مسئولیت میکنیم گاهی نیز عدم تمایل و یا منظور و عقیدهی خود را که امکان اظهار بیانی شان به گونه ای مستقیم نیست با رفتار و حرکات خاصی نشان میدهیم. در این رابطه است که رفتارها و برخوردها در فرهنگ ما معنای خاص خود را مییابد (فرهنگ رفتاری) که نتیجه آن پارانویید شدن ماست بدین معنی که هر بیان، برخورد و عملی را تفسیر منفی کرده و آنها را به خود میگیریم. پذیرفتن خطا در این فرهنگ معادل قبول نادانی و یا سهل انگاری ماست که آن هم با قسمت سروری و اربابی ما مغایرت دارد.
به این دلیل است، موقعی که خطائی از ما سر میزند اول انکار میکنیم، اگر نشد توجیه میکنیم، اگر باز هم نشد سعی میکنیم به گردن شخص یا حادثه دیگری بگذاریم و در صورتی که هیچ عذر موجه و راه فراری پیدا نکردیم معمولاً سکوت میکنیم و کمتر تن به قبول آن و معذرت خواهی میدهیم. این حالت را از کودک سه ساله در داخل خانواده میتوان مشاهده نمود تا مسئولین رده بالای مملکتی که همیشه سهل انگاریهای خود و عقبماندگیهایمان را به گردن استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی میاندازند.
در یک چنین فرهنگی هم افراد در جهت هر چه بالاتر رفتن از مخروط قدرت و کم کردن از میزان ضعف و حقیر شمرده شدنشان متمرکز میشود و در این مسیر از هیچ عمل غیر انسانی نیز ابائی ندارند. پول، مقام و مدرک در این رابطه ارزشی فوقالعاده مییابند، هجوم جوانان به سوی دانشگاهها در اینگونه جوامع نه به عشق فراگیری علم که در جهت کسب ارزش و احترام است. به خصوص اگر به کسب عناوین دکتر و یا مهندس نیز نایل شوند. بسیار بدیهی است که در چنین شرایطی که همه به فکر خود و منافع خود هستند منافع ملی به دست فراموشی سپرده میشود.
یکی از راهای بالا کشیدن و بالا کشیده شدن مقایسه نمودن است، مقایسه خود با دیگرانی که در سطح بالاتری از این مخروط قدرت قرار دارند، مقایسه فرزندان یک خانواده با یکدیگر، مقایسه آنها با فرزندان دیگران، مقایسه همسر خود با همسر دیگران، تحقیر نمودن و خوار کردن هر کس به خاطر پایینتر بودن او از دیگران در این نردبان دروغین ترقی حاصل چنین وضعیتی است. بدیهی است حاصل این مقایسه که اکثر اوقات نیز با نیت خیر صورت میگیرد چیزی جز ایجاد نفرت و کینه از آنهایی که از ما موفقترند نمیشوند، در حقیقت موفقیت هر کس چماقی میشود برای مقایسه و تحقیر اطرافیان.
پایین کشیدن دیگران راهی برای کسانی است که نمیتوانند از این قله بالا بروند، بدگویی، تهمت تیشه به ریشه دیگران زدن از این وضعیت نشئت میگیرد. ترقی در چنین جامعه ای یعنی دویدن و دویدن، به دیگران لگد زدن، دیگران را زیر پا انداختن و رفتن. در این مسیر است که کینه، حسادت، حسرت، نفرت و انتقام رشد سرسام آوری یافته و جزء خصایص یک قوم میگردد.
لازم به ذکر است که در این سیستم اجتماعی برقرار شده بر مخروط قدرت با تاریخی استبدادی نمیتوان یک گروه و یا بخش اجتماعی را مبتلا دانست. درد، درد همگانی است. حتی شاعران و نویسندگان و روشنفکران نیز از کل اجتماع جدا نیستند. فرق آنها با سایرین در این است که آنها به خاطر درک و حساسیت بیشتر و یا موقعیت خاصی که در آن پرورش یافتهاند بیماری را شناخته و سعی در شناساندن آن به دیگران داشتهاند اما گاهی دیده میشود در عمل تفاوت چندانی با سایر مردم عادی ندارند.
http://www.alef.ir/vdccm0qs42bqeo8.ala2.html?164978