• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 2907)
سه شنبه 14/4/1390 - 12:1 -0 تشکر 325249
سید مرتضی آوینی

 

زندگینامه: شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی در سال 1326 شمسی در شهر ری دیده به جهان گشود. بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی و اخذ دیپلم، موفق به گرفتن فوق لیسانس معماری از دانشكده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شده و قبل از انقلاب شكوهمند اسلامی، در زمینه ی ادبیات مطالعاتی انجام داد.بعد از پیروزی انقلاب و تشكیل جهاد سازندگی به فرمان امام خمینی قدس سره، در سال 1358 به فعالیت در جهاد سازندگی مشغول شد و جهت مرتفع ساختن مشكلات روستاییان به روستاها عزیمت كرد؛ اما از مشاهده ی ظلم و ستمی كه به این قشر از جامعه از طرف رژیم سابق وارد شده بود، بنا به ضرورت به سوی فیلم سازی برای جهاد سازندگی كشانده شد و اولین كار خود را در مجموعه ی تلویزیونیِ«خان گَزیده ها» كه در ارتباط با غائله خسرو قشقایی بود، به تصویر كشاند. سال بعد به عنوان نماینده ی جهاد سازندگی به گروه تلویزیونی جهاد پیوست و مجموعه ی فیلم های « روایت فتح» را كه خلقتی زیبا از هنر به یاد ماندنی رزمندگان اسلام بود، به یادگار گذاشت. شهید هنرمند بیش از صد فیلم مستند را تدوین و كارگردانی كرد. (یك قسمت از سیل خوزستان، قسمتی از مزد جهاد شهادت، یك قسمت از فراق یار، یك قسمت از دیار فراموش شده ی بشاگرد و هفتاد قسمت روایت فتح)

 

شهید آوینی از سال 1367 تا پایان جنگ به فعالیت در حوزه ی هنری پرداخت و تا سال 1370 علاوه بر سر دبیری ماهنامه ی سوره و نشریات وابسته ی به آن، مسؤولیت واحد تلویزیونی را نیز به عهده داشت.كتاب آیینه ی جادوی او (حاوی مجموعه مقالات سینمایی) نشان داد كه بر خلاف بسیاری از مدعیان، حرف های اساسی و جهان بینی و نگرشی قوام یافته و سامان مند نسبت به سینما دارد.

شهید آوینی از سال 1371 با تأكید مقام معظم رهبری فعالیت دوباره ای را در جهت ساختِ سری جدید روایت فتح آغاز كرد و همزمان با فعالیت گروه های تفحص جهت كشف و شناسایی پیكرهای شهیدان، تصاویر جدید «روایت فتح» را جهت بازگویی حقانیت این شهیدان و بیان مظلومیت آن ها ضبط كرد و سرانجام نیز در 20 فروردین 1372 در همین مسیر به شهادت نایل شد و در جوار شهیدانی كه سال ها در فراقشان، برایشان مرثیه می خواند و در وصلشان لحظه شماری می كرد، آرمید. شهید آوینی به جوار مولایش حسین« علیه السلام» و ولی امرش امام خمینی« قدس سره» پیوست تا راه و رسم شهادت را بسته نپنداریم. پیكر پاك شهید در 22 فروردین با حضور مقام معظم رهبری و گروهی از مسؤولان كشور و هنرمندان متعهد تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا علیه السلام به خاك سپرده شد.

آثار شهید:از آثار شهید آوینی مجموعه ی مقالات سینمایی با نام آیینه ی جادو، كتاب آغازی بر یك پایان، كتاب فتح خون و كتاب مجموعه ی مقالات فرهنگ و هنر، مقاله ی شرح نور در تفسیر غزلیات امام خمینی قدس سره را می توان نام برد.

روحش شاد راهش پر رهرو باد

سوره مهر

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

شنبه 18/4/1390 - 16:47 - 0 تشکر 336140

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

شنبه 18/4/1390 - 16:47 - 0 تشکر 336143

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 20/4/1390 - 12:27 - 0 تشکر 336666

زمان بادیست که مے وزد. هم هست و هم نیست.

 آنان را که ریشه در خاکِ استوار دارند از طوفان هراسے نیست. جنگ مے آمد تا مردان ِ مرد را بیازماید.

 پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند! اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. زمان ما را با خود برده است اما این صدا جایے بیرون از دسترس زمان باقیست، و روزها یکے پس از دیگرے مے گذرند. بادِ زمان در این شهر زمینے مے وزد ،نه در آن شهر آسمانے که در کرانه ابدیت، بیرون از رهگذر باد وجود دارد . آن روزها مانده اند و باد زمان ما را با خود برده است ... حقیقت همین است ... .

 آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود و مردترین مردان ، از همین خاک بال در آسمانها مے گشودند.

 زمین عرصه ے ظهور یک حقیقت آسمانیست و جنگ بر پا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد. زندگے ادامه دارد و حقیقت جز در لحظاتے کوتاه ، نقاب از چهره بر نمے گیرد.

 شقایق ها پژمرده مے شوند اما عشق و زیبایے ماندگار است.

 زمان بادیست که به نخلستان آسیبے نمے رساند؛ غبار و خس و خاشاک را جابجا مے کند. از خود مے پرسیدم؛ کدام ماندگار تر است؟ کوچه و خیابانها؟ تصاویر؟ و یا آنچه در بطن این فضای روے داده است؟ دیدم که این همه جز بهانه اے براے وجود و ظهور آدمے بیش نیست ، همان سان که حجاب هاے ظلمت و نور نیز، بهانه ے تجلیه ے حقیقت اند. دیدم که جنگ برپا شده است که تا از این خاک دروازه اے به کربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله عشق نمانند. و چنین شد...

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

شنبه 8/5/1390 - 10:0 - 0 تشکر 345432

سلام
كتاب " توسعه و مبانی تمدن غرب " ایشون رو خوندم هرچند نتونستم تمام مقاله ها رو بخونم اما خوندنش شدیدا مفید می دونم واسه كسایی كه دنبال پیدا كردن جواب سوالاشون هستن
كتاب با وجود قالب ارائه (كه یه سری مقاله است ) اصلا نثر سختی نداره و خیلی روون و ساده نوشته شده پس از اسم " مقاله " به هیچ وجه نترسید!!

تو وبلاگم منتظرتونم:

 مينيمال هاي آبي من  

قلم سركش

شنبه 8/5/1390 - 10:12 - 0 تشکر 345436

و این هم متنی از سید مهدی شجاعی در مورد ایشون

در این حال و روز كه بندها ترنم ماندن دارند و زنجیرها سرود نشستن می‌خوانند، كندن چه كار سترگی است، پر كشیدن چه باشكوه است و پیوستن چه شیرین و دوست داشتنی. كاش با تو بودیم وقت قران انتخاب تو با انتخاب حق.
كاش با تو بودیم آن زمان كه دست از این جهان می‌شستی و رخت خویش از این ورطه بیرون می‌كشیدی.
كاش با تو بودیم آن زمان كه فرشتگان، تو را بر هودج نور می‌گذاشتند و بالهای خویش را سایبان زخمهای روشن تو می‌كردند.
كاش با تو بودیم آن شام آخر كه سالارمان، ماه بنی هاشم (ع) به شمع وجود تو پروانه سوختن داد.
گریه ما، نه برای رفتن تو، كه برای جا ماندن خویش است. احساس می‌كنم كه در این قیل و مقال، چه قال گذاشته شده‌ایم، چه از پا افتاده‌ایم، ‌چه در راه مانده‌ایم، چه در خود فرو شكسته‌ایم.
احساس می‌كنم آن زمان كه تو دست بر زانو گذاشتی و یا علی گفتی، ما هنوز سر بر زانو نهاده بودیم.
گریه ما نه برای «رٍجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله» است، گریه ما، نه برای «فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَه» است، گریه ما، گریه جگرسوز «فَمِنهُم مَن ینتَظِر» است.
ای خدا! به حق آن امام منتظرت، نقطه شهادتی بر این جمله طویل انتظار ما بگذار كه طاقتمان سر آمده است، تابمان تمام شده است، توانمان به انتها رسیده است، كاسه صبرمان سرریز شده است و خیمه انتظارمان سوخته است

مرتضی! ای همسفر شبهای تابناك مدینه!
مگر نه ما یك ماه تمام،‌ پا به پای هم طواف كردیم؟ مگر نه ما یك ماه تمام در كوچه پس كوچه‌های مكه و مدینه، چشم در چشم در غربت ولایت گریستیم؟
مگر نه ما یك ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستیم و شهادت هم را از خدای هم خواستیم؟ این چه گرانجانی بود كه نصیب من شد و آن چه سبكبالی كه نصیب تو.
چرا به خدا نگفتی كه خارهای گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتی كه میوه‌های نارس و آفت زده را هم دور نریزد؟ چرا به خدا نگفتی كه برای چیدن گل، بر روی علفهای هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتی كه پشت در هم كسی ایستاده است؟
چرا به خدا نگفتی…
اما اكنون از این شكوه‌ها چه سود؟ تو اینك بر شاخسار بلند عرش نشسته‌ای و دست نگاه ما حتی به شولای شفاعتت نمی‌رسد.
مرتضی، دست فروتر بیار و این دست خسته را بگیر. شاخه‌ها را خم كن تا در این بال شكسته نیز اشتیاق پرواز و امید وصال، ‌زنده شود.
درد ما، درد فاصله‌ها نیست. مرتضی! قبول كن كه تو در اینجا و در كنار ما هم اینجایی نبودی. دمای جان تو با آب و هوای این جهان سازگاری نداشت.
كدام ظرف در این جهان می‌توانست این همه اخلاص را پیمانه كند،
كدام ترازو می‌توانست به توزین این همه انتظار بنشیند؟
كدام شاهین می‌توانست این همه شور و عشق را نشان دهد؟

كلامت از آن روی بر دل می‌نشست و روایتت از از آن جهت رنگ حقیقت داشت كه از سر وهم و گمان سخن نمی‌گفتی. دیده‌های خویش را به تصویر می‌نشستی.
از نردبان معرفت، بالا رفته بودی و برای ما كوتاه‌قدان این سوی دیوار، این سوی حجابهای هزار تو، وادی نور را جزء به جزء روایت می‌كردی و همین شد كه نماندی. و همین شد كه برنگشتی و پایین نیامدی.
چرا برگردی؟
كدام عاقلی از وحدت به كثرت می‌گریزد؟
كدام بیننده تماشاجویی از نور به ظلمت پناه می‌برد؟
كدام جمال‌پرستی چشم از زیبایی محض می‌شوید؟ كدام پرنده زنده‌ای قفس را به آسمان ترجیح می‌دهد؟

كدام عاشقی، دست معشوق را رها می كند و به زین و یال اسب می چسبد؟ كدام شراب شناس دردی كشی از باده كمی گذرد تا سر كار جام در بیاورد؟
تو كسی نبودی كه بی مقصد سفر كنی! «و یدخلهم الجنة عرّفها لهم» به چه معناست؟ اگر بهشت وصال را نشانت نداده بودند این همه بی تابی رفتن برای چه بود؟

دیروز وقتی حضور عطرآگین ولایت را دركنار پیكر تو دیدم، با خود گفتم وقتی كه این سلاله كرم، این شاگرد مكتب عصمت، این سردار لشكر توحید، سرباز خویش را این چنین قدر می شناسد و ارج می نهد، آن سرچشمه كرامت، آن تجسم عصمت، با عاشق عطشناك خویش چه خواهد كرد؟

با مرتضی چه خواهد كرد آن مخاطب والای «عادتكم الاحسان و سجیتكّم الكرم»؟ و خودم را شماتت كردم از آن شكوه‌ها كه در پی عروجت داشتم.
گفته بودم: اكنون این تنها وامانده سر بر كدام شانه بگذارد و حسرت و هجرانش را بركدام دامان مویه كند؟ و دیدم كه چه بی راهه رفته ام. چه كور شده ام در غبار حادثه. مأمن این جاست. این جاست آن دامنی كه باید سر بر آن نهاد و زار زار گریست.

این جاست آن دلی كه اشارت اشك را می فهمد. این جاست آن گوش جانی كه زبان زخم را می داند. این جاست آن دستی كه بر تاولهای روح، مرهم ولایت می نهند. و این جاست آن دری كه به روی خانه امام منتظر (عج) باز می شود.

این بود آن دری كه تو كوبیدی و این بود آن مسیری كه تو عبور كردی و این بود آن مقصودی كه تو بدان رسیدی. من چگونه باور كنم كه تو شربت شهادت را از دستهای او ننوشیده ای؟
«والمستشهدین بین یدیه» مگر دعای همه قنوتهای تو نبود؟ مگر تو نبودی كه در كنار بیت الله در گوشم زمزمه می كردی كه اگر حضور مجسم ولایت نبود، اگر حضور تردید ناپذیر آقا امام زمان(عج) نبود، گشتن به دور این سنگ و خاك چه بیهوده می نمود؟ رسم عاشقی در عالم چگونه است؟

بلند شو سیّد! آقا آمده است! بلند شو! محال است آقا عاشق دلباخته خود را رها كند. منافی كرامت آقاست، اگر طواف گر شب و روز خویش را با دستهای مرحمت ننوازد.
بلند شو سیّد! بلند شو و دست به دست نور بده و پا جای پای نور بگذار. اما... اما به آقا بگو تنها نیستی. بگو كه دوستانت، هم سفرانت، هم سنگرانت، هم دلانت و هم قلمانت، بیرون در ایستاده اند و در آرزوی زیارت جمالش لحظه می شمرند. می سوزند و گداخته می شوند.

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نكرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نكرد
هر كس كه دید روی تو بوسید چشم من
كاری كه كرد دیده من بی نظر نكرد
من ایستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نكرد

منبع

تو وبلاگم منتظرتونم:

 مينيمال هاي آبي من  

قلم سركش

شنبه 8/5/1390 - 10:57 - 0 تشکر 345457

سلام

amd477 عزیز.. ممنون خیلی زیاد.... هم بابت معرفی کتاب و هم بخاطر این متن زیبایی که از سید مهدی شجاعی گذاشتی

نمی دونستم باهم دوست بودن.. خوش به سعادت آقای شجاعی

...

دلم چقده گرفت از خوندن متنش.....

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 10/5/1390 - 9:49 - 0 تشکر 346277

زندگینامه شهید آوینی از زبان خودش :

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که درهر سوراخش که سر می کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی خوردی .

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم . درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم . در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 13 - 12 ساله تحت تاثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است . وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه ها سر جایمان نشستیم اتفاقا آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند . وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید: «این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم .

ناگهان یکی از بچه ها بلند شد و گفت: «آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت . آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت: «بیا دم در دفتر تا پرونده ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه .» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد .

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می کردیم معمولا به زبان های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم . مثلا یادم است که در حدود سال های 50 - 45 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش که همه اش از انار نقاشی می کشید، رفتیم . می گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است . وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می کردیم با یک حالت خاصی به ما می فهماند که به این زودی و راحتی نمی شود وارد معقولات شد . تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم . من هم سالهای سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام . موسیقی کلاسیک گوش داده ام . ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام . من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام . ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساختی » هربرت مارکوز را - بی آنکه آن زمان خوانده باشم اش - طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد .» ... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که «تظاهر به دانایی » هرگز جایگزین «دانایی » نمی شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه » حاصل نمی آید . باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت .

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم . دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم . اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست . حقیر هرچه آموخته ام از خارج دانشگاه است . بنده با یقین کامل می گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر . قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم . اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است . اگر چه چیزی - اعم از کتاب یا مقاله - به چاپ نرسانده ام . با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و ... . در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس » باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم . هنر امروز متاسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند . به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی « رحمه الله علیه »

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام . البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است - همه هنرها اینچنین اند کسی هم که فیلم می سازد اثر تراوشات درونی خود اوست - اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود . حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی ام بر این بوده است .

با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم . بعدها ضرورت های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند . در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تاسیس شده بود، مشغول به کار شدیم . یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی » بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود . او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند . تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم . بعدها «حسین هاشمی » با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد - به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی » - ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم . حقیر هیچ کاری را مستقلا؟ انجام نداده ام که بتوانم نام ببرم . در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز - اگر خدا قبول کند - به این حقیر می رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ .

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته ام . آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه «خان گزیده ها» ، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا» ، «فتح خون » ، مجموعه «حقیقت » ، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد)» ، مجموعه «روایت فتح » - نزدیک به هفتاد قسمت - و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب » نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده ام . یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم . مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله ای با عنوان تاملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید - در انتشارات برگ به چاپ رسانده ام .

تو وبلاگم منتظرتونم:

 مينيمال هاي آبي من  

قلم سركش

دوشنبه 10/5/1390 - 15:50 - 0 تشکر 346448

amd477 گفته است :
[quote=amd477;591918;345432]سلام
كتاب " توسعه و مبانی تمدن غرب " ایشون رو خوندم هرچند نتونستم تمام مقاله ها رو بخونم اما خوندنش شدیدا مفید می دونم واسه كسایی كه دنبال پیدا كردن جواب سوالاشون هستن
كتاب با وجود قالب ارائه (كه یه سری مقاله است ) اصلا نثر سختی نداره و خیلی روون و ساده نوشته شده پس از اسم " مقاله " به هیچ وجه نترسید!!

سلام
اتفاقا من تصمیم داشتم این تابستان کتابی در زمینه "غرب شناسی" بخونم. دو سه کتابی رو ورق زده ام اما نثرشان اصلا جالب نبود...نویسنده شان هم چندان معتبر نبودند.
اثر شهید آوینی_با این تفاسیری که در باب ایشان دوستان هم لطف کرده اند تا حد امکان در اینجا درج کرده اند_ می بایست خیلی پخته و سنجیده و راهگشا باشد.
ممنون که به این کتاب اشاره کردید. اتفاقا مقاله ای بودنش هم به کارم می آید.
(اگر انشاءالله موفق شدم بخونم خوشحال میشم در موردش بیشتر گفتگو کنیم)

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


دوشنبه 10/5/1390 - 15:58 - 0 تشکر 346451

amd477 گفته است :
[quote=amd477;591918;346277]

زندگینامه شهید آوینی از زبان خودش :

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که درهر سوراخش که سر می کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی خوردی .

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم . درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم . در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 13 - 12 ساله تحت تاثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است . وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه ها سر جایمان نشستیم اتفاقا آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند . وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید: «این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم .

ناگهان یکی از بچه ها بلند شد و گفت: «آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت . آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت: «بیا دم در دفتر تا پرونده ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه .» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد .

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می کردیم معمولا به زبان های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم . مثلا یادم است که در حدود سال های 50 - 45 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش که همه اش از انار نقاشی می کشید، رفتیم . می گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است . وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می کردیم با یک حالت خاصی به ما می فهماند که به این زودی و راحتی نمی شود وارد معقولات شد . تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم . من هم سالهای سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام . موسیقی کلاسیک گوش داده ام . ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام . من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام . ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساختی » هربرت مارکوز را - بی آنکه آن زمان خوانده باشم اش - طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد .» ... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که «تظاهر به دانایی » هرگز جایگزین «دانایی » نمی شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه » حاصل نمی آید . باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت .

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم . دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم . اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست . حقیر هرچه آموخته ام از خارج دانشگاه است . بنده با یقین کامل می گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر . قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم . اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است . اگر چه چیزی - اعم از کتاب یا مقاله - به چاپ نرسانده ام . با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و ... . در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس » باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم . هنر امروز متاسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند . به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی « رحمه الله علیه »

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام . البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است - همه هنرها اینچنین اند کسی هم که فیلم می سازد اثر تراوشات درونی خود اوست - اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود . حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی ام بر این بوده است .

با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم . بعدها ضرورت های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند . در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تاسیس شده بود، مشغول به کار شدیم . یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی » بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود . او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند . تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم . بعدها «حسین هاشمی » با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد - به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی » - ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم . حقیر هیچ کاری را مستقلا؟ انجام نداده ام که بتوانم نام ببرم . در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز - اگر خدا قبول کند - به این حقیر می رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ .

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته ام . آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه «خان گزیده ها» ، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا» ، «فتح خون » ، مجموعه «حقیقت » ، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد)» ، مجموعه «روایت فتح » - نزدیک به هفتاد قسمت - و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب » نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده ام . یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم . مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله ای با عنوان تاملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید - در انتشارات برگ به چاپ رسانده ام .


واقعا این همه تواضع و خلوص و صداقت و فعالیت عاشقانه آدم را مبهوت می کند!!!

«...ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام . من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام . ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساختی » هربرت مارکوز را - بی آنکه آن زمان خوانده باشم اش - طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد .» ... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که «تظاهر به دانایی » هرگز جایگزین «دانایی » نمی شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه » حاصل نمی آید . باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت .
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم ...»

خیلی خیلی برام جالب بود. به ایشون عمیقا غبطه می خورم. خیلیها شاید در عنفوان جوانی تجربه هایی مثل ایشون رو گذرانده باشند اما واقعا خیلی اراده و قدرت و ایمان می خواهد این گونه متحول شدن...
خدایا چقدر فعالیت...چقدر کار...چقدر خلوص و جهاد...و چقدر چنین بزرگانی به ندرت پیدا میشوند...

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 22/5/1390 - 18:3 - 0 تشکر 352089

اوایل سال 66 پس از شهادت تعدادی از همکاران با آقای خامنه ای دیدار داشتیم در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت درباره برنامه روایت فتح صحبت کردند و بیش از هرچیز روی متن برنامه ها تاکیید فرمودند بعد از ما پرسیدند:«نویسنده این برنامه کیست؟»

مرتضی آوینی کنار من نشسته بود از قبل سپرده بود درباره او صحبت نکنیم ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش طفره آقا برویم اما آقا سوال را با تاکید بیشتر تکرار کردند.

ناچار شدیم بگوییم :«سید مرتضی آوینی»

آقا فرمودند :«این متون شاهکار ادبی است و من آن قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت می برم که قابل وصف نیست.»

مهدی همایون فر

منبع:مجله آیه 

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.