آقا مهدی برای سرکشی به اورژانس آمد.هنگام سرکشی با عصبانیت صدایش بلندشد؛
برادرهاسریع بیایند اینجا!
چند لحظه بعد همه دور مهدی جمع شدند.مهدی زباله ها را نشان دادوگقت:این چه
وضعی است؟مثلا شما نیروی بهداری هستید.باید سرمشق دیگران در بهداشت باشید!...
آقامهدی گشت و یک گونی خالی پیداکرد.شروع کرد به جمع کردن زباله ها،از میان
زباله ها یک بسته صابون پیداکرد.عصبانی شد.ببینید با بیت المال مسلمین چه میکنید،
می دانید این ها را چه کسانی با چه مشقتی به جبهه می فرستند؟
چند لحظه بعد مهدی یک قوطی خرما از میان زباله ها کشید بیرون!چشم بست و لب
گزید،چرا کفران نعمت می کنید؟اگر ما بفهمیم این ها را مردم مستضعف به جبهه
می فرستند این طور اسراف نمی کنیم.
(شهیدمهدی باکری/کتاب:آقای شهردار)