1 2 3 ... بر طبل شادانه بكوب .. پیروز و مردانه بكوب .. برخیز و پرچم را ببر .. بر سر در خانه بكوب ...
اوهوم اوهوم
ملت : نهههههههههههههه ( بُهت )
صاحب اوهوم اوهوم : بلههههههههههه
ملت : نهههههههههههههه ( بهت ضربدر دو )
ص ا ا : بلهههههههههههههههههه
ملت : این تویی ؟
ص ا ا : پس می خواستین كی باشه ؟ بهم نمیاد ؟
ملت : نههههههههههههههههه ( منظور همون نه بود )
ص ا ا : چی گفتین ؟ هَه ؟
ملت : نهههههههههههههههه ( یعنی نه اون نه ! نه ئی كه منظورش بله ست همراه با ترس )
ص ا ا : با همین چكش بزنم تو سرتون ؟
ملت : گاطّی ئیا ! نهههههههههههههههههه بابا ! چرا پیر شدی ؟
قاضی گیگلی : خدا به حق همین روزای عزیز شفاتون بده ! من پیر شدم ؟ درسته دو روزه رفتم دانشگاه پیرم در اومد اما دیگه نه اون حد كه خیلی تابلو باشه !
ملت : نهههههههههههههه ! تو هنوز داغی متوجه نیستی . باور كن پیر شدی ! موهات اینو نشون میده !
ق گ : نههههههههههههههههه ! فال نیك ! آهای فالی ! كجایی ؟ بدو یه آینه بیار ببینم ملت چی چی میگن از خودشون ؟
ملت : نههههههههههههههه ! فال نیك سرش شلوغه ! چون علاوه بر اینكه سرآشپز پادگانه ، منشی دادگاه نیز هست ، علاوه بر این دو تا جهانگرد هم شده واسه خودش ! رفته سفارت گینه بیسائو ویزا بگیره اما بهش نمیدن ! میگن تو شورشی هستی ! اون هم میگه والا بالّا شواهد موجوده كه من شورشی نیستم . حالا هم با فرمانده نیكادل رفتن تا فرمانده وساطتشو بكنه !
ق گ : نههههههههههههه !
ملت : آره بابا !
ق گ : نهههههههههههههه !
ملت : باور كن آره !
ق گ : نههههههههههههههه !
ملت : با همون چكشت میزنیم تو سرتا ! حالا مثل یه قاضی بیطرف بگو كه كجا بودی ؟
ق گ : ببینید فرزندانم خودتونو كنترل كنید پیلیز ! من بعد از اینكه به عنوان قاضی این پرونده انتخاب شدم به تكاپویی بس گرد و خاكانه افتادم و با اندك پس اندازی كه از قوت لایموت و غ/قالب جوینی كه تحت زیرانداز پنهان كرده بودم و نیاز مبرم داشتم بهشون برای خرید كتاب ، دیگه رفتم یه چكش ، یه بسته میخ ، تیر و تخته خریدم كه هر وقت یكی گفت اعتراض دارم من میخ رو بزنم رو چوب و چكش رو بر سر میخ بكوبم و بگم اعتراض وارد نیست كه در این صورت هم به وظیفه قضاوتم عمل كردم و هم تا اتمام جلسات محاكمه شورشی ها ساخت میز قضاوت به اتمام میرسه !
ملت : عجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب ! تو كه اینقذه بیمزه نبودی !
ق گ : بیمزه غدای مامانته ! ... بعدش سفارش یه لباس قضاوت رو دادم كه هر روز باید پروش می كردم . بعد این كلاه گیسه ...
ملت : كلاه گیس ؟ كلاه گیس كجا بود ؟ این كه موی سرته !
ق گ : هَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟ { نمی دونید كه حركت دست چیه وگرنه به مخترعش می گفتم یه حركت دست شدید بیاد } . موی سرم ؟ چی میگید شما ؟
ملت : همونی كه رو سرته ! رنگش سفیده ! تازه بیگودی هم شده !
ق گ : از چه سخن می رانید شما یا ملت ؟!
ملت : همون موهای سفیدو میگیم دیگه !
ق گ : هوم ؟
( و قاضی دستشو می بره طرف سرش و تا كلاه گیس رو بر میداره ... )
ملت : عجــــــــــب ! نههههههههههه ! آره بابا ! دِ فرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررر
ق گ : حالا من گاطیم یا شما ؟ چرا ترسیدید ؟ قاضی ندیدین به عمرتون ؟ متاسفم برای دل سادتون ! نمی دونید این كلاه قاضیاست ؟ نچ نچ ! دكتر نگین باید ویزتتون كنه ! با شورشیا گشتین همینه دیگه !
خوب من برم این وسایلو بذارم گوشه دادگاه ! منشی هم بیاد یه گزارش از پرونده شورشی ها بده پیلیز !
خرچ چ چ چ چ چ .. خورچ چ چ چ چ چ چ چ چ چ .. اخیشششششششششش راحت شدم . مدتهای مدیدی بود نوشته از خودم بروز نداده بودم .
فعلا خوش باشید تا بعد . ملت بشینید تو رو خدا ! ملت بفرمایین منزل عصرونه نون پنیر خالی ! ملت بی خیال شین دیگه من خسته ام ، می فهمین ؟ خستهههههههههههه .
خوب من دارم میرم ، به احترامم قیام كنید