بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا بقیة الله الاعظم
نجمه به نقل از دوستان و بچه های انتظامات
* شنبه دوهفته قبل از انفجار اخرین باری بود که دیدمش
جلسه داشتیم منتظر بچه ها بودیم
نجمه اخر حسیینه سر جای همیشگیش کنار دیوار نشسته بود و تکیه داده بود به دیوار
سلام واحوال پرسی کردم
و او فقط در حد همین سلام و احوال پرسی اکتفا كرد
خیلی اروم شده بود خیلی اروم تر از قبل
قبلا ها شور و حال بیشتری داشت اما این اواخر بیشتر خودش بود و اخر حسینیه ...
* مدتی بود سرم خیلی شلوغ شده بود هر وقت نجمه می اومد پیشم نمیتوسنتم خیلی باهاش باشم ...فکر کردم ناراحت شده باشه ، هفته های اتی بهش گفتم ، نجمه! یه وقت ناراحت نشی! ، گفت : فلانی ! من هیچ وقت از کسی ناراحت نمیشم یا چیزی ازش به دل نمیگیرم
* همیشه لبخند می زد به خاطر خوش برخوردیش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود .
* بعد از مراسم دارالهدایه هركس آرزویی كرد و نوبت به نجمه رسید . آرزوی همیشگی : شهادت در ركاب پسر زیبای فاطمه (س)
* شب آش ماست داریم الحمدلله زیاد هم هست.
نجمه اومد گفت : من آش ماست خیلی دوست دارم
خب روزی شیطنت امشب هم رسید با بروبچ تدارکات دوره اش کردیم و 2 تا کاسه پرآش ماست به زور به خوردش دادیم.
* در دیدار خانواده شان دكتر خیلی منقلب بود . وقتی با بغض حرفش رو زد ، سیل اشك صورت همه رو پوشوند .
« ضربه شدید به سرش ، صورتش رو پر از خون كرده بود . وقتی حس كرد من بالای سرش هستم با عجله چادرش رو روی بدنش كشید و این اولین و آخرین حركتش بعد از انفجار بود . »
اللهم عجل لولیك الفرج