• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 8121)
چهارشنبه 24/1/1390 - 13:55 -0 تشکر 307167
جهارمین سالگرد عروج 14فرشته خونین بال

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا بقیه الله الاعظم (عج)

سلام 

 

 

 

     

 

     

 

بی تو ای صاحب زمان .....


 

کی شود آیی نظاره بر دل اندا .........


 

و این جا بود که آقا آمد و نظاره بر دلها انداخت و از انتهای مجلس بهترین گلها را که در آن جا جمع کرده بود به سوی آسمان پرواز داد آخه شب میلاد پدر بزرگوارشان بود و آقا باید یک هدیه خوب ........

در باغ شهادت باز باز است.
چه انفجار مهیبی ، چه لحظه ای ، چه غمی
چهارسوی حسینیه رنگ محشر شد ! 
و سید الشهدا بوی خون تازه گرفت ،
ز غصه حضرت مهدی دلش مکدر شد ...

نفس بریده ، نفس بی امان ، نفس محبوس
عروج پاکترینهای شهر باور شد

********************************
به یاد شهدای مظلوم فاجعه ی بمب گذاری کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز 
امروز زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)  
ساعت نه و ده دقیقه آن شب نوری از مجلس حضرت سیدالشهداء تابید و شب بیست و چهارم فروردین 87 بر صفحه‌ی خونین تاریخ حك شد،آن سان كه عده‌ای بال پرواز گرفتند و عده‌ای را بال و پر شكست ، و «اشك» برای آل‌الله با «خون» در آمیخت؛ و چه خوب می‌دانند اهل راز،پیوند این دو واژه را با هم.
شعر امام زمان(عج) شروع شد....بی تو ای صاحب زمان...بی قرارم هر زمان ......بیت دوم که رسید صدای انفجاری به گوش رسید. 
14 نفر بی قرار بودند و عاشقانه و خونین بال در مجلس امام حسین (ع) به دیدار معشوقشان ،  عروج کردند.حادثه انفجار حسینیه سیدالشهداء (عغ) شیراز را می گویم. همه چیز اینجوری بود :
وسط جلسه . وسط یا حسین(ع) . نوری از جنس دهه شصت !! پاشیده شدن خونی مطهر بر در و دیوار و ........ و باز هم یک آن ، در شهادت گشوده شد......... همه سوی خدا پر گشودند .......حالا سه سال می گذرد که فرشته های عرش شرمنده می شوند که : آری خدا راست می گفت :
انی اعلم ما لا تعلمون .

 

شهیده راضیه کشاورز   16 ساله
شهیده نجمه قاسم پور
   29ساله
شهید مسعود رضایی   29 ساله
شهیدعلیرضا انتظامی   11 ساله
شهید عرفان انتظامی     5  ساله
شهید غلام موسوی    23 ساله
شهید علی نصیری      49 ساله
شهید محمد مهدوی  21 ساله
شهید محمدعلی شاهچراغی    21 ساله
شهید غلامرضا مروجی هاشمی     42 ساله
شهید علی نوروزی   19 ساله
شهید سیدمحمدجوادعلوی   26 ساله
شهید محمد جوكار   23 ساله
شهید محمدجواد یاقوت    21 ساله
برای شناخت بیشتر با این شهیدان عزیز و فاجعه انفجار به این دو جا بروید.
شهدای کانون

ویژه انفجار كانون رهپویان

یادشان گرامی باد

انفجار در حسینه ی شیراز


فیلم انفجار حسینیه سید الشهدا شیراز

 

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلك تحت لواء ولیك

 

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج 

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 8/3/1390 - 12:11 - 0 تشکر 323270

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا بقیة الله الاعظم

نجمه به نقل از دوستان و بچه های انتظامات

* شنبه دوهفته قبل از انفجار اخرین باری بود که دیدمش
جلسه داشتیم منتظر بچه ها بودیم
نجمه اخر حسیینه سر جای همیشگیش کنار دیوار نشسته بود و تکیه داده بود به دیوار
سلام واحوال پرسی کردم
و او فقط در حد همین سلام و احوال پرسی اکتفا كرد
خیلی اروم شده بود خیلی اروم تر از قبل
قبلا ها شور و حال بیشتری داشت اما این اواخر بیشتر خودش بود و اخر حسینیه ...


* مدتی بود سرم خیلی شلوغ شده بود هر وقت نجمه می اومد پیشم نمیتوسنتم خیلی باهاش باشم ...فکر کردم ناراحت شده باشه ، هفته های اتی بهش گفتم ، نجمه! یه وقت ناراحت نشی! ، گفت : فلانی ! من هیچ وقت از کسی ناراحت نمیشم یا چیزی ازش به دل نمیگیرم

* همیشه لبخند می زد به خاطر خوش برخوردیش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود .

* بعد از مراسم دارالهدایه هركس آرزویی كرد و نوبت به نجمه رسید . آرزوی همیشگی : شهادت در ركاب پسر زیبای فاطمه (س)

* شب آش ماست داریم الحمدلله زیاد هم هست.
نجمه اومد گفت : من آش ماست خیلی دوست دارم
خب روزی  شیطنت امشب هم رسید با بروبچ تدارکات دوره اش کردیم و 2 تا کاسه پرآش ماست به زور به خوردش دادیم.


* در دیدار خانواده شان دكتر خیلی منقلب بود . وقتی با بغض حرفش رو زد ، سیل اشك صورت همه رو پوشوند .

« ضربه شدید به سرش ، صورتش رو پر از خون كرده بود . وقتی حس كرد من بالای سرش هستم با عجله چادرش رو روی بدنش كشید و این اولین و آخرین حركتش بعد از انفجار بود . »

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 8/3/1390 - 12:13 - 0 تشکر 323271

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا بقیة الله الاعظم

* کاروان مشهد 87 کانون
اتوبوس تو راه خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم . همه بچه ها ترسیده بودن ! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم . هر کسی یه چیزی می گفت . یکی ناراحت بود ، یکی می خندید ، یکی دیگه دعا می کرد . نجمه قاسم پور کنار من بود ، یه دفعه گفت : بچه ها یعنی میشه شهید بشیم ؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود ؟ دلت خوشه ها ! چهره اش آروم و جدی شد ، گفت : اما اگه خدا بخواهد ، میشه و رفت سر جاش نشست . تو مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتاد


*وارد مسجد فضیلت شدم با دیدن عکس شهیده نجمه قاسم پور سر جام خشکم زد !
سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه انتظاماتی مرا قبم بود ، بالای سرم نشسته بود ، قرآن می خوند و گریه می کرد . برام حرف میزد ، نمی فهمیدم چی میگه ، حالم بد بود . فقط یه جملش یادمه ، صبور باش ، ما انتخاب شده ایم !



* شنبه 17 فروردین ، درب دوم حسینیه دیدمش . تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود . حالمو پرسید و گفت : این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم ، این یکی مال تو . بعدش گفت : حلالم کن ، دیگه نمی بینمت ! ناراحت شدم و گفتم : یعنی چی ؟! مگه دیگه کانون نمیای ؟ گفت : چرا ، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم . دیگه ندیدمش ...

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 8/3/1390 - 12:16 - 0 تشکر 323276

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا بقیة الله الاعظم

*بعد از مراسم مهدیه ، دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن ، رفته بودن خرید ! نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود ، ازشون پرسید : چرا دیر اومدید ؟ و نسبت به کارشون معترض شد . اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن ، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت شد .بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم : بچه ها برخوردتون خوب نبود ! نباید بازائر امام رضا این جوری حرف می زدین . برا امنیت و راحتی خودتون شرایط و قانون گذاشتن ، برین عذر خواهی کنین ! هنوز حرفام تموم نشده بود که نجمه اومد طرفمون ، با خوش رویی گفت : بچه ها منو حلال کنید ، یه وقت دلگیر نباشید ! من باید وظیفم رو انجام بدم .

* چند هفته بعد از انفجار ، زینب ، خواهر نجمه اومده بود به یکی از بچه های انتظامات میگفت : میشه من بیام انتظامات؟انتظاامتیه میگه: اخه شما کوچولویی نمیشه که
زینب گفت:اخه من خواهر نجمه م میخوام به جای نجمه بیام انتظامات!!!!

همین زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت : هروقت تو خونه چیزیم گم میشد ، صدای نجمه میزدم تا بیاد برام پیدا کنه ! حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم یهویی بی اختیار میگم : نجمــــــــــه ! بیــــا! که یهویی یادم میاد ..........



* روزیکه رفته بودیم گلزار که می خواستن شهدا رو غسل بدن ، داداش نجمه اومده بود دم در غسالخونه ی خواهرا نشسته بود و گریه میکرد و داد میزد نجمـــــه بیا برام آب بیار ! نجمــــــه کجایی ! بیا تشنمه !
بعدش خواهر کوچیکش که پیش ما وایساده بود می گفت آخه هر وقت داداشم تشنش میشد نجمه بهش آب میداد ! همیشه نجمه براش آب میاورد

شهیده نجمه قاسم پور 8/1/87سفر مشهد در دفتر بچه ها
دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جستجو کرد.

شهدای وصال

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

سه شنبه 10/3/1390 - 12:50 - 0 تشکر 325996

سلام اشك توي چشمام جمع شد. خوشبحالشون شهيد شدن ما ارزوي شهادت داريم . ممنون كه اين مطلب رو گذاشتيد

                                                                                                   ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم / در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم
هر زمان عطر خمینی به سر افتد ما را / دور سید علی خامنه ای میگردیم

شنبه 21/3/1390 - 19:6 - 0 تشکر 329946

بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليك يا بقية الله الاعظم اللهم عجل لوليك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

شنبه 21/3/1390 - 18:47 - 0 تشکر 340313

بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليك يا بقية الله الاعظم درباره شهيد عليرضا و عرفان انتظامي (( خوشا به حال آنان که در اين قافله جان و سر باختند ... )) *** آري خوشا به حال آن دو برادر کوچک که به قول پدرشان : پاهايشان از بدن جدا شده و   سرشان در گوشه ي ديگري افتاده بود! *** خوشا به حال آنانکه جسم هاي کوچک و ضعيف و رو به زوال خود را به بالاترين قيمت به پروردگار عالم و آدم فروختند. به قيمتي بالاتر از هر قيمتي که ميشود آنرا فروخت. قيمتي بالاتر از لذت چند ساله اين دنياي پست. بالاتر از پول و مقام و مدرک و قدرت و   سياست و علم و هر چيز ديگري که بشود فکرش را کرد. حتي قيمتي بالاتر از بهشت... پندار ما اين است که ما مانده ايم و شهدا رفته اند ،اما حقيقت آن است که زمان ،ما را با خود برده است و شهدا مانده اند... من کوچک تر از اونم که بخواهم در باره ي اين دو بزرگ مرد کوچک چيزي بگم ولي بخاطر اين که شما وديگر کساني که به اين وبلاگ سر مي زنن بدونن و بفهمن اين دو طفل معصوم كجا و چگونه * تکه تکه* شدن کمي براتون توضيح ميدم بمب گذاري پارسال داخله حسينييه ي سيّد الشهداء رهپويان وصال واقع در شهر شيراز در تاريخ: ??/?/?? رو که يادتونه؟ اين دوتا بچه کوچک که برادر هستن و يکيشون ?سالش بوده(عرفان) و يکيشون ?? سالش بوده (عليرضا) از شهداي اين حادثه تلخ و جانسوز هستن که تعداد شهدا به اندازه ي تعداد معصومين هست يعني ?? تا! بعد از ديدن عکس هاي اين شهداي کوچک کمي با خودتون خلوت و فکر کنيد ... خبر، سريعتر از من دويد و پرپر شد فضاي کوچه پر از لاله ي معطر شد خبر گران، خبر ناگوار و سنگين بود تمام شهر در امواج آن شناور شد خبر دهان به دهان گشت و شعله شعله گذشت چه سينه ها که گدازان ، چه ديده ها تر شد نفس بريده ، نفس بي امان ، نفس محبوس عروج پاکترينهاي شهر باور شد چه انفجار مهيبي ، چه لحظه اي ، چه غمي چهارسوي حسينيه رنگ محشر شد و سيد الشهدا بوي خون تازه گرفت ز غصه حضرت مهدي دلش مکدر شد سرتاسر شهر با تو عطر آگين بود لبخند تمام کوچه ها غمگين بود آن روز که بر دوش تو را مي برديم تابوت سبک ولي غمت سنگين بود وداع  با  شهيد "عليرضا انتظامي" منبع اللهم عجل لوليك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

شنبه 21/3/1390 - 18:49 - 0 تشکر 340314

بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليك يا بقية الله الاعظم تربت پاک شهيدان:عليرضا وعرفان: اين هم پدر و مادر شهيد عرفان و عليرضا انتظامي: اللهم عجل لوليك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

شنبه 21/3/1390 - 19:1 - 0 تشکر 340315

بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليك يا بقية الله الاعظم دوست و همسايه عليرضا مي گفت  روز آخري عليرضا يه کم تو فکر بود، بهش گفت عليرضا کجا ميري؟ کيفشو انداخت رو دوشش و گفتم نميدونم ...شايد رفتيم کانون..... ميگه بعد از اون لحظه ديگه نديدمش.... مي گفت که قرار بود جمعه بعد از انفجار با هم برن فوتبال ...و اينکه عرفان يه شکلاتهاي خاصي رو دوست داشت ....علي ما هم بهش پول تو جيبيشو ميداد که بره بخره..... از استقلالي بودن عليرضا و اينکه وقتي از عرفان ميپرسيدن استقلال يا پرسپوليس هنوز اونقدر بزرگ نشده بود که درست تلفظ کنه ميگفت اشتقلال ........! ميگفت عليرضا که از مشهد اومد خيلي نوراني شده بود .... اللهم عجل لوليك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 27/1/1391 - 13:37 - 0 تشکر 446415

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان





ویژه‌ نامه چهارمین سالگرد انفجار حسینیه سیدالشهدا (ع)




کبوترانه پریدید،خوش به حال شما


قفس چگونه نشد مانع وصال شما؟


همین که بال گشودید،آسمان لرزید


و عرشیان صله دادند در قبال شما


قسم به عشق،به نام نجیب آن سوگند


ندیده است کسی در مثل،مثال شما


میان آتش و خون،عاشقانه رقصیدند


که جاودانه رقم خورده بود فال شما


و ما نظاره گران عروجتان بودیم


چه عاشقانه عروجی،خوشا به حال شما


سفر!چه رسم قشنگی!سفر به عرش خدا



سفر به خیر!سفر خوش!سفر حلال شما


اللهم عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 27/1/1391 - 14:16 - 0 تشکر 446437


رمان «حافظ هفت »  باموضوع سفر مقام معظم رهبری به استان فارس در اردیبهشت سال 87، توسط اکبر صحرایی نوشته شده،

قسمت اوّل رمان حافظ 7 ، شام آخر شب 24 فروردین 1387




پانویسان انگشت را روی کلید صفحه ورد کامپیوتر فشار میدهد
- گرا ، دویست متر جلو ، پنجاه چپ ، یک گلوله ، آتش !
بلافاصله صدای تاپ کش دار انفجارو لرزش زمین او را از روی صندلی چرخان کامپیوتر به عقب پرت میکند : " یا مسیح "
ضربان قلبش تند میشود. زل میزند به رنگ سورمه ای تیره آسمان توی قاب پنجره .
- صدای چی بود ؟! انفجار؟! حمله هوایی ... از پائین... .
مثل فنر جمع شده میپرد و پلّه های طبقه دوّم خانه را یکی - دو تا میکند به سمت پائین ، توی پاگرد پلّه برمیخورد به زنش که ، با چشمان گشاد ،مقابلش ظاهر میشود . زن ، رنگ پریده و با لب های مرتعش ، میپرسد: " صـ..دای چـ چی ... بود... رازمیگ؟!"
پانویسان نفس عمیقی میکشد و پرشتاب میگوید:"انفجار!"
-صدا از بالا بود ؟! ترسیدم رازمیگ... دست بذار رو قلبم.
-خدا رو شکر ژانت... فکر کردم آبگرمکن پائین ترکیده.
ژانت چشمان ریمل کشیده اش را روی هم میگذارد و نفس عمیق میکشد. از خیابان همهمه و سر و صدایی میشنود و لب میگزد.
- گمانم انفجار از خانه همسایه ها بود.
- نمیدونم ژانت .
پانویسان به سرعت داخل اتاق خواب میشود ، شلوار بیرون میپوشد و خود را میرساند داخل خیابان، مرد و زن دو سمت خیابان گروه گروه حلقه شده اند.خالصی،همسایه باز نشسته اداره برق،معرکه گرفته است.
-گفتم حمله هواییه.
-کدوم حمله بنده خدا؟!بیست سال از جنگ میگذره.
-بابا،من غول بی شاخ و دم،امریکا،رو میگم.
-تو عراق و افغانستان زاییده.عزیز من،تو شیراز نیروگاه اتمی کجا بود.
-ممکنه کپسول گاز ترکیده باشه.
-صدای انفجار خیلی شدید بود.
-امبولانس اومد.
نور آبی و قرمز ماشین پلیس ، تاریکی شب را خط خطی میکند.
- هر چیه همین نزدیکیاست.
- سمت خیابون شهید آقایی بود .
صدای بلندگوی پلیس بلند میشود: " راه رو باز کنید . "
چند نفری اطراف بنز سفید و سبز پلیس جمع میشوند. ژانت ، با روسری و مانتوی قهوه ای ، از خانه بیرون می آید و کنار پانویسان می ایستد.
- چی شده ؟!
-درست نمیدونم. اوضاع وخیمه .
توی پیاده رو ، جوانی با سر و وضع آشفته ، لنگان لنگان ، می آید . صدایش میکنند .
- آقا چی شده؟!
جوان با سر و صورت سوخته و دودزده ، نزدیک می آید و با صدای مرتعش می گوید: " بمب گذاشتن ... بمب ... "
حرف و حرکات جوان ، انگار آهن ربا ، زن و مرد را جذب میکند .
- کجا!؟
- حسینیه رهپویان وصال .
- تا حسینیه راهی نیست .
ژانت لب میگزد.
-بمب ؟! رازمیگ تو رو خدا بیا بریم خونه.
مرد میانسال شیک پوشی ، با سبیل مشکی ، توی گوشی موبایلش میگوید: "لابد به خاطر اومدن آقای خامنه ای یه ... "
پانویسان به سمتش میرود. مرد گوشی را بیشتر به دهان میچسباند: " میخوان زهر چشم بگیرن. "
حرفش را قطع میکند و خیره میشود به پانویسان .
-فرمایشی دارید آقا؟!
- عذر میخوام بمب کجا منفجر شده ؟!
مرد ، خشک و کوتاه ، میگوید : " از کجا بدونم ؟"
آمبولانسی جیغ میکشد و میرود سمت خیابان 38 زرهی . پلیس جوانی برای ماشین آتش نشانی راه باز میکند . چندین تویوتای خاکی رنگ ، از خیابان عبور میکنند و بسیجیان داخل ماشین ، با مشتهای گره کرده ، شعار میدهند: " حسین حسین شعار ماست / شهادت افتخار ماست ! "
کوچک و بزرگ از کوچه های فرعی به خیابان میریزند و روانه میشوند به سمت محلّ انفجار . پانویسان میرود به سمت جوانی که صورتش سیاه و دودزده بود .
- اونجا ... چی دیدی تو رو خدا؟...
جوان ، انگار هنوز از شوک انفجار بیرون نیامده، میگوید : " محشر کبرا... جنازه... زخمی... ریخته رو هم... "
زنی چادری کیسه میوه اش را زمین میگذارد.
- کسی هم کشته شده آقا؟!
- زیاد ، شاید صد تا...
- خودت اونجا بودی؟!
کف دست میکشد روی صورت زخمی و دودزده اش.
- مگه نمیبینی؟!
جوان آب دهانش را فرو میبرد.
- با این انفجار یعنی اقا میاد شیراز؟!
کسی جواب میدهد : " آقا بیدی نیست که از این بادها بلرزه ."
مردی که موهایش را پشت گردنش گیس کرده میپرسد: " کدوم آقا رو میگن؟!"
- رهبر ، آقای خامنه ای.
تعداد دیگری از راه میرسند و اطراف جوان خاکریز میشوند. جوان ، با صدای لرزان ، چنگ می اندازد لای موهای بلند دو طرف شقیقه.
- محشر کبرا... زن و مرد دور خودشون میچرخیدن. وای از آهن و خرد شدن شیشه ! خون و گل قاطی شده ... وای خدا! بیرون حسینیه، همه چیز درب و داغون! دویدم جلو حسینیه. جیغ و شیون زنها آسمون بود. آسید محمّد انجوی نژاد داد میزد...
با هیجان ،صدای آسید محمد انجوی را تقلید میکند: " بکشید ما رو ! ترس نداریم. ما زاده حسینیم. گیج و منگ دور خودم میپلکیدم.
پدری، مثل دیوونه ها ، نعره میزد :"عرفانم ، علیرضام " کنار جنازه تکه تکه شده دو تا بچه کوچیکش زانو زده بود . دست قطع شده بچش تو دستش بود، بو میکرد و میبوسید و هوار میکشید : "عرفان... بازی میکرد... بریم خونه بابا جون!مامان منتظره... بلند شو علیرضا بابا !... بریم واست دوچرخه بخرم. "
جوان ساکت میشود. لایه شفافی روی چشمش بسته میشود. زل میزند به زمین و جوری هوا را میمکد که انگار میخواهد همه پلیدی های دنیا را ببلعدو نابود کند.
وحشت بی دلیلی وجود پانویسان را میگیرد. بی اختیار ، تنش داغ و سرش سنگین میشود. انگار ساعت ها سیگار نکشیده و جسم و روحش له له میزند برای پکی سیگار .
- راه رو باز کنید آقایون!
زن و مرد به پیاده رو میروند و آمبولانس ، جیغ کشان ، عبور میکند. پانویسان داخل جیبش دنبال سیگار میگردد.وقتی پیدا نمیکند، نگاهی به کیوسک سیگاری و مطبوعاتی روبروی خانه می اندازد . زن نایلون به دست میپرسد: " یه دفعه چی شد؟! بقیه رو بگو. "
جوان که به هر چهار سو کلّه میکشد، زانویش لق میزند و ادامه میدهد : " آخیش دست قطع شده بچه ش رو به زور از چنگش کشیدم بیرون. هوار کشید: بچم رو کجا میبرید؟! میخوام ببرمش خونه... مامانش منتظره. "
دوباره ساکت میشود . سرش را توی دست میگیرد و حرف میریزد بیرون.
- به قدری ضجّه و ناله کرد تا از هوش رفت و بردنش شیشه های ویترین نمایشگاه دفاع مقدس حسینیه منفجر شده بود و مثل ترکش تو تن زن و مرد رفته بود.
جوان انگار توی دادگاهی میخواهد ادعایش را ثابت کند، دست و صورتش را جلو می آورد.
ببینید ... در حسینیه از پاشنه در اومده بود و چند متر اونطرف تر افتاده بود. دیوار بین خواهرا و برادرا خراب شده بود و بلوکای سیمانی اینور و اونور پخش شده بود. به در و دیوار خون و گوشت جسبیده بود. چادر ، لنگه کفش ،چفیه ، کیف...همه جا پخش و پلا ...
پانویسان ، توی حرص خوردن، چشمش می افتد به مردی که تند و تند سیگار دود میکند. دو انگشت مخصوص سیگار را نزدیک لبش می آورد و اشاره میکند به مرد سیگاری.
- معذرت میخوام آقا ، یه نخ سیگار.
- خواهش میکنم.
نمیفهمد چگونه سیگار را از مرد میقاپد ، میگیراند و میگذارد بین دو انگشت .
پک میزند و انگار غم و اندوه را ، همراه توده دود ، میفرستد به آسمان. جوان میگوید: " خیلی از زخمیا سوخته بودن. "
- آقا ، زخم خودت احتیاج به بخیه داره.
پانویسان پک آخر را به سیگار میزند و توی جوی آب پرت میکند و بر میگردد داخل خانه. ژانت میپرسد: " چه خبر؟!... با توام. "
- چی گفتی؟!
- حواست کجاست ؟! چی میگفت اونو جوون؟!
- ندونی بهتره . گارنیک کجاست؟!
-تو خیابون.
- چرا گذاشتی ؟! خطر...
حرفش را میخورد.
- عذر میخوام ژانت . بگو گارنیک بیاد تو .
ژانت که بیرون میرود پانویسان خود را می اندازد روی مبل. تلویزیون را بر میدارد و شبکه های مختلف تلویزیون و شبکه محلی استان فارس را پشت هم عوض میکند. انگار انتظار دارد به همین زودی ، لحظه به لحظه ، جزئیات انفجار از شبکه های تلویزیونی پخش شود. دست میبرد توی موهای جوگندمی بلند جلوی سرش و چشم میچرخاند روی تابلوی شام آخر داوینچی.

شب انفجار

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.