گروه فرهنگی - مهدی آذرپندار: بحثهایی که این روزها در رسانه ها درباره اصغر فرهادی و فیلم در حال اکرانش "جدایی نادر از سیمین" مطرح می شود، عموماً به شكل تحسین است تا انتقاد. یكی از جادوی فیلمنامه نویسی او میگوید و دیگری از هنر كارگردانیاش. منتقدی مینویسد كه او تنها كارگردان ایرانی است كه قادر است با تصویر كردن زندگی شهری یك خانوادهی متوسط (و نه فقیر) ایرانی، جوایز جشنوارههای خارجی را درو كند. منتقد دیگری قدرت او در هدایت بازیگران را بهانهای میكند برای تحسین هر چه بیشتر او. در آخر هم همه پرمخاطب بودن آثار او را شاهدی میگیرند بر موفقیت او در راضی كردن مردم در عین رعایت تمام استانداردهای سینمایی. و قس علی هذا...
نمیتوان انكار كرد كه فرهادی یک كارگردان خوب و فیلمساز مولف است. در فیلمنامه نویسی مهارت دارد و فیلمنامههایش پر از جزئیات و مبتنی بر قواعد فیلمنامه نویسی هستند. علاوه بر همهی اینها، می توان ادعا كرد كه هر بازیگری كه با او كار كرده، یكی از بهترین بازیهایش را ارائه داده است. بهطور كلی میتوان گفت كه فرهادی زبان سینما را به خوبی میشناسد و از آن به بهترین نحو در جهت "بیان افكار" خود استفاده میكند.
اما بزرگترین مشكل فرهادی در همینجاست. او در حالی استاد به تصویر كشیدن افكار و جهانبینیاش برای مخاطبان خود است كه میتوان انتقادات زیادی را به افكار او وارد كرد. شاید با نگاهی سردستی به آثار او، به راحتی میتوان او را یك "آنتی خانواده" نامید كه از دو عنصر "دروغ" و "خیانت" به بهترین وجه برای به تصویر كشیدن بنای ویران یك خانوادهی ایرانی استفاده میكند و در این كار مهارت خاصی پیدا كرده است.
تقریبا در تمام آثار او با خانوادههایی روبرو میشویم كه در بستری از پنهان كاری و دروغ با هم زندگی میكنند و معمولا یكی از زوجین به دیگری یا خیانت كرده و یا دروغ گفته است. این چنان در آثار فرهادی بارز است كه نیازی به موشكافی ندارد اما برای آنكه از سوی شیفتگان آقای فرهادی متهم به بیانصافی در نقد نشویم، با نگاهی به تمام آثار او و حتی آثاری كه به تبعیت از آثار او ساخته شدهاند، به بررسی صحت این مدعا خواهیم پرداخت.
تم عشق نافرجام از همان نخستین كارهای فرهادی در تلویزیون جلوهی بارزی داشت. حتما مخاطبان پیگیر تلویزیون به یاد دارند كه چگونه در قسمت آخر سریال "داستان یك شهر"، در حالی كه همه انتظار داشتند كاراكترهای زن و مرد اصلی سریال (با بازی آتنه فقیه نصیری و علی قربانزاده) با هم ازدواج كنند، این اتفاق رخ نداد در حالی كه دلیل قانع كنندهای هم برای شكل نگرفتن این ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بین قسمتهای دیگر همین سریال، اپیزودهای دیگری هم وجود داشت كه این روند را تائید میكردند و در آنها خیانت و دروغ متناسب با خط قرمزهای تلویزیون دیده میشد؛ از جمله اپیزودی كه در آن، داستان زوجی روایت میشد که مرد خانواده ایدز داشته و آن را به همسرش نیز منتقل میكند.
بعد از خداحافظی فرهادی با تلویزیون، این تم در آثار او به صورت بارزتری ارائه شد؛ چرا كه او دیگر در قید و بند ممیزی تلویزیون نبود. فرهادی در اولین كار سینماییاش یعنی "رقص در غبار"(1381)، قصهی جوانی را تعریف میكند كه همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق میدهد و در اثر اتفاقهایی با مارگیری عبوس و كم حرف با بازی فرامرز قریبیان آشنا میشود و تصمیم میگیرد در كنار او مارگیری را بیاموزد. اگرچه تا همینجا هم شما با یك عشق نافرجام روبرو شدهاید، اما فرهادی به این خانوادهی از هم پاشیده شده اكتفا نمیكند. در ادامهی فیلم با گرمتر شدن رابطهی مارگیر با جوان، پیرمرد قصهی زندگی خود را برای جوان تعریف میكند و شما در این حین متوجه میشوید كه مارگیر مدتی قبل، مردی را كه به زنش نظر داشته كشته و در اثر همین كار راهی زندان شده، اما وقتی از زندان فرار كرده، درمییابد كه زنش با فرد دیگری ازدواج كرده است.
در "شهر زیبا" (1382) باز هم به وفور شاهد چنین موقعیتهایی هستیم. اكبر به خاطر كشتن دختری (كه سابقاً عاشقش بوده) زندانی و منتظر اعدام است. فیروزه -خواهر اكبر (با بازی ترانه علیدوستی)- مدتی است از شوهر معتادش طلاق گرفته است. عشق اعلا و فیروزه هم كه در پایان داستان نافرجام میماند. از این فیلم به بعد، متناسب با هر چه بیشتر دیده شدن آثار فرهادی، این تم و تفكر در آثار او تقویت شد.
در چهارشنبه سوری (1383) فرهادی تصویرگر ماجرای زنی با بازی هدیه تهرانی است كه به شوهرش شك دارد و فكر میكند كه او با زن همسایه رابطه دارد. روند فیلمنامه، پرداخت صحنههای فیلم و گریم هدیه تهرانی به نحوی است كه گویا كاراكتر زن بیمار و اسیر توهم است و شك او به شوهرش (با بازی فرخ نژاد) بی اساس است؛ اما در پایان فیلم، درست كمی بعد از اینكه زن متقاعد میشود كه شكش نادرست بوده و شوهرش مرد وفاداری است، مخاطب رودست میخورد و متوجه میشود كه شك زن به شوهرش صحیح بوده و مرد به او خیانت كرده است.
این در حالی است كه زن متوجه این خیانت نمیشود و این زندگی ادامه پیدا میكند و فیلم اینگونه به اتمام میرسد. تمام قصهی فیلم در روز چهارشنبه سوری اتفاق میافتد و روایت زندگی خانوادهای اینچنین در بستر روز چهارشنبه سوری اشارهای زیركانه است به موقعیت ناپایدار خانوادهی ایرانی و آتش خیانتی كه بالاخره روزی سر از زیر خاكستر درخواهد آورد.
چند سال بعد، دقیقاً همین تم، در فیلم محاكمه در خیابان(1387) (همكاری مشترك فرهادی و كیمیایی در نوشتن فیلمنامه) تكرار میشود. مردی كه در روز عروسیاش به گذشتهی همسر خود شك كرده است، جستجویی خیابانی را برای یافتن حقیقت آغاز میكند و بالاخره به این نتیجه میرسد كه نكتهی تاریكی در گذشتهی همسرش نیست. اما درست در همین جاست كه مخاطب -به عنوان وجدان بیداری كه نمیتوان حقیقت را از او پنهان كرد- متوجه میشود كه همسر او پیش از این، رابطههایی داشته كه آن را از شوهر فعلیاش پنهان كرده است.
جالب اینجاست كه خیلیها نقش فرهادی در این فیلمنامهی مشترك را فقط در پایان بندی آن می دانند و معتقدند كه مشخص شدن صحت خیانت زن به شوهرش در پایان، محصول كار فرهادی است و نقش او در فیلمنامه كیمیایی فقط همین یك صحنه بوده است واین خود تاییدی است بر اینكه فرهادی آنقدر در به تصویر كشیدن این تم مهارت یافته كه حالا هرجایی این چنین موضوعی دیده شود، با اطمینان آن را به فرهادی نسبت میدهند.
به این ترتیب فرهادی دوباره ماجرای تراژدی تشكیل خانوادهای را برای شما بازگو میكند كه از همان ابتدا بر دروغ و خیانت بنا میشود. به عبارت دیگر، فقط هنگامی در فیلمنامههای فرهادی شاهد تولد یك خانوادهی جدید هستیم كه بنای آن خانواده بر اساس دروغ شكل گرفته باشد.
كنعان(1386) یكی دیگر از فیلمنامههای فرهادی است كه این رویكرد این بار با ظهور و بروز بیشتری در آن دیده میشود. كاراكتر مینا با بازی علیدوستی در حالی كه زندگی خوبی دارد و مشكل خاصی در زندگیاش دیده نمیشود، قصد خروج از كشور را دارد و چون مرتضی شوهرش (با بازی فروتن) مخالف این كار است، او درخواست طلاق میدهد. او در یكی از سكانسها در پاسخ به سوال همسرش برای آگاهی او از علت طلاق، به این موضوع اشاره میكند كه دوست ندارد وقتی از خانه بیرون میرود، كسی منتظر او باشد و اینكه او بعد از سالها زندگی متوجه شود كه پیر شده و به هیچ یك از آرزوهای خود نرسیده است.
این در حالی است كه كاراكتر مرتضی به هیچ وجه فرد شكاك و سختگیری نیست، بلكه یك روشنفكر تمام عیار و یك استاد دانشگاه است. اما به عقیدهی فرهادی، اصولاً خانواده یك بنیان محدود كننده است كه مانع رسیدن آدمی به آروزهایش میشود. از همین رو مینا فكر میكند كه با ازدواج با استاد سابقش(مرتضی)، از تحصیل علم و خیلی چیزهای دیگر محروم شده و حالا می خواهد به این روند پایان دهد.
در كنعان، دیگر خیلی خبری از دروغ و خیانت نیست. اینجا فرهادی این دو موضوع را بهانهای برای از هم گسستن خانوادهی ایرانی نكرده، بلكه با صراحت اصل خانواده را زیر سوال می برد. او این بار تصویر گر خانوادهای است كه هیچ مشكل بزرگی در آن دیده نمیشود، اما بازهم مثل همان خانوادههای پیشین در حال از هم پاشیدن است. در پایان فیلم، مینا به خاطر خواهرش از طلاق صرف نظر میكند و مخاطب دوباره دعوت میشود به اندیشیدن در مورد خانوادهای كه به خاطر مصلحت اندیشیها مجبور هستند دوباره در كنار هم زندگی كنند و این همان تلخی بی پایانی است كه فرهادی بعدها در "دربارهی الی" به آن اشاره میكند: یك پایان تلخ، بهتر از یك تلخی بیپایان است.
"دربارهی الی" شاهكار فرهادی است كه به حق فیلم ارزندهای است اما باز هم تصویرگر خانوادههایی دروغگوست و جامعهای كه دروغ را مستمسك آرزوهای خود قرار داده است. اصولاً از دید فرهادی جامعهی "ایران" جامعهی مناسبی برای زندگی نیست؛ چرا كه غرق در دروغ و خیانت است. او چندین بار در فیلمهایش تصویرگر افرادی بوده كه آرمانشان زندگی در خارج از كشور است و حاضر هستند زندگی مشترك خود را -كه زندگی چندان بدی هم نیست- فدای این آرمان كنند.
در این فیلم، وقوع یك بحران موجب میشود تا پرده از زندگی شاد و دلپذیر چند خانوادهی به ظاهر خوشبخت، كنار رفته و چهرههای واقعی این چند خانواده افشا شود. هر چه تا پیش از این رقص و شادی و خنده دیدهایم، حالا از این به بعد باید دعوا و پرخاش تماشا كنید. كار به جایی می رسد كه دست آخر این چند خانواده برای حفظ بنیان خود از نابودی، مجبور میشوند از آبروی الی -كه دیگر در میانشان نیست- هزینه كنند. خانوادههایی كه از این به بعد باید با وجدان خود درگیر شده و تلخی بی پایانی را تجربه كنند.
"جدایی نادر از سیمین" اما حكایت انتخاب یك پایان تلخ است به جای یك تلخی بیپایان. اینجا دیگر از نام فیلم هم مشخص است كه قرار است چه اتفاقی بیفتد. این فیلم نقدی است بر و ضعیت اخلاق در جامعهی ایران و تسری به آن خانواده ها كه در بهترین حالت به طلاق میانجامد. خواه خانوادهها مذهبی باشند خواه غیر مذهبی. فقیر باشند یا از قشر متوسط؛ فرقی نمیكند. جامعه غرق در دروغ شده و بهترین راه عزیمت از كشور است و اینكه این بار فرهادی تاكید میكند كه ادامهی زندگی در چنین خانوادهای، یك رنج دائمی است كه می توان با طلاق به آن پایان داد.
او در نشست مطبوعاتی جشنوارهی برلین در جواب خبرنگاری میگوید: «من از جامعهای آمدهام كه آمار طلاق در آن رشد فزایندهای دارد و خیلیها آن را اتفاق بدی می دانند، اما به نظر من رشد طلاق، حاكی از كنار گذاشتن رودربایستیهای سنتی است.» و خود به صراحت اشاره میكند كه باید قبح طلاق ریخته شود. از نظر فرهادی تعداد خانوادههایی كه با عشق شروع كرده و با عشق تمام كنند، بسیار نادر است. احتمالاً اتفاقی كه این وسط باید بیفتد، طلاق است تا هر یك از زوجین بیرون از حصار خانواده(!) به آروزها وآرمانهای خود برسند. خانواده معمولا بستری است كه برای حفظ آن باید ناگزیر به دروغ متوسل شد.
فرهادی در "جدایی..." و "دربارهی الی" دروغ را به همه حتی دختر كم سن و سال نادر و سیمین -ترمه (با بازی سارینا فرهادی)- نسبت میدهد تا بگوید مقصر این همه دروغگویی در جامعهی ما افراد جامعه نیستند بلكه مناسبات اجتماعی آن جامعه و در راس آنها خانواده است كه چنین بستری را فراهم میكند.
یك بار دیگر اگر همهی دروغهایی را كه از زبان كاراكترهای فیلمهای فرهادی شنیدهاید، مرور كنید، متوجه خواهید شد كه تمام آنها یك توجیه داشته اند و آن چیزی نبوده جز "حفظ بنیان خانواده". نظافتچی ساختمان در "چهارشنبه سوری" دروغ میگوید تا خانوادهای را به زعم خود از فروپاشیدن حفظ كند. سپیده در "دربارهی الی" دروغ می گوید تا چند خانواده را از بحرانی كه درگیر آنها شده نجات دهد و ترمه در "جدایی..." دروغ میگوید تا شاید بتواند پدرش را و به تبع آن خانواده اش را دوباره دور هم جمع كند.
و در آخر تلخ تر از همهی مطالب بالا این است كه نوع نگاه فرهادی در حال تكثیر است: سال گذشته "هفت دقیقه تا پاییز" با نگاهی به "دربارهی الی" ساخته شد و امسال "سعادت آباد" و "انتهای خیابان هشتم"