• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 7099)
جمعه 20/12/1389 - 19:35 -0 تشکر 297125
رضا امیرخانی

 

زندگینامه:

او در سال 1352 در تهران متولد شد، در دبیرستان علامه حلی درس خواند و دارای مدرک کارشناسی در رشته مکانیک است . در زمستان سال 81 پایگاه لوح را به عنوان یک پایگاه برای نویسندگان متعد تاسیس نمود و خود تا پایان سال 84 سردبیری پایگاه "لوح" را بر عهده داشت. او مدتی ریاست هیأت مدیره انجمن قلم ایران را به عهده داشت.

 

آثار:

ارمیا (رمان، سال 74، انتشارات سمپاد/ سوره مهر)، ناصر ارمنی (مجموعه داستان، سال 78، نشر نیستان)، من‌ او (رمان، سال 78، انتشارات سوره مهر)، از به (داستان بلند، سال 80، نشر نیستان)، داستان سیستان (سفرنامه، سال 82، انتشارات قدیانی)، نشت نشاء (مقاله اجتماعی،سال 84، انتشارات قدیانی)، بی وتن (رمان، سال 87، نشر علم).

 

جوایز:

 کتاب ارمیا در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شده و در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفته است. همچنین کتاب من ‌او در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفته و یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیده سال 79 بوده است.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 22/12/1389 - 21:43 - 0 تشکر 298302

dehkade2010 گفته است :

[quote=dehkade2010;591792;297291]

سلام بر دوستان كتاب خوان...

حامدخان، خیلی ممنونم از اینكه به ما هم سری زدین...كتابخون كردن آقایون خیلی سخته :)

نباید مینوشتم مكانیك خونده....باشه شما خوشحال باش.....حالا كه اینطوره از مكانیكا بیشتر میگیم كه بیشتر به ما سر بزنین:))

درضمن تنبلا رو میشه این جور مواقع شاختا حالاچند قدم اونورتر ازدانشگاتون پیاده برید، یا حالا اونورتر از مركز شهر، خسته میشیییییییییییییییییییییین؟؟؟؟....نوچ نوچ نوچ.....تازه توی فروشگاه یه خرده گرونتر میده :) كه پول كرایه هم میاد روش :)..میل خودتونه :)))

به نام خدا - سلام . 

همه ی شهر ما سر جمع به زور 10 کتاب فروشی دارهکه 7 تاش مخصوص کتاب های دانشگاهی و کنکوریه . 

2 تاشم کتاب های مزخرف پزشکی می یارن ... نه این که پزشکی مزخرف باشه ها  کتاب هایی که می یارن مزخرفن . 

اون یکی هم نمی دونم چی می یاره .

شهر من شهریست که در ان پیدا کردن کتاب های خوب کار حضرت فیله . 

حالا شما می گید کمی بالا تر کمی پایین تر .

باشه من خوشحال می شم . یادتون نره ا از برو بچ مکانیک بیشتر بنویسید :D

راستی کتاب خون کردن اقایون سخته چون خانما نمی زارن بیچاره ها نفس بکشن چه برسه کتاب بخونن :D

اوه اوه ... الان جنگ می شه ... نه خانم ها خیلی افراد کتابخون هستند . این آقایون هستند که حقوق یه ماهشونو نمیدن به خانما تا کتاب بخرن .

شهر ما به شما نزدیکه . به امید خدا تو عید می این می بینید که راست می گم . 

 برای امام زمان صلوات فرستادی ؟      

خدایا شکرت که هر چه دادی بهترین بود . 


 

يکشنبه 22/12/1389 - 23:27 - 0 تشکر 298349

hamedjonami گفته است :

به نام خدا - سلام . 

همه ی شهر ما سر جمع به زور 10 کتاب فروشی دارهکه 7 تاش مخصوص کتاب های دانشگاهی و کنکوریه . 

 2 تاشم کتاب های مزخرف پزشکی می یارن ... نه این که پزشکی مزخرف باشه ها  کتاب هایی که می یارن مزخرفن . 

 اون یکی هم نمی دونم چی می یاره .

 شهر من شهریست که در ان پیدا کردن کتاب های خوب کار حضرت فیله . 

 حالا شما می گید کمی بالا تر کمی پایین تر .

باشه من خوشحال می شم . یادتون نره ا از برو بچ مکانیک بیشتر بنویسید :D

راستی کتاب خون کردن اقایون سخته چون خانما نمی زارن بیچاره ها نفس بکشن چه برسه کتاب بخونن :D

اوه اوه ... الان جنگ می شه ... نه خانم ها خیلی افراد کتابخون هستند . این آقایون هستند که حقوق یه ماهشونو نمیدن به خانما تا کتاب بخرن .

 شهر ما به شما نزدیکه . به امید خدا تو عید می این می بینید که راست می گم . 

dehkade2010 گفته است :
[quote=hamedjonami;232940;298302]

[quote=dehkade2010;591792;297291]

سلام بر دوستان كتاب خوان...

حامدخان، خیلی ممنونم از اینكه به ما هم سری زدین...كتابخون كردن آقایون خیلی سخته :)

نباید مینوشتم مكانیك خونده....باشه شما خوشحال باش.....حالا كه اینطوره از مكانیكا بیشتر میگیم كه بیشتر به ما سر بزنین:))

 درضمن تنبلا رو میشه این جور مواقع شاختا حالاچند قدم اونورتر ازدانشگاتون پیاده برید، یا حالا اونورتر از مركز شهر، خسته میشیییییییییییییییییییییین؟؟؟؟....نوچ نوچ نوچ.....تازه توی فروشگاه یه خرده گرونتر میده :) كه پول كرایه هم میاد روش :)..میل خودتونه :)))


سلام

ای بابا....متاسفانه از نظر فرهنگی خیلی جاها مشكلاتی هست...اینجا هم گاهی به مشكل برمیخوریم....

من خونواده ی عمه ام اونجاأن....فكر كنم 8سال پیش اومده بودم...أأأأأأأأأأه....چون اونا همش میان شمال :))....

از مكانیكا هم چششششششششششششششم...

شما چی گفتی؟؟؟ نشنیدم...؟؟.....میدونین، اگه آقایون این خانوما رو حرص ندن خانوما هم مجبور نمیشن از اعمال شاقه استفاده كنن :)) مواظب خودتون باشید:))

در پناه حق

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 27/12/1389 - 10:33 - 0 تشکر 299938

سلام

شاید اینو خونده باشید...شاید هم نه...پس بخونید!

سؤال خصوصی از رهبر انقلاب

رضا امیرخانی، نویسنده کتاب معروف داستان سیستان با عنوان فرعی 10 روز با رهبر، در خاطره‌ای روایتی از دوران نوجوانی رهبر معظم انقلاب را از سوی ایشان نقل کرده که جالب و خواندنی است:

«ما خیلی اوقات که خدمت ایشون رسیدیم برای ما تعجب‌آور بوده ایشون کتاب‌هایی رو شاید که چند ماهی نشده از نشرشون گذشته خیلی خوب خونده بودن. حتی بعضی وقت‌ها ماها دیدیم خودمون نخوندیم و خلاصه آبرومون رفته و این‌ها. این هست! کتاب‌های فراوانی رو ما دیدیم که ایشون خوندن... درباره کتاب‌های خودم اصلاً دوست ندارم صحبت کنم چون این کار رو درست نمی‌دونم... ولی فکر می‌کنم درباره چیزهاییی می‌تونیم صحبت کنیم که شیرین‌تر باشه.

ما یک بار این کتاب آقای عزت‌شاهی رو بردیم دادیم خدمت حضرت آقا - کتاب که فکر کنم 800-700 صفحه هست - ما جلسمون هفتگی بود، هفته آینده که رفتیم خدمت ایشون، مطلع بودیم که ایشون در طی این هفته کتاب رو خونده بودن، از آقای عزت شاهی و آقای کاظمی نویسنده کتاب و اون کسی که خاطره گو بود از اون دو نفر دعوت کرده بودن و تقدیر و تشکر کرده بودن. خیلی الحمدلله ایشون با حوصله و با یک نظم خیلی خوبی کتاب می‌خونن. اگر اجازه بدین من پایان جلسمون رو با یکی از جلساتی که ایشون خاطرات نقل می‌کردند بگذرانم که فکر کنم از همشم هم مناسب‌تر باشه؛ حالا که در حقیقت راجع به این قضیه صحبت شد.

یک بار ما خدمت حضرت آقا بودیم اجازه داشتیم سؤال بپرسیم. دربین ما یکی یه سؤالی پرسید که ما رومون نمی‌شد بپرسیم یا برامون سخت بود این سؤال. برگشت گفت که حضرت آقا! اصلاً شما فکر می‌کردید که رهبر بشین؟! مثلاً شما 12-13سالتون بوده فرض کنید در مدرسه علمیه‌ای در مشهد داشتید درس می‌خوندید، اصلاً می‌تونستید تصور کنید که شما یه روزی می‌شید رهبر؟!

بعد ما گفتیم که ببینیم ایشون چه جوری جواب می‌دن!

ایشون یه کمی فکر کردن و گفتن اگر اجازه بدین یک جوابی به شما بدم که این جواب رو سال‌ها پیش به یک دوستم دادم-این دوست حضرت آقا مرحوم شدند... - ایشون گفتند من در مدرسه سلیمان‌خان مشهد-اگر اشتباه نکنم - داشتم درس می‌خوندم، روزها می‌رفتیم سر درس و شب‌ها هم طبیعتاً برای درس فردا باید درس قبلی رو مباحثه می‌کردیم و آماده می‌شدیم. یکی از نکات درس اون‌روز رو من متوجه نشده بودم و هر چه تلاش می‌کردم متوجه نمی‌شدم. تو حجره هی می‌رفتم سمت چپ و راست و خلاصه شرق و غرب حجره رو می‌رفتم و این رو می‌خوندم.

هم‌حجره‌ای ما اون‌شب نوبت شام او بود یک دفعه عصبانی شد و گفت آسد علی آقا بگیر بشین دیگه! این املت از دهن افتاد. هِی می‌ری این ور هی می‌ری اون‌ور! آخه چی‌کار می‌خوای بکنی تو؟! یه دونه چیزو نفهمیدی! منم نفهمیدم هیشکی تو کلاس نفهمید، بیا بشین غذا از دهن افتاد-بعد ایشون گفت من همون جوابی رو می‌دم که به اون دوستمون دادم- اون دوستمون گفت چرا این رو داری این قدر می‌خونی؟! توی این مدرسه سلیمان خان مگه چند نفر قراره بعد برن معمم بشن؟ چند نفر از ما وقتی معمم شدیم قراره توی این لباس باقی بمونیم؟خوب قضایای رضاشاه هم گذشته بوده و یه چنین تصوراتی هم بوده-چند نفر ما اگر موندیم قراره بریم امام جماعت یه مسجد سر کوچه بشیم؟ چند نفر از ما اگر امام جماعت سر کوچه شدیم اصلاً می‌آن از ما سوال می‌پرسن؟ آقا کدوم ما می‌خواد مجتهد بشیم؟ تازه اگر که مجتهد شدیم کدوم ما می‌خواد مرجع بشه که این مسأله واجب باشه برامون که بدونیم؟! اصلا کسی کاری نداره به ما که! شما نمیایی بشینی سر سفره شام!

حضرت آقا گفتن من یه جوابی می‌دم که اون رو به شما می‌دم، گفتیم بفرمایید!

ایشون فرمودند که به ایشون گفتم که -اون زمان تازه بالغ بودم- گفتم من پیش از بلوغم نماز خوندن رو شروع کردم و هر روز در قنوت نمازم دعایی می‌خوندم که این دعا رو برای شما می‌گم.

گفتیم بفرمایید!

ایشون فرمودند دعای من در قنوت نمازم این بود: اللهم اجعلنی مُجدِّدَ دینِک و محیِی شریعتِک.

این رو گفتند و به ما اشاره کردند ما نرسیدیم به اون‌جا متاسفانه، ما خیلی دوست داشتیم به جاهایی برسیم که نرسیدیم.

و این برای ما خیلی شیرین بود که یک نفر قبل از بلوغ یک آرزویی داشته باشه که وقتی یک روزی بعد از هزار اتفاق عجیب در عالم، بعد از هزار اتفاق محیر العقول در عالم، یک روزی شد رهبر مملکت، تازه بگه به اون آرزو نرسیدیم!

ان شاءا... خدا آرزوهای ما رو بزرگ کنه!

پرتوسخن

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 27/12/1389 - 10:37 - 0 تشکر 299943

سلام

جالبه...صوتیه همین خاطره باید باشه...یا یه خاطره ی دیگه...خیلی وقت پیش گوش دادم...

در شبستان خاطره ها / رضا امیرخانی

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 5/1/1390 - 13:7 - 0 تشکر 301305

بسیار بسیار عالی.
تشکر از این تاپیک فوق العاده.
خیلی خوشم اومد.
من کتابهای ایشون رو نخوندم ولی از گفته هاتون برمیاد که شاهکارن.
طرح جلد کتاباشونم خیلی زیبا و جذابه.
ادامه بدید این کارتون رو حتما.

تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد

it is god who cures 

مدير انجمن بهداشت و سلامت

دوشنبه 9/3/1390 - 13:59 - 0 تشکر 324111


کتابهای رضا امیرخانی به معنی واقعی کلمه خاصند. آدم وقتی کتابهای ایشون رو میخونه دائم با اصطلاحات جالب و تکیه کلامهای جدیدی رو به رو میشه که تو خاطر آدم میمونه.امیدوارم به این روند ادامه بدن

خدا در همین نزدیکی است
چهارشنبه 25/3/1390 - 15:27 - 0 تشکر 331785

سلام من خيلي کتابهاي ايشونو دوست دارم ازبه و داستان سيستان و من او رو هم خوندم . راستي فروشگاه خرين کتاب ايشون که اسمش "جانستان کابلستان" است رو داره يعني تا دوهفته پيش که داشت . اين کتاب مثل اينکه يه نوع سفرنامه است البته من هنوز نخوندمش.

 

                

            اللهم انّا نَشکوا إلیکَ فَقد نبیّنا و غَیبةَ وَلیّنا...

                         اللهم عجل لولیک الفرج

چهارشنبه 25/3/1390 - 21:22 - 0 تشکر 331959

سلام ففلي جان ممنونم ازت... منم كتاباشونو خيلي دوست دارم... درمورد كتابي كه شما فرمودي هم نميدونم والا:))

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 6/4/1390 - 10:9 - 0 تشکر 337505

  ده فرمان از آداب نوشتن / رضا اميرخاني

1- با پاي‌جامه ننويسيم دقيقا منظورم همان پيژاما است. نوشتن، کاري است به شدت حرفه‌اي. حالا که نمي‌توان به همه توصيه کرد که محل کار داشته باشند براي کاري به اسمِ نوشتن، دستِ کم مي‌توان توصيه کرد که لباسِ کار داشته باشند! صبح کمي جابه‌جا شوند و لباسِ کار بپوشند و بعد در محلي مخصوصِ نوشتن، ولو حمامِ آپارتمان، بنويسد...

2- کافه‌ي پاريسي با کافه‌ي تهراني کمي فرق مي‌کند شنيده‌ايم که بسياري از نويسنده‌گانِ مشهور کافه‌نشين بوده‌اند و بعد همين را به کافه نادري دي‌روز و مثلا کافه تياترِ ام‌روز ترجمه‌اش کرده‌ايم که مثلا دورِ هم بنشينيم و روزنامه‌اي حرف بزنيم و بعد هم از توش رمان در بياوريم...    آن‌جور که من از پاريس،  در جشنِ بي‌کرانِ همينگوي به خاطر دارم و اهلِ فن، از هم‌نفس‌هاش در کي‌وست پرس و جو کرده‌اند، همينگوي، کافه‌نشين -به معناي تهراني‌ش- نبوده است. از ميز و پذيراييِ کافه‌ي پاريسي در ساعاتِ خلوت، مثلِ ساعاتِ صبح، به عنوانِ محل کار استفاده مي‌کرده است. خودش مي‌گويد صبح‌ها نصفِ قيمت بودند کافه‌ها و ليواني شيرِ گرم، نه براي رفعِ عطش که براي سدِ جوع، هم ناهار را به تعويق مي‌انداخت و هم بهانه‌اي بود براي زياد ماندن و زياد نوشتن... من يکي دو تا کافه‌ي تهرانيِ مناسب براي نوشتن –خاصه پيش از ظهر- مي‌شناسم، که موقعي که محلِ کارم مشکل داشته باشد، مي‌توانم به آن‌ها پناه ببرم و البته براي اين که حکم‌ش نرود، قطعا از آن‌ها نام نخواهم برد! تفاوتِ ديگري هم دارد ايران با فرانسه، آن‌هم يحتمل سرک کشيدنِ مشتريِ ميزِ کناري است روي صفحه‌ي نمايشِ لپ‌تاپ!

3- قطعا تايپ کنيد با خودکار و مداد نوشتن، در نوشتنِ حرفه‌اي سنتي منسوخ است. گوستاو فلوبر صد سالِ پيش مادام بواري را با ماشينِ تحرير تايپ مي‌کرده است... ديده‌ام بعضي‌ها خيلي با آب و تاب خرده مي‌گيرند که پس تکليفِ رقصِ قلم بر کاغذ چه مي‌شود و...   من هم خيلي وقت‌ها هوسِ بوي روغنِ حيوانيِ خالصي مي‌کنم که توي دبه‌هاي رويي از کرمان‌شاه مي‌آوردند و مي‌گذاشتند در صندوق‌خانه‌ي هشتيِ خانه‌ي مادربزرگ... تايپ کردن، فشار روي انگشت‌ها را تنظيم مي‌کند حال آن که با دست نوشتن، در ساعاتِ طولاني باعثِ آرتروزِ گردن و دست مي‌شود. از تشعشعِ مانيتورهاي جديد هم نهراسيد. من پانزده سالِ پيش وقتي با مانيتورهاي قديمي غيرِ مسطح، مشغولِ نوشتنِ "من او" بودم، بعد از چند روز نوشتنِ مداوم، مجبور شدم از کرمِ ضدِآفتاب استفاده کنم براي درمانِ ضايعاتِ پوستي حاصل از تشعشع. صورت‌م شده بود مثلِ صورت اسکي‌بازان و کوه‌نوردانِ حرفه‌اي. اين را نوشتم تا توضيح دهم، با اين که پوستِ صورت‌م غلفتي درآمده بود، چشم‌م هيچ آسيبي نديده بود... چرا؟ چون حروفِ نرم‌افزارِ نگارش را درشت مي‌گرفتم! يعني متن را با حروفِ تيتر مي‌نوشتم.

4- با بيل و کلنگِ پلاستيکي کار نکنيد نمي‌دانم کنارِ ساحل کودکان را ديده‌ايد که چه‌گونه با بيل و کلنگِ پلاستيکي بازي مي‌کنند و قلعه مي‌سازند و... دور از جانِ شما، اما من هميشه خودم را تصور مي‌کنم در قامتِ يک فعله‌ي اريجينال که با فرغون آن کنار ايستاده‌ام و به اين بچه‌هاي تي‌تيش نگاه مي‌کنم، در حالي که نگران‌م که هر لحظه معمار صدايم بزند... من به جلساتِ ادبي، نشست‌هاي نقد، جوايزِ دولتي و غيرِدولتي، صفحه‌هاي ادبيِ مطبوعات، طرح‌هاي کميسيونِ فرهنگيِ مجلس و کلِ وزارتِ ارشاد و... -دور از جانِ شما- همين‌جوري نگاه مي‌کنم.

5- راننده‌ي تاکسي حقوق نگيرد اگر راننده‌ي تاکسي بابتِ راننده‌گي، حقوق بگيرد و از مسافر کرايه نگيرد، ديگر دنبالِ مسافر سوار کردن نخواهد بود. توي تاکسيِ نوشتن، مخاطب بايد سوار شود، مخاطبِ واقعي. اين را به تفصيل در "نفحات نفت" توضيح داده‌ام.

خدا در همین نزدیکی است
دوشنبه 6/4/1390 - 10:18 - 0 تشکر 337506

  6- - حينِ نوشتن، نفس نکشيد شنيده‌ام بعضي‌ها مي‌گويند ما موقعِ نوشتن، موسيقي گوش مي‌کنيم يا قرآن و مداحي مي‌شنويم. گوش دادن، خود يک کار است، نوشتن هم کاري ديگر! به قولِ فضلا و علماي علمِ رايانه، من آن‌قدرها هم "مالتي تسکينگ" و چند وظيفه‌اي بلد نيستم کار کنم. اگر مي‌شد توصيه مي‌کردم که حتا اعمالِ غيرارادي مثلِ تنفس را هم حينِ نوشتن، تعطيل کنيد. حالا که نمي‌شود بايستي اقرار کنم که من علاوه بر نفس کشيدن، حتما فنجانِ بزرگي از قهوه -و جديدترها چايِ سبز- جلوِ دست‌م هست تا گاهي به صورتِ غيرارادي لبي تر کنم!

7-  متاسفانه به من و شما وحي نمي‌شود وحي و الهام و سايرِ تجربياتِ معنوي، حينِ نگارش به کار نمي‌آيند. بنابراين به جاي اين که حين نوشتن، به اين موضوعات بيانديشيد، سعي کنيد در زنده‌گي‌تان آدمِ خوبي باشيد؛ در نوشتن، خودتان را و تجاربِ معنوي‌تان را خواهيد نماياند!

8 - دفترچه‌ي يادداشت و مداد، ديگر به کارِ نويسنده‌‌ي ام‌روزي نمي‌آيد چرا؟ چون به جاي آن مي‌توانيد از ضبطِ صوت‌هاي کوچک و به‌تر از آن از پرونده‌ي اجراييِ ضبطِ صوتِ داخلِ تلفنِ هم‌راه‌تان استفاده کنيد. اين وسيله را هميشه بايستي هم‌راه داشته باشيد. حسنِ ضبطِ صوت اين است که مي‌توانيد در حينِ صخره‌نوردي هم از آن استفاده کنيد، به خلافِ دفترچه‌ي يادداشت! قبلا به جاي صخره‌نوردي، راننده‌گي را نوشته بودم که بيش‌تر مبتلابه است، اما از ترسِ راه‌نمايي و راننده‌گي جابه‌جاش کردم!

9- شما هم مثلِ دست‌گاه‌هاي فتوکپي، زماني براي گرم شدن لازم داريد اتومبيل‌هاي قديمي، دست‌گاه‌هاي زيراکسِ قديمي و خيلي چيزهاي قديميِ ديگر، زماني لازم دارند براي وارم‌آپ و بعد مي‌توانند راه بيافتند. من هم به عنوانِ نويسنده‌اي نه چندان قديمي، چنينِ زماني لازم دارم براي نوشتن. معمولا دو تا چهار ساعت، زمانِ گرم شدنِ من است. در اين مدت، کمي به هر چيزي که بعدتر مي‌تواند مرا از نوشتن دور کند، ور مي‌روم. مثلا اي‌ميل‌هام را چک مي‌کنم. اخبارِ روز را دنبال مي‌کنم. به تلفن‌هاي واجب رسيده‌گي مي‌کنم. نامه‌ها را جواب مي‌دهم. حتا کمي در جا مي‌دوم... و بعد مي‌بينم ديگر هيچ کاري ندارم به جز نوشتن!   

 پس از آن حدودِ يک ساعت هم مطالبِ قبلي و روزهاي پيش را مي‌بينم و بعد نيم ساعت تا يک ساعت مي‌نويسم... اگر روزي کم‌تر از چهارساعت زمان داشته باشم، اصلا به نوشتن فکر نمي‌کنم. چون مي‌دانم راه انداختنِ چيزهاي قديمي بدونِ گرم شدن چه‌قدر مي‌تواند زيان‌بار باشد! از آن سو يادتان باشد که بايد هر روز به‌تر از دي‌روز باشيد! هيچ کسي از شما نمي‌پرسد که چرا کتابِ جديدتان منتشر نشده است. شما –به قولِ بيمه‌گرها- خويش‌فرما هستيد. نه کارگريد و نه کارمند و نه کارفرما. پس مجبوريد خودتان، خودتان را ارزيابي کنيد.    من مقدار نوشتنِ روزانه‌ام را –اين روزها خيلي راحت و با کمکِ نرم‌افزارِ ورد- بررسي مي‌کنم و روي نموداري جلوِ چشم‌م در فايلِ اکسلي روي دسک‌تاپ -قديم‌ترها روي ديوارِ دفترم- نصب مي‌کنم تا ببينم هر روز چند کلمه نوشته‌ام. جوان‌تر که بودم نمودارهاي ساعتي هم داشتم که خيلي به من کمک کردند تا بدانم در چه ساعاتي از روز به‌تر مي‌نويسم. مثلا دريافتم که پيش از ناهار خيلي خوب مي‌نويسم. بنابراين صبحانه را دير مي‌خورم و ناهار را تا غروب عقب مي‌اندازم. بديهي است که در اين مدت تمامِ طرقِ ارتباطاتي! را هم مسدود مي‌کنم.    

10- حضرتِ استادي وجود ندارند سرتان را گول نمالند که متن‌تان را پيش از چاپ بايد به استاد بدهيد و بايد زانوي ادب به زمين بزنيد و کتاب اگر تقريظ نداشته باشد، کتاب نيست و... حضرتِ استاد توي قفسه‌ي کتاب‌خانه‌ها هستند، بخشِ کلاسيک‌ها! اين ده فرمان که نوشتم، فقط آدابِ نوشتن است، نه مربوط است به «چه نوشتن» و نه مربوط است به «چه‌گونه نوشتن» که اين هر دو را آموختني –به معناي مدرسي نمي‌دانم.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.