• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 79715)
پنج شنبه 19/12/1389 - 0:56 -0 تشکر 296391
جایی برای خاطرات و دل نوشته های شما

سلام به گرمی محبت دلهای همه ی شما

سلام دوستان عزیز

تو این تاپیک قصد داریم با شما دفترچه ی خاطرات مشترکی رو داشته باشیم

جایی که بشه خوشی هامونو توش تقسیم کنیم

جایی که بشه توش از غصه هامون بگیم

جایی که بشه گله کرد جایی که بشه تشکر کرد جایی که بشه نوشت و تقدیم کرد

جایی که کسی صدای ما رو بشنوه

جایی که  وقتی تنهاییم شعرامونو توش بنویسیم

جایی که هروقت خیلی شاد شدیم برگردیم و غصه های بقیه رو هم ببینیم

جایی که وقتی خیلی غصه داریم ببینیم هنوزم جای امید هست و هر روز یکی ناراحته و یکی شاده

تو شادی و غم هم شریک باشیم

جملات زیبا رو توش بنویسیم

شعرای قشنگ

و اینجوری دلهامون رو یکی کنیم و از محبت و آرامش روحی لذت ببریم

اینجا جای دل نوشته های شماست

--------------------------------------------------------------------------------------

برای دسترسی راحتتر شما عزیزان به خاطرات و دل نوشته های دوستان در جلوی اسم آنها ستاره هایی وجود دارد که با کلیک بر روی هر ستاره شما به صفحه ای که آن دوست عزیز خاطره و دل نوشته های خود را ثبت کرده هدایت میشوید یعنی هر ستاره بیانگر صفحه ای از خاطرات اون دوست عزیز است

soltan_azdad:* * * * * * * * * * * * * * *
hamedjonami:* * * * * *
jtayebe: * * * *
dehkade2010:* * * * * * * * * * * * * * * *
teachman:* * * * * * * * * *
haniehz:* * * * * * * * * *
QaEtha:* * *
100percent: *
vahidmiladi: *
mahyarglobal: * * * *
hOoOri: * * *
rahilous*
برزخ:* * * *
parniyan75:*
samapharmacist:*
ramginkamun: *
faghih_f :* *
sadaf76* * *
نفس صبحدم: * * * * * * * *
""قـــاف"":* * * * * * * * *
atiyeh74:*
raha0075:* *
لیلای او : * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
talaeieh: * *
modir_e_movafagh:* * * *
yasekaboud63:*
neka57:*
talaeieh:* *
mitra_mvm:* *
kkkkkkkl:*

 

 

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

دوشنبه 17/4/1392 - 13:39 - 0 تشکر 618817

سلام

دوستان من میخوام خاطره این چند روزی که به مسافرت رفتم رو ثبت کنم

هول شدم...

انگار دارم جلو همه انشا میخونم.ای بابا...معذب شدم:))

من قرار بود هفته پیش پنجشنبه جمعه برم اصفهان و شنبه کارم رو تموم کنم و بعدش جنوب و دوشنبه یه سه شنبه حداکثر برگردم

ما با نیت سفر کاری رفتیم اصفهان و با کوله باری از تجربه سفر گردشی برگشتیم

اصفهان

اولین روز رسیدم به اصفهان و ازونجا که با فولاد مبارکه کار داشتم یه سوئیت گرفته بودن 3 خواب با تمام تجهیزات(از دفتر خانگی و اینترنت الی یخچال پر و...)منم کلی کیف کردم که اقا دیگه سلطنتی هستیم این چند روز رو.بعد بهم گفتن که ادرسش رو رسیدی اصفهان بهت میگیم.آقا ادرس دادن این سوئیت مجلل داخل شهر مبارکه بود که تا خود اصفهان 45 دقیقه راه بود.یعنی حاضر بودم یه چادر برام مهیا میکردن با یه لونگ ولی داخل شهر باشه.البته اونجا به اون بخشی که من کار داشتم خیلی نزدیک بود.حدود 5 دقیقه.اینا فکر اینو نکردن که من باید دور هم بزنم؟؟؟؟:))

بیخیال.ما که از رو نمیریم.گفتیم کارمون که شنبه هست.پس پنجشنبه و جمعه رو میریم دور میزنیم.همکارم که از دوستان نزدیکم هم هستن همراهم اومده بود

طی توافقی صبح پنجشنبه اومدیم بیرون به خاطر گرمای هوا رفتیم تو پاساژهاشون دور زدیم تا وقت ناهار شد از یکی پرسیدیم اقا رستوران خوب کجاست؟گفت خیلی خوب باشه؟اصلا این جملش شک بر انگیز بوداااا.من دقت نکردم

گفتم اره نزدیک هم باشه.گفت نزدیک باشه برین رستوران اراخوان

آقا ما رفتیم اونجا کلی خدم و حشم تا رسیدیم واسمون موج مکزیکی رفتن و ما هم سفارش دادیم و غذا رو خوردیم و هی دسر و ازین بند و بساطا پیشنهاد دادن

سرتون رو درد نیارم.فاکتور رو که دیدم 95هزار تومن شد یه لحظه به کل رستوران نگاه کردم ببینم چقدر مشتری داره و چقدر ظرف باید بشورم:))

بعد گفتم خدا بزرگه...دست کردیم تو جیبمون 55هزار و 250 تومن من داشتم و دوستم هم کیف و همه چیشو رو میز خالی کرد با پول خورداش شد 40هزار تومن.آقا 750 تومن تک تومنی کم اومد یادم اومد عوارضی هایی که دادم بقیه پولش رو میذاشتم کنار در.اقا رفتم پریدم دیدم بههه...500تومن هست.گرفتم اومدم بالا دیدم 250 تومن هنوز کمه کارت ملیم رو گرو گذاشتم و الانم در خدمت شماییم

شوخی کردم اصفهانیا خیلی مهمون نوازن.انصافا غذاشونم خیلی خوب بود.هرچی هم گرون بوده باشه بازم خوب بود.میشد جای ارزون تر رفت به شرطی که بلد راه داشته باشیم که چون خیلی عجله ای شد و قرار نبود بمونم و قرار شد جنوب هم برم دیگه به فکرم نرسید از دوستان تبیانی کمک بگیرم

بعدش گفتیم بریم سی و سه پل.رفتیم دیدیم همه دارن از توش رد میشن و پای مبارک رو به آب میزنن.یکی گیر داد اقا بپر تو.گفتم نه بابا فعلا حسش نیست.گفتن از اب میترسی؟

یه لحظه چشمام رو نازک کردم گفتم من بچه شمالم.این پاسخه تو به من میدی؟

بعدش دیدم همه غلاف کردن:))

البته جالب اینجا بود زیر تمامی هجره هایی که داشت همه نشسته بودن کلی جالب بود(حالا قلیون هم بود و اینارو یادم نیست دیگه:)) ولی خیلی باحال بود...)

بعدش هم رفتیم باغ پرندگان.آقا من پُلی که میرفت سمت باغ پرندگان رو میدیدماااا یعنی 20 قدم مونده بود.بعد دیدم یه قطار بازی اومد گفت اقا باغ پرندگان؟منم فکر کردم اینا سرویسشونه گفتم دارم میرم.گفت نه بیا با هم بریم.گفتم بزن بریم.با این رفیقمون نشستیم قطار که راه افتاد گفت نفری 1000.حالا زیاد تو سفر گیر نمیدیم ولی این رفیقمون انگار که تو کنکور رد شد.از رو قیافش میشد شکلک بدبختی یاهو رو ساخت:))

بعدشم یه بازدید از باغ پرندگان که خیلی جالب بود

بعد خزندگانش که خیلی جالبتر بود

بعد پروندگان(پروانه ها!! )

بعد جوندگان و...:))

سر اخر هم رفتیم هایپر استار تا یکم هوا خنک تر بشه بزنیم بیرون و یکم خرید کنیم.انصافا بگم از هایپر استار تهران بزرگتر بود.خیلی هم جنساش خوب بود.تنها تفاوتش این بود که تهران خرچنگ زنده هم دارن:))

بعد که خنک تر شد رفتیم بازدید از هتل عباسی!!!

بخدا این از بس گفت اینجا اله و بله گفتیم اقا بریم ببینیم خوب.تا رفتیم داخل دیدیم یه اقایی اومد  سلام و علیک کردن و گفتن شما اتاق میخوایید؟گفتیم نه اومدیم ببینیم فقط.گفت از کجا هستید و کجا الان ساکنید و چرا و چطوری خلاصه اشنا در اومد با همکاران فولاد مبارکه.مارو برد همه چیو نشون داد تو قهوه خونش هم چایی بهارنارنج اورد.اقا عجب جایی بود.دقه به دقه سفیر رد میشد.هی میگفت عه این سفیر کشور جینگول بلا هست.اون مادرزن سفیر کشور سینگولیا هست.بعد از قیمت اتاقاش گفت و اینا...دیگه چون اینجا ناراحتی قلبی دارن دوستان ادامه نمیدم:))

دیگه آخرای شب شده بود خنک شد رفتیم پارکه صفه یکم قدم زدیمو  با چند نفر حرف زدیم و کلی چیز یاد گرفتیم.ماشالله اصفهانیا خوش صحبتن

فرداش رفتیم میدان نقش جهان.عجب جای با صفایی بود.زیاد تو بازارش نموندم بیشتر نشسته بودم دور میدون و با این رفیقمون حرف میزدیم و مخ خارجیای بنده خدارو کار میگرفتیم

بعدش رفتیم چهل ستون.بیشترین جایی که موندیم فکر کنم اینجا بود.تمام نقاشیای داخل مهمانسراش رو یکی یکی با تمام جزئیات با اون آقای راهنما بررسی کردیم.خیلی کیف کردم.همه نقاشیاش نکته داشت.خیلی چیزا یاد گرفتم.از آرمهای گوشه کنار نقاشی واسم سوال بود تا نحوه لباس پوشیدنا و تفاوتای عکسا که خدارو شکر راهنما خیلی ادم با حوصله ای بود و همه رو توضیح داد

بعدشم رفتیم یه بریونی خوردیم.چیز خوبی بود البته شاید به مزاج هرکسی خوش نیاد ولی برای امتحانش بد نبود...

بعدشو یادم نیست چیکار کردیم:)) رفته بودیم سمت جلفا

فکر کنم کار ناجوری بود سانسور شد!!! :))

شنبه هم رفتیم دنبال کارمون تا حدود ساعت 6 عصر کارامون تموم شد و بندر هم که از قبلش کنسل شده بود و یهو فاز گرفتیم که بریم کاشان و بعد بریم.صبح ساعت 6 کیلیت سوئیت رو تحویل دادیم و راه افتادیم و رفتیم به سمت کاشان.

کاشان

کاشان خیلی جالبتر بود

جاهای دیدنیش جز باغ فین رو نرفتم ولی جالبیش اینجا بود که

اولا اصلا آپارتمان نمیدیدین.تماما خونه های شخصی...آپارتمان بود.ولی شاید انگشت شمار

جالبتر از اون اینکه شهر بسیار مذهبی بود.حالا نمیخوام بگم خوبه یا بده یا هر نظر دیگه ای.ولی من بی حجاب توش ندیدم!!! تماما چادری یا با حجاب خوب

ادما هم خونسرد و خوشرو...خیلی اهل صفا بودن و کلی خاطره شد همون چند ساعتی که بودیم.یه چیزای خوبی هم یاد گرفتیم و کلی سوغاتی و خرت و پرت دادن گفتن باید ببری.دستشون درد نکنه

توی باغ فین هم خیلی خوش گذشت

یه حوض داشت توش پول انداخته بودن.راهنما رو خفت کردیم گفت مردم بعضیا خرافه دارن که این حوض حاجت میده.گفتم حوضی که شاه عباس توش آب تنی میکرد حاجت میده؟:)) گفت اره از خیلی جاهای کشور میان اینجا پول میندازن هر هفته تمیز میکنیم بازم میندازن

بالای حوض و استخرش یه سقف گنبدی شکل بود که بازم به تصاویر دقت کردم دیدم تو یکیش یه عکس خیلی ناجوره.بعد گفتم اقا این چی چیه؟گیر نمیدن؟...گفت اوایل دستور داده بودن رو این قسمت رو یه برچسب بزنن با همین رنگ و شکل بعد گفتن نه نباید تو اثار تاریخی دست برد.اگر میشه برداشت از منظر عموم بر میداشتیم ولی چون چسبیده به سقف که دیگه نمیشه کارش کرد

بعد هم حمامی که امیرکبیر به شهادت رسید رو رفتیم

تمام چیزاش به کنار

یه شمعی بود میگفتن باهاش کل خزانه ها و آب ها رو گرم میکنن زیر اتشگاه هست که درش قفله.من قفلش رو دوتا تکون دادم دیدم باز شد.دیدم کسی نیست رفتم از پله هاش پایین خیلی تاریک بود با فلش دوربین دیدم یه تونل باریک دراز هست که کل حموم رو در بر میگیره و فقط یه ادم سینه خیز مینتونه توش بره.بسیار هم هوای سنگینی داشت.اصلا نتونستم تحمل کنم.یه هوای عجیبی بود.بعد دیدم هیچ چیزی تو این تونل نیست ولی هرچی بود تو همین بود که برداشتن

خلاصه جنگی پریدم بیرون ازونجا تا کسی نبینه که دیدن و کلی سوال پیچم کردن و آخرش رفیق شدیم ازش پرسیدم اونجا چی بود؟گفت من نمیدونم و من حراستم و خبر ندارم.راهنماش هم نبود.کسی میدونه اون شمعی که میگن یا روشی که گرم میکردن چی بود؟

حالا سفرنامه رو هم ادامه میدم.اینو کسی میدونه؟:))


من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

دوشنبه 17/4/1392 - 18:13 - 0 تشکر 618912

سلام...خوبین؟
براتون کلی از خاطره های این هفته نوشته بودم...پاک کردم همه رو...

یه نکته برام خیلی جالب بود...اینکه چقدر چالوسی ها مهمون نواز و با محبتن...
انقدر قوربون صدقه چشمای ما رفتن...منو میگی

همش میگفتن قوربون اون چشای نازت بریم...یا میومدن جلو لپای منو میکشیدن...عروس عمه های مامانم از بس لپای منو کشیدن...دیگه لپام درد گرفته بود...غذا نمیتونستم بخورم
یه جاهم که یه سوتی شیرین دادم:))
عروس عمه مامانم گفت
قوربون اون چشای نازت برم...اومدم بگم پاهام...هنوز حس میکنم شنیه...یهو گفتم چشاااااام...اون بنده خدام هول کرد
گفت ای جانم چشات چی؟چیزیش شده؟ای وای...چیزی شده؟
منومیگی...حالا خندم گرفته...از یه طرفم که سوتی دادم...گفتم ببخشین...پاهام...

نمیدونم چه سیستمی بود..که انقد تعریف تمجید لپ کشیدن...نمیدونم:|تاحالا انقد با تعریف شمالی ها مواجه نشده بودم

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 18/4/1392 - 9:7 - 0 تشکر 619089

لیلای او گفته است :

سیلام سیلام صد تا سیلام..رو هم میشه سه هزارتا لام! سه لام واسه سلام و دوهزار و نهصد ونود و هفت تا هم لامِ لاو! l......LOL....lots of love!
عه پَ سری هم داره؟! خوبه آدم آپ تو دیت باشه ولی دیگه نه تا این حد!!!!!!!
دشمنت شرمنده بشه شرمونده نباشه:)
آخه روی ماهت...من از کجا بدونم؟
کودوم کودوم پیامک؟(بر وزن کودوم کودوم شاپرک؟!)
درسته حافظه من یه وقتایی میره هالی-دِی....ولی دیگه نه تا این حد!!!!!!
یعنی تو به من اس بدی من میام اینجا بسوالمت؟!:|
من که مفاد دونه دونه پیامکای یکی یدونه ام رو از برم؟!:) (الکی:))
جناب مونی امروز صبح یکی زدی...دیروز هم تک زدی...پریروز هم نزدی که نزدی!
از یه پستت تو انجمن طنز کشف کردم کیا رو دیدار کردی...دیی دیی
:))
خبحالا که فهمیدم کدوم سه نفر رل خاطره رو بازی میکنن..یبارم بخاطر دل من اینجا  تیزر برو دیگه!
raha0075 گفته است :


سیلااااااااااااااااااااااااام یا عخشی!
اِ .. سری جدیدش اومده ها :)))
خخخخ!!! از اون قسمایی دادی که ... که ... که ... شرمنده دیگه نمیگم :)))
اهم ... خب ببین یو که میدونی چیه دیگه!!! قضیه همون اسیه ک دیروز بهت دادم بابا!
لیلای او گفته است :


سلام رهام:)

مونیکااااا؟داشتییییییییم؟ (اوه آها یادم اومد خیلی وقته تموم کرده بودیم!:)))
تو ررررررررر خداااااااااا...بگوووووووووووووووووووو...جون همه ی پسرا بتعریف دیگههههههه:)) (الان مونامی رو در معرض یک انتخاب خطیر تاریخی قرار دادم! جون پسرای مردم همینک در دست توست!
من دلم خواست از زبون پشمالوی خودت بشنوم


raha0075 گفته است :
[quote=لیلای او;399461;617470][quote=raha0075;557377;617259][quote=لیلای او;399461;617008][quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!

دوباره سلاممممم اوه ... lots of love as reall!!!
آقا همین اول کاری بگم ی بار نشستم و کلا جوابتو تایپیدم ... بعدش نیدونم ی دفعه چی شد ک کلا همش رو پاک کردم و ...
خخخ!!!آره والا! شرمونده باشه که هتک ما میپتکه!!!
... از تو همون گوشی مبارک بدون!
همون که رنگارنگه با پرهای قشنگش دیریو دیردیدرده ( یادم نیس دیگه خب!)
ینی چی خب پس؟!
خخخ! اینم حرفیه ولی من بهت اس دادم ... دختر عمو هم شاهده مگه نه دخمل عمو؟!!!
اون الکی آخر ینی از بر نیستی؟!!؟!
خب من که الان نه از اون روز صبح یادم میاد نه از قبلش!ولی باور کن من اس دادم خخخ!!!البته اینم بگم ک من ی چند شب به صورت بسیار زیبا به همه ملت اس دادم !! ینی به خیلیا اس دادما!! بعد هیشکی جوابمو نمیداد ... اولش که قرمز شدم که این چ وضعشه و ... ولی بعد فهمیدم مشکل از سیم خودمه
اِ؟!! ... فهمیدی؟! ... ای بابا .. لورفتیم پس:)
اوه در این حد ینی وارد جزئیات شم؟! تا حد زیادیش رو که خودت میدونی دیگه ولی بازم به خاطر دل شومام که شده میایم وسط صحنه!
فقط باید بصبری برا یکی دو نکته با هانی و عطی () بهماهنگم
اینجوری نگام نکن

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
سه شنبه 18/4/1392 - 9:16 - 0 تشکر 619098

haniehz گفته است :


به به سلاااااااااام به رهای عزیزم چطوری؟
یکی از خاطرات خوب سفرمون روزی بود که با رها جان دیدار داشتیم واقعا خیلی عالی بود و کلی با هم صحبت کردیم و خیلی خوش گذشت
واقعا ممنون رها جان که هم زحمت کشیدی این همه راه تا حرم اومدی  و  هم بابت کتاب های قشنگی که بهمون هدیه دادی خیلی خیلی ممنون کتاب پشت شیشه های مات رو همون روزا شروع کردم به خوندن واقعا عالییی بود
راستی وقتی دعوت نامه همایشتون رو دیدم هم خوشحال شدم هم ناراحت! خوشحال از این که بالاخره برنامه هاتون روبه راه شد و تداخل برنامه ای پیش اومده حل شد و ناراحت از اینکه نمیتونستم بیام یه کم راهش دور بود منم که آشنا نبودم به هر حال ممنون از این که دعوتم کردی حالا چطور بود همایش؟ مهمونا اومده بودن همه؟
raha0075 گفته است :
[quote=haniehz;454874;618590][quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!


سیلام ای یار دیده شده
آره همه چی خوب بود ، فقط وقتشو اگه زیادتر بکنن عالیه دیگه
نه بابا این چه حرفیه گلم؟! ما برا شما تا دم در خونه تونم میایم
واقعا؟! قشنگ بود؟! ینی یادم نیس جریان این که چرا این کتاب رو انتخاب کردم براتون گفتم یا نه ولی واقعا فکرشو نمیکردم اینجوری شه
وای آره نمیدونی به چه وضعیتی افتادما ... اصلا از همون روز استرسای جدی شروع شد دیگه! .. اصا ی وضعی بود ...
اوه آره اتفاقا به ذهنم اومد که از اونجایی که هستین مسیرتون خعلی دور میشه ... همینقدر که دورادور بودین خودش کلییییه برام
خواهش میشه گلم .. وظیفه بود! ... آره الحمدلله که برنامه خعلی خوب بود فقط بچه ها کم اومدن ..
راستی خاطره روز کنکورتم عالییی بود! فقط چرا از کیک و آبمیوه هاش نگفتی؟! قسمت اصلی ماجران ها!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
سه شنبه 18/4/1392 - 9:25 - 0 تشکر 619128

soltan_azdad گفته است :
[quote=soltan_azdad;507077;618817]سلام
دوستان من میخوام خاطره این چند روزی که به مسافرت رفتم رو ثبت کنم

هول شدم...

انگار دارم جلو همه انشا میخونم.ای بابا...معذب شدم:))

من قرار بود هفته پیش پنجشنبه جمعه برم اصفهان و شنبه کارم رو تموم کنم و بعدش جنوب و دوشنبه یه سه شنبه حداکثر برگردم

ما با نیت سفر کاری رفتیم اصفهان و با کوله باری از تجربه سفر گردشی برگشتیم

اصفهان

اولین روز رسیدم به اصفهان و ازونجا که با فولاد مبارکه کار داشتم یه سوئیت گرفته بودن 3 خواب با تمام تجهیزات(از دفتر خانگی و اینترنت الی یخچال پر و...)منم کلی کیف کردم که اقا دیگه سلطنتی هستیم این چند روز رو.بعد بهم گفتن که ادرسش رو رسیدی اصفهان بهت میگیم.آقا ادرس دادن این سوئیت مجلل داخل شهر مبارکه بود که تا خود اصفهان 45 دقیقه راه بود.یعنی حاضر بودم یه چادر برام مهیا میکردن با یه لونگ ولی داخل شهر باشه.البته اونجا به اون بخشی که من کار داشتم خیلی نزدیک بود.حدود 5 دقیقه.اینا فکر اینو نکردن که من باید دور هم بزنم؟؟؟؟:))

بیخیال.ما که از رو نمیریم.گفتیم کارمون که شنبه هست.پس پنجشنبه و جمعه رو میریم دور میزنیم.همکارم که از دوستان نزدیکم هم هستن همراهم اومده بود

طی توافقی صبح پنجشنبه اومدیم بیرون به خاطر گرمای هوا رفتیم تو پاساژهاشون دور زدیم تا وقت ناهار شد از یکی پرسیدیم اقا رستوران خوب کجاست؟گفت خیلی خوب باشه؟اصلا این جملش شک بر انگیز بوداااا.من دقت نکردم

گفتم اره نزدیک هم باشه.گفت نزدیک باشه برین رستوران اراخوان

آقا ما رفتیم اونجا کلی خدم و حشم تا رسیدیم واسمون موج مکزیکی رفتن و ما هم سفارش دادیم و غذا رو خوردیم و هی دسر و ازین بند و بساطا پیشنهاد دادن

سرتون رو درد نیارم.فاکتور رو که دیدم 95هزار تومن شد یه لحظه به کل رستوران نگاه کردم ببینم چقدر مشتری داره و چقدر ظرف باید بشورم:))

بعد گفتم خدا بزرگه...دست کردیم تو جیبمون 55هزار و 250 تومن من داشتم و دوستم هم کیف و همه چیشو رو میز خالی کرد با پول خورداش شد 40هزار تومن.آقا 750 تومن تک تومنی کم اومد یادم اومد عوارضی هایی که دادم بقیه پولش رو میذاشتم کنار در.اقا رفتم پریدم دیدم بههه...500تومن هست.گرفتم اومدم بالا دیدم 250 تومن هنوز کمه کارت ملیم رو گرو گذاشتم و الانم در خدمت شماییم

شوخی کردم اصفهانیا خیلی مهمون نوازن.انصافا غذاشونم خیلی خوب بود.هرچی هم گرون بوده باشه بازم خوب بود.میشد جای ارزون تر رفت به شرطی که بلد راه داشته باشیم که چون خیلی عجله ای شد و قرار نبود بمونم و قرار شد جنوب هم برم دیگه به فکرم نرسید از دوستان تبیانی کمک بگیرم

بعدش گفتیم بریم سی و سه پل.رفتیم دیدیم همه دارن از توش رد میشن و پای مبارک رو به آب میزنن.یکی گیر داد اقا بپر تو.گفتم نه بابا فعلا حسش نیست.گفتن از اب میترسی؟

یه لحظه چشمام رو نازک کردم گفتم من بچه شمالم.این پاسخه تو به من میدی؟

بعدش دیدم همه غلاف کردن:))

البته جالب اینجا بود زیر تمامی هجره هایی که داشت همه نشسته بودن کلی جالب بود(حالا قلیون هم بود و اینارو یادم نیست دیگه:)) ولی خیلی باحال بود...)

بعدش هم رفتیم باغ پرندگان.آقا من پُلی که میرفت سمت باغ پرندگان رو میدیدماااا یعنی 20 قدم مونده بود.بعد دیدم یه قطار بازی اومد گفت اقا باغ پرندگان؟منم فکر کردم اینا سرویسشونه گفتم دارم میرم.گفت نه بیا با هم بریم.گفتم بزن بریم.با این رفیقمون نشستیم قطار که راه افتاد گفت نفری 1000.حالا زیاد تو سفر گیر نمیدیم ولی این رفیقمون انگار که تو کنکور رد شد.از رو قیافش میشد شکلک بدبختی یاهو رو ساخت:))

بعدشم یه بازدید از باغ پرندگان که خیلی جالب بود

بعد خزندگانش که خیلی جالبتر بود

بعد پروندگان(پروانه ها!! )

بعد جوندگان و...:))

سر اخر هم رفتیم هایپر استار تا یکم هوا خنک تر بشه بزنیم بیرون و یکم خرید کنیم.انصافا بگم از هایپر استار تهران بزرگتر بود.خیلی هم جنساش خوب بود.تنها تفاوتش این بود که تهران خرچنگ زنده هم دارن:))

بعد که خنک تر شد رفتیم بازدید از هتل عباسی!!!(آقا دیگه منم میخوام)

بخدا این از بس گفت اینجا اله و بله گفتیم اقا بریم ببینیم خوب.تا رفتیم داخل دیدیم یه اقایی اومد  سلام و علیک کردن و گفتن شما اتاق میخوایید؟گفتیم نه اومدیم ببینیم فقط.گفت از کجا هستید و کجا الان ساکنید و چرا و چطوری خلاصه اشنا در اومد با همکاران فولاد مبارکه.مارو برد همه چیو نشون داد تو قهوه خونش هم چایی بهارنارنج اورد.اقا عجب جایی بود.دقه به دقه سفیر رد میشد.هی میگفت عه این سفیر کشور جینگول بلا هست.اون مادرزن سفیر کشور سینگولیا هست.بعد از قیمت اتاقاش گفت و اینا...دیگه چون اینجا ناراحتی قلبی دارن دوستان ادامه نمیدم:))

دیگه آخرای شب شده بود خنک شد رفتیم پارکه صفه یکم قدم زدیمو  با چند نفر حرف زدیم و کلی چیز یاد گرفتیم.ماشالله اصفهانیا خوش صحبتن

فرداش رفتیم میدان نقش جهان.عجب جای با صفایی بود.زیاد تو بازارش نموندم بیشتر نشسته بودم دور میدون و با این رفیقمون حرف میزدیم و مخ خارجیای بنده خدارو کار میگرفتیم

بعدش رفتیم چهل ستون.بیشترین جایی که موندیم فکر کنم اینجا بود.تمام نقاشیای داخل مهمانسراش رو یکی یکی با تمام جزئیات با اون آقای راهنما بررسی کردیم.خیلی کیف کردم.همه نقاشیاش نکته داشت.خیلی چیزا یاد گرفتم.از آرمهای گوشه کنار نقاشی واسم سوال بود تا نحوه لباس پوشیدنا و تفاوتای عکسا که خدارو شکر راهنما خیلی ادم با حوصله ای بود و همه رو توضیح داد

بعدشم رفتیم یه بریونی خوردیم.چیز خوبی بود البته شاید به مزاج هرکسی خوش نیاد ولی برای امتحانش بد نبود...

بعدشو یادم نیست چیکار کردیم:)) رفته بودیم سمت جلفا

فکر کنم کار ناجوری بود سانسور شد!!! :))

شنبه هم رفتیم دنبال کارمون تا حدود ساعت 6 عصر کارامون تموم شد و بندر هم که از قبلش کنسل شده بود و یهو فاز گرفتیم که بریم کاشان و بعد بریم.صبح ساعت 6 کیلیت سوئیت رو تحویل دادیم و راه افتادیم و رفتیم به سمت کاشان.

کاشان

کاشان خیلی جالبتر بود

جاهای دیدنیش جز باغ فین رو نرفتم ولی جالبیش اینجا بود که

اولا اصلا آپارتمان نمیدیدین.تماما خونه های شخصی...آپارتمان بود.ولی شاید انگشت شمار

جالبتر از اون اینکه شهر بسیار مذهبی بود.حالا نمیخوام بگم خوبه یا بده یا هر نظر دیگه ای.ولی من بی حجاب توش ندیدم!!! تماما چادری یا با حجاب خوب

ادما هم خونسرد و خوشرو...خیلی اهل صفا بودن و کلی خاطره شد همون چند ساعتی که بودیم.یه چیزای خوبی هم یاد گرفتیم و کلی سوغاتی و خرت و پرت دادن گفتن باید ببری.دستشون درد نکنه

توی باغ فین هم خیلی خوش گذشت

یه حوض داشت توش پول انداخته بودن.راهنما رو خفت کردیم گفت مردم بعضیا خرافه دارن که این حوض حاجت میده.گفتم حوضی که شاه عباس توش آب تنی میکرد حاجت میده؟:)) گفت اره از خیلی جاهای کشور میان اینجا پول میندازن هر هفته تمیز میکنیم بازم میندازن

بالای حوض و استخرش یه سقف گنبدی شکل بود که بازم به تصاویر دقت کردم دیدم تو یکیش یه عکس خیلی ناجوره.بعد گفتم اقا این چی چیه؟گیر نمیدن؟...گفت اوایل دستور داده بودن رو این قسمت رو یه برچسب بزنن با همین رنگ و شکل بعد گفتن نه نباید تو اثار تاریخی دست برد.اگر میشه برداشت از منظر عموم بر میداشتیم ولی چون چسبیده به سقف که دیگه نمیشه کارش کرد

بعد هم حمامی که امیرکبیر به شهادت رسید رو رفتیم

تمام چیزاش به کنار

یه شمعی بود میگفتن باهاش کل خزانه ها و آب ها رو گرم میکنن زیر اتشگاه هست که درش قفله.من قفلش رو دوتا تکون دادم دیدم باز شد.دیدم کسی نیست رفتم از پله هاش پایین خیلی تاریک بود با فلش دوربین دیدم یه تونل باریک دراز هست که کل حموم رو در بر میگیره و فقط یه ادم سینه خیز مینتونه توش بره.بسیار هم هوای سنگینی داشت.اصلا نتونستم تحمل کنم.یه هوای عجیبی بود.بعد دیدم هیچ چیزی تو این تونل نیست ولی هرچی بود تو همین بود که برداشتن

خلاصه جنگی پریدم بیرون ازونجا تا کسی نبینه که دیدن و کلی سوال پیچم کردن و آخرش رفیق شدیم ازش پرسیدم اونجا چی بود؟گفت من نمیدونم و من حراستم و خبر ندارم.راهنماش هم نبود.کسی میدونه اون شمعی که میگن یا روشی که گرم میکردن چی بود؟

حالا سفرنامه رو هم ادامه میدم.اینو کسی میدونه؟:))



آقا ینی کلا شانس آوردم وقتی میخواستم این متن رو بخونم کسی خونه نبود وگرنه قطعا الان باید از اتاق نت تیمارستان جوابتون رو میدادم!
واقعا قشنگ نوشتین!
کلی خندیدم و استفاده کردم !
ممنون!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
سه شنبه 18/4/1392 - 9:29 - 0 تشکر 619148

نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;618912]سلام...خوبین؟
براتون کلی از خاطره های این هفته نوشته بودم...پاک کردم همه رو...

یه نکته برام خیلی جالب بود...اینکه چقدر چالوسی ها مهمون نواز و با محبتن...
انقدر قوربون صدقه چشمای ما رفتن...منو میگی

همش میگفتن قوربون اون چشای نازت بریم...یا میومدن جلو لپای منو میکشیدن...عروس عمه های مامانم از بس لپای منو کشیدن...دیگه لپام درد گرفته بود...غذا نمیتونستم بخورم
یه جاهم که یه سوتی شیرین دادم:))
عروس عمه مامانم گفت
قوربون اون چشای نازت برم...اومدم بگم پاهام...هنوز حس میکنم شنیه...یهو گفتم چشاااااام...اون بنده خدام هول کرد
گفت ای جانم چشات چی؟چیزیش شده؟ای وای...چیزی شده؟
منومیگی...حالا خندم گرفته...از یه طرفم که سوتی دادم...گفتم ببخشین...پاهام...

نمیدونم چه سیستمی بود..که انقد تعریف تمجید لپ کشیدن...نمیدونم:|تاحالا انقد با تعریف شمالی ها مواجه نشده بودم


سلام نفسی!
خخخ!!! چرا پاک کردی خب؟!؟!
:دیی آقا این قضیه لپ کشیدن و ... تو مشهدم واگیر داره ... من که خودم ی پا مشهدی ام هنوز از دست این کاراشون درامان نموندم
همین دیروز بود واستاده بودم با ی شخصیت ی ذره مهم می حرفیدم یکی از دوستام به صورت کاملا شیک لپم رو کشید و رفت ! اون بنده خدا هم همچین ی ذره شوکه شد!!
خخخخ!!! خعـــلی سوتی شیرینی بوداااا!مراقب باش خب خواهر من!
کلا شمالیا خیلی مهربونن.. ما هم یکی از دوستامون اونجاس ینی هر دفعه میریم پیششون از بس ک مهربونن و تعریف و فلان و این حرفا(!) کلی آدم شرمنده میشه!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
سه شنبه 18/4/1392 - 9:46 - 0 تشکر 619168

raha0075 گفته است :


سلام نفسی!
خخخ!!! چرا پاک کردی خب؟!؟!
:دیی آقا این قضیه لپ کشیدن و ... تو مشهدم واگیر داره ... من که خودم ی پا مشهدی ام هنوز از دست این کاراشون درامان نموندم
همین دیروز بود واستاده بودم با ی شخصیت ی ذره مهم می حرفیدم یکی از دوستام به صورت کاملا شیک لپم رو کشید و رفت ! اون بنده خدا هم همچین ی ذره شوکه شد!!
خخخخ!!! خعـــلی سوتی شیرینی بوداااا!مراقب باش خب خواهر من!
کلا شمالیا خیلی مهربونن.. ما هم یکی از دوستامون اونجاس ینی هر دفعه میریم پیششون از بس ک مهربونن و تعریف و فلان و این حرفا(!) کلی آدم شرمنده میشه!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=raha0075;557377;619148][quote=نفس صبحدم;705102;618912]سلام...خوبین؟
براتون کلی از خاطره های این هفته نوشته بودم...پاک کردم همه رو...

یه نکته برام خیلی جالب بود...اینکه چقدر چالوسی ها مهمون نواز و با محبتن...
انقدر قوربون صدقه چشمای ما رفتن...منو میگی

همش میگفتن قوربون اون چشای نازت بریم...یا میومدن جلو لپای منو میکشیدن...عروس عمه های مامانم از بس لپای منو کشیدن...دیگه لپام درد گرفته بود...غذا نمیتونستم بخورم
یه جاهم که یه سوتی شیرین دادم:))
عروس عمه مامانم گفت
قوربون اون چشای نازت برم...اومدم بگم پاهام...هنوز حس میکنم شنیه...یهو گفتم چشاااااام...اون بنده خدام هول کرد
گفت ای جانم چشات چی؟چیزیش شده؟ای وای...چیزی شده؟
منومیگی...حالا خندم گرفته...از یه طرفم که سوتی دادم...گفتم ببخشین...پاهام...

نمیدونم چه سیستمی بود..که انقد تعریف تمجید لپ کشیدن...نمیدونم:|تاحالا انقد با تعریف شمالی ها مواجه نشده بودم

سلام رهایی
اخه خیلی دیگه لپای منو کشیدن...واقعن دیگه دردم میگرفت.خیلی محکمم میکشیدن...
یکبار رفتیم خونه یکی از اشناهای دور...از فامیل نبود .از اشناها بود(این خانواده هم شمالی هستن)
من تشنم شد
یه دختر کوچیک دارن.بهش گفتم خانمی؟یه لیوان اب برای من میاری عزیزم؟
گفتم چشم.رفت یک پارچ اب درست اورد.بعد خودش برام لیوانم رو اب ریخت...یهو دیدم  دستش رو تا ارنج کرد تو پارچ...تا ارنج واقعن رفت تو اب
سه تا یخ دراورد انداخت تو لیوانم
منو میگی
میخاستم بشینم از خنده ریسه برم.به زور جلوی خندمو گرفتم
مامانش دعواش کرد گفت چرا اینطوری کردی؟گفت اخه زشته لیوانش یخ نداشته باشه
اینو که گفت واقعن خندم گرفت
خدایی شمالی ها خیلی شیرینن:))

سوتیه...خندم گرفته بودااااا
بابا از بس قوربون صدقه چشمای ما رفتن دیگه سوتی دادیم دیگه:))

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 18/4/1392 - 10:12 - 0 تشکر 619178

haniehz گفته است :
[quote=haniehz;454874;618589]
سلام به همه دوستان عزیز
من میخواستم روزی که از کنکور برگشتم از اون روز بنویسم که وقت نشد دلم میخواد الان بنویسم بالاخره برای من هم کنکور به یه خاطره تبدیل شد البته اصل کاریش هنوز مونده اعلام نتایج و انتخاب رشته و ... حالا ادامه داره



haniehz گرامی
با سلام و ادب
از حضور مجدد شما در انجمنها خوشحالیم و امیدواریم رقابت کنکور را با موفقیت پشت سر گذاشته باشید و از این پس بیشتر شاهد حضور گرم شما در محیط انجمنها باشیم.


سه شنبه 18/4/1392 - 11:3 - 0 تشکر 619222

raha0075 گفته است :



کلا شمالیا خیلی مهربونن.. ما هم یکی از دوستامون اونجاس ینی هر دفعه میریم پیششون از بس ک مهربونن و تعریف و فلان و این حرفا(!) کلی آدم شرمنده میشه!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=raha0075;557377;619148][quote=نفس صبحدم;705102;618912]سلام...خوبین؟
براتون کلی از خاطره های این هفته نوشته بودم...پاک کردم همه رو...

یه نکته برام خیلی جالب بود...اینکه چقدر چالوسی ها مهمون نواز و با محبتن...
انقدر قوربون صدقه چشمای ما رفتن...منو میگی

همش میگفتن قوربون اون چشای نازت بریم...یا میومدن جلو لپای منو میکشیدن...عروس عمه های مامانم از بس لپای منو کشیدن...دیگه لپام درد گرفته بود...غذا نمیتونستم بخورم
یه جاهم که یه سوتی شیرین دادم:))
عروس عمه مامانم گفت
قوربون اون چشای نازت برم...اومدم بگم پاهام...هنوز حس میکنم شنیه...یهو گفتم چشاااااام...اون بنده خدام هول کرد
گفت ای جانم چشات چی؟چیزیش شده؟ای وای...چیزی شده؟
منومیگی...حالا خندم گرفته...از یه طرفم که سوتی دادم...گفتم ببخشین...پاهام...

نمیدونم چه سیستمی بود..که انقد تعریف تمجید لپ کشیدن...نمیدونم:|تاحالا انقد با تعریف شمالی ها مواجه نشده بودم


بععله دیگهههه! خیلی مهربونن :دییی


سه شنبه 18/4/1392 - 11:6 - 0 تشکر 619224

نفس صبحدم گفته است :

سلام رهایی
اخه خیلی دیگه لپای منو کشیدن...واقعن دیگه دردم میگرفت.خیلی محکمم میکشیدن...
یکبار رفتیم خونه یکی از اشناهای دور...از فامیل نبود .از اشناها بود(این خانواده هم شمالی هستن)
من تشنم شد
یه دختر کوچیک دارن.بهش گفتم خانمی؟یه لیوان اب برای من میاری عزیزم؟
گفتم چشم.رفت یک پارچ اب درست اورد.بعد خودش برام لیوانم رو اب ریخت...یهو دیدم  دستش رو تا ارنج کرد تو پارچ...تا ارنج واقعن رفت تو اب
سه تا یخ دراورد انداخت تو لیوانم
منو میگی
میخاستم بشینم از خنده ریسه برم.به زور جلوی خندمو گرفتم
مامانش دعواش کرد گفت چرا اینطوری کردی؟گفت اخه زشته لیوانش یخ نداشته باشه
اینو که گفت واقعن خندم گرفت
خدایی شمالی ها خیلی شیرینن:))

سوتیه...خندم گرفته بودااااا
بابا از بس قوربون صدقه چشمای ما رفتن دیگه سوتی دادیم دیگه:))
raha0075 گفته است :


سلام نفسی!
خخخ!!! چرا پاک کردی خب؟!؟!
:دیی آقا این قضیه لپ کشیدن و ... تو مشهدم واگیر داره ... من که خودم ی پا مشهدی ام هنوز از دست این کاراشون درامان نموندم
همین دیروز بود واستاده بودم با ی شخصیت ی ذره مهم می حرفیدم یکی از دوستام به صورت کاملا شیک لپم رو کشید و رفت ! اون بنده خدا هم همچین ی ذره شوکه شد!!
خخخخ!!! خعـــلی سوتی شیرینی بوداااا!مراقب باش خب خواهر من!
کلا شمالیا خیلی مهربونن.. ما هم یکی از دوستامون اونجاس ینی هر دفعه میریم پیششون از بس ک مهربونن و تعریف و فلان و این حرفا(!) کلی آدم شرمنده میشه!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;619168][quote=raha0075;557377;619148][quote=نفس صبحدم;705102;618912]سلام...خوبین؟
براتون کلی از خاطره های این هفته نوشته بودم...پاک کردم همه رو...

یه نکته برام خیلی جالب بود...اینکه چقدر چالوسی ها مهمون نواز و با محبتن...
انقدر قوربون صدقه چشمای ما رفتن...منو میگی

همش میگفتن قوربون اون چشای نازت بریم...یا میومدن جلو لپای منو میکشیدن...عروس عمه های مامانم از بس لپای منو کشیدن...دیگه لپام درد گرفته بود...غذا نمیتونستم بخورم
یه جاهم که یه سوتی شیرین دادم:))
عروس عمه مامانم گفت
قوربون اون چشای نازت برم...اومدم بگم پاهام...هنوز حس میکنم شنیه...یهو گفتم چشاااااام...اون بنده خدام هول کرد
گفت ای جانم چشات چی؟چیزیش شده؟ای وای...چیزی شده؟
منومیگی...حالا خندم گرفته...از یه طرفم که سوتی دادم...گفتم ببخشین...پاهام...

نمیدونم چه سیستمی بود..که انقد تعریف تمجید لپ کشیدن...نمیدونم:|تاحالا انقد با تعریف شمالی ها مواجه نشده بودم


دوباره سلام :)
اوخ اوخ اوخ ... درکت میکنم! یه دوستی داشتم که هر روز تو مدرسه برای اینکه انرژی بگیره زنگای تفریح باید لپمو میکشید:دییی اونم به چه شکلی! به معنای واقعی تا چند دقیقه فقط درد می کشیدم:دیی

الهی بگردم .... چه قدر شیرینن واقعا!!!! آخی ...
:))) ای بابا!!!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.