سلام
دوستان من میخوام خاطره این چند روزی که به مسافرت رفتم رو ثبت کنم
هول شدم...
انگار دارم جلو همه انشا میخونم.ای بابا...معذب شدم:))
من قرار بود هفته پیش پنجشنبه جمعه برم اصفهان و شنبه کارم رو تموم کنم و بعدش جنوب و دوشنبه یه سه شنبه حداکثر برگردم
ما با نیت سفر کاری رفتیم اصفهان و با کوله باری از تجربه سفر گردشی برگشتیم
اصفهان
اولین روز رسیدم به اصفهان و ازونجا که با فولاد مبارکه کار داشتم یه سوئیت گرفته بودن 3 خواب با تمام تجهیزات(از دفتر خانگی و اینترنت الی یخچال پر و...)منم کلی کیف کردم که اقا دیگه سلطنتی هستیم این چند روز رو.بعد بهم گفتن که ادرسش رو رسیدی اصفهان بهت میگیم.آقا ادرس دادن این سوئیت مجلل داخل شهر مبارکه بود که تا خود اصفهان 45 دقیقه راه بود.یعنی حاضر بودم یه چادر برام مهیا میکردن با یه لونگ ولی داخل شهر باشه.البته اونجا به اون بخشی که من کار داشتم خیلی نزدیک بود.حدود 5 دقیقه.اینا فکر اینو نکردن که من باید دور هم بزنم؟؟؟؟:))
بیخیال.ما که از رو نمیریم.گفتیم کارمون که شنبه هست.پس پنجشنبه و جمعه رو میریم دور میزنیم.همکارم که از دوستان نزدیکم هم هستن همراهم اومده بود
طی توافقی صبح پنجشنبه اومدیم بیرون به خاطر گرمای هوا رفتیم تو پاساژهاشون دور زدیم تا وقت ناهار شد از یکی پرسیدیم اقا رستوران خوب کجاست؟گفت خیلی خوب باشه؟اصلا این جملش شک بر انگیز بوداااا.من دقت نکردم
گفتم اره نزدیک هم باشه.گفت نزدیک باشه برین رستوران اراخوان
آقا ما رفتیم اونجا کلی خدم و حشم تا رسیدیم واسمون موج مکزیکی رفتن و ما هم سفارش دادیم و غذا رو خوردیم و هی دسر و ازین بند و بساطا پیشنهاد دادن
سرتون رو درد نیارم.فاکتور رو که دیدم 95هزار تومن شد یه لحظه به کل رستوران نگاه کردم ببینم چقدر مشتری داره و چقدر ظرف باید بشورم:))
بعد گفتم خدا بزرگه...دست کردیم تو جیبمون 55هزار و 250 تومن من داشتم و دوستم هم کیف و همه چیشو رو میز خالی کرد با پول خورداش شد 40هزار تومن.آقا 750 تومن تک تومنی کم اومد یادم اومد عوارضی هایی که دادم بقیه پولش رو میذاشتم کنار در.اقا رفتم پریدم دیدم بههه...500تومن هست.گرفتم اومدم بالا دیدم 250 تومن هنوز کمه کارت ملیم رو گرو گذاشتم و الانم در خدمت شماییم
شوخی کردم اصفهانیا خیلی مهمون نوازن.انصافا غذاشونم خیلی خوب بود.هرچی هم گرون بوده باشه بازم خوب بود.میشد جای ارزون تر رفت به شرطی که بلد راه داشته باشیم که چون خیلی عجله ای شد و قرار نبود بمونم و قرار شد جنوب هم برم دیگه به فکرم نرسید از دوستان تبیانی کمک بگیرم
بعدش گفتیم بریم سی و سه پل.رفتیم دیدیم همه دارن از توش رد میشن و پای مبارک رو به آب میزنن.یکی گیر داد اقا بپر تو.گفتم نه بابا فعلا حسش نیست.گفتن از اب میترسی؟
یه لحظه چشمام رو نازک کردم گفتم من بچه شمالم.این پاسخه تو به من میدی؟
بعدش دیدم همه غلاف کردن:))
البته جالب اینجا بود زیر تمامی هجره هایی که داشت همه نشسته بودن کلی جالب بود(حالا قلیون هم بود و اینارو یادم نیست دیگه:)) ولی خیلی باحال بود...)
بعدش هم رفتیم باغ پرندگان.آقا من پُلی که میرفت سمت باغ پرندگان رو میدیدماااا یعنی 20 قدم مونده بود.بعد دیدم یه قطار بازی اومد گفت اقا باغ پرندگان؟منم فکر کردم اینا سرویسشونه گفتم دارم میرم.گفت نه بیا با هم بریم.گفتم بزن بریم.با این رفیقمون نشستیم قطار که راه افتاد گفت نفری 1000.حالا زیاد تو سفر گیر نمیدیم ولی این رفیقمون انگار که تو کنکور رد شد.از رو قیافش میشد شکلک بدبختی یاهو رو ساخت:))
بعدشم یه بازدید از باغ پرندگان که خیلی جالب بود
بعد خزندگانش که خیلی جالبتر بود
بعد پروندگان(پروانه ها!! )
بعد جوندگان و...:))
سر اخر هم رفتیم هایپر استار تا یکم هوا خنک تر بشه بزنیم بیرون و یکم خرید کنیم.انصافا بگم از هایپر استار تهران بزرگتر بود.خیلی هم جنساش خوب بود.تنها تفاوتش این بود که تهران خرچنگ زنده هم دارن:))
بعد که خنک تر شد رفتیم بازدید از هتل عباسی!!!
بخدا این از بس گفت اینجا اله و بله گفتیم اقا بریم ببینیم خوب.تا رفتیم داخل دیدیم یه اقایی اومد سلام و علیک کردن و گفتن شما اتاق میخوایید؟گفتیم نه اومدیم ببینیم فقط.گفت از کجا هستید و کجا الان ساکنید و چرا و چطوری خلاصه اشنا در اومد با همکاران فولاد مبارکه.مارو برد همه چیو نشون داد تو قهوه خونش هم چایی بهارنارنج اورد.اقا عجب جایی بود.دقه به دقه سفیر رد میشد.هی میگفت عه این سفیر کشور جینگول بلا هست.اون مادرزن سفیر کشور سینگولیا هست.بعد از قیمت اتاقاش گفت و اینا...دیگه چون اینجا ناراحتی قلبی دارن دوستان ادامه نمیدم:))
دیگه آخرای شب شده بود خنک شد رفتیم پارکه صفه یکم قدم زدیمو با چند نفر حرف زدیم و کلی چیز یاد گرفتیم.ماشالله اصفهانیا خوش صحبتن
فرداش رفتیم میدان نقش جهان.عجب جای با صفایی بود.زیاد تو بازارش نموندم بیشتر نشسته بودم دور میدون و با این رفیقمون حرف میزدیم و مخ خارجیای بنده خدارو کار میگرفتیم
بعدش رفتیم چهل ستون.بیشترین جایی که موندیم فکر کنم اینجا بود.تمام نقاشیای داخل مهمانسراش رو یکی یکی با تمام جزئیات با اون آقای راهنما بررسی کردیم.خیلی کیف کردم.همه نقاشیاش نکته داشت.خیلی چیزا یاد گرفتم.از آرمهای گوشه کنار نقاشی واسم سوال بود تا نحوه لباس پوشیدنا و تفاوتای عکسا که خدارو شکر راهنما خیلی ادم با حوصله ای بود و همه رو توضیح داد
بعدشم رفتیم یه بریونی خوردیم.چیز خوبی بود البته شاید به مزاج هرکسی خوش نیاد ولی برای امتحانش بد نبود...
بعدشو یادم نیست چیکار کردیم:)) رفته بودیم سمت جلفا
فکر کنم کار ناجوری بود سانسور شد!!! :))
شنبه هم رفتیم دنبال کارمون تا حدود ساعت 6 عصر کارامون تموم شد و بندر هم که از قبلش کنسل شده بود و یهو فاز گرفتیم که بریم کاشان و بعد بریم.صبح ساعت 6 کیلیت سوئیت رو تحویل دادیم و راه افتادیم و رفتیم به سمت کاشان.
کاشان
کاشان خیلی جالبتر بود
جاهای دیدنیش جز باغ فین رو نرفتم ولی جالبیش اینجا بود که
اولا اصلا آپارتمان نمیدیدین.تماما خونه های شخصی...آپارتمان بود.ولی شاید انگشت شمار
جالبتر از اون اینکه شهر بسیار مذهبی بود.حالا نمیخوام بگم خوبه یا بده یا هر نظر دیگه ای.ولی من بی حجاب توش ندیدم!!! تماما چادری یا با حجاب خوب
ادما هم خونسرد و خوشرو...خیلی اهل صفا بودن و کلی خاطره شد همون چند ساعتی که بودیم.یه چیزای خوبی هم یاد گرفتیم و کلی سوغاتی و خرت و پرت دادن گفتن باید ببری.دستشون درد نکنه
توی باغ فین هم خیلی خوش گذشت
یه حوض داشت توش پول انداخته بودن.راهنما رو خفت کردیم گفت مردم بعضیا خرافه دارن که این حوض حاجت میده.گفتم حوضی که شاه عباس توش آب تنی میکرد حاجت میده؟:)) گفت اره از خیلی جاهای کشور میان اینجا پول میندازن هر هفته تمیز میکنیم بازم میندازن
بالای حوض و استخرش یه سقف گنبدی شکل بود که بازم به تصاویر دقت کردم دیدم تو یکیش یه عکس خیلی ناجوره.بعد گفتم اقا این چی چیه؟گیر نمیدن؟...گفت اوایل دستور داده بودن رو این قسمت رو یه برچسب بزنن با همین رنگ و شکل بعد گفتن نه نباید تو اثار تاریخی دست برد.اگر میشه برداشت از منظر عموم بر میداشتیم ولی چون چسبیده به سقف که دیگه نمیشه کارش کرد
بعد هم حمامی که امیرکبیر به شهادت رسید رو رفتیم
تمام چیزاش به کنار
یه شمعی بود میگفتن باهاش کل خزانه ها و آب ها رو گرم میکنن زیر اتشگاه هست که درش قفله.من قفلش رو دوتا تکون دادم دیدم باز شد.دیدم کسی نیست رفتم از پله هاش پایین خیلی تاریک بود با فلش دوربین دیدم یه تونل باریک دراز هست که کل حموم رو در بر میگیره و فقط یه ادم سینه خیز مینتونه توش بره.بسیار هم هوای سنگینی داشت.اصلا نتونستم تحمل کنم.یه هوای عجیبی بود.بعد دیدم هیچ چیزی تو این تونل نیست ولی هرچی بود تو همین بود که برداشتن
خلاصه جنگی پریدم بیرون ازونجا تا کسی نبینه که دیدن و کلی سوال پیچم کردن و آخرش رفیق شدیم ازش پرسیدم اونجا چی بود؟گفت من نمیدونم و من حراستم و خبر ندارم.راهنماش هم نبود.کسی میدونه اون شمعی که میگن یا روشی که گرم میکردن چی بود؟
حالا سفرنامه رو هم ادامه میدم.اینو کسی میدونه؟:))