• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 79655)
پنج شنبه 19/12/1389 - 0:56 -0 تشکر 296391
جایی برای خاطرات و دل نوشته های شما

سلام به گرمی محبت دلهای همه ی شما

سلام دوستان عزیز

تو این تاپیک قصد داریم با شما دفترچه ی خاطرات مشترکی رو داشته باشیم

جایی که بشه خوشی هامونو توش تقسیم کنیم

جایی که بشه توش از غصه هامون بگیم

جایی که بشه گله کرد جایی که بشه تشکر کرد جایی که بشه نوشت و تقدیم کرد

جایی که کسی صدای ما رو بشنوه

جایی که  وقتی تنهاییم شعرامونو توش بنویسیم

جایی که هروقت خیلی شاد شدیم برگردیم و غصه های بقیه رو هم ببینیم

جایی که وقتی خیلی غصه داریم ببینیم هنوزم جای امید هست و هر روز یکی ناراحته و یکی شاده

تو شادی و غم هم شریک باشیم

جملات زیبا رو توش بنویسیم

شعرای قشنگ

و اینجوری دلهامون رو یکی کنیم و از محبت و آرامش روحی لذت ببریم

اینجا جای دل نوشته های شماست

--------------------------------------------------------------------------------------

برای دسترسی راحتتر شما عزیزان به خاطرات و دل نوشته های دوستان در جلوی اسم آنها ستاره هایی وجود دارد که با کلیک بر روی هر ستاره شما به صفحه ای که آن دوست عزیز خاطره و دل نوشته های خود را ثبت کرده هدایت میشوید یعنی هر ستاره بیانگر صفحه ای از خاطرات اون دوست عزیز است

soltan_azdad:* * * * * * * * * * * * * * *
hamedjonami:* * * * * *
jtayebe: * * * *
dehkade2010:* * * * * * * * * * * * * * * *
teachman:* * * * * * * * * *
haniehz:* * * * * * * * * *
QaEtha:* * *
100percent: *
vahidmiladi: *
mahyarglobal: * * * *
hOoOri: * * *
rahilous*
برزخ:* * * *
parniyan75:*
samapharmacist:*
ramginkamun: *
faghih_f :* *
sadaf76* * *
نفس صبحدم: * * * * * * * *
""قـــاف"":* * * * * * * * *
atiyeh74:*
raha0075:* *
لیلای او : * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
talaeieh: * *
modir_e_movafagh:* * * *
yasekaboud63:*
neka57:*
talaeieh:* *
mitra_mvm:* *
kkkkkkkl:*

 

 

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 11/4/1392 - 0:51 - 0 تشکر 616747

سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
سه شنبه 11/4/1392 - 12:35 - 0 تشکر 617008

raha0075 گفته است :
[quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!


سلام رهام:)

مونیکااااا؟داشتییییییییم؟ (اوه آها یادم اومد خیلی وقته تموم کرده بودیم!:)))
تو ررررررررر خداااااااااا...بگوووووووووووووووووووو...جون همه ی پسرا بتعریف دیگههههههه:)) (الان مونامی رو در معرض یک انتخاب خطیر تاریخی قرار دادم! جون پسرای مردم همینک در دست توست!
من دلم خواست از زبون پشمالوی خودت بشنوم


یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 11/4/1392 - 12:45 - 0 تشکر 617010

سلام دوستام

شعر خیلی زیبایی دیشب یافتم...مستش شدم ...دلم نیومد اینجا ننویسمش...تقدیم میکنم به همه عزیزانی که لطف میکنن و میخوننش...اگه تا آخرش بخونید متوجه میشید که ویجتا! چرا من شیفته اش شدم!:D

بادها دیوانه ی در موی تو پیچیدنند
جاده ها در آرزوی سوی تو پیچیدنند

خرقه پیچیدند بر خود مردمِ چشم تو یا
محو در «مثلِ» خمِ ابروی تو پیچیدنند؟

مو،نه،پیچک های در آغوش هم پیچیده که
مو به مو سرگرمِ بر بازوی تو پیچیدنند

ساختم از تاک های مست دام اما مدام
در تبِ بر بسترِ آهوی تو پیچیدنند

تا بپیچد عطرِ شب بوها بر اندام بهار
در هوای لحظه ای در بوی تو پیچیدنند

رگ به رگ، رگ های اسماعیل های منتظر
در پیِ بر تیغه ی چاقوی تو پیچیدنند

«هو» تویی!هرچند الفاظِ به معنا بی وفا
عاشقِ بر دست و پای «او»ی تو پیچیدنند!


#امیر اکبر زاده#

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 11/4/1392 - 20:36 - 0 تشکر 617259

لیلای او گفته است :


سلام رهام:)

مونیکااااا؟داشتییییییییم؟ (اوه آها یادم اومد خیلی وقته تموم کرده بودیم!:)))
تو ررررررررر خداااااااااا...بگوووووووووووووووووووو...جون همه ی پسرا بتعریف دیگههههههه:)) (الان مونامی رو در معرض یک انتخاب خطیر تاریخی قرار دادم! جون پسرای مردم همینک در دست توست!
من دلم خواست از زبون پشمالوی خودت بشنوم


raha0075 گفته است :
[quote=لیلای او;399461;617008][quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!


سیلااااااااااااااااااااااااام یا عخشی!
اِ .. سری جدیدش اومده ها :)))
خخخخ!!! از اون قسمایی دادی که ... که ... که ... شرمنده دیگه نمیگم :)))
اهم ... خب ببین یو که میدونی چیه دیگه!!! قضیه همون اسیه ک دیروز بهت دادم بابا!

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
چهارشنبه 12/4/1392 - 20:0 - 0 تشکر 617470

raha0075 گفته است :


سیلااااااااااااااااااااااااام یا عخشی!
اِ .. سری جدیدش اومده ها :)))
خخخخ!!! از اون قسمایی دادی که ... که ... که ... شرمنده دیگه نمیگم :)))
اهم ... خب ببین یو که میدونی چیه دیگه!!! قضیه همون اسیه ک دیروز بهت دادم بابا!
لیلای او گفته است :


سلام رهام:)

مونیکااااا؟داشتییییییییم؟ (اوه آها یادم اومد خیلی وقته تموم کرده بودیم!:)))
تو ررررررررر خداااااااااا...بگوووووووووووووووووووو...جون همه ی پسرا بتعریف دیگههههههه:)) (الان مونامی رو در معرض یک انتخاب خطیر تاریخی قرار دادم! جون پسرای مردم همینک در دست توست!
من دلم خواست از زبون پشمالوی خودت بشنوم


raha0075 گفته است :
[quote=raha0075;557377;617259][quote=لیلای او;399461;617008][quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!

سیلام سیلام صد تا سیلام..رو هم میشه سه هزارتا لام! سه لام واسه سلام و دوهزار و نهصد ونود و هفت تا هم لامِ لاو! l......LOL....lots of love!
عه پَ سری هم داره؟! خوبه آدم آپ تو دیت باشه ولی دیگه نه تا این حد!!!!!!!
دشمنت شرمنده بشه شرمونده نباشه:)
آخه روی ماهت...من از کجا بدونم؟
کودوم کودوم پیامک؟(بر وزن کودوم کودوم شاپرک؟!)
درسته حافظه من یه وقتایی میره هالی-دِی....ولی دیگه نه تا این حد!!!!!!
یعنی تو به من اس بدی من میام اینجا بسوالمت؟!:|
من که مفاد دونه دونه پیامکای یکی یدونه ام رو از برم؟!:) (الکی:))
جناب مونی امروز صبح یکی زدی...دیروز هم تک زدی...پریروز هم نزدی که نزدی!
از یه پستت تو انجمن طنز کشف کردم کیا رو دیدار کردی...دیی دیی
:))
خبحالا که فهمیدم کدوم سه نفر رل خاطره رو بازی میکنن..یبارم بخاطر دل من اینجا  تیزر برو دیگه!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


يکشنبه 16/4/1392 - 20:52 - 0 تشکر 618589

سلام به همه دوستان عزیز
من میخواستم روزی که از کنکور برگشتم از اون روز بنویسم که وقت نشد دلم میخواد الان بنویسم بالاخره برای من هم کنکور به یه خاطره تبدیل شد البته اصل کاریش هنوز مونده اعلام نتایج و انتخاب رشته و ... حالا ادامه داره

بالاخره روز ششم تیر فرا رسید خیلی دوست داشتم خودم رو بدون استرس جلوه بدم اما نشد بالاخره بخوای نخوای استرس داری حالا باز خوبه من با خواهرم(عطیه) حرف می زدم به هم دل داری می دادیم که ای بابا حالا مگه چیه هر چی شد شد

صبح حدود ساعت یک ربع به هفت وارد حوزه شدیم حوزه مون هم دانشگاه آیت الله بروجردی بود به قول یکی از بچه ها خوب شد لااقل اگه قبول هم نشدیم یک بار دانشگاه رو می بینیم   داشتم دنبال جام تو دانشگاه می گشتم دیدم تو کل حوزه ریاضی بروجرد من آخرین نفر هستم طبیعتا جام هم ته سالن اخرین کلاس اخرین صندلی بود این که چیزی نیست وارد شدم دیدم بههههله از اون چیزی که می ترسیدم سرم اومد دقیقا صندلیم کنار کولر بود و تمام وسایلم رو باد می برد بدون اطلاع مراقب صندلیم رو جابه جا کردم و حل شد و البته کسی هم نفهمید نشستم و خوشحال از این که مشکل حل شده دیدم ای بابا حالا آفتاب دقیقا تو سرم میخوره هر چی پرده رو دست زدم درست نشد اخر دوباره برگشتم کنار کولر هر چی وسیله داشتم گذاشتم که برگه هام رو باد نبره دیدم این طوری بهتره گرمم نشه


بالاخره دفترچه عمومی رو دادن داشتم ادبیات می زدم که متوجه شدم از قسمتی که توی 12 کنکور اخیر هر سال یه تست میومده و کلی روش وقت گذاشته بودم سوالی نیومد همین ابتدا کلی حال گیری بود بالاخره بقیه عمومیا رو هم جواب دادم که تقریبا متوسط بودن بعد نویت اختصاصیا رسید که فیزیکش به شدت حالم رو گرفت برام خیلی سخت بود و زیاد جواب ندادم  کلا اختصاصیا سخت بودن

سرانجام  کنکور تموم شد من واقعا خوشحال بودم که تموم شد سریع برگشتم خونه و بعد از جواب دادن به اظهار لطف دوستان و آشنایان بلافاصله کتاب هام رو جمع کردم به قول یه نفر " بعد از کنکور آدم به کتاب هاش به دید باطله نگاه میکنه"  بعدش هم وسایلم رو اماده کردم و فرداش عازم مشهد شدیم که بسیار سفر خوب و به موقعی بود و کاملا از فکر کنکور دراومدم و تا اعلام نتیجه دیگه کاری باهاش ندارم

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
يکشنبه 16/4/1392 - 21:4 - 0 تشکر 618590

raha0075 گفته است :
[quote=raha0075;557377;616747]سلاااااااااااااااااام به همگی
من امروز اومدم یه خاطره ای رو ثبت کنم خاطرانگیزناک!!
حیف که خصوصیه:دییی
راه نداره .. اصرار نکنین نمیشه بگم :دی
فقط همین قدر بدونین که ... هیچی اصلا!
اصلا چیزی نمی گم!! ... فقط ... ای بابا!!! میزارم دو نفر دیگه که خودشون خوب میدونن کین این خاطره رو تعریف کنن براتون!!!
پس فعلا!!


به به سلاااااااااام به رهای عزیزم چطوری؟
یکی از خاطرات خوب سفرمون روزی بود که با رها جان دیدار داشتیم واقعا خیلی عالی بود و کلی با هم صحبت کردیم و خیلی خوش گذشت
واقعا ممنون رها جان که هم زحمت کشیدی این همه راه تا حرم اومدی  و  هم بابت کتاب های قشنگی که بهمون هدیه دادی خیلی خیلی ممنون کتاب پشت شیشه های مات رو همون روزا شروع کردم به خوندن واقعا عالییی بود
راستی وقتی دعوت نامه همایشتون رو دیدم هم خوشحال شدم هم ناراحت! خوشحال از این که بالاخره برنامه هاتون روبه راه شد و تداخل برنامه ای پیش اومده حل شد و ناراحت از اینکه نمیتونستم بیام یه کم راهش دور بود منم که آشنا نبودم به هر حال ممنون از این که دعوتم کردی حالا چطور بود همایش؟ مهمونا اومده بودن همه؟

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
يکشنبه 16/4/1392 - 21:14 - 0 تشکر 618591

لیلای او گفته است :
[quote=لیلای او;399461;617010]سلام دوستام

شعر خیلی زیبایی دیشب یافتم...مستش شدم ...دلم نیومد اینجا ننویسمش...تقدیم میکنم به همه عزیزانی که لطف میکنن و میخوننش...اگه تا آخرش بخونید متوجه میشید که ویجتا! چرا من شیفته اش شدم!:D

بادها دیوانه ی در موی تو پیچیدنند
جاده ها در آرزوی سوی تو پیچیدنند

خرقه پیچیدند بر خود مردمِ چشم تو یا
محو در «مثلِ» خمِ ابروی تو پیچیدنند؟

مو،نه،پیچک های در آغوش هم پیچیده که
مو به مو سرگرمِ بر بازوی تو پیچیدنند

ساختم از تاک های مست دام اما مدام
در تبِ بر بسترِ آهوی تو پیچیدنند

تا بپیچد عطرِ شب بوها بر اندام بهار
در هوای لحظه ای در بوی تو پیچیدنند

رگ به رگ، رگ های اسماعیل های منتظر
در پیِ بر تیغه ی چاقوی تو پیچیدنند

«هو» تویی!هرچند الفاظِ به معنا بی وفا
عاشقِ بر دست و پای «او»ی تو پیچیدنند!


#امیر اکبر زاده#


سلام لیلای من ماشالله به این سلیقه واقعا شعر قشنگی بود کلا سلیقه ات خوبه تو شعر که دیگه غوغا می کنی آفرییییییین عالی بود

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
يکشنبه 16/4/1392 - 23:44 - 0 تشکر 618603

haniehz گفته است :
[quote=haniehz;454874;618589]
سلام به همه دوستان عزیز
من میخواستم روزی که از کنکور برگشتم از اون روز بنویسم که وقت نشد دلم میخواد الان بنویسم بالاخره برای من هم کنکور به یه خاطره تبدیل شد البته اصل کاریش هنوز مونده اعلام نتایج و انتخاب رشته و ... حالا ادامه داره

بالاخره روز ششم تیر فرا رسید خیلی دوست داشتم خودم رو بدون استرس جلوه بدم اما نشد بالاخره بخوای نخوای استرس داری حالا باز خوبه من با خواهرم(عطیه) حرف می زدم به هم دل داری می دادیم که ای بابا حالا مگه چیه هر چی شد شد

صبح حدود ساعت یک ربع به هفت وارد حوزه شدیم حوزه مون هم دانشگاه آیت الله بروجردی بود به قول یکی از بچه ها خوب شد لااقل اگه قبول هم نشدیم یک بار دانشگاه رو می بینیم   داشتم دنبال جام تو دانشگاه می گشتم دیدم تو کل حوزه ریاضی بروجرد من آخرین نفر هستم طبیعتا جام هم ته سالن اخرین کلاس اخرین صندلی بود این که چیزی نیست وارد شدم دیدم بههههله از اون چیزی که می ترسیدم سرم اومد دقیقا صندلیم کنار کولر بود و تمام وسایلم رو باد می برد بدون اطلاع مراقب صندلیم رو جابه جا کردم و حل شد و البته کسی هم نفهمید نشستم و خوشحال از این که مشکل حل شده دیدم ای بابا حالا آفتاب دقیقا تو سرم میخوره هر چی پرده رو دست زدم درست نشد اخر دوباره برگشتم کنار کولر هر چی وسیله داشتم گذاشتم که برگه هام رو باد نبره دیدم این طوری بهتره گرمم نشه


بالاخره دفترچه عمومی رو دادن داشتم ادبیات می زدم که متوجه شدم از قسمتی که توی 12 کنکور اخیر هر سال یه تست میومده و کلی روش وقت گذاشته بودم سوالی نیومد همین ابتدا کلی حال گیری بود بالاخره بقیه عمومیا رو هم جواب دادم که تقریبا متوسط بودن بعد نویت اختصاصیا رسید که فیزیکش به شدت حالم رو گرفت برام خیلی سخت بود و زیاد جواب ندادم  کلا اختصاصیا سخت بودن

سرانجام  کنکور تموم شد من واقعا خوشحال بودم که تموم شد سریع برگشتم خونه و بعد از جواب دادن به اظهار لطف دوستان و آشنایان بلافاصله کتاب هام رو جمع کردم به قول یه نفر " بعد از کنکور آدم به کتاب هاش به دید باطله نگاه میکنه"  بعدش هم وسایلم رو اماده کردم و فرداش عازم مشهد شدیم که بسیار سفر خوب و به موقعی بود و کاملا از فکر کنکور دراومدم و تا اعلام نتیجه دیگه کاری باهاش ندارم

سلام:)
به به دست پر اومدی) خوش بحالت خاطره رو نگاریدی من هنوز حسرت اون روزای طلایی رو میخورم که کم خاطره نوشتم!!حیف روز به اییییین قشنگی نیست آدم خاطره شو ثبت نکرده باشه!!:))
خیلی شیک کیف داد...لذت بردم:) یاد اون روزا بخیر:|
نه نگو...کتابا عزیز سر همه مون هستن! پریشب داشتم کتابای سومم رو میدادم علی انقدر بغضم گرفت!
ایشالله بهترین نتیجه رو ببینی دوست باهوش و زرنگم:)

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


يکشنبه 16/4/1392 - 23:48 - 0 تشکر 618604

haniehz گفته است :


سلام لیلای من ماشالله به این سلیقه واقعا شعر قشنگی بود کلا سلیقه ات خوبه تو شعر که دیگه غوغا می کنی آفرییییییین عالی بود
لیلای او گفته است :
[quote=haniehz;454874;618591][quote=لیلای او;399461;617010]سلام دوستام

شعر خیلی زیبایی دیشب یافتم...مستش شدم ...دلم نیومد اینجا ننویسمش...تقدیم میکنم به همه عزیزانی که لطف میکنن و میخوننش...اگه تا آخرش بخونید متوجه میشید که ویجتا! چرا من شیفته اش شدم!:D

بادها دیوانه ی در موی تو پیچیدنند
جاده ها در آرزوی سوی تو پیچیدنند

خرقه پیچیدند بر خود مردمِ چشم تو یا
محو در «مثلِ» خمِ ابروی تو پیچیدنند؟

مو،نه،پیچک های در آغوش هم پیچیده که
مو به مو سرگرمِ بر بازوی تو پیچیدنند

ساختم از تاک های مست دام اما مدام
در تبِ بر بسترِ آهوی تو پیچیدنند

تا بپیچد عطرِ شب بوها بر اندام بهار
در هوای لحظه ای در بوی تو پیچیدنند

رگ به رگ، رگ های اسماعیل های منتظر
در پیِ بر تیغه ی چاقوی تو پیچیدنند

«هو» تویی!هرچند الفاظِ به معنا بی وفا
عاشقِ بر دست و پای «او»ی تو پیچیدنند!


#امیر اکبر زاده#

مرسی عسلم:) به پای سلیقه شما که عمرا نمیرسه...انقدر گشتم برات چند تا شعر خوب پیدا کردم که تو صفحه ت بنویسم ولی عکس مناسبش رو نیافتیدم:(...تا همین امشب هم داشتم میگشتم!وسواس گرفتم انگار!!
بهر حال هر غزل قشنگی میخونم انگار چشم و گوش تو و عطیه جون رو تمنا میکنه:)

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.