• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 5172)
جمعه 6/12/1389 - 16:38 -0 تشکر 290347
•*♥*• ادبیات انتظار((تورا من چشم در راهم....))•*♥*•

سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان و دوستداران مولای منتظران

می خواهیم در این بخش هرچه مطلب ادبی و شعر در خصوص آقا امام زمان (عج) هست بنویسیم

به امید اون روزی که آقا خودش این تاپیک رو بخونه .

بازنده نیستم ، که عشق باخته ام ، همین نام تو که برده ام ، فردا برگ برنده من است .

 

 

ایران جوان

.

فوری دانلود

چهارشنبه 18/12/1389 - 20:55 - 0 تشکر 296274

ندای عاشقی

سر آغاز

ای نور یزدان، ای مهر بیکران
ای فروغ بی پایان، ای خورشید همیشه فروزان.
توبیا تا ز پرتو رویت، شب تاریک سحر گردد، ورنه ای مهر تابان، بی تو هر لحظه تیره تر گردد.
من در این غار خسته و دلتنگ، انتظار تو را ستاره کنم، در این شب تار وحشت زا، لحظه های تو را شماره کنم.
گر بیائی ستاره های سحر خیز، در نگاه تو رنگ می بازند. گر بیائی کبوتران امید، لانه ها را دوباره می سازند.
دنیایی که در آن زندگی می کنیم درد آلود و درد زاست، سراسر درد و اندوه است و آینده ای که در برابر دیدگانمان ترسیم می شود: تاریک، ابهام آمیز و یأس آور است.
انسانها می آیند و می روند و التهاب سوزان این: «فردای بهتر» را با خود به گور می برند، لکن روزی دیگر، انسانی دیگر، این امید بی پایان را از نو آغاز می کند.
امید به بهروزی و انتظار: « فردائی نکوتر» حدیث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست.
این انتظار و امید به نوار خاصّی از مکان و مقطع خاصّی از زمان محدود نمی شود، بلکه همه ی انسانها، در همه ی اعصار و امصار، در تب و تاب این انتظار می سوزند و می گدازند، تا روزی دست نیرومند الهی از آستین غیبت بیرون آید و آرزوی دیرینه ی جامعه ی بشری را بر آورده سازد و رویا های طلائی افلاطون را تحقق بخشد و جامعه ای برتر از «مدینه ی فاضله » بر اساس عدالت و آزادی بنیاد نهد.
ای مهر بیکران بیا که بی تو ...
بیا كه بى‏تو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بیدار مى‏شود و صبح به سلام تو از جا بر مى‏خیزد.
بیا كه بى‏تو آینه‏ها، زنگار غربت گرفته‏اند و قطار آشنایى‏ها، فریاد غریبى مى‏كشد، هیچ كس حریم اطلسى‏ها را پاس نمى‏دارد و بر داغ لاله‏ها مرهم نمى‏گذارد. بیا كه بى‏تو قنوت شاخه‏ها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.
ای مهر بیکران بیا كه بى‏تو كدام دست مهر، سرشك غم از دیدگان یتیمان بر مى‏گیرد؟ و كجاست آغوش مهربانى كه دل‏هاى زخمى را به ضیافت ابریشمى بخواند.
بیا كه بى‏تو آسمان دلم اسیر تیرگى هاست و هرگز ستاره امید در برج اقبال، رحل خوش بختى نمى‏افكند.
اى آبِ آب، رودخانه‏ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى دریاى ظهور تو شتابان‏اند.
قامتى به استوارى كوه، دلى به بى‏كرانگى دریا، طراوتى به لطافت سبزینه‏ها، سینه‏اى به فراخى آسمان‏ها و صمیمیتى به گرمى خورشید باید تا تو را خواند و كاروان دل‏ها را به منزلگاه امید كشاند. این همه را كه اندكى بیش نیست، از دل شكسته‏ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعای ماست.

منبع:http://mehrebikaran.blogfa.com

بازنده نیستم ، که عشق باخته ام ، همین نام تو که برده ام ، فردا برگ برنده من است .

 

 

ایران جوان

.

فوری دانلود

پنج شنبه 19/12/1389 - 11:32 - 0 تشکر 296508

سلام

راستش تعداد صفحات زیاده وممکنه اشعار تکراری ثبت بشه..

با این حال من سه تا رباعی مینویسم.. که شاعرهرسه رباعی آقای "جلیل صفربیگی" هستند

نه شرم وحیا،نه عارداریم از تو

اما گله بیشمار داریم از تو

مامنتظر تو نیستیم آقاجان

تنها همه انتظار داریم ازتو

---------------------------------------

هرروزبه ما اگرکه سرهم بزنی

برریشه ی خواب ما تبرهم بزنی

آقا توکه خوب میشناسی مارا

زنگ در خانه را اگر هم بزنی

--------------------------------------- 

یک عمرتو زخمهایمان را بستی

هرروزکشیدی به سرما دستی

شعبان که به نیمه میرسد آقاجان

ماتازه به یادمان میفتد هستی

 ---------------------------------------

.

.

ماناباشیدوشادوموفق

یاحق

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

پنج شنبه 19/12/1389 - 18:16 - 0 تشکر 296695

بسم الله الرحمن الرحیم 
سروده امام خامنه ای برای امام زمان(عج)


دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو

سپند وار زکف داده ام عنان بی تو



ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو



چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی

پراست سینه ام از اندوه گران بی تو



نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق

ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو



لب از حکایت شبهای تار می بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو



چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان

نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو



ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم

نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو



عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم

چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو



گزاره غم دل را مگر کنم چو امین

جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
سه شنبه 24/12/1389 - 11:24 - 0 تشکر 298863

کاش مهدى مى‏آمد

من هم مثل همه مى‏دوم. با هر نفس ریه‏هایم پر از دود مى‏شود. چشم‏هایم مى‏سوزد. هیچ کس نمى‏داند به کجا پناه ببرد. صداى انفجار و تیراندازى لحظه‏اى قطع نمى‏شود. پسرم را بغل گرفته‏ام. دخترم را به دنبال خود مى‏کشم. نمى‏توانم بغلش کنم. ترسیده، من هم ترسیده‏ام، حتى تصور هم نمى‏کردم عراقى‏ها بریزند توى شهر بزنند، بشکنند و بسوزانند.
از خستگى در پناه دیوارى مى‏نشینم. یک سرباز عراقى را مى‏بینم که موهاى زنى را دور دستش پیچیده، او را مى‏کشاند. زن النگوهایش را به او نشان مى‏دهد. عراقى نیشش باز مى‏شود. زن النگوها را به سینه او مى‏کوبد. و به طرف کارون مى‏گریزد.
دخترم را در آغوش مى‏گیرم. بس که جیغ کشیده نفسش بند آمده. کاش پسرم مهدى مى‏آمد. خبر حمله را که شنید، گفت: «مى‏روم دنبال اسلحه با دست خالى که نمى‏شود دفاع کرد.»
به امید یافتن آشنایى این طرف و آن طرف سرک مى‏کشم. ماشین‏هایى که به آبادان مى‏روند همه پر هستند و هیچ جا ندارند حتى به اندازه یک بچه.
پسرم را شیر مى‏دهم. کنار دیوار مى‏خوابانم. دخترم را بغل مى‏کنم. لبخند پسرم دلم را آتش مى‏زند. باید برگردم خانه شاید مهدى آمده باشد.
چند قدم بیشتر نرفته‏ام که برادر رزمنده‏اى جلویم را مى‏گیرد. مى‏گوید: «شهر دارد سقوط مى‏کند. از این جلوتر نمى‏توانى بروى.»
برمى‏گردم. عده‏اى زن و بچه و مجروح پیاده به طرف آبادان مى‏روند. پسرم را بغل مى‏کنم. دست دخترم را مى‏گیرم. و همراه آنها مى‏روم. خسته و افسرده شهرم را پشت سر مى‏گذارم. رها کردن شهر زخمى و خون‏آلودم بدون مرهم مثل گذاشتن کودکم کنار راه مى‏ماند.
با غرش هواپیماهاى جنگنده روى زمین دراز مى‏کشم. پسرم خوابیده. دخترم ناله مى‏کند. بدنش داغ داغ است. آب مى‏خواهد. تب دارد. نمى‏دانم چه باید بکنم امیدى به فرار از این جهنم نیست. مى‏گویند پل خرمشهر آبادان را زده‏اند.
شب سیاه‏تر مى‏شود. غرش هواپیماها کمتر. ماشین‏ها چراغ خاموش از کنارمان مى‏گذرند. من در انتظار مهدى چشم دوخته‏ام به راه.
وانتى نگه مى‏دارد. خالى خالى است. راننده مى‏گوید: «سوار شوید. مى‏روم آبادان.»

پدیدآورنده: نسرین پرک

بازنده نیستم ، که عشق باخته ام ، همین نام تو که برده ام ، فردا برگ برنده من است .

 

 

ایران جوان

.

فوری دانلود

سه شنبه 24/12/1389 - 11:27 - 0 تشکر 298865

جهان تو را می خواهد

جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است.
بادها پراكنده در هر سو، ستم‌باره‌های خویش را بر دوش می‌كشند.
اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه می‌كنند.
یك منجی، فقط یك منجی است كه می‌تواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.
درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می‌سپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه‌هایشان برساند.
دل‌ها در غربت خاك، غریبه و تنها جان می‌دهند.
ماهیان قلب‌ها خشك‌سالی محبت و مهربانی را تاب نمی‌آورند.
چشم‌ها چشمه‌های خشكی شده‌اند كه كمتر به اشك شوق می‌اندیشند كه گریه‌های فراق، آنان را امان نمی‌دهد.
تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ كرده و تندیس‌ها تاب ایستادن را بیش از این ندارند.
كشتی‌های عدالت و انصاف در هیاهوی بی‌امواج صدایشان به گِل نشسته‌اند و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حق‌طلبی خویشند.
هر روز كه عرش از صدای ضجه ستم‌دیدگان به لرزه درمی‌آید، زمین، چهار ستونش فرو می‌ریزد.
لرزش بر اندام آدمیان افتاده.
قدم‌هایشان سست شده، ایستاده‌اند؛ اما غبارهایی را می‌مانند در هوا.
هستند؛ ولی گویی كسی جز خودشان نیست!
نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند كه گویی هستی، جز آنها نیست.
خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشك و عذاب.
گریانند؛ ولی نمی‌دانند بهانه این همه سختی و اشك چیست؟!
فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطه‌ور است. همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است.
همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند كه دست‌های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.
سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی كه طلوع كرده، بی‌آنكه خبری از آمدن تو آورده باشد.
سخت است هر روز به سرخی غروب بكشانی و در تیرگی شب فرو روی، بی‌آنكه به آرامشش دست‌یابی.
سخت است تا آخر هفته روز شماری كنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ كس را در آن سوی جاده نبینی.
سخت است پنجره را باز كنی و به دور دست‌ها خیره شوی و هیچ چیز جز چشم‌های منتظر كاج‌ها نبینی.
جاده‌های كشیده شده تا آن طرف انتظار. چشم‌های خیره شده به روبه‌رو ....
پنجره‌های گشوده شده، فریادرسی را می‌خواهد كه خواب ستم و بی‌عدالتی را بر آشوبد.
سواری را می‌خواهد كه منتظرانش او را از پشت شیشه‌های به شوق آمده، ببینند.
جهان تو را می‌خواهد.

منبع: ماهنامه موعود

بازنده نیستم ، که عشق باخته ام ، همین نام تو که برده ام ، فردا برگ برنده من است .

 

 

ایران جوان

.

فوری دانلود

سه شنبه 24/12/1389 - 11:27 - 0 تشکر 298866

حضور آبی جمکران

نشسته ام در شب جمکران به ندبه های یکریز انتظار.
در اعماق چشمان من، عطشی دویده است که دریا دریا نگاه تو را التماس می کند و در کف دست هایم کویری ترک خورده است که بغض تمامی ابرها را دخیل بسته است. چرا نمی آیی؟
ای گلستانی ترین ابراهیم (علیه السلام) که در اشتعال دل ها به گل نشسته ای؛ برداً و سلاماً.
نشسته ام در سه شنبه شبی خیس از اشک های ستارگان و با لحظات جمکرانی عشق، همدم شده ام تا مگر بازآیی به درمان این همه زخم های پراکنده.
ای شفاف ترین واژه هستی! خودت خوب می دانی که عاشقی در عصر غیبت عشق، چه اندازه سخت و دشوار است. بیا و غربت را برای عاشقان رنجورت مخواه.
خوب می دانم که نگاه ناب تو، آخرین معجزه آسمان است و چشمانت نشان از غربت دیرینه ای می دهد که شرح هزاران شب چهارشنبه است. بیا که بی تو، تمام لحظه های من عزادارند.
می بارد از آسمان و از صحرا، عشق/باید برویم تا به دریا، تا عشق/ حالا که تمام جاده ها منتظرند/هرهفته سه شنبه، جمکران، مولا، عشق(1)

آفتاب

نفس های گلوگیر، دیرگاهی است هوای خفته را می خواهد به بوته نسیم روح فزای تو بیفکند. به هر سو که می نگری، از پونه های مسیر توست، نگاهی که چراغی افکنده به تاریکیمان، روشنایی که می درخشند بر واماندگیمان.
صدای وهم آلود از حنجره امروز زمان تو را می خواند:«أین ابن النبی المصطفی».
توده های اندوه، گرداگرد زمین درچرخش دوار روزهایش می چرخد. سرانگشت نسیم وارت اگر نبود، چه می گذشت بر گردش این خسته منتظر!
منتظر به نظاره ایستاده است پنجره هایی که فانوس هایش آویخته به نویدآمدنت است. به گوش خوابانده ایم در همهمه صداها، تا رستاخیز صدایت را در اوج بی کرانگی کعبه بشنویم آنگاه که قاصدک ها از راه برسند و گریختگی روزها و شب های طولانی پرتکرار را به چکاوک صورت صدایت خبر دهند.آنگه حفره های شب در طلوع حلولت بپیچید.
در قلب این شهر، داغی خوابیده است تا رنجش را از رگ های زندگی بیرون کشی.کجاست تیغه عدل آمدنت که در خشندگی اش ظلمت افکنده بر خاک را بزداید!
زمین از شادی می چرخد و می رقصد؛ بر رد گام هایت یاس می روید، پونه پونه عطر قدمهایت را به ذرات خاک می ریزد. بهار جانی دوباره یافته و بوی مست کننده اش، به تن مسافران مسیر توفان های داغ می دود کفش های خسته از عبور، در کنار جاده های پر از فانوس، کنار گذاشته می شوند. همهمه های سرخ، از نیام قیام بیرون کشیده شده است رستاخیزی دوباره جان ها را به طعم گس عدالت رسانده است.
بذری نو به جان ها پاشیده می شود و ندبه ها به سرود چلچله های شادی بدل می گردد. شادی در پوست خود نمی گنجد چلچراغ های آویزان، روشنی شان را به چشمان خیره شهر ریخته اند.
سماعی این چنین را کدام حلقه صوفیانه به نظاره نشسته است! آفتاب از کعبه طلوع کرده و صدای بلال از فراز صداهای دوردست تاریخ دوباره شنیده می شود. فتحی عظیم اتفاق افتاده است: «انا فتحنا فتحاً مبینا».

پی نوشت :

1-مهدی خلیلیان.

منبع: نشریه اشارات، شماره 124
نویسنده: منصوره چاووشیان

بازنده نیستم ، که عشق باخته ام ، همین نام تو که برده ام ، فردا برگ برنده من است .

 

 

ایران جوان

.

فوری دانلود

جمعه 27/12/1389 - 10:39 - 0 تشکر 299945

بسم الله الرحمن الرحیم

در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟

بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
جمعه 27/12/1389 - 10:41 - 0 تشکر 299948


بسم الله الرحمن الرحیم

دروغ گفتم که از دوریت شکست دلم


که در نبود تو حتی ترک نبست دلم

  بیا و زود بیا ای تمام هستیم

که اگر دیر کنی می رود ز دست دلم


گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن

گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم

گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم

گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن

گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن

گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن

گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان

گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن

گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم

گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن

گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان

گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن

گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم

گفتا که روز وصل را در انتظارم

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.