همشهری دانستنیها/شماره93
داستانهای زیادی در مورد تلهپاتی - ارتباط ذهن دو یا چند نفر با یکدیگر بدون استفاده از ابزارهای مشخص مادی- وجود دارد. اما این داستانها در مورد دوقلوها یا افراد و زوجهایی که با یکدیگر رابطه بسیار نزدیکی دارند بیشتر نقل میشود. در این مقاله، لویس پراود تلاش میکند تا با بررسی کامل چند نمونه از برجستهترین نمونههای واقعی این پدیده، جامعه علمی را به تحقیق بیشتر در مورد این پدیده شگفت انگیز ترغیب کند.
در سال 1975 خبر مربوط به ترور و قتل نویسنده و شخصیت تلویزیونی «راس مکویرتر» که به همراه برادر دوقلوی خود «نوریس» سازمان ثبترکوردهای گینس و کتاب مشهورش را به راه انداخته بود در تمام جهان منتشر شد. بعد از آن نویسنده و فراروانشناس انگلیسی «گای لیون پلِیفِر» با شنیدن این خبر به یاد داستانهای معروف تلهپاتی دوقلوها افتاده و به فکر تحقیق در این زمینه افتاد. او در مطالعاتش بارها به این مطلب برخورده بود که تلهپاتی بین دوقلوها پدیدهای واقعی است. این مطلب بارها در حالتهای مختلف مانند زمان بیماری یا وقتی یکی از قلها در معرض خطر قرار میگرفت - مخصوصا زمانی که دوقلوها رابطه نزدیکی با یکدیگر داشتند - نمود بیشتری پیدا میکرد.
پلیفر اینطور فرض کرد که آیا امکان دارد نوریس چیزی در لحظه ترور و مرگ برادرش «حس» کرده باشد؟ با توجه به طبیعت و ماهیت حساس این مطلب و همچنین دسترسی نداشتن پلیفر به نوریس، یافتن پاسخ این سوال حدود دو دهه با مشکل مواجه شده و به تعویق افتاد. تا اینکه در سال 1999 یکی از دوستان پلیفر او را به ناشری معرفی کرد تا با هم پروژهای ترتیب دهند و به طرز کاملا تصادفی هم این ناشر کسی نبود جز پسر نوریس «السدیر مک ویرتر».
الیسدیر برای پلیفر توضیح داده که در آن زمان 12 سال داشته و در لحظه ترور عمویش توسط ارتش جمهوریخواه ایرلند در کنار پدرش بود. آنها در منزل در حال آماده شدن برای رفتن به یک نمایش در مدرسه بودند که این ترور 45 کیلومتر آن طرفتر یعنی در حومه شمال لندن، رخ داد.
الیسدیر ادامه ماجرا را اینگونه توضیح داد: «ناگهان بدون هیچ مقدمه یا دلیلی، پدرم روی یک مبل افتاد. گیج به نظر میرسید. وحشت زده بود. فکر میکردم دچار حمله قلبی شده است. لحظاتی بعد، کم کم حالش جا آمد. چند ثانیه بعد هم تلفن زنگ زد. پلیس بود.»
بر اساس آنچه الیسدیر تعریف کرده بود، پلیفر در نهایت مدرکی داشت که بر اساس آن میتوانست با اطمینان بیشتر در مورد تلهپاتی دوقلوها صحبت کند. به نظر میرسید این دو برادر در لحظه مرگ راس با یکدیگر ارتباطی ذهنی و تلهپاتیک برقرار کرده بودند. پلیفر داستان این تجربه را به همراه داستانهای متعدد دیگری از همین دست در کتاب بسیار مشهور و هیجانانگیزش «تلهپاتی دوقلوها» به صورت مفصل آورده است. هر خوانندهای پس از مطالعه این اثر، دیگر نخواهد توانست در مورد واقعیت این پدیده شک و تردیدی به خود راه دهد.
ادعا شده این واقعیتی محرز است که دوقلوها، مخصوصا دوقلوهای همسان ارتباط روانی خاصی با یکدیگر دارند. دوقلوهای همسان از یک سلول تخم به وجود میآیند. این سلول در اولین مراحل تقسیم سلولی به دو بخش مجزا تبدیل شده که هر کدام تبدیل به یک جنین میشوند. در نتیجه دوقلوهای همسان، ژنوم یا مواد ژنتیکی یکسانی دارند. دوقلوهای غیر همسان نیز هر کدام از یک سلول تخم مجزا به وجود میآیند. حوادثی که به ارتباط تلهپاتیک و همزمانی نسبت داده میشوند، بین دوقلوهای همسان بسیار بیشتر از دوقلوهای غیر همسان یا افراد مختلف گزارش و مشاهده شدهاند.
جیم دوقلوها
دو برادر دوقلوی همسان به نامهای «جیم لویس» و «جیم اسپرینگر» که در سال 1939 در اوهایو به دنیا آمدند، در زمان تولد از یکدیگر جدا شده و به خانوادههای متفاوتی سپرده شدند. این دو برادر تا سال 1979 که در 39 سالگی دوباره یکدیگر را یافتند، هیچ ارتباطی با هم نداشتند و هر کدام به زندگی خود میپرداختند.
آنها بعد از اینکه یکدیگر را دیدند بلافاصله با هم احساس نزدیکی خاصی کردند برای آنها خصایص و ویژگیهای مشترکی که با هم داشتند، بیش از هر چیز جالب به نظر میرسید. البته مشخص بود برخی از این مشابهتها، ریشه ژنتیکی داشته است. برای مثال هر دو آنها از بیماریهای مشترکی مثل بواسیر، بیخوابی و مشکلات قلبی رنج میبردند. هر دو آنها در 18 سالگی شروع به تجربه سردردهای میگرنی کرده و بعدها در یک سال از این بیماری رهایی پیدا کرده بودند. این دو برادر دوقلو در پروژهای تحقیقاتی که به نام «پروژه دوقلوهای مینسوتا» مشهور است مورد بررسی و آزمایشهای دقیق علمی قرار گرفتند. این پروژه را روانشناسی به نام «توماس جِی بوچارد» رهبری و مدیریت میکرد.
تعدادی دیگر از شباهتهای این دو برادر که نمیتوان آنها را ناشی از مشابهت ژنتیکی دانست عبارتند از: هر دو آنها در کودکی سگی به نام «توی» داشتند و هر دو آنها دو بار ازدواج کردند. همسر اول هر دو آنها «لیندا» و همسر دوم هر دو آنها «بتی» نام داشت.
هر دو این برادران، نام پسرهای خود را «جیمز اَلِن» گذاشته بودند؛ هر دو آنها در گذشته، شغلی پاره وقت به عنوان کلانتر داشتند؛ هر دو آنها در رستورانهای مک دونالد و همینطور به عنوان گشت پلیس کار کرده بودند؛ هر دو آنها یک نوع سیگار دود میکردند و نوشیدنی هر دو هم یکی بود. با اینکه در جوامع آکادمیک، تحقیقات گسترده و تحسین برانگیزی در زمینه «ادراکات فراحسی» مانند آزمایشات «گانزفلد» در اوایل دهه 70 انجام شده بود، تعداد انگشت شماری از آنها از دوقلوهای همسان به عنوان سوژه استفاده کرده بودند.
ماجرای گما و لین
در تاریخ 23 مارس 2009، مقالهای در مجله مشهور «تلگراف» درباره دختر نوجوانی به نام «گِما هیوتون» چاپ شد که توانسته بود جلوی غرق شدن خواهر دوقلوی خود به نام «لین» را در حمام بگیرد. گما ماجرا را به این صورت توضیح میدهد: «من در حال انجام کارهای معمولی خودم بودم که ناگهان حس عجیبی به من دست داد. مانند این بود که کسی مرا ترغیب میکرد تا به او کمک کنم.
درست مثل این بود که صدایی به من میگفت: خواهرت به تو نیاز دارد! من میدانستم باید به طبقه بالا بروم. اتفاقی که افتاده بود، این بود که پای دخترک لغزیده بود و پس از ضربهای که به سرش وارد شده بود، در آب وان فرو رفته بود. در همین لحظه بود که خواهر دوقلوی او به کمک او شتافته و جانش را از مرگ حتمی نجات داده بود. یکی از بهیارانی که برای کمک به دخترک بالای سر او بود، بعدها گفته بود: «اگر گما به موقع به کمک خواهرش نرفته بود، شکی وجود نداشت که او از دنیا میرفت.»
نیاز به توجه علمی
از میان آن دسته از آزمایشاتی که از دوقلوهای همسان هم استفاده کرده بودند، هیچکدام به نتیجه خاصی اشاره نکردند. همینطور که پلیفر در کتابش «تلهپاتی دوقلوها» اشاره میکند، این پدیده نیازمند توجه، مطالعه و بررسی گستردهتر و دقیقتر علمی است و جامعه علمی به جای انتقاد و بیتوجهی نسبت به آن میتواند از طریق بررسی آن به پیشرفتهای خیلی خوبی برسد. در این میان، گزارشهای تلهپاتیهای دوقلوها همچنان مانند گذشتهها ادامه دارد و هر روزه شاهد گزارشهای جدیدی در این باره هستیم.
با وجود گزارشهایی از این دست که تعدادشان اصلا هم کم نیست و به همین دلیل، نشان دهنده وجود این پدیده به عنوان واقعیتی غیر قابل انکار است، به نظر میرسد جامعه علمی هنوز تمایلی به دست برداشتن از دگمها و تعصباتی که جلوی رشد علم را میگیرند، ندارد.
هر چه باشد، جوامع علمی از طریق بررسی ناشناختهها به جایی که اکنون در آن قرار دارند، رسیده است. آیا بهتر نیست دنیای علم به پیشرفت خود در همه زمینهها ادامه دهد؟