چرا فلسفه مـﮯ خوانم و اصولاً ما چه نیازے به فلسفه دارم؟
براے پاسخ به این پرسش باید ابتداءً چند نکته براے ما روشن شود.
نکته ے اول: ما وجود دارم و در خارج از ما هم موجودات دیگرے وجود دارند. كه بسا در ما تأثیر مـﮯ گذارند یا از ما تأثیر مـﮯ پذیرند، همانطورے كه ما در آنها اثر مـﮯ گذاریم یا از آنها تأثیر مـﮯ پذیریم در خارج از وجود ما هوایـﮯ وجود دارد كه استنشاق مـﮯ كنیم، غذایـﮯ وجود دارد كه از آن تغذیه مـﮯ كنیم، منزلهایـﮯ وجود دارد كه در آن سكنـﮯ مـﮯ گزینیم، زمینـﮯ كه بر روے آن راه مے رویم، خورشیدے كه از پرتو او روشنایے مى گیریم، ستارگانے كه به وسیله آنها راه مے یابیم و حیوانات و گیاهان و غیر اینها كه به عنوان واقعیتهاے خارجے تحقق محسوس دارند. و نیز چیزهاے دیگرے وجود دارندكه آنها را مے بینیم یا مے شنویم یا استشمام مى كنیم یا مے چشیم و یا ... . و نیز امورى كه آنها را طلب مے كنیم یا از آنها مے گریزیم، و یا موجوداتے كه آنها را دوست داریم یا از آنها بیزاریم و یا موجوداتے كه به آنها امید بسته ایم یا از آنها مے ترسیم، و چیزهاے دیگرے كه طبع ما بدانها میل دارد یا از آنها متنفّر است. و چیزهاى دیگرے وجود دارند كه ما آنها را براى استقرار در مكانے، یا انتقال از مكانے، یا به سوے مكانے، یا براے وصول به لذتے یا پرهیز از رنجے یا رهایے از ناملایمے یا انگیزه هاے دیگر طلب مى كنیم. تمام این حقایقے كه ما آنها را درك مے كنیم و بسا حقایق دیگرے همراه اینها هستند كه ما از آنها غافلیم، باطل و پوچ نیستند، زیرا آنها حقیقةً موجودند و واقعاً ثابت هستند. پس هیچ موجودے آهنگ موجود دیگر نمے كند، مگر آنكه آن چیز عینیتے خارجے و موجودیتے واقعے یا منتهے به موجود واقعى دارد و تحقق او وهمے سراب گونه نیست. پس ما را نمے رسد كه تردید كنیم در اینكه در خارج، وجودے هست. و نمے توانیم به طور كلے واقعیت را انكار كنیم، مگر آنكه از راه مكابره درآییم و حق را انكار كرده یا درباره آن اظهار شك بنماییم، گرچه این انكار حق و اظهار شك فقط لفظے خواهد بود. پیوسته هر یك از ما و هر موجود با علم و معرفتے، خود را موجود با واقعیتے مى بیند كه منشاء آثار واقعے است و ارتباطے با غیر خود ندارد مگر از آن جهت كه براے آن چیز بهره اے از واقعیت هست.پس خلاصه ے این نکته آن شد که در جهان و خارج از وجود ما وجودات و موجودات دیگرے نیز هستند خواه ما از آنها آگاهـﮯ داشته باشم و خواه از وجودشان در غفلت باشم .
نکته ے دوم: همانطور که شکے در وجود موجودات خارجے نیست ، شکے هم در خطاے ما در شناخت آنها و خطاهایے که از ما سر مے زند نیست.
گاهے آنچه را موجود نیست، موجود مے پنداریم، یا بالعكس. مثلاً بارها وجود امرے را واقعی مے دانسته ایم ولی با گذشت زمان متوجه مے شویم که واقعیتے نداشته است.
با توجه به این دو نکته باید گفت: همه ے اینها ما را مے كشاند به اینكه بحث كنیم از حقایق موجوده و خواصے كه دارند، تا آنها را تمیز دهیم از چیزهایے كه موجود نیستند، بحثے كه رافع شك و منتج یقین باشد، زیرا این سبك از بحث ما را به واقعیت اشیاء از آن جهت كه واقعیت دارند هدایت مے كند، و به عبارت دیگر به بحثے مے كشاند كه در آن به استعمال برهان اكتفا كنیم، زیرا قیاس برهانے در میان قیاسات تنها قیاسے است كه به نتیجه ے یقینے مے انجامد، همانطورے كه یقین، تنها باورے است كه از میان اعتقادات، پرده از چهره ے واقعیت برمے دارد.
پس ما به فلسفه و بحث هاے برهانے و استدلالے برای شناخت حقایق عالم نیازمندیم. شناختے که بر پایه ے برهان باشد تا خطا در آن راهے نداشته باشد و بوسیله ے آن براے ما یقین حاصل شود.