• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 3229)
سه شنبه 7/10/1389 - 18:39 -0 تشکر 268584
اخلاق در قرآن


 

كلیاتی از اخلاق در قرآن

 

 این مقاله كه درچند شماره‌ایند ادامه خواهد یافت برگرفته از سخنرانی‌های است كه برای طلاب حوزهعلمیه قم ایراد شده است.

 

استادمصباح یزدی

 

 

 

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:43 - 0 تشکر 268597



مفاهیم اخلاقی
در هر نظام اخلاقی، دو مفهوم متضاد به كار می‌رود كه یكی بر اخلاق ممدوح، و دیگری بر اخلاق مذموم دلالت دارد. تعبیر عام این دو مفهوم"خوب و بد" است. اما تعبیرهایی كه از این مفاهیم می‌شود، از نظر بار معنایی یكسان نیستند: بعضی از آنها معنایی بیش از اصل خوبی و بدی را افاده می‌كنند، مثلا": در كتب اخلاقی، صفات انسانی را به فضایل و رذایل تقسیم می‌كنند. "فضیلت" چون از ماده "فضل"است، علاوه بر این كه دلالت دارد بر مطلوب بودن فضیلت، این معنی را هم می‌رساند كه با كسب فضیلت، چیزی بر وجود انسان خدا اشراب می‌شود. پس "اتقوا الله" به معنای نگهبانی از خدا و وقایت از خدا نیست، چون خدا احتیاج به وقایت ندارد. "اتقوا الله" وقتی متعدی به "الله" شد معنایش این است كه از خدا بترسید و خودتان را نگهبانی كنید. و نسبت مفعولی به الله به لحاظ خوفی است كه در تقوی اشراب شده است. یعنی خود را بیابید در حالی كه از خدا می‌ترسید.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:44 - 0 تشکر 268598




ج. تزكیه و تدسیه
در هر زبانی، الفاظی وجود دارند كه معادل دقیق برای آنها در زبان دیگر یافت نمی‌شود. واژه "تزكیه" از لغاتی است كه اگر بخواهیم در فارسی آن را بیان كنیم باید از چند لغت كمك بگیریم و یك لغت به عنوان معادل دقیق برای آن یافت نمی‌شود. تزكیه دلالت دارد بر كاهشی كه توام با افزایش باشد، مثل درختی كه شاخ و برگ او را می‌زنند تا رشد كند. در فارسی لغتی كه به تنهایی این دو مطلب را افاده كند نداریم. گاهی تزكیه را به انماء تفسیر می‌كنند و گاهی به حذف زواید، در حالی كه‌این هر دو تواما" در معنای تزكیه هست. واژه دیگری كه‌این هر دو را تقریبا" افاده می‌كند، واژه "تربیت" است. هر چند در تربیت تاكید بر رشد دادن است، ولی باغبان كه شاخ و برگ درختان را می‌پیراید، می‌گویند آنها را تربیت می‌كند. "تدسیه" ، در مقابل تزكیه، از ماده دُس و به معنای وارد كردن نابجای چیزی است در مجموعه‌ای، یا وارد كردن عنصری نامناسب در مجموعه‌ای هماهنگ می‌باشد، مثل این كه سمی‌را وارد غذا یا بدن كنند كه باعث فساد و تباهی شود.
حال، به كار بردن تزكیه و تدسیه در مورد نفس انسانی، این معنی را افاده می‌كند كه تربیت نفس انسان ، گاه مستلزم حذف‌هایی است كه قابلیت رشد پدید می‌آورد و این همان تزكیه است. از طرف دیگر، لازمه‌اش مواظبت در این است كه مبادا چیزهایی وارد نفس شود كه هر چند در ظاهر موجب افزایش می‌باشد، اما برای نفس انسان مضر باشد و در حكم سمی‌است كه با شیرینی مخلوط شده باشد.
نتیجه‌این كه، تا كنون چهار واژه دو به دو، متناسب در این آیات به كار رفته است. تزكیه و تدسیه متناظر با تقوی و فجور است: آن چه تقوی است، تزكیه است و آن چه فجور می‌باشد، تدسیه است. اما تزكیه، برای شخص تزكیه كننده می‌تواند انگیزه عمل ایجاد كند، به‌این صورت كه به صاحب تزكیه می‌گوید كار خوب تو نه تنها تقواست و نفس تو را از خطرات حفظ می‌كند بلكه موجب رشد و نمو هم می‌شود در مقابل، تدسیه كار بدی است كه باعث می‌شود عناصر مضاد با فطرت، وارد جریان وجود تو شود و تو را از درون فاسد كند. از همین جاست كه به راز استعمال تعبیر "زكیها" و"دسیها" به جای "اتقی" و "فجر" پی می‌بریم. با این كه مناسب با كلمه فجور و تقوی این بود كه بفرماید: "قد افلح من اتقی و قد خاب من فجر" ، اما به خاطر عنایت زائدی كه در "تزكیه و تدسیه" بود، از این دو به جای "تقوی و فجور" استفاده شد.
«فالهمها فجورها و تقویها. قد افلح من زكیها. و قد خاب من دسیها» "سپس فجور و تقوی را به او الهام كرد كه هركس نفس خود را تزكیه كرد، رستگار شد، و آن كسی كه خویش را با معصیت آلوده ساخت، نومید و محروم گشت". (شمس: 8-10) ترتیب طبیعی اقتضا می‌كرد كه چون اول سخن از "فجور" است در آیه بعد "قد خاب من دسیها" مقدم، و چون سخن از تقوی در مرتبه بعد است، "قد افلح من زكیها" بعد بوده باشد.
نكته در این تشویش ترتیب چیست؟ شاید نكته‌اش این باشد كه طبیعت انسانهای عادی به گونه‌ای است كه ابتدا غرایز حیوانی آنها رشد می‌كند، یعنی آن چه می‌تواند منشا شر و فساد باشد. هر چند غریزه حیوانی، فی حد نفسه، بد نیست، بلكه آن چه بد است و مذمت شده و موجب تدسیه می‌شود افراط و تفریط در ارضای آن است، ولی، به هر حال، انگیزه‌های حیوانی قبل از انگیزه‌های معنوی در انسان ظهور و بروز پیدا میكند، طفل، ابتدا میل به غذا خوردن پیدا می‌كند، سپس میل به بازی، بعد میل جنسی و كم كم، در دوران پس از بلوغ، میل به معنویات و پرستش خدا در او شكوفا می‌شود.
پس، چون غرایز حیوانی می‌تواند منشا فجور شود و این غرایز در انسان زودتر پدید می‌آید، در آیه، بر حسب ترتیب طبیعی، اول فجور ذكر شده است. این توجیه با توجه به یكی از معانی "الهام" در "الهمها" روشن تر می‌گردد و آ، بیدار كردن غرایز و كششها و جاذبه‌های فطری و طبیعی است. (البته با این فرض كه هر امر غیر اكتسابی را فطری بدانیم) اگر "الهمها" را به‌این معنا بگیریم، چنین حاصل می‌شود كه در نهاد انسان، جاذبه‌هایی فطری وجود دارد كه او را به جهت خاصی سوق می‌دهد. این معنی را درباره منكران معاد در قرآن میتوان یافت. منكر معاد علم به معاد دارد، علم به قدرت خدا هم دارد، پس علت انكار او چیست. قرآن می‌گوید: "یرید الانسان لیفجر امامه" (قیامت: 5) انسان می‌خواهد آزاد باشد. آن چه باعث انكار اوست این است كه می‌خواهد جلویش باز باشد، حد و مرز نشناسد و هر چه دلش می‌خواهد انجام دهد و، به تعبیر معمولی، بی بند و بار باشد. این میل به آزادی و بی بند و باری باعث انكار او نسبت به مبانی دین می‌شود، چون اگر كسی قیامت را قبول داشته باشد، طبعا" خود را محدود و مقید می‌بیند و نمی‌تواند بی بند و بار باشد.
تا به‌این جا علت تقدیم فجور روشن شد. و اما اینكه در آیه بعد چرا ابتدا می‌فرماید: "قد افلح من زكیها" و "وقد خاب من دسیها" (شمس: 7) را پس از آن می‌آورد؟ راز قضیه‌این است كه هر چند خداوند انسان را مختار خلق كرده است به حكم آیه"انا هدیناه السبیل اما شاكرا: و اما كفورا"" ، لكن مقصود بالاصاله از خلقت، كمال اختیاری انسان است و خلقت جهنم و شر در جهان، مقصود بالتبع است. لذا در این آیه ابتدا "قد افلح" آمده است.
انسان فطره طالب خوبی است و خوبی، مطلوب اصلی انسانهاست. همه تلاشها برای رسیدن به خوبیهاست. آیه شریفه را رسیدن به آن را تزكیه می‌داند و برای اینكه انگیزه حركت پیدا كند باید مقصود را ، كه فلاح است، یاد كند و راه رسیدن به آن را هم به خاطر بسپارد.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:44 - 0 تشکر 268599



جایگاه اخلاق
از جمله نكاتی كه از این آیات استفاده می‌شود، این است كه تهذیب نفس، هر چند مراتبی دارد كه بعضی واجب و بعضی مستحب می‌باشد، و شاید نتوان بعضی از مراتب مطلوبش را احصا كرد، اما امری حیاتی است كه در اسلام جایگاه والایی دارد. در اسلام، مهمترین مساله، اعتقاد به خدا و پیامبر است و بعد از آن نوبت به اخلاق می‌رسد. پس باید به‌این معنی توجه كنیم كه اگر تزكیه اخلاق نكنیم چه بسا اعتقادات اصلی خود را نیز از دست بدهیم. قرآن از این معنی پرده برداشته و نشان داده است كه بعضی از عادت‌ها و خلق‌های ناپسند در انسان، مانع از ایمان به خدا می‌شود، مثلا"، در داستان نصارای نجران می‌بینیم كه پیامبر(ص) درباره آنان فرمودند: "دلیل این كه اسلام را نپذیرفتند این نیست كه حقانیت اسلام را در نیافتند، بلكه علاقه‌ای است كه به شرب خمر و گوشت خوك داشتند". از این جاست كه به ارتباط عمیق اخلاق و اعتقادات می‌توان پی برد.
در آیات مذكور دو راه بیشتر ارائه نشده است: تزكیه نفس و رسیدن به فلاح و سعادت، تدسیه و رسیدن به بدبختی و نا امیدی. چنین نیست كه بین اخلاق و اعتقادات، جدایی و مرز باشد و این دو به یكدیگر ربطی نداشته باشد. این دو در یكدیگر تاثیر دارند. اخلاق خوب می‌تواند زمینه برای ایمان فراهم كند. چه بسیار كسانی كه به بركت اخلاق و صفات خوب خود زود ایمان می‌آورند. در آیه "ولتجدن اشد الناس عداوتا" للذین امنوا الیهود و الذین اشركوا و لتجدن اقربهم موده للذین امنوا الذین قالوا انانصاری ذلك بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستكبرون" "مسلما" یهود و مشركان را دشمن ترین مردم نسبت به مومنان خواهی یافت و آنها كه می‌گویند مسیحی هستیم را نزدیكترین دوستان به مومنان می‌یابی این به آن دلیل است كه در میان آنها افرادی دانشمند و تارك دنیا هستند و در برابر حق تكبر نمی‌ورزند". (مائده: 82) این آیه، علت قرب نصاری به اسلام را، عدم استكبار آنها دانسته است. بر خلاف یهود كه به علت تكبر و خود خواهی كه دارند به اسلام نزدیك نیستند. این معنی را درباره شیطان هم می‌بینیم كه علت كفر او همان استكبار او دانسته شده است. همچنین درباره منافقین آمده است: "فاعقبهم نفاقا" فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا یكذبون" "این عمل روح نفاق را در دلهای آنان تا روزی كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت. این به دلیل آن است كه از پیمان الهی تخلف جستند و دروغ گفتند". (توبه: 77) در این آیه خلف وعده و دروغ گفتن كه دو خصلت ضد ارزش است مقدمه از بین رفتن ایمان شمرده شده است. نتیجه آن كه مساله اخلاق و تزكیه نفس مساله ساده‌ای نیست، مساله‌ای است كه با روح اسلام سر و كار دارد و گاه اهمیت ندادن به آن انسان را تا مرز شرك و كفر سوق می‌دهد.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:45 - 0 تشکر 268601



پى‌نوشت‌ها
1. سوگند به نفس آدمی‌و آن كسی كه آن را به كمال رساند. (شمس:7)
2. اساسا "ابهام در بسیاری از موارد مفید عظمت مطلب و برای جلب توجه مخاطب به موضوع مورد نظر است و این شیوه سخن در مواردی از قرآن به كار رفته است. در داستان موسی و خضر می‌خوانیم: فوجدا" عبدا" من عبادنا موسی و همراهش بنده‌ای از بندگان ما را یافتند. (كهف) اگر نام این بنده مطرح شده بود، سخن جلوه‌ای را كه دارد، نداشت. مبهم گذاشتن، كنجكاوی مخاطب را بر می‌انگیزاند و او را به دنبال سخن می‌كشاند.
3. از قبیل "فانكحوا ماطاب لكم من النساء" " به زنی بگیرید زنانی را كه مورد علاقه شمایند" (نساء: 3) كه "ما " در این آیه بر ذوی العقول اطلاق شده است.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:46 - 0 تشکر 268602



بحث درباره «اخلاق از دیدگاه قرآن كریم» است. در این فرصت، تنها مىتوان به یك سلسله مباحث كلى و اصولى پرداخت. از این جهت آیاتى را انتخاب كردیم كه بتوانیم تا حدى مسائل فلسفه اخلاق را از آن استنباط كنیم و این، همان آیات سوره «والشمس»است. كه در جلسه گذشته، نكته هایى در اطراف آیات اول این سوره شریفه مطرح كردیم و ارتباطى كه مىتوانست با مسائل فلسفه اخلاق، داشته باشد اشاره كردیم.
در هر نظام اخلاقى دو مفهوم متضاد به كار مىرود; یكى دلالت بر اخلاق ممدوح و دیگرى، دلالت بر اخلاق مذموم دارد. لفظ مشترك بین همه اینها چیزى است كه معادل خوب و بد به كار مىرود. اما، گاهى مفاهیم دیگرى است كه بارِ معنایى بیشترى دارد و معنایى افزونتراز اصل خوب و بد را افاده مىكند. در این آیات شریفه، یك بار «فجور» و «تقوا» و بار دیگر «تزكیّه» و «تدسیّه» به جاى خوب و بد به كار رفته است. مفهوم فجور و تقوا بیش از مفهوم خیر و شر اخلاقى مفید معناست و اشاره دارد كه چرا باید از اخلاق بد اجتناب كرد; چون اینها سبب ضایع شدن وجود انسان و موجب خارج شدن از مرز فطرى اوست; بر عكس، انجام دادن كارهاى خیر و چیزهایى كه ارزش مثبت اخلاقى دارد، نه تنها وجود انسان و فطرت او را ضایع نمىكند بلكه، آن را هم نگهبانى مىكند. اما، در آیه بعد به جاى فجور و تقوا تعبیر دیگرى را به كار برده است «قد افلح من زكیها»(شمس: 9) مفهوم تزكیه در همین مورد است یعنى، مصداق هر دو یكى است; اگر چه مفاهیم فرق مىكند; همان چیزى كه تقوا است تزكیه است، و همان چیزى كه فجور است ، تدسیه نفس است. ولى، این مفهوم باز یك نكته بیشترى را افاده مىكند كه مىتواند انگیزه عمل، براى شخص تزكیه كننده ایجاد كند و آن این است كه نه تنها انجام كارهاى خوبِ اخلاقى و خیر تقواست و نفس را از خطرها و آلودگیها، باز مىدارد; بلكه، علاوه بر این، موجب رشد و نموّ مىشود، تزكیه بیش از تقوا مفید این معناست و در مقابلش، انجام دادن كارهاى بد موجب مىشود كه یك عنصر مضادّ با فطرت وارد وجود انسان گردد و مثل زهرى كه با تماس و نفوذ در حلوا، آن را فاسد مىكند، مشكل آفرین شود.1

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:46 - 0 تشکر 268603



در اینجا سؤالى مطرح مىشود و آن این است كه در آیه اول فرمود: «فالهمها فجورها و تقواها» (شمس:8) یعنى ابتدا فجور را ذكر كرد و سپس تقوا را در آیه بعد مىفرماید: «قدافلح من زكیها و قد خاب من دسّاها» (شمس: 10ـ9) اول تزكیه را ذكر مىفرمایند و آنگاه تدسیه را، چرا بر طبق ترتیبى كه در آیه اول ذكر شد. نفرمود «قد خاب من دسّاها و قدافلح من زكیها»; آنچه در مقابل فجور واقع مىشود، تدسیه است كه در آیه بعد آمده، این ترتیب چرا رعایت نشده؟ لفّ و نشرمرتب نیست، مشوش است. چه نكته اى مىتواند در این باشد؟ نكته اى كه مىشود اینجا بیان كرد این است كه طبیعتِ انسانهاى عادى -امثال ما- طورى است كه ابتدا غرایز حیوانى در آنها رشد مىكند و موجب گرایشهاى مادى و چیزهایى كه مىتواند منشاء شرّ و فساد و تدسیه باشد، مىگردد. گویا اینكه اصل غریزه حیوانى، خودش شرّ نیست; این كه میل به غذا خوردن یا میل به جنس مخالف دارد، این - فى حد نفسه و تكویناً- بد نیست; بلكه، افراط یا تفریط در اینها ناپسند و مذموم است; نابجا بردن اینها، موجب تدسیه مىشود، باید توجه داشت كه انگیزه مادى، قبل از انگیزه معنوى و الهى، در انسان ظهور پیدا مىكند; ابتدا در طفل همین غرایز حیوانى پیـدا مىشـود، اندك اندك دامنه اش گستـرده تر مىگردد; اوّلین مرحله بروز آن غرایز، میل به خوردن و آشامیدن، بعد بازى كردن و سپس گرایش به جنس مخالف مىباشد. این زمان كه دوران بلوغ نام دارد، میل به معنویات و پرستش خداى متعال، در وجودش پیدا مىشود; البته مانند غرایز حیوانى، خود به خود، شكوفا نمىشود بلكه، احتیاج به تربیت دارد. بر خلاف غرایز حیوانى كه این گونه نیست; قبل از غرایز دیگر شكوفا مىشود، رشد مىكند و فعال مىگردد و انسان را وادار به ارضاء مىنماید، در این صورت، اگر انسان تزكیه نكند این عامل، انسان را ممكن است به فساد بكشاند.
پس چون فجور همان غرایز حیوانى است (البته این گونه نیست كه غرایز حیوانى صددرصد مستلزم فجور باشد ولى مىتواند منشاء فجور شود.) كه زودتر پدیدمىآید،از این رو برحسب ترتیب طبیعى، در آیه شریفه، اوّل فجور را ذكر كرد.2

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:47 - 0 تشکر 268604



ممكن است سؤال شود كه «چرا فطرى و طبیعى را مرادف هم به كار مىبرند در صورتى كه فطرت در امور خیر است؟» در پاسخ باید گفت كه اصطلاحات متعدد است; گاهى فطرى در مقابل اكتسابى مىباشد، در این اصطلاح وقتى كه مىگوئیم چیزى فطرى است یعنى، اكتسابى نیست. با توجه به این معنى، تمامىغرایز، چه امور فطرى انسانى یا غرایز حیوانى، فطرى است. طبق اصطلاحى دیگر، آن غرایز یا كششهاى باطنى كه متعالى و از حد غرایز حیوانى بالاتر است، فطرت نامیده مىشود. مرحوم استاد شهید مرتضى مطهرى(رحمه الله) غالباً در كتابهایشان، فطرت را در معنى دوم به كار برده اند كه یك اصطلاح خاصى است و الا اصل فطرت، همان معناى اولى مىباشد; این كه گاهى گفته مىشود، هم گرایش به خیر و هم گرایش به شرّ، فطرى است یعنى، اكتسابى نیست و خدا در نهاد انسان، هر دو میل را قرار داده است; هم میل به كارهاى خوب و هم میل به كارهاى بد.
اگر «فالهمها» را به معناى دوم گرفتیم مفهومش آن است كه این جاذبه هاى فطرى در نهاد انسان است یعنى، چیزهایى كه انسان را، طبق بینش اسلامى، فجور و بى بند و بارى سوق مىدهد. مىتوانیم براى این معناى فجور، از این آیه شریفه استفاده كنیم كه مىفرماید: «اَیَحسَبُ الانسان اَنْ لَنْ نَجْمَعُ عضامه بلى قادرین عَلى اَنْ نُسَوِىَ بَنانَهُ بَلْ یُریدُ الانسان لِیفَجِرَ امامه».(قیامة:4ـ3)

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:47 - 0 تشکر 268605


كسانى كه معاد را انكار مىكنند، آیا مىپندارند كه ما قدرت نداریم دوباره آنها را زنده كنیم؟! بعد، گویا خودش جواب منفى مىدهد و مىگوید: نه، اینها نمىگویند خدا قدرت ندارد اگر كسى خدا را بشناسد و او را قبول داشته باشد، مىداند كه قدرت خدا محدود نیست، پس چرا معاد را انكار مىكنند؟ «بَلى قادرین عَلىَ اَنْ نُسَوى بنانه» ما مىتوانیم دوباره انسان را زنده كنیم و قدرت داریم خطوط سر انگشتش را هم بسازیم و هموار كنیم. پس علت نپذیرفتن معاد و انكار آن، نكته اى روانى است; دلشان نمىخواهد بپذیرند نه این كه عقلشان قبول نمىكند; علم به او تعلق مىگیرد، اما اراده اشان به او تعلق نمىگیرد. چرا كه «یرید الانسان لیفجره امامه» انسان مىخواهد، آزاد باشد و حدّ و مرزى در زندگى نشناسد; هر چه دلش مىخواهد رفتار كند، این همان چیزى است كه در تعبیر فارسى به آن «بى بند و بارى» مىگوییم. آدمىكه در زندگیش مرز نشناسد و رفتارش قید و بند نداشته باشد این میل، باعث مىشود كه مبانى اش را انكار كند; چون اگر آدم قبول داشته باشد كه قیامتى هست و حساب و كتابى وجود دارد، دیگر این شخص نمىتواند بى بند و بار باشد چرا كه وقتى كسى مىداند به دقائق اعمالش رسیدگى خواهد شد و پاداش و كیفرى در كار هست، حواسش را جمع مىكند. و دیگر نمىتواند آزاد راه برود. امّا، او براى اینكه نمىخواهد به این قید و بند مبتلا گردد از اول انكار مىكند و مىگوید اصلاً قیامتى در كار نیست و لذا خیال خودش را راحت مىكند.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:47 - 0 تشکر 268606


این جا نكته عجیبى وجود دارد كه اهمیت مسأله تزكیه نفس و تهذیب اخلاق را، بیشتر روشن مىكند; چون معمولاً تصور ما این است كه تهذیب اخلاق یك امر درجه دوم است،چیزى شبیه مستحبات مىباشد; خیلى مهم نیست، حالا نشد هم نشد. این تصوّر عموم ما مسلمانها و آنهایى است كه با «كتاب و سنت» آشنا هستیم، دیگران كه حسابشان جداست، خود ماها این گونه تصوّر مىكنیم كه تزكیه اخلاق و تهذیب نفس، در رتبه دوم قرار دارد; به این معنا كه اگر آدم پس از رسیدگى به زندگى اش، فرصتى پیدا كرد و بى كار بود، به امور اخلاقى و تزكیه و تهذیب بپردازد و اگر وقت نداشتیم كارهاى واجبتر داریم; باید به وضع زندگى خود برسیم; دكورهاى اتاقمان خراب شده، امسال رنگ آمیزى اتاقمان عقب افتاده و... این كارها واجب تر است! در صورتى كه این آیه تعبیر بسیار عجیبى دارد و بیشتراز دو راه براى انسان نگذاشته است; مىگوید اى انسان، این نفس در اختیار توست، یكى از دو راه را باید انتخاب كنى، یا تزكیه نفس، یا تدسیه نفس و راه سومىوجود ندارد. اگر تزكیه را انتخاب كردى «قد افلح» سعادت و فلاح مال توست امّا، اگر راه دوم را انتخاب كردى «قدخاب» دیگر از هستى خودت و آینده خودت ناامید باش! دیگر سعادتى براى تو نخواهد بود.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 7/10/1389 - 18:48 - 0 تشکر 268607


پس مسأله تزكیه نفس، چیز ساده اى نیست تا وجود یا عدمش اهمیّتى نداشته باشد بلكه، طبق آنچه از این آیه برمىآید، «تزكیه» حیاتى ترین مسأله در زندگى انسان است. چرا كه «اخلاق» و «اعتقاد» ارتباطى تنگاتنگ و ناگسستنى با هم دارند; وقتى اعتقادات از زیر بنایى ترین مسائل در اسلام باشد، اخلاق نیز از اساسى ترین و حیاتى ترین امور مىباشد. مهمترین مسأله، اعتقادات است و سپس اخلاق. ولى، وقتى ما توجّه كنیم مىبینم كه اگر تزكیه اخلاق نكرده باشیم، ممكن است عقاید اصلى ما هم از بین برود و این حقیقتى است كه قرآن پرده از روى آن برداشته است. ما خود به خود و بدون یارى از قرآن كریم به این باور نمىرسیم. بلكه، خیال مىكنیم كه بین اخلاق و اعتقاد مرز است; جاى اعتقادات در ذهن، قلب و روح ما است. جاى اخلاق، صفات نفسانى و كمالات هم مكان دیگرى است، و جاى رفتار و كردار هم یك جاى دیگر است و مىگوئیم كه این قسمت متعلق به عقاید و علم كلام و اینجا متعلق به اخلاق و آنجا متعلق به علم فقه است. و اینها به هم ربطى ندارد؟ ولى، وقتى به قرآن و به روایاتى كه در تفسیر آیات وارد شده نظر مىافكنیم، مىبینیم كه گاهى مانع از ایمان آوردن، بعضى از اخلاقها، عادتها و خلق هاى ناپسند است. به عنوان مثال داستان نصاراى نجران را در نظر بگیرید آنها وقتى براى بحث كردن با پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، به خدمت ایشان رسیدند، سر انجام، كارشان به مباهله كشید و حاضر نشدند تا مباهله كنند. بعد از این جریان، حضرت فرمودند: آنچه مانع مىشود اینها اسلام را نپذیرند و دست از مسحیّت برندارند، این نیست كه حقانیّت اسلام را نفهمیده اند بلكه مانع، علاقه اى است كه به مشروب و گوشت خوك دارند; مىبینند اگر مسلمان بشوند باید از آنها دست بردارند. علاقه به این رفتار، مانع مىشود تا ایمان بیاورند. از این كلام رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) فهمیده مىشود كه بین اخلاقیّات و اعتقادات مرزى نیست، یعنى به گونه اى كه اعتقادات تنها از راه عقل و دلیل حاصل شود و اخلاقیّات هم مربوط به ملكات نفسانى باشد. بلكه اینها با هم تعامل دارند; اخلاق خوب مىتواند زمینه را براى ایمان فراهم كند; چه بسیار كسانى كه به محض مشاهده علامت صدقى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به او ایمان مىآوردند و این به دلیل اخلاق خوب و صفات خوبى بود كه آنها داشتند. قرآن كریم درباره آن نصرانى هایى كه زود ایمان مىآوردند مىفرماید: «ذلك بان منهم قسّیسین و رهباناً و انهم لایستكبرون * و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق...» (مائدة: 83ـ82) ستایش مىكرد از یك عده كشیشهاى مسیحى «لتجدّن اشد الناس عذابه الذین آمنوا یهود»(مائدة:82) تا آنجایى كه مىگوید: «لتجدنّ اقربهم مودّة للذین آمنوا الذین قالوا انّا نصارا ذلك بانّ منهم قسیسین و رهباناً و انهم لایستكبرون» علت اینكه نصارا به اسلام نزدیكترند و موّدت بیشترى به مسلمانها دارند و زود حق را مىپذیرند، این است كه در میان ایشان دانشمندانى هست كه اهل استكبار نیستند و خوى استكبار در آنان نیست; آدمىمتواضع و خاكى اند اگر نصارا تاكنون اسلام نیاورده اند به این دلیل است كه تا حال حقایق برایشان روشن نشد و الا عنادى ندارند، بر خلاف یهودیها، كه اهل عنادند و در آنها، روح تكبر، خودخواهى، و بزرگ بینى زیاد است آنان خود را ملت برگزیده خدا مىدانند و خودشان را فرزندان خدا مىنامند. خیلى از اینها به خودشان مغرورند; اما، نصارا این گونه نیستند «ذلك بان منهم قسیسین و رهباناً و انهم لایستكبرون» با این توضیح، تعامل اخلاقیات و اعتقادات بسیار روشن مىشود چه، اینكه گفتیم زمینه ایمان نصارا، تواضع وزمینه انكار اسلام از سوى یهود، تكبر و خود خواهى بود.

به امید ظهوراقا

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.