• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن عمومی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
عمومی (بازدید: 13905)
يکشنبه 21/9/1389 - 14:1 -0 تشکر 261219
سلام بر حسین


سلام من به محــــرم به شـــور و حـال عیـانـش
سلام من به حســـــیـن و به اشک سینه زنـانش


سالهاست که جرعه ای نوشیدنی گوارا که می نوشم زیر لب زمزمه می کنم فدای لب تشنه ات یا سید و سالار شهیدان عالم و هر جا سخن از مظلومیت است فقط یاد و خاطر توست که در ذهن جاریست و این گونه به من آموختند که هر حاجتی داشتم با عجز و سوز دل از تو بخواهم که اجابت کنی که به یقین در عین صلاح پاسخ خواهی گفت. ایمان واثق دارم بر این که خنده کنان می رود روز جزا در بهشت، هرکه به دنیا کند گریه برای حسین.


باز محرم آمد و باز عاشقان تو گریانند و اشک ریز برای تو یا ابا عبد الله الحسین(ع)
اما؟!!!
اما چه می شود مرا این روزها؟
که بیقرارم، با گمانی که چنگ انداخته در اندیشه ام و شبهه ای مرموز که ریشه دوانده در دلم؟!!!


که اگر در کربلا بودم چه می کردم؟ کوفی می شدم یا نامم در لوح ملکوتی شهدای کربلا ثبت می شد؟ از بیم و هراس حفظ جان ، خود را به خویشتن خویش می سپردم یا خود را سپر شمشیر و نیزه ها می کردم در دشت نینوا؟ تشنه جرعه ای آب می بودم یا تشنه نوشیدن شهد شهادت؟ آخر خدایا چگونه محک بزنم خود را که اگر بودم با حسین بودم از دل و جان یا...؟


قرار بود این‌جا بیشتر برایت بنویسم مولایم، آقا جان... ای حسین شهید!
اما اشک‌هایم زودتر از این قلمِ خسته دست به کار شدند و تمام گفته‌ها و ناگفته‌ها را بر تن کاغذ حک کردند. همه‌ی حرفم و تمام مستی ام؛ فدای تو تمام هستی ام.
و تنها کاری که می توانم اکنون انجام دهم آن است که با تمام دوستان مجازی در انجمن های تخصصی تبیان هم پیمان شویم و به محضر تو عهد ببندیم که رهرو راه تو باشیم و کاری نکنیم که جزء گروه ملعون  "... شایعت و بایعت و تابعت علی قتله" باشیم تا در قیامت شفیعمان باشی. پس همه با هم یکصدا بگوییم: انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم

 

عالم همه محو گل رخسار حســــین اسـت
ذرات جهان درعجب از کار حســــین اســـت
دانی که جرا خانه ی حق گشته سـیه پوش
یعنی که خدای تو عـزادار حســـــــین است

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 19:48 - 0 تشکر 261424

می خواهم چشم هایم را یاد عاشورا بیندازم. روی کاغذ، نقشه ای رسم می کنم. سمت چپ کاغذ را سیاه می کنم؛ سیاه کم رنگ؛ یعنی این جا سپاه عمربن سعد قطار شده است. سمت راست کاغذ را سپید می کنم، سپید پر رنگ؛ یعنی این جا یاران امام حسین در صف شهادت ایستاده اند. پشت سر هر کدام از سیاهی و سپیدی کاغذم، راه درازی می کشم. معلوم نیست شاید یک روز این راه را به خانه تک تک افراد میدان وصل کنم، شاید هم ته راه را برای همیشه باز بگذارم. یکی از راه ها را جاده بخیلان می نامم و آن دیگری را جاده بخشندگان، جاده بخیلان را پر از سنگریزه هایی با نقش کمرنگ می کنم. جاده بخشندگان را هم از سنگریزه پر می کنم.
این ها ابزار مقایسه است. می خواهم به یک شناسایی بزرگ دست بزنم. هر جا که خوبی هست، این احتمال ناخوشایند وجود دارد که بدی بیاید و کاسه و کوزه خوبی را به هم بزند. می خواهم سر وقت خوبی ها و بدی ها بروم و تصویری به دو رنگ سیاه و سپید خلق کنم.
اهالی سپاه عمربن سعد می ترسند که مبادا خودشان یا فرزندانشان گرسنه بمانند. می ترسند اگر با عبیدالله بن زیاد مخالفت کنند او زندگی شان را از چنگشان درآورد. می ترسند عبیدالله، عمرشان را چپاول کند پس پیش دستی می کنند؛ پیش از آن که به تاراج روند خودشان هجوم می برند البته نه به عبیدالله، آنها چون راه دعا را گم کرده اند به امام خود می تازند.
حالا که خصمانه می تازند من هم یکی از آن سنگریزه های کم رنگ جاده بخیلان را پر رنگ می کنم و کنارش ریز می نویسم «ترس». یاران امام حسین، بعضی پس از عمره مفرده و بعضی پس از حج تمتع دنبال او ریسه می شوند. ترس برایشان مفهوم ندارد. تا وقتی خدای یکتا با آن هاست دلشان قرص است.
ترس، کسانی را همراهی می کند که چندین خدا دارند و تمام خدایانشان هم به مفت گران هستند.
پس زود سری به جاده بخشندگان می زنم و یکی از سنگریزه های آن را پاک می کنم.
به وعده خداگریزان، دل خوش می دارند. عبیدالله می گوید این را می دهم آن را می دهم، اگر نجنگید این را می گیرم آن را می گیرم، و باور می کنند. ولی وعده و وعیدهای خداوند در قرآن را هیچ می دانند. می نشینند و با خود می گویند یک تیر دو نشان می کنیم. به جنگ که می رویم هم خلیفه را خشنود می کنیم و هم پولی به جیب می زنیم و مرغ بریان سر سفره مان می گذاریم! دنیاطلبان بخت برگشته به سوی دنیا می دوند و دست دورگردن آن می اندازند و بوسه بر پیشانی اش می زنند. غافلند که آتش را می بوسند.
سزای این بوسه است که سنگریزه دیگری بر جاده بخیلان پررنگ کنم. دنیاطلبی آن قدر جرم بزرگی است که علاوه بر سنگریزه، یک بوته بزرگ خار نیز در میان آن جاده می کشم طوری که یک سرش در سمت راست جاده باشد و سر دیگرش سمت چپ. از کجا معلوم، شاید روزی کسانی را به خود سرگرم کند و بخشندگان فرصت یابند بیش تر در راه خدایشان ببخشند. در مقابل به سراغ جاده بخشندگان می روم. آن جا چیزی جز تبسم بر رضای امام نمی بینم آن جا اثری از دنیا نیست. جیب های آنها پاک پاک است. پس با دستم دو سنگریزه را از میان جاده آنان برمی دارم و شاخه گلی سپید کنار سینه جاده می کشم. چه عطری!
قصد دارند عقلشان را همین طور دست نخورده با خود به آن دنیا ببرند. امامان می ایند تا گنجینه مدفون عقل آنان را کشف کنند اما آنها گستاخانه خودشان را پشت حصار جهالت پنهان می کنند. نمی پرسند آن طرف میدان چه کسی ایستاده است. عقلشان را به کار نمی اندازند تا بفهمند رسولی که خود را مطیعش می دانند، فرمود اهل بیتم را نزد شما به امانت می گذارم.
بشر، رنج بزرگی را باید تحمل کند اگر دست از سر جهالتش برندارد. خوب است سنگریزه ای دیگر را بر جاده بخیلان، سیاه تر رنگ کنم و در گوشه اش بنویسم «نادانی»، باید خودم نیز عبرت بگیرم.
از عقل یاران امام حسین می پرسی؟ اگر عاقل نباشند به امر خدا نخواهند بود و سپس رسول و بعد از آن امام. عقل به آنان فرمان همراهی می دهد وگرنه کیست که از جنگیدن و کشته شدن دل خوشی داشته باشد. اصلاً در این سپاه، کسی هست که عقیله بنی هاشم است و او زینب کبری است؛ خواهر امام حسین، کسی که همانند رسول، حسن و حسین، عطر بهشت دارد.
یک راست به سراغ سنگریزه بعدی می روم و به سرعت از جاده بخشندگان پاکش می کنم طوری که اصلاً اثری از آن نماند.
سپاه عمربن سعد، شورش را درمی آورد. بی حیایی هم اندازه ای دارد. روز روشن زل می زنند به چشم های امامی که جان تمام عالمیان است و قلبش را می شکنند و راحت حاضر می شوند تیغه تیز شمشیر را بر گلویش کشند و ردّ عمیقی از آن جنآیت بر جای گذارند. حیا نمی کنند و انگار همین دنیا کفآیتشان می کند که بیم معاد ندارند وبی خیال بهشت می شوند. خب تقدیرشان همین است که به اسلافشان ملحق گردند. مگر پدرانشان چه تاجی بر سر اسلام گذاشتند؟ چه نحس است سنگریزه بی حیایی! که هم اکنون به طرفش می روم و آن را به رنگ دل های سپاهیان عمربن سعد درمی آورم. بخلشان نمی گذارد دست از دنیا بردارند و لحظه ای برای آخرت، نفس بکشند و هوا که نباشد آدم، سیاه می شود.
وقتی سنگریزه ای را از وسط جاده بخشندگان به نرمی برمی دارم. فرصت می یابم در عطر نازک بهشت تنفس کنم.
شکمشان از روز اول گرسنه بود، تا ابد هم سیر نخواهند شد با این که خود را در به در یک لقمه نان می کنند، نان فایده ای به حالشان ندارد. گرسنه بمانند بهتر از این است که شکمشان را از لقمه های حرام پر کنند. نان رشوه خورده اند که این طور چاق شده اند. و افسوس! شکم پرستی به دهانشان مزه کرده است که سلسبیل را با عطرش و شراب طهور را با طعم زنجبیلش به کناری می گذارند و سراغ کیسه ای گندم یا جو می روند. انگار باد دیوانه بر اندک عقلشان وزید که سندس و استبرق را به زمین انداخته دنبال مشتی زر زمینی می دوند. چیزی که عاقبتش را یک بچه هم می تواند حدس بزند.
شکم این شکم پرستان را باید به سنگ پر کرد، پس سنگریزه دیگری سر راهشان پر رنگ می کارم و می نویسم «شکم پرستی».
لذت می برم وقتی چشمم را به سمت یاران امام حسین می چرخانم. چه نوازش ماهرانه ای می شوند برای چشمان ملتمس من! چه آرامشی دارد خون در رگ هایشان، چه آسود ه اند این ثابت قدمان! چه بخت بلندی، چه پیشانی های سپیدی! سه روز آب نمی نوشند اما همانند کوه سرافرازی می کنند، چه استقامتی دارد روحشان، انگار از فرات گذشته به آب حیات می اندیشند!
از انصاف به دور است که فقط سنگریزه از جاده آنان بردارم، باید تخم گل بر زمینشان بپاشم.
به خودم می آیم انگار نقشه ام تکمیل شده است. سرم را از روی کاغذ بلند می کنم و کاغذ را روبروی صورتم می گیرم، می بینم که یک سمت کاغذم سیاه سیاه است، آن جا پر شده از سنگ های کوچک و بزرگ و کلوخ و خار و خاشاک. شیطان سر راه آنها چه قدر دانه پاشیده است! بی خود نیست که به دنیا مشغولند.
سمت دیگر کاغذم سپید‍ سپید است، آن جا پر شده از مرواریدهای غلتان. راه که می روی، مروارید سپید است که کف پایت را قلقلک می دهد. این جا انگار خود بهشت است.
بهشت محبت حسین. من به دنبال همین بهشت تا این جا آمده ام.

 

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 19:51 - 0 تشکر 261425

بر نیزه، سرى به نینوا مانده هنوز خورشید، فراز نیزه‏ها مانده هنوز
در باغ سپیده، بوته بوته گل خون ***از رونق دشت كربلا مانده هنوز
یك قافله غم، ز كربلا آوردم *** صد شور و نوا، ز نینوا آوردم
بر روشنى تیره‏دلان كوفه ***یك ماه، به روى نیزه‏ها آوردم
آه! از آن لحظه كه بر سینه‏ات *** بوسه نشاندند لب تیرها
آه! از آن لحظه كه بر پیكرت ***زخم كشیدند به شمشیرها
آه! از آن لحظه كه اصغر شكفت *** در هدف چشم كمان‏گیرها
آه! از آن لحظه كه سجاد شد *** هم‏نفس ناله زنجیرها
آن روز كه جان خود فدا مى‏كردیم *** با خون به حسین اقتدا مى‏كردیم
چون منطق ما منطق عاشورا بود *** با نفى خود اثبات خدا مى‏كردیم

 

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 19:54 - 0 تشکر 261427

باربگشائید اینجا كربلاست
آب و خاكش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوى بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
كربلا اى آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف
طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست اى موسى بیا
جسم را احیا اگر عیسى كند
جان و تن را كربلا احیا كند
گر سلامت رفت از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل
كربلا قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم
گر خدا خواهى برو این راه را
كن زیارت كوى ثار الله را
شد ز عاشوراى او یك اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
گرد غم افشانده بر سر كهكشان
اشك خون ریزد هنوز از آسمان
اختران سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مى نالد اینجا زار زار
گاه در صحرا خروش و گه سكوت
خفته در اینجا شهیدى لا یموت
حضرت سجاد بر خاكش نوشت
تشنه لب شد كشته سالار بهشت
اربعین است اربعین كربلاست
هر طرف غوغائى از غمها بپاست
گوئى از آن خیمه هاى نیمسوز
خود صداى العطش آید هنوز
هر كجا نقشى ز داغ ماتم است
هرچه ریزد اشك در اینجا كم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
در دل هر ذره صدها مطلب است
ناله سجاد و اشك زینب است
باید اینجا داشت گوش معنوى
تا مگر این گفتگوها بشنوى:
عمه جان اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد
عمه جان این قتلگاه اكبر است
جاى پاى حیدر و پیغمبر است
عمه جان قاسم در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید
عمه جان عباس اینجا داد دست
وز غمش پشت حسین اینجا شكست
اصغر لب تشنه اینجا عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان
از براى غارت یك گوشوار
شد در اینجا كودكى نیلى عذار
تا قیامت كربلا ماتمسراست
حضرت مهدى (حسان) صاحب عزاست

 

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 19:59 - 0 تشکر 261428

هفت روز است که زمین را آفریده‏اند . هفت روز است که زمین را شخم می‏زنیم . همه گندم‏های ممنوعه را کاشتیم و جاودانگی نرویید .
همه دانه‏های پنهان در جیب‏هایمان را کاشتیم و میوه نهال هیچ کدامشان طعم سیب نیمه کاره را نداد . غروب هفتم است . غروبی که فهمیده‏ایم این خاک «موات‏» است و این زمین مرده استعداد رویش هیچ چیز را ندارد .
امشب، هفتمین شب است . شب نا امیدی از خاک . شب دل بستن به آب! و خبر ساده و کوتاه است: «آب را بسته‏اند!»
خسته از هفت روز چنگ زدن در خاک، به خیمه می‏رسیم . خبر می‏رسد و خبر ساده و کوتاه است: «آب را بسته‏اند!» بی‏طاقتیم . بی‏تاب . لب‏ها ترک خورده . زبان‏ها به کام چسبیده . یکی می‏گوید: «الهه آب‏ها! رحمت!» یکی می‏نالد: «خدای دریاها! ابر!» کسی می‏خواند: «فرشته‏های نزول! باران!»
آهسته زیر لب می‏گوییم: یا قمر بنی هاشم! همه بر می‏گردند . ناگهان حیرت زده به ما خیره می‏شوند . همه آنهایی که ارتباط این اسم را با آب نمی‏دانند!
ته کوزه‏ها را می‏تکانیم . مشک‏ها را می‏فشریم . دریغ از قطره‏ای . شکم‏هایمان را برهنه می‏کنیم . می‏چسبانیم به خاکی که می‏گویند روزی خیمه سقا بوده است تا له‏له‏مان شاید فروکش کند .
ایستاده‏اند . حیرت زده . خیره به ما همه آنهایی که ارتباط این خیمه را با آب نمی‏دانند!
امشب، هفتمین شب است . شب دل بستن به عشق . و خبر ساده و کوتاه است: عشق را، پوچ کرده‏اند . عشق دروغ شده است . کوچک . در ابعاد و اندامی حقیر که حتی نمی‏شود آن را شناخت . شناسنامه دارد . و سن و حتی قیافه .
و ما خودمان را چسبانده‏ایم به خنکای کف خیمه سقا که می‏گویند عشق را می‏شناسد و می‏تواند آن را باز آورد . و صدا می‏زنیم: «یا ابا فاضل‏»
و حیرت می‏کنند همه آن‏ها که ارتباط این لقب را با عشق می‏دانند!
امشب هفتمین شب است . و ما رسیده‏ایم خسته از هفت روز تنهایی و حقارت . پی قهرمان می‏گردیم . و خبر ساده و کوتاه است: «قهرمانی مرده است‏»
فقط روئین تنان خیالی مانده‏اند . تهمتنان افسانه‏ای . پروردگان سیمرغ‏های اساطیری . دست می‏کشیم به عمود خیمه و می‏گوئیم، «یا اباالفضل علمدار» .
می‏دانیم چیزی مثل یک علم که هیچ وقت‏بر زمین نمانده است، دستمان را می‏گیرد . مردی که افسانه و اساطیر نیست .
امشب، شب عجیبی است . شب عطش . هر کف دست که از آب پر می‏کنیم «ماه بنی هاشم‏» در آن می‏لرزد . آب از لای انگشتانمان سر می‏خورد و فرو می‏ریزد . باز کف دستی از آب و آب فرو می‏ریزد . کنار نهر تشنه مانده‏ایم و آب امشب سر جرعه شدن ندارد . منتظر قدم‏های توست و منتظر تصویر عشق .
امشب تنها امیدی که برای سیراب شدن هست، مشکی است که باید پاره شود و آبش بریزد روی خون دست‏بریده‏ای و دندانی و چشمی . وگرنه همه قهرمانان را آب برده است و هیچ نیاورده‏اند و نمانده‏اند .
امشب هفتمین شب است . شب عطش . و ما بد جوری به تو نیاز داریم . نه به شمعی که در سقاخانه‏ای روبه‏روی تمثالت‏بگذاریم . نه! نه به سبزی‏خوردن‏های سفره‏ای که لابد سمبل ردای تواند . نه! ما امشب به قامت رشید خودت نیاز داریم! خود خودت! به دست‏هایت که باز علم بگیرند . به بازوانت که تکیه گاه شوند . به گریه‏ات پیش حسین (ع) به این‏که بگویی: «جان برادر دیگر طاقت ندارم بگذار بروم‏» . به رفتنت . به رسیدنت‏به نهر آب . به کف آب پرکردنت . به تصویر عشق دیدنت . به آب خالی کردنت . به مشک پر کردنت . به دست‏های قلم شده . به چشم‏های خون آلود . به مشک تیر خورده . به آن کمر که پیش پای تو بشکند . ما امشب به همه این‏ها نیازمندیم . چون امشب، شب عطش است . مشک‏های آب هستند . دریاها موج می‏زنند ولی امشب، شب عطش است و ما به مشکی نیاز داریم که با دندان گرفته باشند و تیر بخورد . قحطی عشق است .
بگو به برادر که عمود خیمه ات را بر ندارد . بگو که می‏خواهیم برویم، سر به عمود بگذاریم و تمام دلتنگی‏هامان را برای قامت «مردی که نیست‏» گریه کنیم

 

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 20:27 - 0 تشکر 261442

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا

ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه

يکشنبه 21/9/1389 - 20:45 - 0 تشکر 261456

با سلام و ضمن عرض تسلیت
شعر بسیار زیبایی در مدح بی بی زینب کبری سلام الله علیها که مرحوم سید جواد ذاکر در اواخر عمر خویش در چندین جلسه به صورت های مختلف ( به حال روضه و سینه زنی سنگین.) اجرا کرده اند.

کربلا دار النعیم زینب است ...کعبه خود تحت حریم زینب است

عمر زینب وقف مولا بود و بس....او به زهرا المثنی بود و بس

چهره حیدر چو حق آیینه زد...سنگ زینب را حسین بر سینه زد

عشق با زینب تبانی کرده است.....رنگ گل را ارغوانی کرده است

هست کیش رهبریت کیش او ....صبر زانو میزند در پیش او

شاخص شخصیت زینب حیاست...گر بگویم دومین زهرا سزاست

کیست زینب قدرت کل امم....عرش را با فرش میدوزد به هم

همطراز زینب کبری کجاست؟....هر زنی را زینبی خواندن خطاست

زینب کبری ذلیل و خوار نیست....از زنان کوچه و بازار نیست

در رگ سرخ شهیدان شط اوست....حضرت عباس هم در خط اوست

مدعی رسوا شدی گر تاختی ....قهرمان کوفه را نشناختی

گر حسین معجز نمایان میکند....خواهرش تفسیر قرآن میکند

عرشیان چون بر حسین دل باختند....در سما هم زینبیه ساختند

ضد حق طرح جنون را رد نکن ....راه این دیوانگان را سد نکن

این پدیده شاهکاره زینب است.....سر شکستن راه کار زینب است

مرغ دل را او سخنگو کرده است .....کربلا را کربلا او کرده است

او گشوده قفل شهر شام را ...او به بند انداخته حکام را

گر امیر شام را زور و زر است...پیش زینب از مگس هم کمتر است

از ازل حوا و آدم زینبیست....فاش میگویم خدا هم زینبست

نیکی و بدی که در نهاد بشر است                         شـادی و غمی که در قضا و قدراست 

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل                        چرخ از تو هزار بار بــــیچاره تر است

مدیر انجمن خانواده ی تبیان

 

 

يکشنبه 21/9/1389 - 21:2 - 0 تشکر 261466

عزاداریتان قبول

tasnim1383
يکشنبه 21/9/1389 - 21:45 - 0 تشکر 261475

سلام بر جدی الاتشان امیان هستم از بابلسر ...منتظر حظور مهدی

يکشنبه 21/9/1389 - 22:16 - 0 تشکر 261486


سلام بر حسین (ع) و یاران با وفایش . انشالله ما در مسیری قدم برداریم که حضرت از ما راضی باشند.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 22:23 - 0 تشکر 261488

الان درست یه ماه از حضورم در محضر پر برکت امام عشق میگذره و هنوز هم با کوتاه یادی از حسین و قافله راهی بهشتش، چشمه اشکم می جوشه و جزیره چشمانم رو آب می گیره.
سعی می کنیم دل امامم رو به درد نیارم. یا رب الحسین کمکم کن.
یا رب الحسین، بر این قطرات اشکم که از خجالت است رحمی کن و گذشته ام را نادیده گیر.
تو را به دروازه آرزوها، باب الحوائج، عباس قسم می دهم اگر رخصتی مجدد برای حضور در کربلای عشق برایم مقدر است، پاک به ملاقات یار بروم نه با سری افکنده و چشمی اشکبار و پشتی خمیده از بار گناه!!
شکر این یک ماه رویایی از زندگیم را نمی دانم چگونه بجای آورم!
حیف و صد حیف و افسوس و صدافسوس که این یک ماه را با غصه و ندامت کارهای پیشین گذراندم و سرافکنده در پیشگاه ولی نعمتم حاضر شدم.
...
...
حرف بسیار است. دلم پر از درد دله ولی خوب، اینجا جاش نیست.اگر عمر بود و برات حضوری دیگر، در کنارتان عقده گشایی می کنم.

تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد

it is god who cures 

مدير انجمن بهداشت و سلامت

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.