السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیك یا ابا صالح المهدی
سلام
گناهان روزمره
به خدا قسم، خداوند از مردم جز دو خصلت و خوی نخواسته: به نعمتها اعتراف كنند كه برای ایشان میافزاید، و به گناهان اقرار نمایند كه آنها را میآمرزد.
«حضرت امام محمد باقر(ع)»
البته اقرار به گناهان به این معنا نیست كه انسان گناهان خویش را برای دیگران بازگو كند، زیرا این كار خود از گناهان كبیره است، بلكه باید در نزد خداوند سبحان معترف به گناهان خویش باشد.
خدایا! گناهان روزمره مرا ببخش.
بارخدایا! از كارهایی كه كردهام به تو پناه میبرم از جمله:
1- از این كه حسد ورزیدم.
2- از این كه تظاهر به دانستنی كردم در حالی كه اصلا نمیدانستم.
3- از این كه زیبایی قلمم را به رخ كسی كشیدم.
4- از این كه در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
5- از این كه مالی را كه به تو تعلق داشت، از آنِ خودم حساب كردم.
در حقیقت مالك اصلی خداست
این امانت بهر روزی دست ماست
6- از این كه مرگ را فراموش كردم.
7- از این كه قاه قاه خندیدم و سختی آخرت را فراموش كردم.
8- از این كه در راهت سستی و تنبلی كردم.
9- از این كه عفت زبان را به لغات بیهوده آلودم.
10- از این كه برای دوستم آرزوی كفر كردم كه ایمانم نمایانتر شود.
11-از این كه به كسی دروغ گفتم، در صورتی كه آن جا حق این بوده است كه راست بگویم.
12-از این كه در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نكردم.
13- از این كه منتظر بودم تا دیگران به من سلام كنند.
14- از این كه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفتة پیغمبر(ص):«هر كس بمیرد و امام خویش را نشناسد مانند كسی است كه در جاهلیت مرده است».
15- از این كه دیگری را وادار كردم كه به بزرگی من اعتراف كند و از بزرگی تو باز ماند.
16- از این كه شب بهر نماز شب بیدار نشدم.
17- از این كه دیگران را به كسی خندانم، غافل از آن كه خود خنده دارتر از همه هستم.
18- از این كه لحظهای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فكر كردم.
19- از این كه حق والدینم را ادا نكردم.
20- از این كه در مقابل متكبرها، متكبرتر؛ و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم.
21- از این كه همواره خشم من بر عقلم غلبه داشت.
22- از این كه با تكبر و بیسلام از پهلوی دوستم رد شدم، با این كه متوجهاش شده بودم.
23- از این كه چشمم گاه به ناپاكی آلوده شد.
24- از این كه شكمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم.
25- از این كه زبانم گفت بفرمایید؛ ولی دلم گفت نفرمایید.
26- از این كه حرف حق، شنیدنش برایم مشكل بود و منطقی نبودم.
27- از این كه نشان دادم كارهای هستم (خدا كند كه پُست و مقام پَستمان نكند).
28- از این كه ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود.
30- از این كه منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این كه تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظه تری.
31- از این كه سعی داشتم كار بدم را در حضور جمعی توجیه كنم، با آن كه میدانستم غلط است.
32- از این كه در سخن گفتن و در راه رفتن ادای دیگران را در آوردم.
33- از این كه رسوا شدن در دنیا برایم دشوارتر از رسواییهای آخرت بود.
34- از این كه حق محبت دیگران را ادا نكردم.
35- از این كه غیبت دوستم را كردند و من از ته قلب خوشحال شدم.
36- از این كه در نظریهام شك نكردم، تعمق نكردم و فكر كردم هر چه میگویم صحیح است.
37- از این كه پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشكر كنند.
38- از این كه سر قراری باید میرفتم، دیر رفتم، یا اصلا نرفتم.
39- از این كه خلاف وعدهای كه داده بودم عمل كردم، یا زیر قولم زدم.
40- از این كه مبالغه در حرف زدن كردم و چیزی را بزرگتر از آن چه بود نشان دادم.
41- از این كه حرفهای غیر لازم زدم و پر حرفی كردم.
42- از این كه شكر نعمت را به جا نیاوردم.
43- از این كه رعایت بهداشت جمعی را نكردم (حمام، مسواك، ناخن، خانه، غذا و...).
44- از این كه ملاك بزرگی را مقام، پول، تحصیلات، زیبایی، كلام و … قرار دادم.
45- از این كه فقر مادی، بیسوادی یا موقعیت اجتماعی كسی این اجازه را به من داد كه خودم را بالاتر از او بدانم.
46- از این كه جایی كه باید امر به معروف و نهی از منكر كنم، نكردم.
47- از این كه كاری كه باید فی سبیل الله میكردم، نفع شخصی، مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم.
48- از این كه نماز را بیمعنی خواندم و حواسم جای دیگری بود؛ در نتیجه دچار شك در نماز شدم.
49- از این كه در اثر غرور، آزادی عمل و آزادی فكر را از دیگران سلب كردم.
50- از این كه كار واجب را به خاطر كار مستحب رها كردم.
51- از این كه وقتی غیبت دوستم را كردند، در صدد بیان خوبیهای او نبودم و از او دفاع نكردم.
52- از این كه كسی را سرزنش بیجا كردم، یا اگر به جا بود در جمع او را سرزنش كردم.
53- از این كه فراموش كردم باید خدا گونه شوم، بلكه دوست داشتم كاری بكنم كه شبیه دیگری بشوم.
54- از این كه وقتی دیگران در كارها موفق نشدند، خوشحال شدم.
55-از این كه بر كوچكترها سالاری كردم.
56- از این كه در كار دیگران تجسس كردم و دوست داشتم از حرفها و اسرار آنها سر در بیاورم.
57- از این كه از خودم تعریف كردم، یا حرفهای نگفتنی را برای دیگران توجیه كردم.
58- از این كه در موقع خواندن كتاب در این فكر بودم كه به دیگران یا به خودم بگویم فلان كتاب را خواندهام؛ و به فكر یادگیری و به كاربستن آن نبودم.
59- از این كه «شاید امروز آخرین روز عمر من باشد» را در كارهایم دخالت ندادم.
60- از این كه حاضر نشدم بگویم نمیدانم، حتی در لحظهای كه نادانیام بر ملا شده بود.
61- از این كه اسراف كردم و اقتصاد و میانه روی را رعایت نكردم.
62-از این كه حجاب چشم، گوش، دست و پا و دل را فراموش كردم.
63- از این كه در سخن كسانی پریدم و حرفشان را قطع كردم.
64- از این كه بدون اجازه به چیزی كه مال خودم نبود دست زدم و در آن دخالت كردم.
65- از این كه به دیگران اجازه دست زدن به چیزی یا انجام كاری دادم كه مسؤولش نبودم.
66- از این كه به امانتی خیانت كردم.
67- از این كه از تو ناامید شدم و فكر كردم مشكلم را نمیتوانی حل كنی:«إنّ الله علی كلِّ شیءٍ قدیر» در حالی كه یأس از رحمت تو خود گناهی بزرگ است.
68- از این كه پوزش خواستن و معذرت خواستن برایم مشكل بود و نكردم.
69- از این كه روزه را فقط در چیزی نخوردن و ننوشیدن دانستم، در حالی كه دیگر اعضایم روزه دار نبودند.
70- از این كه روزه خواری كردم.
71- از این كه در نظرم كمیت چیزی، با ارزشتر از كیفیت آن بود.
72- از این كه كاری را عمدا كردم كه دیگران ببینند و یا خواستم هدف كاری را وارونه جلوه دهم.
73- از این كه كسی را مسخره كردم.
74- از این كه كسی با من حرف میزد و من بیاعتنا بودم.
75- از این كه كسی صدایم زد، اما من خودم را از روی ترس، جهل، حسد یا … به نشنیدن زدم.
76- از این كه چیزی را كه باید میگفتم آن جا لب فروبستم، و جایی كه باید سكوت میكردم لب به سخن گشودم.
77- از این كه حرفی را با كنایه یا طعنه و یا زخم زبان زدم.
78- از این كه چیزی را بلد نبودم و از سوال كردن آن عار داشتم.
79- از این كه جایی را كه حق با من نبود، لجبازی كردم.
80- از این كه به غذا خوردن دیگران طوری نگاه كردم كه گویی من روزی دهنده هستم نه «تو».
81- از این كه كسی خواست چیزی یادم دهد، به شخص او توجه كردم، نه به سخن او.
82- از این كه زود باوری كردم و حرفی را بدون دلیل و برهان و ملاك پذیرفتم.
83- از این كه كاری را میتوانستم بكنم و به دیگران گفتم بكنند.
84- از این كه كاری را با اخم و گرفتگی چهره انجام دادم؛ در حالی كه میتوانستم اصلا نكنم.
85- از این كه وقتی كسی چیزی را كه به آن چندان احتیاج نداشتم از من خواست و به احتمال اینكه شاید به آن احتیاج پیدا كنم، به او ندادم.
86- از این كه برای كسی از روی كینه، دعای بد یا نفرین كردم.
87- از این كه وقتی كسی كار بدی كرده بود و خود ناراحت بود، آن را به رُخش كشیدم.
88- از این كه به برنامهای كه برای كارهای خود گذاشته بودم و قراری كه با خود داشتم عمل نكردم.
89- از این كه تعصب بیجا داشتم و خواستم توجیه كنندة اشتباهات دیگران باشم.
90- از این كه از گذشته برای آینده استفاده نكردم و از اشتباهات خود یا دیگران عبرت نگرفتم.
91- از این كه وقتی از كنار مستضعفی عبور میكردم، خود را به ندیدن زده و رد شدم.
92- از این كه وقتی چیزی ا از دست دادم خیلی ناراحت شدم، حتی بیشتر از موقعی كه ثوابی را از دست میدادم.
93- از این كه از هنر یا استعدادم در راه خدا استفاده نكردم.
94- از این كه وقتی از یك حكم خبر نداشتم بر آن ایراد گرفته یا آن را حق پنداشتم.
95- از این كه به كسی بیش از اندازه اصرار كردم كه چیزی را بگوید، كاری را بكند یا چیزی را نشانم دهد.
96- از این كه در زمان نبودم و دغدغة مسائل اجتماعی را نداشتم و فراموش كردم كه برای رسیدن به «الله» باید از «ناس» گذشت.
97- از این كه كاری را نه از روی شناخت و علاقه، بلكه از روی عادت انجام دادم.
98- از این كه برای هر كاری با همه مشورت كردم جز «تو».
99- از این كه «خدا میبیند» را در همه كارهایم دخالت ندادم.
100- از این كه در غم دیگران شریك نبوده، بلكه از ناراحتی آنها خوشحال بودم.
101- از این كه چیزی را كه به درستی آن اطمینان نداشته گفته، بعد متوجه شدم كه اشتباه گفتهام و اصلاح نكردم.
102- از این كه حاضر نشدم خود را به زحمت بیاندازم تا دیگری در آسایش باشد (ایثار نكردم.)
103- از این كه در داوریها به جای این كه بسنجم «حق كدام است»، به جانبداری پرداختم.
104- از این كه در سختیها ابتدا به مادیات متوسل شدم نه به «خدا».
105- از این كه سخن گفتم، بدون این كه فكر كنم چه میگویم.
106- از این كه تعهد كردم مواظب اعمالم باشم، ولی نشدم.
107- از این كه كاری را برای عزیز كردن خود انجام دادم.
108- به جای این كه امیدوار باشم، ناامید شدم.
109- از این كه برای فخر فروختن چیزی یاد گرفتم.
110- از این كه به جای پیروی از عقل، از نفس پیروی كردم.
111- از این كه به مقامی رسیدم و دامنگیر غرور شدم.
112- از این كه قلم به دست گرفتم، ولی حق قلم را ادا نكردم.
113- از این كه كار مردم را به عهده گرفتم، ولی در انجام آن كوتاهی كردم.
114- از این كه در محل كارم با مراجعین برخورد تندی كردم.
115- از این كه در مقابل انجام كار، رشوه دریافت نمودم.
116- از این كه در محل كار بیاعتنایی به مراجعه كننده فقیری نمودم.
117- از این كه كار دوست را سریع، ولی كار دیگران را با معطلی انجام دادم.
118- از این كه تقوی الهی را در محل كار و بازار و غیره فراموش نمودم.
119- از این كه باعث تضعیف دولت اسلامی (كه رهبر انقلاب آن را حرام دانستند) شدم.
120- از این كه مانع ایثار خدمت و فداكاری مردم نسبت به اسلام و انقلاب شدم.
121- از این كه باعث تضعیف علاقة مردم نسبت به اسلام، انقلاب و رهبری شدم.
122- از این كه دوستم به مقامی رسید، حسادت وجودم را فرا گرفت.
123- از این كه قبول منصب نمودم و با تقواتر از من وجود داشت.
124- از این كه احترام اساتیدم را نگه نداشتم.
خدایا! اگر گناهان من نزد تو بزرگ است امّا عفو و بخشش تو بزرگتر از گناهان من است. خدایا! اگر من سزاوار و لایق رحمتات نیستم ولی رحمت تو شایسته است كه به من برسد.
خدایا مرا ببخش.
منبع:منشورات بعثه(حاجی سلام)