در میان های و هوی کوچه ها به دنبال صدای آشنایی هستم. صدای آشنایی که مرا از خود بی خود کند. صدای آشنایی که مدت هاست به انتظار شنیدن آن هستم. صدایی که حسرت شنیدن آن مدت هاست بر دلم مانده است. بغضِ سرخِ این غم، هر جمعه تمام وجود مرا فرا می گیرد و آنچنان راه گلویم را می بندد که حتی نمی توانم شراره های درونم را از پنجره چشمانم جاری سازم.
باز هم یک غروب دلگیر دیگر، و باز هم آن غم؛ غمی که با نزدیک شدن به غروب روز و طلوع شب، باز هم یادآور سیاهی هاست. باز هم یادآور بی کسی ماست و باز هم یادآور انتظار ماست. انتظار برای یک طلوع، انتظار برای یک لبخند، انتظار برای یک شکفتن و دیدار، دیداری که همه چیز را بر هم می زند و از نو می سازد.
غروب های جمعه، غم، همه وجودم را می گیرد و اشک را در چشمانم می خشکاند و به جای چشم، از پنجره دلم جاری می سازد. همه چیز را ما خود می سازیم؛ غم را، شادی را، اشک را، آه را، حتی شکفتن را، شکفتن یک لبخند، شکفتن رنگ سبز، شکفتن رنگ آبی، شکفتن سیب و آیینه، همه چیز را ما خود می سازیم. ما می سازیم تا کسی برایمان نسازد. تا کسی برایمان ویران نکند. تا کسی به ما با تمسخر نخندد و با تحقیر ننگرد. ما می سازیم چون لایق ساختنیم. ما می سازیم تا برای او که می آید چیزی داشته باشیم. ما می سازیم تا لااقل کاری انجام داده باشیم. ما می سازیم چون باید بسازیم چون از ما خواستند که بسازیم. ما باید خود را بسازیم و زندگی مان را.
ما باید در فراسوی کوچه های انتظار، امید را به نظاره بنشینیم و به انتظار تمام لحظات آبی با یک دریا عشق، هر چه ریا و دروغ است بشوییم و به جای آن یک کوه صبر بکاریم و بعد به انتظار رویش قاصدک ها، رقص بید را به انتظار بنشینیم. در زلال زیبای رود، سر و دل شستشو دهیم که نامحرمان و پلیدان را در بارگاه عشق راهی نیست.
آری باید پاک شویم که ما را بار دهند و باید اهل دل شویم و رازِ نگاهها را دریابیم که:
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
نرگس منتظر
پایگاه حوزه
در این هفته سعی كنیم نمازهایمان را اوّل وقت به جا آوریم .
*********************************
كاش كاندر غم ارباب قدم خم بشود
چشمم زغمش چشمه زمزم بشود
عطر خوش ماه عاشقان می آید
چهل روز فقط مانده محرّم بشود
اللهم عجل لولیكالفرج
نفر بعدی ؟؟