[quote=fatemeshn;486107;235322]ممنون میكرو جان خیلی زیبا بودن من كه وقتی رسیدم به آخرش اشك تو چشمام جمع شده بود چقدر چیزهایی كه نوشته بودی شبیه همون هایی بود كه منم دوست داشتم فقط یه چندتایش جامونده
السون وگول میزنم ولسون هم گول میزنم .........
درون وبیرون.........
تابستونه فصل شادی وخنده...........
این جدیدتر ها:همه جا سبزوسفید وقرمزه تابستونه ...
موجودی شگفت انگیز واتو واتو
و.....
زمین های مدرسه كه كه وقت بارون تاساق پامون رو آب میگرفت وعاشق این بودیم كه وقتی آب رفت وزمین لیز شد روش سر بخوریم
پشت مدرسه یه فضای خالی كوچیك بود ویه تیكه آجر كه اینقدر سابیده بودیمش كه شبه گرد شده بود(همون آجرهای قدیمی كه یه دست بودن و راحت خرد میشدن)و ما باهاش فوتبال بازی میكردیم وهر دقیقه آخ یكیمون هوا بود
دبه خیارشوری كه یكی از بچه ها آخر كلاس گذاشته بود وهر روز زنگ تفریح ازش به بچه ها میداد و همیشه از كلاس ما بوی خیارشور می اومد ومعلم ها هیچ وقت نفهمیدن چرا؟(اون ته كلاس خوب قایمش كرده بودیم)
مامورای دم در كه باتمام ذوق كیف مارو میگشتن ویكی ازدوستام كه مثل آلمانی ها دستش رو بالا میبرد ویك سلام حسابی میكرد واجازه میداد كه من برم وحال بقیه گرفته میشد
وچه روزای خوبی بود وقتی توپ می افتاد رو پشت بوم مدرسه وما به بهانه توپ میرفتیم پشت بوم وتاخونه خودمون كه 5تا خونه فاصله بود از پشت بوم میرفتیم
یادش بخیر یادش بخیر............
درون و برون هههههههه من غشششششش
واتو واتووووو ...یادش بخیییییییر
اوه سر سره بازیییییی...پیش شما برف نمیاد اما اینجا قدیما چند بار برف اومد چقدر حال داد سر سره بازی...ته حیاط همیشه سایه بود و محل سرسره بازی
فقط یه چیزی:
وقتی رسیدی آخرش چشات اشک جمع شد؟؟...این قبول نیسسسسست....باید از اولش چشات اشک جمع میشد D:
یا علی