• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن دانش آموزی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
دانش آموزی (بازدید: 4287)
شنبه 13/6/1389 - 10:14 -0 تشکر 227463
خاطره روز اول مدرسه ی من

دوستان سلام

سلام

دوباره بوی ماه مهر داره میاد، همون ماهی که شعر همشاگردی سلامو خیلیا می خونن، با اجازه ام فلاین عزیز، فک کردم اگر بروبچه های انجمن دانش آموزی بیان این جا و خاطره روز اول مدرسه خودشون یا والدینشونو بنویسن، می شه یه عالمه خاطره خوب و بد که بقیه می تونن این ها رو بخونن و لذت ببرن و شاید هم بشه یه تجربه واسه بقیه

پس بچه های انجمن دانش آموزی بسم الله...

 

باز دارد می آید بوی ماه مهر گویا...

 

یا حق

التماس دعا

یا حق

التماس دعا

سه شنبه 23/6/1389 - 9:31 - 0 تشکر 230981

vahidmiladi گفته است :
[quote=vahidmiladi;415987;230385]

سلام

با اینکه 18 سال از روز اول مدرسه رفتنم میگذره ولی هیچ وقت یادم نمیره که همون روز اول کیکی که واسه زنگ تفریح خریده بودم تا بخورمش رو ازم دزدیدن

آخی وحید جان گشنه موندی

فکر نمیکردم شکمو باشی که هنوز یادت مونده باشه

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 23/6/1389 - 9:32 - 0 تشکر 230983

nikbonyad گفته است :
[quote=nikbonyad;463775;229392]

از جشن شکوفه ها که بگذریم می رسیم به روز اول واقعی مدرسه...

هیچ وقت یادم نمی ره... روز اول با کلی ذوق یه بسته پفک خریده بودم با خودم برده بودم که زنگ تفریح بخورم . زنگ تفریح خورد و من با پفک اومدم تو حیاط . تنها یه گوشه نشستم که پفکم رو بخورم که یهو یه دختر گنده اومد طرفم و پفکم رو از دستم کشید و داد زد : من مامور بهداشتم تو مدرسه نباید پفک بیاری. چیپس هم همینطور . ساندویج هم اگه بیاری میام ازت می گیرم . فهمیدی ؟؟؟ من اشک تو چشام جمع شد و سرم رو تکون دادم که یعنی فهمیدم و اون رفت ( رفت پیش دوستاش. فکر کنم رفتن پفکم رو دسته جمعی بخورن )

زنگ تفریح بعدی تند دویدم سمت آبخوری که لا اقل آب بخورم . انقدر شلوغ بود که نفهمیدم چی شد . یهو دیدم وسط جمعیتم و دارم له میشم . وقتی از لای جمعیت اومدم بیرون که زنگ خورده بود و باید می رفتیم سر کلاس . کلی له شده بودم حتی گوشه ی مقنعه ام هم پاره شده بود ...

بالاخره به سختی زنگ آخر رو هم تحمل کردم . روز اول به طور استثنا ساعت 11 تعطیل می شدیم اما مامان و بابای من خبر نداشتن و فکر می کردن 12:30 تعطیل میشم .

از ساعت 11 تا 12:30 جلوی در مدرسه نشستم و گریه کردم . همه ی خانواده ها میومدن دنبال بچه هاشون و من... ای خدا... یه بچه ی کوچولو ، گرسنه ، تشنه ، با مقنعه ی پاره ...

ولی با همه ی تلخیش واقعا برام خاطره ی شیرینیه

آخی نیکی جان دلم سوخت واسه اون لحظه ات ولی خب اگه این طوری نمیشد الان خاطره ای نداشتی

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 23/6/1389 - 9:34 - 0 تشکر 230984


بجه ها اگه از من هم بپرسید حقیقتش خاطره ی خاصی ندارم
چون خیلی ریلکس رفتم سر مدرسه و از هیچی نمی ترسیدم البته میدونید علتش چیه
اخه خواهرم هم بود و سالی که من میرفتم اول دبستان خواهرم پنچم بود و من هم پشتبیان داشتم
بهمین خاطر نمی ترسیدم

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
چهارشنبه 24/6/1389 - 7:39 - 0 تشکر 231438


فقط یه خاطره مال اولین امتحانام دارم
و اون اینه که هر وقت تو سوالی می موندم به بهانه ی اینکه برم دستشویی یابرم اب بخورم از معلم اجازه میگرفتم میرفتم از خواهرم که تو همون مدرسه کلاس پنجمی بود می پرسیدم می اومدم که خب البته با کمال شرمندگی بعدا قضیه لو رفت
نگید چقدر این بلاست خب بچه بودم دیگه چه میدونستم این کار بده
خب خواهرم بود دیگه

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
چهارشنبه 24/6/1389 - 8:53 - 0 تشکر 231487

یک خاطره از اولین روزهای مدرسه من اینه که ، دندونام تک و توک لق شده بودن و گاهی خواهرم بهم می گفت بی دندون، افتادی تو قندون و من هم

یه روز ، از همون روزای اول مدرسه مامانم، یه سیب گنده و قرمز برام گذاشته بود که زنگ تفریح بخورم، منم شاد و خوشحال اولین گازو زدم به سیبو در همون موقع یکی از دندونای لقم با درد زیاد افتاد.

چشمتون روز بد نبینه، اونقدر از اون یه ریزه دندون خون اومد که  نتونستم اون سیب خوشمزه ی آبدار قرمزه ... رو بخورم و هنوز هم در حسرت اون سیب....

یا حق

التماس دعا

چهارشنبه 24/6/1389 - 22:16 - 0 تشکر 231829

یه خاطره هم یادمه از اولین روز معلم.
نمی دونم کی بود ولی تو مدرسه گفتم هیچی نیاریم حنی می تونین با یه گل از معلم تشکر کنید
منم دویدم رفتم به بابام گفتم بابا گفتن روز معلمه باید بریم گل بگیریم ببریم به معلم اونم رفت که بگیره
می دونین چی گرفته بود؟
دسته گل عروس
آورد خونه من گفتم اینو نمی برم من خجالت می کشم.

بابام هم گفت حالا که تو نمی بری من می برم
آقا هی به پدر می گفتم:مگه داریم می ریم خواستگاری؟گوش نمی داد

من می گفتم این دسته گل برای خواستگاریه. ولی به زور اومد مدرسه.
بعد هم آورد دسته گل رو سر صف داد تو اونجایی که سخنرانی می کنند
آی خحالت کشیدم
ولی معلم اینقدر از منو پدرم تشکر کرد که نگو.
ولی من خیلی خجالت کشیدم.

 

 

 

پنج شنبه 25/6/1389 - 16:21 - 0 تشکر 232088

روز اول من با پسر خالم که دو سال از من بزرگتر بود رفتم !! یادش بخیر واسمون فیلم گذاشتند و بهمون شکلات دادن!

من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم كه از تراكم اندیشه های پست تهی باشد                                                                مسعود خادمی                                        
سه شنبه 30/6/1389 - 6:45 - 0 تشکر 233607

sabzineh62 گفته است :
[quote=sabzineh62;403671;231487]

یک خاطره از اولین روزهای مدرسه من اینه که ، دندونام تک و توک لق شده بودن و گاهی خواهرم بهم می گفت بی دندون، افتادی تو قندون و من هم

یه روز ، از همون روزای اول مدرسه مامانم، یه سیب گنده و قرمز برام گذاشته بود که زنگ تفریح بخورم، منم شاد و خوشحال اولین گازو زدم به سیبو در همون موقع یکی از دندونای لقم با درد زیاد افتاد.

چشمتون روز بد نبینه، اونقدر از اون یه ریزه دندون خون اومد که  نتونستم اون سیب خوشمزه ی آبدار قرمزه ... رو بخورم و هنوز هم در حسرت اون سیب....

الهی تو هم که مشکل خوراکی خوردن رو داشتی

خب تو که دندونت لغ بود باید موز می بردی بی خیال سیب قرمز سفت میشدی

عیب نداره حالا بزرگ شدی عوضش تا می تونی سیب بخور که خاصیت داره

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 30/6/1389 - 6:46 - 0 تشکر 233608

regnant2020 گفته است :
[quote=regnant2020;483889;231829]یه خاطره هم یادمه از اولین روز معلم.
نمی دونم کی بود ولی تو مدرسه گفتم هیچی نیاریم حنی می تونین با یه گل از معلم تشکر کنید
منم دویدم رفتم به بابام گفتم بابا گفتن روز معلمه باید بریم گل بگیریم ببریم به معلم اونم رفت که بگیره
می دونین چی گرفته بود؟
دسته گل عروس
آورد خونه من گفتم اینو نمی برم من خجالت می کشم.

بابام هم گفت حالا که تو نمی بری من می برم
آقا هی به پدر می گفتم:مگه داریم می ریم خواستگاری؟گوش نمی داد

من می گفتم این دسته گل برای خواستگاریه. ولی به زور اومد مدرسه.
بعد هم آورد دسته گل رو سر صف داد تو اونجایی که سخنرانی می کنند
آی خحالت کشیدم
ولی معلم اینقدر از منو پدرم تشکر کرد که نگو.
ولی من خیلی خجالت کشیدم.

خیلی بانمکی رگننت

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 6/7/1389 - 14:41 - 0 تشکر 236045

شیرین ترین خاطره ای که من از کلاس اول دارم این که قرار بود خواهر کوچکم متولد شود و من باید خواهر دیگرم را که در منزل تنها و 4 ساله بود با خودم به مدرسه می بردم خیلی جالب بود آن روز هیجانی ترین روز برای کلاس ما بود چون معلم به جای اینکه کلاسداری کند بچه داری می کرد ... :D

زنگ تفریح هم کلی به هر دوی ما خوش گذشت چون هم کلاسی ها که با خواهر 4 ساله من دوست شده بودند، خوراکی هاشون رو می آوردند و دو دستی تقدیم ما می کردند با اینکه سال های زیادی از آن روز می گذره اما با یکی از همکلاسی های کلاس اولم هنوز دوست هستم و هر وقت یاد آن خاطره می افتیم کلی می خندیم ...

یادشون بخیر

در راه رسيدن به oooooj

با مردم مهربان باش چرا که هنگام سقوط با همان مردم روبرو خواهي شد 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.