ناشناخته
ای ناشناسان !
بیهوده می گوئید:
-با تو آشنائیم.
من با شما ؟
-فرسنگها از هم جدائیم
با اینهمه درهای باز آشنائی.
ای ناشناسان!
هر نوشخند مهرتان نیشی به جانم می فشاند
هر کلمهء گفتارتان زهری به خونم می چکاند
باور کنید
باور کنید:
از من جدائید.
ای ناشناسان !
من رنجهای ناشناسی می شناسم
- کان باشما بیگانه باشد جاودانه -
من آسمان را با نگاه دیگری کردم نظاره.
ای ناشناسان !
من با همهِ تان آشنایم
هرگز بغیر از آن نئید
که می نمائید .
پیوسته غیر از آن منم
که می نمایم.
ای نا شناسان !
بیهوده می گوئید ، هرگز باورم نیست
هرگز شما بامن نخواهید آشنا شد.
- یا شور و شوق آشنائی در سرم نیست.
ای ناشناسان !
من باشما ؟...
- فرسنگها از هم جدائیم
با اینهمه درهای باز آشنائی .