• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 3212)
جمعه 11/4/1389 - 8:47 -0 تشکر 208662
آخرین همسفر

در این تاپیک اشعار منتخب فریدون ایل بیگی گذاشته می شه

منتخب اشعار :  از کتاب آخرین همسفر

 

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
شنبه 2/5/1389 - 1:37 - 0 تشکر 213807

در رهگذار باد

تنها

با یاد زیستن.

با یاد تلخ یاد به خود در گریختن.

نفرت فراگرفته نگاه و دل.

اما خاموش ماندن و نگریستن.

افسوس خوردن.

بر جای ماندن.

در پشت سر دریا ، به پیش رو کویری ساکت و آرام دیدن.

با دست خالی

با پای فرتوت

همراه بسیاری اندوه

همراهِ بیزاری بسیار

در خاموشی بیکران جادهء بی عابر شب

بیهوده با فریاد ، با نجوا ، با ناله سرودن:

- ای جاده بی عابر شب!

در رهگذار باد

تا بیکران در چشم من تصویر تاریک سکوت است

-خاموش ! خاموش!

- ای جادهء بی عابر شب!

در رهگذار باد

من مانده ام با نامهای رفته از یاد...

-خاموش ! خاموش!

- ای جادهء بی عابر شب!

در رهگذار باد

من زیستم در دهشت کابوس ها بسیار بسیار...

-خاموش ! خاموش!

در جادهء بی عابر شب

مردی است تنهامانده با یاد

از زهرگین اندیشهء بی پاسخ خود شرمگین است.

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
شنبه 2/5/1389 - 1:38 - 0 تشکر 213811

 مرگ در بستر

کوه خاکستر.

مرگ در بستر.

در سکوت مردهء یکشب که خاموشی ست فرجامش

با تو خواهم گفت:

رازی را.

مهر در قلب تو خواهد خفت.

خشم در خون تو خواهد رست.

اشک در چشم تو خواهد سوخت.

شیون و زاری به نفرین بال خواهد داد.

کوه خاکستر.

مرگ در بستر.

برلب من شرم خواهد سوخت.

در دل من راز خواهد مرد.

در تن من باغ تسکین سبزه خواهد داد.

در رگ من خون دیرین خانه خواهد کرد.

من تهی از اشک و شرم و مهر خواهم شد.

کوه خاکستر.

مرگ در بستر.

مرغ یادت با پر و پرواز

در میان آسمان تیره و شفاف روزان و شبانت بال خواهد زد.

در سکوت و خلوت معراج

آنچه در من بود ،

در تو آنرا باز خواهد یافت.

راز تو با راز من همسایه خواهد بود.

اشک در چشم تو خواهد رست.

خشم در خون تو خواهدخفت.

در تن تو ، کوه شرمی خانه خواهد کرد.

در رگ تو ، خون رنجی گریه خواهد کرد.

باد خاکستر.

خواب در بستر.

در رگ تو ، خون رنجی خانه خواهد کرد.

کوه خاکستر.

مرگ در بستر.

در تن من ، باغ تسکین سبزه خواهد داد.

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
شنبه 2/5/1389 - 1:42 - 0 تشکر 213812

 به تو که از من هیچ ساخته ای

به : همهء آنانی که در افسون تو مسخ شده اند...

شاخه را بادی نجنباند .

کوچه را پائی نلرزاند.

خفته را دستی نخیزاند.

رهروان در خواب و بیداری.

خستگان ، در بند بیزاری.

گزمه و عابر ، براه اندر

اینک تنها ، آنک تنهاتر.

خنده ها و گریه ها ، توام.

کینه ها و مهرها ، درهم.

دوستی و دشمنی ، همرنگ.

مهربانی و ریا ، نیرنگ.

طعنه ها غم ، دلنوازی غم.

جشن ها ماتم ، عزا ماتم.

بادها بر کینه پیوسته.

کینه ها از بندها خسته.

خستگان برخویش دل بسته.

یادبود و یاد.

میوه ای بس تلخ داد:

۱

من ، من بودم ؛

تو ، تو ؛

من و تو ، نه ما.

من غمین و تو شاد.

تو زندهء دم.

من اسیر خاطره ، یاد.

بی تو خنده به لب اگر که نبود ،

بی تو نور شادی به دیده اگر که نمی نشست ،

بی تو غنچه های آرزو به دل اگر که نمی شکفت ،

بی تو شاخه های غم به سینه اگر که نمی فسرد ،

بی تو حال پوچ

گذشته و آینده دور بود ،

بی تو کوچه های گزمه اگر بی عبور بود ،

بی تو...

بی تو هیچ و هیچ هم اگر که نبود ،

شعر بود و سکوت که بود
.

۲

من شدم تو ؛

تو ، من ؛

من و تو ، ما.

باز من غمین و تو شاد ،

من ، زندهء دم ،

بی فروغ خاطره ، یاد.

شاخه های دوستی که اگر

ریشه های مهر و عاطفه داشت:

با تو خشکید ، سنگ ، سنگین شد.

کینه کز دل گذشت و در خون ماند

با تو آمیخت ، رفت ، بازآمد:

دوستی های رنگ ، رنگین شد.

شوق مرد و غرور پرپر گشت.

کینه خشکید و زخم مرهم شد.

گریه دیگر نبود و هیچ نبود.

شاخه های سرود می فرسود.

خنده ها ، ناله های ماتم بود.

گنگ ، نا آشنا و درهم بود.

کوچهء گزمه ها ، عبور نداشت.

هرچه غیر از تو بود ، نور نداشت.

۳

من زتو خسته ، تو زمن خسته

میروم خسته ، لب فرو بسته.

میروم ، می برم نگاه ترا

خشم تو ، درد تو ، گناه ترا
.

میروم ، می برم سرود ترا

مهر تو ، قهر تو ، درود ترا.

می گریزم زلرزه های لبی

که دهد مژدهء ورود ترا.

من تو بودم ، تو من ، من و تو ، ما.

من نه تو ، تو نه من ، دو تن تنها.

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 20:19 - 0 تشکر 215123

ناشناخته

ای ناشناسان !

بیهوده می گوئید:

-با تو آشنائیم.

من با شما ؟

-فرسنگها از هم جدائیم

با اینهمه درهای باز آشنائی.

ای ناشناسان!

هر نوشخند مهرتان نیشی به جانم می فشاند

هر کلمهء گفتارتان زهری به خونم می چکاند

باور کنید

باور کنید:

از من جدائید.

ای ناشناسان !

من رنجهای ناشناسی می شناسم

- کان باشما بیگانه باشد جاودانه -

من آسمان را با نگاه دیگری کردم نظاره.

ای ناشناسان !

من با همهِ تان آشنایم

هرگز بغیر از آن نئید

که می نمائید .

پیوسته غیر از آن منم

که می نمایم.

ای نا شناسان !

بیهوده می گوئید ، هرگز باورم نیست

هرگز شما بامن نخواهید آشنا شد
.

- یا شور و شوق آشنائی در سرم نیست.

ای ناشناسان !

من باشما ؟...

- فرسنگها از هم جدائیم

با اینهمه درهای باز آشنائی .

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 20:21 - 0 تشکر 215124

نفرت

هرشب که می افتم درون بستر خویش

خواهم نبینم آفتاب کینه جو را

هرکس بدل می پروراند آرزوئی

من ، می کشانم لاشه های آرزو را.

هرکس که می خیزد سحر از بستر خویش

شوقی ، امیدی ، یا خیالی در سر اوست

یا با سرابی می فریبد خویشتن را

یا خون سرخ زتدگی در پیکر اوست.

من با کدامین کوشش و نیرنگ و پندار

از خواب خیزم بگذرانم زندگی را ؟

گیرم فریب تازه ای در خون من رست

آخر چه سازم این غم درماندگی را

اندوه من تنها زمرگ آرزو نیست:

بال و پر مرغ فریب من شکسته

آوخ کبوترهای برزخ آفرینم

بگریختند از بام یک یک ، دسته دسته
.

خون من اکنون تیره چون قیر مذاب است

شوق و امید و آرزو
... دیری ست دیری ست

کوچیده اند از نیمه ویران خانهءِ دل

دانم که این رفتنشان را آمدن نیست.

از آنچه با من بوده اکنون مانده برجا

شعر و کتاب و نفرت و غمهای انبوه

روزی کتاب ار غمگسار هستیم بود

امروز در خونم چکاند زهر اندوه.

سنگ صبورم بوده ار روزی سرودم

امروز افسوس

ترکیده و پاشیده از هم ،

یا طاقتش کمتر زسنگ دیگری بود

یا آنکه سنگین بوده بار کوه ماتم.

اکنون منم بیزار از هرکس زهرچیز

بیزارم از آن کس زراه رفته برگشت

یا آنکه از پس کوچه های تیره بگریخت

ندروده باغی را ، گیاه دیگری کشت
.

بیزارم از آن کس چو شادی را گران یافت

بال پرستوی قشنگش راشکسته

طاووس خودرا بال بگشوده است و هر روز

چون غنچه ای بربستر یک شاخه رسته
.

بیزارم از آن کس که بر مرداب دل بست

بی اعتنا برآب پاک چشمه مانده

دست نیازوچشم او برآسمان ست

هرسو که بادش می برد ، زآن سوست رانده.

بیزارم از مرغی که ترک آشیان گفت.

بیزارم از بومی که بر ویرانه دل بست.

بیزارم از بلبل که پیمان بست با باغ

تا باغ خالی دید هر پیوند بگسست.

بیزارم از طاووس رنگین.

از کبک سر در برف برده.

از بلبل پیمان شکسته.

رعدی که غریده ست یکدم ، زودمرده.

بیزارم از امید ، از یاس

از آرزو ، ازعشق ، از شرم

ازآنکه می لولد میان خاروخاشاک

وزآنکه می خوابد درون بستر نرم.

ازبوتهء خشم

از ابر نفرین

از چشمهء مهر

از کوه تحسین.

بیزارم از هرکس ، زهرچیز

ازهرکه امیدی به دل می پروراند

وزهرکه نومیداست و معلون است و مطرود

غمگین نشیند تاکه مرگش وارهاند.

بیزارم از هرکس که پاکش می شمارید

وزهرکه درچشم شما خوارست و ناپاک.

از زندگی واز زمین ، ازمرگ وانسان

از آسمان واز خدا ، پژواک ! پژواک!

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.