به نام خدا
سلام
سر زانوی پاره شده
حالا ساعت 06:16 دقیقه شده وسط بر و بیابون. میبینم نگه داشتیم. برای چی ؟برای نماز. آخه اینا صبر نکردن اذان بگه حرکت کنن، وقت اذان هم نگه نداشتن. حالا که دیدن داره نماز قضا میشه، یاد نماز افتادن. نکتهی جالب تو نمازمون این بود که وقتی من و مجید همزمان داشتیم نماز میخوندیم، در دو جهت کاملاً متفاوت و عکس هم نماز خوندیم. قبلههامون 180 درجه فرق داشت؟
ساعت 06:26 هست و رسیدیم به اهواز و داریم دور خودمون میچرخیم آخه بلد نیستیم تهران کدوم طرفه. مجید بالاخره یاد مداحی میفته و یک سی دی مداحی میده راننده بذاره. اما صداش رو کم میکنن.
مجید ناراحت میشه و میگه، صدای ترانه رو بلند میکنید ولی صدای مداحی رو کم ؟!!!
بالاخره از اهواز رد میشیم و تو راه یک کامیون با بار ذرت میبینیم که چپ کرده، بچهها دارن میگن، آخجون بی ادبی فیل
همه گشنشون شده و نزدیک اندیمشک نگه میداریم تا صبحونه بخوریم.
و باز به راه برگشت ادامه میدیم. ساعت 09:29 و من در حال برگشت از میان نور و قدم گذاشتن به ظلمت هستم.
همون طور که حدس زده بودم کمی غمگین شدم و حالم گرفته.
ساعت 11:58 و حالم یکم بهتر شده. به استان لرستان رسیدیم. استانی با کوهستانهای سرسبز که حال آدم رو جا میاره. یادمه موقع اومدن نزدیک خرم آباد درختان بی برگ زیادی رو دیده بودم. اما حالا که داریم بر میگردیم جوانههای برگ کوچک با رنگ سبز روشن روی اون درختها خود نمایی میکنه
ساعت 13:27 هست و رسیدیم خرم آباد. مامان بابای مجید اومده بودن اینجا مهمونی و مجید میخواد اینجا ازمون جدا بشه. مجید با ناراحتی پیاده میشه و میره. آخه راننده مون تلافی اون همه آزار اذیت بچه ها رو اینجا خالی میکنه و میگه تو خرم آباد نمیره. مجید هم تو کمربندی خرم آباد پیاده میشه. البته اونم با ... .
ساعت 16:25 و ما بروجرد هستیم. به خاطر راننده الاف شدیم. چون باید با دو راننده حرکت میکرد . دنبال یه راننده میگرده. بچه ها میگن چرا اینکار رو میکنی. که بهمون میگه شما با یه راننده مشکل دارین(میدونید چی شده؟ سر قضیهی پیاده شدن مجید بچهها به این موضوع که چرا یک نفر راننده داریم گیر دادن بهش و گفتن به پلیس راه گزارش میدیم. اون هم حالا ترسیده).
بچه ها وقتی میبینن کارشون اثر داشته و راننده رو ترسوندن، میگن عیبی نداره از نظر ما مشکلی نیست، حرکت کن.
راستی اون گدایی که موقع اومدن تو بروجرد بهمون گیر داد رو دوباره دیدیم و دوباره اومد سراغمون. حتماً از اون گدا میلیونرها هست
ساعت 19:57 ، به عوارضی قم رسیدیم خوبه حالا که به آخر داستان میرسیم مثل فیلمها بازیگران این داستان رو معرفی کنم
جناب ظریف در نقش راننده
پسر جناب ظریف در نقش راننده(تو اصفهان موقع رفتن به جنوب از ما جدا شد)
محمد1 مسئول کاروان
محمد2 مسئول هماهنگی اقامتمون در اهواز . مهمتر از همه از اصفهانیهای عزیز
محسن کشاورز مسئول مالی
حسان1 دکتر کاروان
احسان2 از لرهای عزیز و البته از اخراجیها
نقی از قزوینی های عزیزمون، بچهای ساده دل
عباس از اخراجیهای کاروان، مهمترین نقش: همیشه در حال خواب
اوستا(avesta) از اخراجیها ولی با روحی لطیف و دلی در حال تپیدن از عشق
سعید از اخراجیها و در بین اونا از مظلومتریناش(داداشش در حقش خیلی ظلم کرده)
دانیال مداح کاروان تمایل به سمت اخراجی ها( کسی که منو خیلی اذیت کرد )
مجید مداح کاروان تمایل به سمت اخراجیها( کسی که منو خیلی اذیت کرد )
روحاله سر بار کاروان کسی که باهاشون هماهنگ نبود.
داشتم میگفتم که از عوارضی قم رد شدیم. بچه ها دارن از برنامه ریزی نامناسب انتقاد میکنن. حالا که تازه از خواب بیدار شدن. دوباره فنرشون کوک شده و شروع کردن به چرت و پرت گفتن، منظورم انتقاد نیستا. منظورم اون حرفهایی هست نمیشه اینجا بگم
(از چرت و پرت گفتن پریدن سر بحث جذاب ازدواج و اختلاف سنی بین دختر و پسر بالاخره ساعت 21:12 میرسیم تهران. و داریم به سمت خونه حرکت میکنیم. اما هنوز بحث جذاب ازدواج تموم نشده (علت ناراحتی بماند. فقط بدونید به حرفای این بچه ها ربطی نداره )
ساعت 22:14 وارد خیابون محله مون میشیم. خسته و کثیف و با فکری مغشوشو مهمتر از همه با سر زانویی پاره شده
والسلام
مائیم و یکی خرقهی تزویر و دگر هیچ در دام ریا بسته به زنجیر و دگر هیچ
خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس جان را چو روان کرده زمینگیر و دگر هیچ