• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
ایران سرای من (بازدید: 16772)
چهارشنبه 21/11/1388 - 0:35 -0 تشکر 181408
پادشاهان هخامنشی


به نام یزدان پاک


سلام.در انجمن تبیان به طور جسته و گریخته مطالبی راجع به پادشاهان هخامنشی وجود دارد،اما من قصد دارم در این تاپیک مطالبی رو راجع به سیزده پادشاه هخامنشی،از موسس این سلسله بزرگ یعنی کوروش بزرگ تا آخرین آن ها یعنی داریوش سوم قرار بدم.البته با توجه به وجود مطالب جسته و گریخته در انجمن ها امیدوارم با ایجاد این بحث موافقت بشه و البته ادغامی صورت نگیره چون من می خواهم به ترتیب و به طور مدون و هم شکل راجع به تمامی پادشاهان هخامنشی بنویسم.ان شاالله

اگر این مهم حاصل شد،همراه من باشید؛ای پارسیان گرانقدر...

در پناه یزدان پاک

چهارشنبه 21/11/1388 - 13:27 - 0 تشکر 181506


به نام یزدان پاک


اردشیر سوم


نام نخست اردشیر سوم اُخُس بوده که تصور می‌کنند یونانی شده وهوک است، ولی وی پس از اینکه به تخت نشست، خود را در سنگ‌نبشته تخت جمشید ارتَ خْشثَر یا اردشیر نامید. چنین نوشته‌اند:،

نویسندگان یونانی دیودور و آریان، نام او را آرتاکسرک سس یا آرتاسس‌سس نوشته‌اند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه وی را اردشیر سوم و اُخُس نامیده. اما در برخی نوشته‌های تاریخی این شاه با اردشیر یکم اشتباه گشته‌اند.

چگونگی رسیدن به پادشاهی

اُخُس نخست اردشیر دوم، داریوش و آرسام را کشت، و چون اُخُس می‌دانست بسبب این جنایت‌ها نجبا و مردم از او متنفرند و خوشنودی نخواهند داد که او بتخت نشیند، به خواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرمان‌ها و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرمان‌ها خود را جانشین کشور خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن، چون دید مقامش محکم شده، مرگ پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست. اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که به هنگام انحلال دولتی بتخت می‌نشینند و از هیچ وسیله برای جمع‌آوری کشور فروگذار نمی‌کنند. برخی تاریخدانان دوران باستان، او را بسیار ستمکار و خون‌ریز دانسته‌اند، و اگر نوشته‌های آنان را درست بدانیم، باید گفت، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی به ستمکاری و خون‌ریزی او نبوده.


کشتار در خانواده شاهنشاهی

اردشیر پس از اینکه بتخت نشست بیشتر اعضای خانواده شاهنشاهی را کشت تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد. در این موقع شاهزاده‌ها و شاهزاده بانوان بسیار کشته شدند. پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا می‌پنداشت که از سلطنت او ناخشنود هستند، نابود کرد.


خاموش کردن شورشهای درونی

پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای درونی پرداخت. اردشیر نخست به کادوسیان لشکر کشید. زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً فرمانبردار کند. کدُمان (یعنی داریوش) در این جنگ شجاعت‌ها کرد و پارسی‌ها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه کشورهای دیگر که طغیان کرده بودند، گردید.


یاغیگری اَرته‌باذ

ارته‌باذ ساتراپ فریگیه (فریگیه هلس‌پونت) در ۳۵۶ ق.م بر اردشیر سرکش شده خارس آتنی را با گروهی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر سپاهی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و تیروسِتس سردار اردشیر شکست خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود، اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارته‌باذ کمک کند، بحریه‌ای از سیصد کشتی پایه ریزی کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنی‌ها ترسیده بی درنگ خارِس را فراخواندند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. در این احوال ارته‌باذ، که از آتنیها دلسرد شده بود، بدولت تب متوسل شده پنجهزار تن سپاهی از آنها اجیر کرد (۳۵۳ ق.م.) و بواسطه این قوه و سردار تبی، که پام مِن نام داشت، در دو کشمکش دیگر پیروزمند شد، ولی بعد شکست خورد.



شورش صیدا و قبرس

در این زمان اهالی صیدا و دیگر قسمت‌های فینیقیه، چون از حکام ایران ناخشنود بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقول راحت‌طلب بود و نمیخواست از کاخ خود حرکت کند، در ابتدا اعتنائی به این رخداد نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و دیگر شهرهای فینیقی نیز با صیدآئیها همدست شده‌اند و مصریها هم بشورشیان کمک می‌کنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل به‌طرف سوریه حرکت کند. در فینیقیه شهری بود، که یونانی‌ها آنرا تری‌پولیس یعنی سه شهر مینامیدند این شهر ترکیب شده بود از آراد، صیدا و صور، که هر یک بمساحت یک استاد (۱۸۵ متر) از دیگری واقع بود. تری‌پولیس در میان شهرهای فینیقیه از همه مهم‌تر و مقر سنای فینیقیه بود. ولی وُلات ایران در صیدا می‌نشستند و با خشونت با مردم رفتار می‌کردند. بر اثر این رفتار صیدائیها مصمم شدند خود را از قید ایران برهانند. و با این مقصود دیگر شهرهای فینیقیه را تحریک کردند، که نیز چنین کنند و رسولانی بمصر فرستاده کمک از پادشاه آن خواستند. چون صیدا بسیار آباد و ثروتمند بود، اهالی به آسانی توانستند تدارکات جنگ بینند، کشتیهای بسیار بسازند و جنگ افزار و آذوقه تهیه کنند. نکتانب دوم پادشاه مصر هم مِن‌تور سردار یونانی را، که خیلی قابل و در خدمت او بود با چهار هزار تن یونانی اجیر بکمک صیدا فرستاد. شورش از اینجا آغاز شد که اهالی صیدا بپارک شاهی، یعنی گردشگاه ایرانیها در آن شهر، هجوم برده آن را ویران کردند. بعد علوفه‌ای که استاندار ایران برای موقع جنگ تهیه کرده بود، آتش زدند و به ایرانیها حمله کرده آنها را کشتند. اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا به‌طرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس استاندار سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه پیوسته پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدا با مِن‌تور یونانی، قوه او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره ۹ شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از ۹ شهر مزبور بشمار می‌رفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه(۱۴) پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده بجنگ پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین، یعنی مهم‌ترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده آن دو برابر شد. از سوی دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس و پریشانی گردیده قوت قلب پیشین را از دست دادند.



فرونشاندن شورش فینیقیه و قبرس (۳۵۱ ق.م.)

اردشیر از بابل حرکت کرد. هنگامیکه خبر نزدیک شدن قشون سترگ اردشیر به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرم‌ترین گماشته خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب می‌شناسد، می‌تواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات فرستاده را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، معفو بدارد، بلکه اگر او بوعده‌های خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که نبود اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. هنگامیکه او را بقتل گاه می‌بردند، تسالیون فریاد کرد: «شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که می‌تواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی». از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد. در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت بهره گیری و وسایل دفاع را از دید جنگ افزار و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه خندق پهن کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از دید ثروت و فراوانی همه چیز برتری داشت و مهم‌تر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقه‌ای و پنج طبقه‌ای بدریا انداخته بود. تن، پس از اینکه رسولش از نزد اردشیر برگشت، من‌تور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا آمده بودند، خواسته نقشه خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دسته‌ای از قشون صیدا برای اجرای نقشه خود در شهر گذارده خودش با پانصد تن سپاهی از شهر بیرون شد و به این بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود، صد تن از بزرگان صیدا را با خود برداشت. بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد تن را گرفته بشاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال دستور کرد، این صد تن را مانند یاغیان تیرباران کردند. هنگامیکه اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد تن مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل گفتگو شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد تن از میان معروفین خود گزینش کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا می‌تواند شهر را تسلیم کند؟ او پاسخ داد، بلی. جهت پرسش مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهر بمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که دیگر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند. بنابراین، پس از آنکه تن گفت می‌تواند شهر را تسلیم کند، اردشیر دستور کرد، تمام پانصد تن را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر راه دهند و بدین نحو پارسی‌ها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. ولی اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگان‌شان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقب‌نشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتی‌ها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت ناامیدی تصمیم بخودکشی کرده بخانه‌های خود درآمدند و درها را بسته خانه‌های را آتش زدند و خودشان با زنان و کودکان در این حریق همگانی سوختند. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان فروخت. روشنگری آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابه‌های این شهر حفریات کنند و از این راه به حد فراوانی زر و نقره گداخته بدست آوردند. پس از آن دیگر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر در برابر صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند. در این سال اِواُکراس (نوه اِواُگراسی که در زمان اردشیر سرکش شده بود) و فوسیون سالامین را محاصره کردند، زیرا دیگر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و تنها پروتاگراس پادشاه سالامین پایداری می‌کرد. اِواُگراس، چون در این جا پیشترها پادشاه بود، تصور می‌کرد، که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند، شاه به پروتاگراس دریافت و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد. بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این گمان، که بپادشاهی سالامین برگردد، منصرف گردید، ولی بعد که در نزد اردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، ولی او در کشور جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و ناچار شد فرار کرده به قبرس پناه ببرد و در آنجا دستگیر شده کشته شد. پروتاگراس، که بطیب خاطر بشاه تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی گمان زندگی خود را بسر برد. (۳۵۰ ق.م.).



تسخیر مصر (۳۴۴ ق.م.)

اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه پایان داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد. شاه که بسیار دوستدار بود که مصر را از نو تسخیر کند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای بزرگ را دلگرمی کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیها پاسخ دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه خود را با شاه نگهداری کنند ولی نمی‌توانند سپاهی بدهند. تبی‌ها هزار تن سنگین‌اسحله بسرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار تن دادند بی‌اینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به درخواست شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبه‌ای هم دیوانگی داشت روشنگری آنکه چون قوی‌هیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید می‌کرد و به هنگام جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست می‌گرفت یونانیهای آسیائی هم مانند تبی‌ها و اهالی آراگس شش هزار تن فرستادند چنانکه عده تمام سپاه یونانی بده هزار تن می‌رسید داستان دیودور دفعه بیشتر این مطلب را تأیید می‌کند، که اهالی تب و آرگس همیشه با ایران همراه بودند، اردشیر به‌طرف مصر راند تا بدریاچه و باطلاقهای سیربونید رسید و بواسطه نبود شناسائی محل عده‌ای از سپاهیان او در باطلاقها فرورفته هدر شدند این دریاچه میان سوریه و مصر واقع و دارای درازای و ژرفای بسیار و پهنا بسیار کمی بود و سواحل آنرا بادهای جنوبی از ماسه و ریگ روان میپوشید چنانکه دریاچه مزبور مانند زمینی به‌نظر می‌آمد و مسافر فریب ظاهر را خورده پا روی ماسه‌ای که در زیرش آب بود می‌گذاشت و می‌دید که هرچند جای پایش بر زمین نقش می‌بندد ولی زمین محکم است بعد که قدری پیش می‌رفت چون دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش فرورفته هلاک می‌گردید این باطلاقها را که در آن زمان باراثر می‌نامیدند اکنون خشک کرده‌اند پس از گذشتن از باطلاقهای یادشده اردشیر به پلوز که نخستین شهر مصر و در نخستین شعبه مصب نیل واقع بود رسید ایرانیها در چهل استادی (یک فرسنگ و ثلث) پلوز اردو زدند و یونانیها در مجاورت آنها. از جهت تأنی ایرانیها در تدارکات جنگی مصریها فرصت یافته تمام شعب نیل و بالخصوص این شعبه را خوب محکم کرده و ساخلوئی بعده پنجهزار تن سپاهی بحفاظت آن گماشته بودند چه می‌دانستند که اردشیر از این سو حمله خواهد کرد سپاهیان تب خواستند زودتر از همه یونانیها از خندقهائی که کم‌عرض ولی بسیار ژرف بود بگذرند تا نشان دهند که از دیگر یونانیها شجاع‌ترند بر اثر این تصمیم ساخلوی مصری از شهر بیرون آمده در خندقها با تبی‌ها سرگرم کارزار شد و چون هر دو سوی با نهایت ابرام می‌جنگیدند تمام روز نایره جنگ مشتعل بود ولی همینکه شب دررسید و دست از جنگ کشیدند روز دیگر اردشیر قشون یونانی را به اردو تقسیم کرده برای هر کدام یک سردار یونانی و یک نایب سردار ایرانی که عقل و شجاعتش آزمون شده بود معین کرد اردوی نخست مرکب بود از اهالی بِاُسی که در تحت فرماندهی لاکراتس تبی و نیابت روزاسس ساتراپ (والی) لیدیه و ولایت ینیان واقع شد. اردوی دوم از اهالی آرگس ترکیب یافت و در تحت فرماندهی نیکوسترات یادشده و معاونت آریستازن ایرانی قرار گرفت این پارسی سمت دربانی شاه را داشت و پس از باگواس خواجه در نزد شاه بیش از همه مقرب بود (دیودور که رویدادهای این جنگ را نوشته مقصودش از دربان صاحبمنصبی است که بتوسط او شاه اشخاص را میپذیرفته) این اردو پنجهزار تن سپاهی و هشتاد کشتی جنگی تری‌رم داشت. اردوی سوم را من‌تور یونانی که صیدا را بشاه تسلیم کرد فرمان می‌داد سپاه او تماماً از یونانیهائی ترکیب شده بود که پیش از این هم در تحت امر او خدمت می‌کردند معاونت او به باگواس خواجه که مردی پرکار و بی باک و مقرب‌ترین کس در نزد شاه بود تفویض شد سپاه این خواجه از یونانیهائی ترکیب یافت که تابع شاه بودند و نیز از سپاهیان غیریونانی و چند کشتی جنگی دیگر قسمت‌های قشون در تحت فرماندهی خود اردشیر بود و تمام عملیات جنگی را خود شاه اداره می‌کرد نکتانب پادشاه مصر با بودن فزونی قشون ایران و مواقعی که سپاهیان داشتند نترسید و برای جنگ حاضر شد قوه او مرکب بود از بیست هزار تن سپاه یونانی و از همان عده سپاهیان لیبیائی و شصت هزار تن مصری از طبقه جنگیها و عده بی‌شمار از کشتی‌ها و کرجیها که برای جنگ در رود نیل تدارک کرده بودند. پادشاه مزبور کناره نیل را از سوی عربستان محکم کرده و بمسافتهای کم از یکدیگر خندقهائی کنده و استحکاماتی ساخته بود با بودن همه این تهیه‌ها بواسطه بی‌مبالاتیش این جنگ را باخت. جهت شکست او بیشتر از بی‌تجربگی و نیز اشتباهی بود، که برای او دست داد، از جهت فتوحات پیشین خود در برابر ایرانیها تصور می‌کرد، که سردار لایقی است و حال آنکه فتوحات سابقش از شایستگی سرداران یونانی او مانند دیوفانت آتنی و لامیوس اسپارتی بود. در نتیجه این اشتباه، پادشاه مصر فرماندهی را خود بتنهائی بر دوش گرفت و شکست خورد. او ساخلوهای نیرومند در دژهای گذارد و خودش در بالای سی‌هزار سپاهی مصری و پنجهزار یونانی و نصف سپاهیان لیبیائی مواقعی را اشغال کرد، که بیش از هر جای دیگر ممکن بود، مورد حمله واقع شود. چنین بود وضع هر دو سوی، هنگامیکه ایرانیها تاختند. نیکوسترات سردار آرگسیها چند تن مصری را که همسر و کودکان آنها گروی ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه خود از یکی از کانال‌های نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده هفت هزار تن برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوس‌کسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که بخشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعت‌های محیرالعقول کردند. برآیند اینکه کلینوس کشته شد و پنجهزار تن از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. هنگامیکه خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، پریشان گردید و بتصور اینکه دیگر قسمت‌های قشون ایران به آسانی از نیل گذشته به‌طرف منفیس پای‌تخت مصر خواهند شتافت، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد و بر اثر این تصمیم با همه قشونی که در تحت امر خود داشت، بشهر مزبور رفت و بتدارکات دفاع پرداخت. در این حال لاکراتِس تبی به‌طرف پلوز رفت، تا آن را محاصره کند و شعبه نیل را برگرداند و پس از آن که زمین این شعبه خشک شد، خاک ریزهائی ساخت و ماشین‌های جنگی بر آنها استوار کرد، تا در دیوارهای قلعه سوراخ‌هائی ایجاد کند، بدین وسیله قسمت بزرگ دیوار شهر ویران شد، ولی ساخلو پلوز از نو دیواری بنا کرد و برجهای چوبین بلندی ساخت. بعد در خاک‌ریزهای خندق‌ها جنگ چند روز بطول انجامید. در ابتدا یونانیهائی، که در پلوز بلندی‌ها را اشغال کرده بودند، سخت جنگیدند (مقصود یونانی‌هائی است که بخدمت مصر اجیر شده بودند). ولی، چون شنیدند که پادشاه مصر به‌طرف منفیس رفته از رسیدن کمک دلسرد شده رسولانی به اردوی ایران برای گفتگو فرستادند. لاکراتس به آنها گفت قول میدهم، که اگر پلوز را تسلیم کنید آزاد باشید و با بار و بنه خود بی‌مانع به یونان برگردید. بر اثر این قرارداد ارگ شهر تسلیم شد و پس از آن اردشیر با گواس خواجه را با عده‌ای از سپاهیان غیر یونانی فرستاد، تا شهر را تصرف کند. در حالی، که سربازان مزبور وارد شهر می‌شدند، به یونانیهائی که تسلیم شده بودند و بیرون میگشتند، برخورده اموال آنها را تاراج کردند. یونانیها در خشم شده از خدایان خود، که بنام آنان سوگند یاد می‌کردند کمکی استغاثه کردند و لاکراتس، چون از نقض عهد آگاه گردید به باگواس خواجه و سربازان او حمله کرده برخی را کشت و دیگر را بپراکند. باگواس نزد اردشیر رفته شکایت از رفتار لاکراتِس کرد و شاه گفت جزای سربازانی که نقض عهد کرده‌اند، همین بوده و فرمود اشخاصی را که مقصر بودند، به قتل رسانند. چنین بود تسلیم شدن پلوز. ولی من‌تور فرمانده اردوی سوم، شهر بوباست و بسیاری از شهرهای دیگر را با حیله جنگی تصرف کرد، او در اردوی خود انتشار داد، که هر گاه شهرهائی خودشان تسلیم شوند، مورد بخشش اردشیر واقع شده پاداش خواهند یافت. و الا شاه با آنها همان معامله خواهد کرد، که با صیدائی‌ها کرد. در همین وقت من‌تور امر کرد دروازه‌بانهای اردو از بیرون شدن اشخاص مانع نشوند و اسرای مصری که در اردوی من‌تور بودند، بیرون شده در شهرهای مصر بپراکندند و خبر مزبور را در میان اهالی منتشر کردند. بر اثر این خبر ستیز میان سربازان اجیر یونانی و سپاهیان ملی مصر درگرفت و هر کدام از هر دو سوی خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگری پیشی کند. بدین نحو دژهای را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرف درآمد. بعد در این جا قضیه‌ای روی داد، منازعه‌ای میان باگواس خواجه و مِن‌تور در گرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو در نزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بی‌اطلاع یونانی‌ها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیت به آنها بدهد، حاضرند شهر را به او تسلیم کنند. یونانیها از این قضیه آگاه شده فرستاده را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت بمصریهاحمله برده چند تن را کشتند و عده‌ای را زخم زده دیگر را بیکی از محلات شهر تبعید کردند، مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرف کند. یونانیها هم قضیه را به مِن‌تور اطلاع دادند و او در نهان دستور داد، که به هنگام دخول با گواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت، که باگواس با عده‌ای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازه‌ها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را دستگیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت جز اینکه از مِن‌تور کمک بخواهد و وعده کرد، در آتیه اقدامی بی‌مشورت او نکند. پس از آن من‌تور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با من‌تور دوست خودمانی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بی‌مشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرب شدند که هیچکدام از اقربا و دوستان او این نزدیکی را نداشتند. پس از تسخیر بوباست دیگر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمی‌تواند از پیش‌رفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده به حبشه گریخت و ثروت خود را هم بدانجا برد. اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده آن را ویران و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامه‌های مصری را ربود و بعد کاهنان را ناچار کرد بقیمت گزاف این نوشته‌ها را بخرند و غنائم بسیار از زر و نقره بدست آورد. آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. تاریخ دومین فتح مصر در سال ۳۴۴ ق.م. روی داد. مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود. پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانی‌ها را بسیار نواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد. در این وقت مِن‌تور یونانی استاندار و رئیس قشون تمام ایالات ایران در کناره بحرالجزائر شد. این شخص سرداری بود قابل و مدیری پاک‌دامن. او خدمات شایان به اردشیر کرد و با گواس خواجه که با من‌تور میانه گرمی داشت، بقدری در نزد اردشیر مقرب شد که شاه بی‌مشورت او بکاری نمی‌پرداخت و به راستی امر، این خواجه شاه بود، بی‌اینکه او را شاه خوانند. اردشیر پس از بهره‌مندیهای خود در مصر فرندات را در مصر به استان برگماشت و خود با ثروت و غنائم بیشمار به بابل برگشت. (۳۴۴ ق.م.).

شفاعت مِن‌تور از ارته‌باذ: پس از تسخیر مصر مِن‌تور بدرجه‌ای در پیش شاه مقرب شد که اردشیر او را از محارم خود دانست و پاداش‌های بزرگ به او داد، روشنگری آنکه صد تالان نقره با اثاثیه بسیار و زیبا و گرانبها به او بخشید و استان سواحل آسیا را به وی تفویض کرد و با اختیارات بسیار برای قلع و قمع شورشیان آسیای صغیر فرستاد. من‌تور برادری داشت بنام مِم‌نُن، که به معیت ارته‌باذ سرکش با پارسی‌ها جنگیده و بعد فرار کرده بدربار پادشاه مقدونی رفته بود (این دفعه نخست است که در تاریخ ایران پناهندگی یک ایرانی بدولت یا دربار خارجه ذکر می‌شود. ایرانیها دوره هخامنشی معایبی داشتند، که هر کدام در جای خود ذکر شده، ولی بر خلاف یونانی‌ها، خوشنود نمی‌شدند بخارجه پناهنده شوند و چنانکه گذشت، مکرر ولات یا رؤسای قشون بر شاهان سرکش گشتند، ولی همیشه جنگ کرده کشته شدند، یا پس از ناامیدی از پیشرفت خود داخل گفتگو شده تسلیم گردیدند. بنابراین اَرته‌باذ نخست کسی است، که این سابقه میشوم را در تاریخ ایران گذارده. م). مِن‌تور در پیش شاه میانجیگری از این دو تن کرده امنیت برای آنان گرفت و آنها را نزد خود طلبید. از این زمان روابطی میان ایران و مقدونیه آغاز شده و عهدی هم منعقد گشت. ارته‌باذ از زنی که خواهر مِن‌تور و مم‌نُن بود ده پسر و یازده دختر داشت و مِن‌تور، چون از بسیاری نسل خواهر خود خوشنود بود، نخست بترقی پسران او پرداخت و با این مقصود جاهای مهمی به آنها در قشون داد.



دفع هرمیاس سرکش

پس از آن، چون شاه او را مأمور کرده بود یاغیان را قلع و قمع کند، بقصد هرمیاس ستمکار آترنِه واقع در میسیه حرکت کرد و به هرمیاس پیغام داد، که میخواهد میانجیگری کرده بخشش شاه را در برابر او درخواست کند. ستمکار بملاقات او رفت و به امر مِن‌تور گرفتار شد. پس از آن یونانی یادشده حلقه (مهر) او را بدست آورد، نامه‌هائی بشهرهای تابع نوشت، که ستمکار بوساطت من‌تور با شاه صلح کرده و این نامه‌ها را بمهر او رسانیده برای شهرها و دژهای فرستاد. اهالی شهرها این نامه‌ها را درست دانستند و چون از جنگ خسته شده بودند، با شادی صلح را پذیرفته تسلیم گردیدند. هنگامیکه شاه شنید که مِن‌تور بی‌خون‌ریزی همه این شهر را مسخر کرده بسیار مشعوف شد و گفت، مِن‌تور سرداری است قابل، سفیری زیرک و هوشمند، سپس باز چیزهای بسیار به او بخشید. بعد مِن‌تور در مدت کمی دشمنان دیگر شاه را از پا درآورد و آرامش کامل در آسیای صغیر برپا کرد.



بهبودی اوضاع ساتراپ‌ها

براثر فرونشاندن شورش‌های فینیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان بجای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجه سلطنت طولانی اردشیر دوم بواسطه بی‌قیدی او مستقل شده بودند، اکنون بواسطه فتوحات اردشیر و سختی‌هائی که می‌کرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه که زمام امور را بدست داشت، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران می‌رفت، که روبراه شود. از سوی دیگر فتوحات اردشیر در صیدا و مصر یونانیهای اروپائی را بحرکت آورد و باز بنای مداهنه را گذاردند و چون تشنه دریک‌های ایران بودند، برای اجرای امیال شاه حاضر شدند. آتنیها گفتند، ما خارس را احضار کردیم. تبی‌ها اظهار کردند که اگر ما به ارته‌باذ کمک کردیم، بعد در سفر مصر با شاه همراه بودیم.



آواز قوت یافتن مقدونیه

چنین بود اوضاع ایران، که ابر سیاهی در افق نزدیک شمال غربی آن پدیدار گردید. مقدونیه پادشاهی یافته بود مانند فیلیپ دوم که از پرتو شایستگی و کاردانی او کشور مزبوره نیرومند می‌شد شرح این رویدادهای در جای خود ذکر خواهد شد و عجالة همینقدر لازم است گفته شود، که آواز نیرومند شدن مقدونیه و پیشرفت‌های فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطق‌های دِموسِتن دیده می‌شود، آتن از ایران بر ضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتدا پاسخ داد، که آتن همواره به مصر کمک می‌کرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه مایه نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید. گفتگو بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسی‌ها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات کناره‌ای نوشت که با همه قوا به اهالی پِرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس از رایزنی با یکدیگر عده‌ای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، جنگ افزار و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند». بعد بواسطه این قوه امدادی، کمک اهالی بیزانس و تهدید آتنی‌ها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با بودن مساعی بسیار که بکار برده بود، ناچار شد محاصره پرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانی‌هائی که آگهی جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونی‌ها در ایران آماده گردید. اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر باحافظه آماده شده بود، ولی قوت اراده اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و من‌تور آرامشی بممالک تابعه ایران می‌داد و اگر دوام می‌یافت از بسیاری از چیزها، که برآمده از سستی حکومت مرکزی بود، جلوگیری می‌شد، زیرا چنانکه بیاید، به هنگام حمله اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه بی‌تجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکار نرفت و در آینده اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را انگیزه بخت بلند او دانستند. درباره یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتدا یعنی در سال ۳۵۳ – ۳۵۲ ق.م. شایعه‌ای در یونان منتشر شد، که اردشیر در گمان حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دِموستن نطاق سرشناس آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده پارسی‌ها را دشمنان خود پندارند.



کشته شدن اردشیر

اردشیر را در سال ۲۰ سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه بر اثر آن درگذشت. در سلطنت فیلیپ، اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی درجه شقاوت را نسبت بتبعه خود بکار می‌برد از این رو مورد بغض گردید و باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، او را زهر داد. این خواجه جنگ‌آور مردی بود فاسد و طبیبی را آلت اجرای جنایت خود کر. خواجه یادشده مصری بود و شدت عمل اردشیر در برابر مصریها و بی‌اثر ماندن درماندگی و الحاح او، درباره اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را بکشیدن انتقام تحریک کرد. کینه خواجه مزبور بقدری شدید بود که پس از قتل اردشیر پیکر او را ریز ریز کرده بسگها خوراند. پس از تسخیر مصر اردشیر ببابل برگشت و در عیش و عشرت غوطه‌ور شده زمام همه کارها را به باگواس خواجه سپرد». شاید پس از چندی اردشیر، بسبب حسادت و سعایت درباریان، خواسته او را تغییر دهد و او برای نگهداری مقام خود بدینوسیله متوسل شده، تا شاهی را بتخت نشاند، که جوان بوده موافق میل او رفتار کند. به هر روی اردشیر در سال ۳۳۸ ق.م. درگذشت. اردشیر فرزندان بسیار داشته، ولی تنها نامهای یکی دو تن از آنها در تاریخ ذکر شده و ظن نیرومند این است، که دیگران را باگواس خواجه نابوده کرده. نامهای اولادی که ذکر شده این است: آرسس، یا ارشک که پس از اردشیر به وسیله خواجه مزبور بتخت نشست و از همه کوچک‌تر بود، بیستانس که در آینده فرار کرده نزد اسکندر رفت. آتُس‌سا زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند. یکی از این دختران پروشات نام داشت و زن اسکندر شد.


صفات اردشیر سوم

صفات او از کارهایش هویداست. او را می‌توان تشبیه کرد بکسی که خانه‌ای به او رسیده‌است و این خانه پی‌هایش در رفته، از هر طرف شکافهائی برداشته در شرف فروریختن است و آنکس پی‌های دررفته را بسته، شکافها را گرفته و خانه را برای چندی پاینده و استوار داشته. اگر شقاوت‌های یادشده را چنانکه مورخین یونانی شرح داده‌اند، مرتکب نشده بود، هر آینه شایسته آن بود که شاه بزرگش خوانند، ولی کارهای بی‌رویه اردشیر در صیدا و مصر و خونریزیهایش در خانواده هخامنشی او را در نظر مورخین جدید با پادشاهان آسور برابر می‌دارد. پس از داریوش نخست، او از دودمان هخامنشی یگانه شاهی بود که از قشون کشیهای بزرگ با بهره‌مندی بیرون آمد. به‌نظر ما فوت او در این موقع باریک برای پارس فقدانی بزرگ بشمار می‌آید. پیش از پایان ترجمه اردشیر سوم، مقتضی است قضیه‌ای را، که دیودور بزمان اردشیر سوم مربوط داشته ذکر کنیم، زیرا این قضیه و بنائی، که بر اثر آن ساخته شده بود، در جهان قدیم شهرتی بسزا داشت و بنای مزبور را یکی از عجایب هفت‌گانه جهان قدیم می‌دانستند و هنوز هم نشانی از آن شهرت باقی است. چنانکه همچنین رویدادهای ایران مکرر ذکر شده، کاریه یکی از قسمت‌های آسیای صغیر، پادشاهانی داشت که تابع ایران بودند و باج می‌دادند. در سلطنت اردشیر (۳۵۳ ق.م.) پادشاه آن موزول نام درگذشت. موافق عادات کاریه پادشاه میبایست، خواهر خود را ازدواج کند و پس از فوت پادشاه زنش جانشین او می‌گردید و برادران و حتی فرزندان بلافصل پادشاه از سلطنت محروم می‌شدند. بنابراین موزول نیز آرتمیز خواهر خود را ازدواج کرده بود. این شهبانو پس از فوت شوهر خواست پیکر او را در جسم خود دفن کند و با این مقصود نعش او را آتش زده و خاکستر آنرا در ظرفی ریخته همه روزه قسمتی از این خاکستر را در مشروبی خورد، تا دو سال پس از فوت شوهرش درگذشت. در مدت مزبور شهبانو برای شوهر خود مقبره‌ای در هالیکارناس پایتخت کاریه ساخت که از دید بنا و تزیینات یکی از عجائب هفت‌گانه جهان قدیم گردید و چون برای موزول یادشده ساخته شده بود، آنرا موزوله نامیدند (این لفظ اکنون هم در اروپا به آرامگاه اطلاق می‌شود). پس از فوت آرتمیز برادر او ایدریه که بالاتر ذکری از او شد، پادشاه کاریه گردید و موافق عادات آن کشور (آدا) خواهر خود را ازدواج کرد. ایدریه پس از ۷ سال درگذشت و باز زنش بجای او نشست. داستان یادشده این نکته را تأیید می‌کند که شاهان هخامنشی بترتیبات درونی ممالکی، که تابع آنان بودند کاری نداشتند و هر کشور موافق قوانین و عادات خود اداره می‌شد.

منبع:ویکی پدیا

چهارشنبه 21/11/1388 - 13:31 - 0 تشکر 181507


به نام یزدان پاک


ارشک

دوران ۳۳۸ تا ۳۳۶ پ.م (۲ سال)
تاجگذاری ۳۳۸ پ.م
زادروز ؟
زادگاه ایران
مرگ ۳۳۶ پ.م
پیش از داریوش سوم
پس از اردشیر سوم
دودمان هخامنشیان
پدر اردشیر سوم
مادر آتوسا (همسر اردشیر سوم)
دین مزدیسنا


ارشک فرزند اردشیر سوم بود که پس از کشته شدن پدر به دست باگواس به سلطنت رسید و چون درصدد برآمد تا باگواس را به خاطر کشتن پدر مجازات نماید او نیز به دست باگواس به قتل رسید. پس از وی داریوش سوم به سلطنت رسید.

منبع:ویکی پدیا

چهارشنبه 21/11/1388 - 13:34 - 0 تشکر 181509


به نام یزدان پاک


داریوش سوم

داریوش سوم (۳۸۰ - ۳۳۰ ق. م.) آخرین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی بود و از اسکندر شکست خورد.

داریوش سوم، که او را در کتب پهلوی «دارا پسر دارا» خوانده‌اند فرزند آرشام و سی‌سی‌گامبیس بوده و آرشام پسر اُستَن و نوهٔ داریوش دوم است. بنابراین داریوش سوم نسبش با فاصلهٔ سه نسل به داریوش دوم می‌رسد و بهمین جهت او را «پسر دارا» (فرزند داریوش دوم) گفته‌اند.


هنگامی که در زمان اردشیر سوم دربارهٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن می‌رفت نام داریوش بر زبان نمی‌آمد. به این معنی که او را به چیزی نمی‌شمردند و اردشیر سوم وقتی که می‌خواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد او را به یاد نیاورد.

داریوش در دستگاه هخامنشی چاپاری بود که فرمانهای شاهنشاه را به والیان و فرماندهان ایالات می‌رساند. در یکی از جنگهای روزگار اردشیر رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان» نامید و بقول ژوستن، تاریخ‌نویس معروف، او را والی ارمنستان کرد.

دربارهٔ این‌که او چرا به تخت شاهنشاهی نشست سخن بسیار گفته‌اند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر می‌نماید این است که باگواس وزیر بزرگ دربار او را با هر حیله‌ای بود به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادهٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. اما هنگامی که داریوش بر اورنگ شاهنشاهی نشست به اشارات و نظرات باگواس توجهی نکرد و وزیر بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود برآن شد که داریوش را از میان بردارد داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را فراخواند و جام زهری به او نوشانید.

آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیده‌است. داریوش سوم در سال ۳۳۶ ق. م. بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود. دختر او استاتیرا نام داشت.

در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته می‌شود و پدر او داراب معرفی شده‌ است.


منبع:ویکی پدیا

پنج شنبه 6/12/1388 - 23:8 - 0 تشکر 186093

به نام یزدان پاک



به ایران بیاندیشیم که هزاره هایی است که به همت فرزندان برومند و غیرتمند خویش در جهان سر  
بلند زیسته است و در آغاز تاریخ خود پرچم داد و راستی و آزادی را برافراشته است . چنانکه داریوش شاه می‌فرماید : ( به خواست اهورامزدا من چنینم که راستی را دوست دارم و تز دروغ رو گردانم . دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد و همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کاهای ناتوان آسیب برسد . آنچه را که درست است من آنرا دوست دارم ، من دوست و برده دروغ نیستم ، من خشم خود را فرو می‌نشانم و سخت بر هوس خود فرمانروا هستم . این کشور یا رس که اهورامزدا آنرا به من ارزانی فرموده زیبا ، دارای مردان و اسبان خوب است . بخواست اهورامزدا و من ، این کشور از دیگران نمی‌ترسد ، و سرزمین‌های بسیاری تحت فرمان من هستند . ) و چنین پادشاه فرزانه‌ای دستور به ساخت تخت جمشید می‌دهد ، و پس از بررسی لوح‌های دیوانی تخت جمشید نتیجه می‌گیریم که داریوش شاه واقعا با مردم ناتوان همراه بوده و در شاهنشاهی او حتی کودکان نیز از پوشش خدمات همگانی بر حوردار بوده‌اند .



« پیدایش سی‌هزار لوح گل نوشته »

در اواخر سال 1312 ه . ق در گوشه شرقی صفه ، روی حصار شمالی به اتاق‌هائی برخوردند که 30 هزار لوح گل نبشته ،در آنها بایگانی شده بود . و حاوی اطلاعات مهمی در مورد دستمزد کارگران و پیشه‌ورانی که در ساخت کاخ عظیم تخت جمشید شرکت داشتند بما نشان می‌دهد .

این لوح‌ها در دوران هخامنشی به صورت خام نگهداری می‌شد ، اما زمانی که تخت جمشید در آتش غرور اسکندر می‌سوخت ، تعدادی از لوح‌ها نابود شدند و تصادفا بخشی از آنها در لهیب آتش پخته شد و برای ما محفوظ ماند . برای خواندن آن لوح‌ها ، دولت وقت ایران موافقت کرد که الواح در 50 صندوق بسته‌بندی شده و بطور امانت به دانشگاه شیکاگو منتقل شد و در سال 1945میلادی تحت نظر پرفسور ژرژ کامرون ترجمه آنها آغاز گردید .

تا پیش از پیدایش و ترجمه این گل‌نبشته ها ، عقیده بسیاری از باستان شناسان و تاریخ نویسان بر آن بود که کاخ‌های عظیم شاهنشاهی هخامنشی هم مانند اهرام و پرستشگاه‌ها و کاخ‌های مصر و آشور و بابل و سایر کشورها‌های شرقی ، با بیگاری و بکمک رنج و اسارت مردمان کشورهای زیردست ساخته شده است یا بمانند دیوار بزرگ چین ، که در قرن سوم پیش از میلاد توسط چین شی هوانگ امپراتور مقتدر چین بنا گردید و جسد هزاران اسیر در درون آن دیوار دفن گردید ، یا در ساخت کولیزیم ( نمایشگاه عظیم روم باستان ) 10 تا 50 هزار اسیر در طول 10 سال برای ساخت آن بیگاری دادند و رنج کشیدند و هنگام گشایش عده بسیاری از آنها خوراک درندگان ساختند و یا حتی پطر ، تزار بزرگ روسیه برای احداث پطروگراد در کنار خلیج فنلاند در اوائل قرن 18 میلادی روزانه از چهل هزار کارگر ، در آن سرمای توانفرسا بیگاری می‌کشید . اما پیدایش و ترجمه گل نبشته‌های اداری تخت جمشید نشان داد که در ، دربار هخامنشی بیگاری و اسارت و کار بدون دستمزد ، موضوع و مفهومی نداشته و کلیه کارگران و استادان اعم از درودگران ، سنگ تراشان ، پیکرسازان ، منبت کاران ، آهنگران ، و پیشه‌وران و سایر کارکنان و خدمتکاران دیوانی بفراخور مهارت و استادی ، دستمزد روزانه دریافت می‌کردند و حتی ملیت و قومیت کارگران اغلب در این لوحه‌ها نوشته شده ، مانند سنگتراش یا درودگران مصری و کارگران سوریه‌ای و از روی این الواح تا حدی معلوم گردید که استادکاران و هنرمندان کاخ باشکوه تخت جمشید از کدام کشور جز شاهنشاهی بوده ، و تصور می‌رود استادکاران یا کارگرانی که ملیت آنها ذکر نشده ، پارسی یا مادی بوده که نیاز به معرفی نداشته‌اند . بر اساس لوح‌های گل‌نبشته تخت جمشید زنان هم دوش مردان در ساختن کاخ‌های شاهان هخامنشی دست داشته‌اند و دستمزد برابر دریافت می‌نمودند و پیشه بیشتر زنان در دوره هخامنشیان صیقل دادن سنگ‌نگاره‌ها و همچنین دوخت و دوز بوده است و باید خاطر نشان ساخت که زنان در دوران باردار و با بدنیا آوردن کودکی ، برای مدتی از کار معاف ، اما همچنان برای گذراندن زندگی و تامین معاش به آنان دستمزد پرداخت و مواد اولیه ضروری زندگی دریافت می‌کردند و داریوش شاه هم‌چنین برای نوزادان پسر یا دختری که آنها بدنیا می‌آوردند پاداشی در نظر می‌گرفت .

بر طبق این لوح‌ها اداره ساختمان‌ کاخ‌های شاهنشاهی بسیار منظم و دقیق و از روی اصول و دادگری و رفاه حال کارگران مدنظر گرفته می‌شد ، و چنانکه کارگری مورد پسند واقع نمی‌گردید ، دستمزد پرداخت و به دیار خود باز گردانیده می‌شدند .

همچنین در این گل نبشته‌ها از فروشگا‌ه‌هایی یاد شده که کارگران می‌توانستند مواد و لوازم ضروری زندگی خود را از آن خریدار نمایند .

هنر شاهنشاهی

پرفسور لوئی واندنبرگ باستان شناس معروف بلژیکی و استاد دانشگاه بروکسل در کتاب ( ایران باستان ) درباره هنر دوران هخامنشیان می‌نویسد : هنر هخامنشیان بیش از همه چیز هنر شاهنشاهی است ، که در آن همه چیز مربوط به تجلیل شاهنشاه است ، مانند کاخ‌ها بزرگ و تشریفات شکوهمند شاهنشاهی ، و از سوی دیگر هنر هخامنشی هنری است جهانی که نتیجه اختلاط هنر کشورهای گوناگون می‌باشد . و دکترد ریچارد فرای استاد کرسی فارسی دانشگاه هاروارد و خاورشناس نامی در کتاب " میراث باستانی ایران " می‌نویسد : « برگزاری جشن‌های نوروز یا مراسم پرشکوه تاجگذاری ، یا بخاک سپردن شاهان ، در تخت جمشید به انجام می‌رسیده است . شاید همه این ناحیه جایگاه مقدس ملی شمرده می‌شد که در آن آتش پادشاهان در نقش رستم در ساختمانی بنام کعبه زرتشت نگاهداری می‌شد »

به هر حال تخت جمشید مرکز دودمانی و محل برگزاری تشریفات و جشن‌ها و رسوم هخامنشیان بوده است و اکنون نیز مورد تمجید و توجه جهانیان می‌باشد .


منبع : 1 : از زبان داریوش نوشته پرفسور هاید ماری کخ

منبع2:http://www.ramin-amper.mihanblog.com

پنج شنبه 6/12/1388 - 23:17 - 0 تشکر 186101

به نام یزدان پاک

متن سنگ قبر کوروش بزرگ


کوروش قبل از مرگش با هوشیاری و ذکاوت خاصی وصیت به دفن خود و مادرش ماندانا در مکانی دست نیافتنی می نماید.اسکندر مقدونی پس از غارتهای فراوان و تخریب مکانهای ایرانیان به قبر کوروش میرسد و در صدد اهانت به مدفن او برمی آید که در نهایت تعجب به کتیبه ای داخل معبد میرسد که کوروش خطاب کرده: اینجا ملک فرمانروائی من است...


...اینجا ملک دلیران است و این ملک هیچ خائن و غارتگری را نمی پذیرد...و مطالبی که حاکی از سلطه مستحکم کوروش و ایرانیان بر سرزمین پارس دارد.و اسکندر ناموفق منصرف میشود.بعدها اعراب روی آن کتیبه خطوط عربی و آیه های قرآن حکاکی میکنند که هنوز هم برجاست.دلیل سلامتی نسبی مقبره کوروش نیز بدان جهت است که با حمله عربها به منطقه پارسه و پاسارگاد ساکنین بازمانده آنجا قبر کوروش را مقبره مادر حضرت سلیمان (ع) ذکر نموده تا متجاوزین از تخریب مکان منصرف شوند



متن روی سنگ قبر

من کوروش هستم ، شاه هخامنشی

ای مردی هر که هستی و از هر کجا که می آیی

میدانم که خواهی آمد

من کوروش هستم که به ایرانیان شاهنشاهی بخشید .با من مشاجره مکن یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است از من دریغ مدار،

یک مشت خاک ایران است که پیکر مرا پوشانده.


منبع:www.2500sal.blogsky.com

پنج شنبه 6/12/1388 - 23:26 - 0 تشکر 186106

به نام یزدان پاک

14 اسفند سالروز در گذشت کوروش بزرگ

کوروش بزرگ بنیاد گذار کشور ایران، مردی که عموم تاریخ نگاران او را «اندیشمند، دادگستر و مهربان» توصیف کرده اند در مارس سال 530 پیش از میلاد 9 سال پس اعلام امپراتوری ایران درگذشت . وی یازده سال پس از ایجاد دولت واحدی از سه طایفه مهاجر قوم آرین- پارس، ماد و پارت - شهر بابل (در جنوب عراق امروز و پایتخت یک امپراتوری به همان نام) را تصرف و در آنجا در اکتبر سال 539 پیش از میلاد ایجاد امپراتوری مشترک المنافع ایران را اعلام کرده بود.
امپراتوری ایران در زمان کوروش که نام او در غرب با قلب تلفظ حروف یونانی، سیروس و سایرس، تلفظ می شود از هند تا مرمره و از سیحون (سیر دریا) تا دریای سرخ امتداد داشت. کوروش برای اخراج طوایف آرال که در آسیای میانه وارد سرزمین های امپراتوری پارسها( تاجیکستان امروز و نواحی اطراف) شده بودند به این منطقه رفته بود که به سوی او که سوار بر ارابه بود و سربازانش را در میدان جنگ هدایت می کرد زوبینی پرتاب شد و عمر وی پایان یافت. با وجود درگذشت کوروش، سربازان او جنگ را بردند . آرالی ها تمدنی عقب مانده و غیر قابل قبول برای ایرانیان داشتند و کوروش مایل به آلوده شدن ایرانیان به این تمدن از جمله همبستر شدن با زنانشان مقابل چشم دیگران نبود.
موسس کشور ایران که مادرش ماد و پدرش پارس بود در میدانهای جنگ،همیشه در میان سربازان بود و از آنان جدا نمی شد و جان خود را بر سر همین روش گذارد . او بارها گفته بود که نباید سرباز جان برکف نهد و بجنگد و افتخار پیروزی نصیب شاه شود که دور از میدان جنگ در چادر خود درمیان نیروهای محافظ و اسبان آماده برای فرار می آساید.
جنازه کوروش همچنان که وصیت کرده بود به پاسارگاد پارس منتقل و مدفون شد و آرامگاه او تا به امروز باقی مانده است و پس از وی پسرش کامبیز دوم (کامبوزبا، کمبوجیا - کمبوجیه هم تلفظ شده است) بر جای او نشست که مصر را ضمیمه امپراتوری ایران کرد.
کوروش هنگام تعیین محل دفن خود از این که برای مدتی بسیار طولانی جسد او قطعه زمینی را از ثمر دادن باز می دارد از مردم ایران ( قبلا ) پوزش خواسته بود.
کوروش جهانی فکر می کرد و همه ملتها را متساوی الحقوق می دانست و عقیده به ایجاد یک دولت جهانی داشت تا جنگها و خونریزی ها پایان یابد و یک قانون واحد حاکم بر روابط ملتها باشد . اعلامیه او پس از فتح بابل که سلطانش به آزار دادن سایر ملل و نیز اتباع خود شهرت داشت، نخستین منشور ملل متحد شناخته شده و نگهداری می گردد.
کوروش پس از تصرف هرسرزمین که می کوشید با کمترین تلفات انسانی صورت گیرد ، رهبری آن ملت را تغییر نمی داد، آداب و قوانین و دین ایرانیان ( آیین زرتشت) را به آنان تحمیل نمی کرد . وی شورائی از این رهبران به ریاست خود تشکیل داده بود و امپراتوری او در حقیقت یک جامعه مشترک المنافع بود و شرط عضویت در این جامعه دادن آزادی به مردم خود ، بر قراری حکومت قانون ، منع بردگی و قطع ظلم و تعدی بود. ارتش کوروش سربازان اسیر را به بردگی نمی فروخت و اموال ملت مغلوب را مصادره و غارت نمی کرد . یهودیان در کتاب مقدس خود کوروش را آزادیبخش و او را یک مسیح خوانده اند. کوروش اسیران یهودی دولت بابل را آزاد کرد و به وطن خود بازگردانید و با پول ایران شهرهایشان را که به دست سلطان بابل ویران شده بود مرمت و نوسازی کرد.
طبق نوشته برخی از مورخان، درگذشت کوروش در چهارم مارس اتفاق افتاد.


منبع:www.2500sal.blogsky.com

سه شنبه 18/12/1388 - 11:28 - 0 تشکر 189047

بدون شک تابلویی که در زیر می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد. حقیقت این است که با با دیدن این تابلو و نبودن هیچ توضیحی برای آن بسیار کنجکاو شدم تا ببینم که موضوع چیست و البته با جستجو در سایت های فارسی به روایات متناقضی از این داستان برخوردم اما متوجه شدم که همه روایات ازیک منشا یعنی لغت نامه دهخدا هستند که چون به صورت تکه تکه نقل شده اند متناقض به نظر می رسند.

اما من برای شما خلاصه ای از منبع اصلی یعنی لغت نامه دهخدا زیر عنوان نام پانته آ می آورم به امید اینکه لذت ببرید و نیز پند بگیرید!

شایان ذکر است که دهخدا نیز بر اساس روایت گزنفون نقل می کند.

taranehhagroups کوروش در برابر اجساد پانته آ و شوهرش

داستان از این قرار است که ماد ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود.

چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار از آن من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.

در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …

ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند .

سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: << قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که در حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد.. مثل اینکه من زن برادر او باشم … >>

خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که  مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت :<< افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی >>

پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپارد .

هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی  به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.