اسخوان های دوست داشتنی
امتحان؛ استخوان دوست داشتنی؛ پیتر جکسون؛ مارک والبرگ
تلفیقی
فرانک مجیدی: معمولاً وقتی امتحانهای ترم یا یک امتحان سنگین را میدهم، و هنوز ذهنم از فشارش خلاص نشده، یک کابوس میبینم. همیشه یک جور است. خواب میبینم دیر به سر جلسه رسیدهام، ولی یادم رفته خودکارهایم را با خودم بیاورم. با کلی التماس استادم را راضی میکنم که برگردم و خودکارهایم را بیاورم. «بهخدا زود برمیگردم استاد! خونهام همینجاست!» قبل از اینکه راضی شود از پلهها میروم پایین، یعنی سُر میخورم،از چهارده، پانزده پله میپرم. میدوم، از دانشکده میآیم بیرون. ولی به اولین خیابانی که میرسم، خیابان خانهیمان تو شهر خودم هست. مهم نیست! اینجا توی کشوی پایین میز تحریرم یک جامدادی پر از خودکار آبی دارم! کسی خانه نیست،از حیاط تا اتاقم را پریدهام. دو تا خودکار برمیدارم. بیرون دروازهی خانه هستم.باید بدوم. میدوم. خیلی تند، ولی پیش نمیروم. وحشت کردهام. هرچه میروم، از نیم متری در خانه دورتر نمیشوم! هوا تاریک شده، میدانم امتحان تمام شده، صدای نفسهایم را میشنوم…. بیدار میشوم، ساعت شش صبح است. باید بلند شوم. خستهام…
تازهترین اثر خالق «ارباب حلقهها» در مقام کارگردان، پیتر جکسون، «استخوانهای دوستداشتنی» نام دارد. فیلم از روی رمان پرفروش و مورد اقبال خوانندگان در سال ۲۰۰۲ به قلم «آلیس سِبالد» (Alice Sebold) ساخته شده است. سوزی سالمون (سائوریس رونان)، دختر ۱۴ سالهی زیبا و شادی است که با پدر (مارک والبرگ) و مادرش (ریچل وایز) و خواهر و برادر کوچکترش زندگی میکند. او عاشق عکاسی است و از همه چیز عکس میگیرد. حتی وقتی همسایهی تنهایشان، آقای هاروی (استنلی توچی) یکی از گلهای رز باغچهاش را میچیند و به پدر و مادرش میدهد. او به پسری با اصلیت هندی علاقمند است. یک روز پسر به او اظهار علاقه میکند، او شادمان به خانه باز میگردد که غروب همان روز، ۶ دسامبر ۱۹۷۳ آن اتفاق میافتد و…
امسال نام پیتر جکسون، بخاطر تهیهکنندگی فیلم «بلوک ۹»، در میان کاندیداهای اسکار دیده میشود، اما از فیلم استخوانهای دوستداشتنی، یکبار میان کاندیداها نام برده شده، آن هم بخاطر نامزدی «استنلی توچی» در رشتهی بهترین بازیگر مرد نقش مکمل است. این بازیگر اصالتاً ایتالیایی که از نظر ظاهری، شباهت زیادی به بروس ویلیس دارد، ستارهی درخشان فیلم است. نقش او با وجود اندک بودن دیالوگش، بشدت تکاندهنده و تعیین کننده است، او اغلب با کنشهای فیزیکی و میمیک چهرهاش بیننده را سخت تخت تاثیر قرار میدهد و تنها با دیدن این فیلم است که میتوان دانست نامزدی او کاملاً منصفانه است. کارگردانی پیتر جکسون نکتهی مثبت دیگر فیلم است، او که در نگارش فیلمنامه با فرن والش و فیلیپا بویِنس همکاری داشته، توانسته آسیب خانواده پس از حادثه، نگرانیها، دلتنگیها و تجسم دنیای بعدی را به تصویر بکشد. با آنکه این کار، بسیار متفاوت از ارباب حلقهها و کینگکنگ است، اما باز بسیار وابسته به جلوههای ویژهی سورئالیستی است و رفت و بازگشتها بین دنیای واقعی و دنیای فانتزی سوزی، یک رئالیسم جادویی تاثیرگذار میآفریند. فیلم بسیار وابسته به نشانهها است. نشانههایی که در ابتدای فیلم دیده میشود به تدریج در قسمتهای انتهایی فیلم مفهوم مییابد و بدی کاملاً منصفانه مجازات میشود، این سبک مجازات، من را به یاد فیلمهای «مسیر سبز» و «رهایی از شائوشنگ»، آثار درخشان فرانک دارابونت میاندازد. اگر بینندهی دقیقی باشید، در سکانسی که پدر و مادر سوزی برای گرفتن عکسهایی که سوزی انداخته به عکاسی فروشگاه رفتهاند، پیتر جکسون را با ظاهر جمع و جور شدهاش پشت ویترین مغازه در حال امتحان یک دوربین میبینید. طراحی گریم، صحنه و لباس هم بهخوبی بیننده را با سالهای اولیهی دههی هفتاد میبرد.
فیلم در مجموع دوستداشتنی و خوب بود و میتوانم تماشایش را به شما توصیه کنم، چشمهای درشت آبی و معصوم سوزی، روایت خوب و بازی فوقالعادهی استنلی توچی را مسلماً بهراحتی از یاد نمیبرید. زندگی خیلی کوتاه است، و همهی ما میمیریم. بچهها خیلی معصومند، آنها به بهشت میروند.
نویسنده: علی صفت زاده
منبع: سایت یک پزشک