• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 3678)
پنج شنبه 15/11/1388 - 16:46 -0 تشکر 180195
درج مقالات کاربران انجمن برای صفحه اصلی تبیان

با سلام به شما کاربران عزیز انجمن های تخصصی تبیان

همانگونه که در صفحه اصلی سایت تبیان اطلاع داده شد ؛ از این پس قرار است 30 درصد مطالب صفحه اصلی تبیان با قلم و دستان توانای شما تولید گردد .

لذا از شما کاربر گرامی می خواهیم با انتخاب موضوع و انجمن مورد نظر خود ؛ مطلب خودتان را تنها در ذیل همین مبحث مطابق با قالب مندرج در اطلاعیه سایت وارد نمایید .

 

 

نمونه مطلب ارسالی

 

ساختار ورود مقالات باید از الگویی مشابه جدول ذیل پیروی نماید:

  
1 – عنوان یا تیتر مطلب چگونه از بروز بیماری قلبی جلوگیری کنیم ؟
2 – کلید واژه ها بیماری قلبی ؛ چربی ها ؛ فشار خون ؛ تغذیه مناسب و ...
3 – تولیدی یا تلفیقی یا تجمیعی تلفیقی
4 – متن مطلب امروزه بیماری های قلبی از مهمترین عوامل مرگ و میر در جوامع پیشرفته و در حال توسعه محسوب می شوند . ....
5 – نام نویسنده و منبع مطلب 1 – هفته نامه سلامت 2 – انجمن تخصصی پزشکان بدون مرز 3 - ....
 

برای شما عزیزان آرزوی موفقیت داریم

 

چهارشنبه 28/11/1388 - 16:28 - 0 تشکر 183183

تیتر: عشق در نگاه اول، شعری زیبا از ویسلاوا شیمبورسکا

واژه های کلیدی: ویسلاوا شیمبورسکا، آرکا،استانکوزکسکی،آدمها روی پل 

نوع مقاله: تجمیعی

خانم ویسلاوا شیمبورسکا (Wisława Szymborska) شاعر و مترجم ( از زبان فرانسوی به لهستانی) و مقاله‌نویس لهستانی متولد دوم جولای 1923 میلادی در شهرBnin (امروزه بخشی است از کورنیک Kòrnik) در سال 1996 موفق به دریافت جایزه‌یِ ادبی نوبل شد. اولین دفتر شعر او " من واژه را می‌جویم Szukam słowa" در سال 1945 به چاپ رسید.

در فاصله‌ی سال‌های 1945 تا 1948 به تحصیلِ زبان لهستانی و جامعه شناسی مشغول بود.

سال 1953 تا 1981 برایِ فصل‌نامه‌یِ "زندگیِ ادبی" مقاله می‌نوشت.

اواز سال 1981تا 1983 سردبیر مجله‌یِ " Pismo" بود."

آرکا Arka" و " استانکوزکسکیStanczykówna" از جمله‌یِ نام‌های مستعار اوست.
سال 1996آکادمی سوئد هنگام اعلان نام شیمبورسکا به عنوانِ برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل گفت: "... به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیت‌هایِ بشری به نمایش می‌آورد".
شیمبورسکا در سخنرانی مراسمِ نوبل می‌گوید:" علیرغمِ میل‌باطنی‌اش خودش را شاعر معرفی می‌کند، طوری که انگار کمی از شاعربودنش شرمنده است. در این روزگارِ وانفسا اقرار به خطا و لغزش اندکی آسان‌تر شده است، البته اگر لغزش‌ها بزرگ باشند. اما مشکل باورکردنِ شایستگی و لیاقت‌هائی است که در عمق نشسته‌اند واز چشم پنهان‌اند..."
شعرِ شیمبورسکا شعر یک انسانِ کامل است. اوهم بازیگوش است هم جدی، با واژه‌ها بازی می‌کند و به معناهایش وسعت می‌بخشد. با زبان طنزحرف می‌زند و خود می‌گوید که او شاعری شکاک است. مشاهده می‌کند و می‌پرسد. از جزء در می‌گذرد و به کل نظر دارد. شعرهای شیمبورسکا همیشه حاوی یک پیام است.
تومی الوفسون
Tommy Olofsson در مقاله‌ای به مناسبتِ ترجمه‌یِ تازه‌ای از اشعارِ شیمبورسکا به زبان سوئدی در دوم ماه می دوهزاروهشت در باره‌یِ نوبل گرفتن شاعر می‌نویسد: " پیروزیِ اخلاق و نوع‌دوستی" /.../ شعر شیمبورسکا تمجیدِ زندگی روزمره‌یِ انسان‌ و نوعدوستی است".

شعری زیبا از ویسلاوا شیمبورسکا:

عشق در نگاه اول

هردو بر این باورندكه حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.

چنین اطمینانی زیباست،

اما تردید زیبا تر است.

چون قبلا همدیگر را نمی شناختند،گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.

اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهاییكه آن دو می توانسته اند از سال ها پیشاز كنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

دوست داشتم از آنها بپرسم

آیا به یاد نمی آورند شاید درون دری چرخان زمانی روبروی هم؟

یك ببخشید در ازدحام مردم؟

یك صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟

- ولی پاسخشان را می دانم.

-  نه، چیزی به یاد نمی آورند.

بسیار شگفت زده می شدنداگر می دانستند، كه دیگر مدت هاست بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند.هنوز كاملا آماده نشده كه برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،آنها را به هم نزدیك می كرد دور می كرد،جلو راهشان را می گرفت و خنده ی شیطانیش را فرو می خورد وكنار می جهید.

علائم و نشانه هایی بوده هر چند ناخوانا.

شاید سه سال پیش یا سه شنبه ی گذشته برگ درختی از شانه ی یكیشان به شانه ی دیگری پرواز كرده؟

چیزی بوده كه یكی آن را گم كرده دیگری آن را یافته و برداشته.

از كجا معلوم توپی در بوته های كودكی نبوده باشد؟

دستگیره ها و زنگ درهایی بوده كه یكیشان لمس كرده و در فاصله ای كوتاه آن دیگری.

چمدان هایی كنار هم در انبار.

شاید یك شب هر دو یك خواب را دیده باشند، كه بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.

بالاخره هر آغازی فقط ادامه ایست و كتاب حوادث همیشه از نیمه ی آن باز می شود.

منابع:1- http://sarapoem.persiangig.com/link7/t2.htm

2-آدم ها روی پل نوشته ی: ویسواوا شیمبورسکا
مترجمان: مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد

چهارشنبه 28/11/1388 - 20:44 - 0 تشکر 183252

عنوان یا تیتر مطلب :انتظار همه چیز را می کشیم 

 کلید واژه ها : انتظار

تولیدی یا تلفیقی یا تجمیعی :تولیدی

متن مطلب :

انتظار همه چیز را می کشیم
مثلا :
اگر پشت کنکوری باشیم ، انتظار اعلام نتایج را می کشیم
اگر مجرد باشیم ، انتظار رسیدن به یک همسر خوب را
اگر (دور از جان) بیمار باشیم ، انتظار بهبودی را
اگر گرسنه باشیم ، انتظار یک غذای لذیذ را
حتی اگر در صف اتو بوس یا مترو باشیم هم، انتظار می کشیم

.

.
اما آیا انتظار می کشیم که منجی بیاید؟
ما که انتظار همه چیز را می کشیم ، بجز انتظار او را  ... !!

نام نویسنده و منبع مطلب : سعید سخایی

 

جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی

 

http://img.tebyan.net/Big/1391/09/fbc019f9a0b44c799f5f3ee58ba495e3.jpg 

 

چهارشنبه 28/11/1388 - 22:38 - 0 تشکر 183284

1-عنوان:مناجات 

2-کلید واژه:خدایا؛دعا؛معنویت و...

3-تولیدی یا تلفیقی یا تجمیعی:تولیدی(تالیفی)

4-متن مطلب:مناجات  
خدایا دعایم به درگاه تو این است :
*آنقدر قلبم را لبریز ز عشق ،مهر ومحبت نسبت به خودت گردان که روزنه ای برای ورورد شیطان به عقل و درونم نباشد.
*همتم را چندان افزایش ده تا بتوانم همه را کامکار گردانم.
*چنان نفسی به من عطا کن که موفقیت ها مغرور و در شکست ها مایوس نشوم.
* آنچنان سیره ی چشمم را از معنویت پر کن که از نگاه های حرام مصون باشد.
* از عشقت چنان سیرابم گردان که به لذت های زود گذر روزگار دل وجان نبدم.
و
*ازعشق مظهری نشانم ده که در یک دل دو عشق نگنجد.
5-نام نویسنده : محسن سلحشور(خودم)

پنج شنبه 29/11/1388 - 1:15 - 0 تشکر 183314

1- پاسخ آیت الله خامنه ای به شعر من به خال لبت امام خمینی(ره)

2- من به خال لبت ؛ تئ که خود خال لبی ؛ پاسخ آیت الله خامنه ای به شعر امام خمینی (ره)

3- تجمیعی از سایت

4-

تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی

تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان دار منصور بریدی همه تن دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی وه كه بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست امت از گفته در بار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

 4- ابوالقاسم شریعتی از سایت www.centralclubs.com

پنج شنبه 29/11/1388 - 19:57 - 0 تشکر 183632

عنوان مطلب: به نام خدا و...
کلید واژه ها:بچه آهو،مردی بزرگوار،داستان ِ مادربزرگ،خانه ی مهربان
تولیدی، تلفیقی یا تجمیعی: تولیدی

متن مطلب: 
هر روز که صبح میشود،جیب های دلم پراز جملاتی ست که دیشب خوابشان را دیده ام و گاهی که دیوارهای دلم نم میکشد،
پس خواب شمارا دیده ام که جمله های پرطمطراقم از خجالت آب شده اند.
امروز ردیف ِ فکرهای عجول ِ ذهنم را سمفونی تیک تاکِ ساعت دیواری اتاق تحریک نمیکند.گوشه ی اتاق نشسته ام.تنگ است،اما گرم.

مدتی را به نگاه خاطره های لیز،ذل میزنم.یادم نرفته وقتی از سالهای عمرم تنها به اندازه ی انگشتان یک دست انتظار میرفت،همه ی بزرگان فامیل هم نتوانستند بالهای بلندپروازی ام را متر کنند.شاید از دیدشان بهتر این بود که بچه آهوی داستان ِ مادربزرگ را به دار ِخویشتن داری بیاویزم واز دیوانگی ِ تصور ِلغزیدن ِ نگاهم،روی هیکل کوچکش دست بردارم.اما همه چیز ازشنیدن بال بال زدنهای قاصدک مردی بزرگوار پاگرفته بود و لحظه های خیس ِ انتظار روبروی آغوشهای باز ِ خانه ی  مهربانش و دست ِ کوچکی که وقتی نشانیهای احترام را زیر چشمی از بغل دستیهایش می آموخت،واژه ای بیتاب و سنگین را لمس کرد.واژه ی "قلب"...

حالا دلم پر میکشد برای دست دارازی به چنین خاطراتی ولی از درون ِسیاهی ِ نفسدودهای این چند سال،چیزی جز همین چند خاطره ی کوتاه،

رد نمی شود.با عجله بزرگ شدن دردناک بود و دیگر قورت دادن ِ وقت و بی وقت دردهایی که فقط فکر درد می آورد،تمام ثانیه های عمرم را کلافه کرده.ثانیه هایی که هر کدامشان با سقوط به دره ی تاریخ،تنها دهان مرگ را چاک می دهند!

در این سالها که دیگر هوس ِ گریه به سر آسمان نمیزند،مزه ی شور ِ بغض بهانه ی خوبی ست برای تر کردن ِ صف ِلحظه ها

و از یاد بردن ِ آدمهایی که کلاف ِ زندگیشان را به دستان ِ دراز ِ غفلت آویخته اند.

دیگر خسته شده ام.حتی از روده ی این خودکار که گاهی خونش را بیهوده این کاغذهای مرتب خط خطی شده
می مکند و عجیب اینکه دردهای من پشت ِ پرده ی این جنایتند.از این ترس ِ همیشگی ِ پیچیدن دور میدانهای تکرار که هر بار
مرا به جاده های خاکی ِ کاغذ میرساند،دیگر خسته شده ام...

کاش کمی قبل از آنکه لولای پنجره ی بسته ی دلم زیر باران ِ روزهای تنهایی زنگار ببندد،باریکه ای از شانس را به اندازه ی ورود قاصدکی آشنا برای دل ِ خودم باز میگذاشتم نه حالا که همه ی التماس هایم از سادگی ِ شیشه اش سر می خورند

وکاش اصلا همیشه همسایه تان بودم.شاید آنوقت بهترین دوست دوران کودکیم را دغدغه ی دنیا صید نمی کرد!

نام نویسنده:علی آفرین

شنبه 1/12/1388 - 11:27 - 0 تشکر 184194

عنوان یا تیتر مطلب : داستان آموزنده ، مخصوص کودکان و نوجوانان

کلید واژه ها : گربه ، روباه باهوش و زرنگ ، گربه یک هنر ، روباره چند هنر ، مغرور نشدن

نوع مطلب : تلفیقی

نویسنده و منبع :

نویسنده : سید مجتبی مومنیان

منبع : اینترنت


گربه ای به روباهی رسید .گربه كه فكر می كرد روباه حیوان باهوش و زرنگی است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است؟ روباه مغرور نگاهی به گربه كرد و گفت: ای بیچاره ! شكارچی موش ! چطور جرات كردی و از من احوالپرسی می كنی ؟ اصلا تو چقدر معلومات داری ؟ چند تا هنر داری ؟ گربه با خجالت گفت : من فقط یك هنر دارم روباه پرسید : چه هنری ؟ گربه گفت : وقتی سگها دنبالم می كنند ، می توانم روی درخت بپرم و جانم را نجات بدهم . روباه خندید و گفت : فقط همین ؟ ولی من صد هنر دارم . دلم برایت می سوزد و می خواهم به تو یاد بدهم كه چطور با ید با سگها برخورد كنی . در این لحظه یك شكارچی با سگهایش رسید . گربه فوری از درخت بالا رفت و فریاد زد عجله كن آقا روباه. تا روباه خواست كاری كنه ، سگها او را گرفتند . گربه فریاد زد : آقا روباه شما با صد هنر اسیر شدید ؟ اگر مثل من فقط یك هنر داشتید و این قدر مغرور نمی شدید ، الان اسیر نمی شدید

شنبه 1/12/1388 - 11:36 - 0 تشکر 184199

عنوان یا تیتر مطلب : شعر مخصوص کودکان و نوجوانان ، با عنوان " مملی شده رفوزه "

کلید واژه ها : مملی ، رفوزه ، فلفلی ، نمکی ، گربه سیاهه ، نمره صفر ،  مملی دیگه تنبل نیست ، امتحانش شده بیست .

تولیدی یا تلقیقی یا تجمیعی : تلفیقی

نام نویسنده و منبع:

1) منبع : اینترنت

2) تهیه و تنظیم برای تبیان :

توسط کاربر : سید مجتبی مومنیان ( دانشجوی کارشناسی اتاق عمل )


آقا مملی كه تنبله تازه كلاس اوله

تا می رسه به خونه هی میگیره بهونه

بعد می خوره كلوچه كه زود بره تو كوچه

مامانش میگه: آی مملی كجا می ری؟

امتحان املا داری می خوای كه صفر بیاری؟

مملی میگه: یك صفحه بیشتر ندارم حالا تا فردا وقت دارم

فلفلی كه خیلی ریزه یه بچه ی تمیزه

می خواست بره به خونه كه درساشو بخونه

ممل گفت: آی فلفلی میای با هم بازی كنیم؟

نه كه نمی یام! چرا نمی یای؟

فردا تو امتحانم می خوام كه بیست بیارم

می خوای بیا می خوای نیا


نمكی می رفت كوچه به كوچه

هوار می زد خونه به خونه

نمكی آی نمكی ، مال باغ ونكی

مملی پرید توی گاری

گفت: نمكی به من میدی سواری

نمكیه گفت : گاری چیه؟ سواری چیه؟

بدو برو به خونه درسات رو هم نمونه

آقا نمكی یه صفحه بیشتر ندارم حالا تا فردا وقت دارم

نمكیه گفت : نه نمیشه. نه نمیشه

می خواد بشه می خواد نشه


گربه سیاه همسایه ایستاده بود تو سایه

ممل گفت: میای با هم بازی كنیم؟

میو میو، هر كی بیاد من نمی یام

چرا نمی یای؟ باید بیای! می خواهم برم شكار كنم

شكار نرو! شكار نرم چیكار كنم؟

میو میو من نمی یام، من نمی یام.

می خوای بیا می خوای نیا


مملی تا شب بازی كرد دل خودشو راضی كرد

آخر شب تو خونه دوید ، رو دفترش چه زود خوابید

صبح شد و باز گفت مملی:

آی مامانی كفشام كجاست؟ تو باغچه!

آی بابایی كیفم كجاست؟ رو طاقچه!


خلاصه:

وقتی تو مدرسه بود زنگ كلاس خورده بود

زنگ چی بود؟ ریاضی ، مملی تو فكر بازی

ساعت بعد املا نوشت پر از غلط جمله ی زشت

نمره اش چی شد؟ یه صفر پیچ پیچی شد

همكلاساش هوار زدند:

مملی كه صفر آورده ، آب رو با كوزه خورده

آخر میشه رفوزه ، با سر میره تو كوزه

مملی تا خونه شون دوید هیچی نگفت و زود خوابید

وقتی خوابید یه خوابی دید ، دید كه شده رفوزه ، انداختنش تو كوزه

گفت مامانش : آقا مملی ، حقته كه صفر بیاری

باباش گفت : هر وقت بشی رفوزه می اندازمت تو كوزه

آقا مملی زد زیر گریه ترسید از خواب پرید و لرزید

نشست تا صبح كتاب خوند املا خوند و حساب خوند


یك و دو و سه مملی رسید به مدرسه

املا را فوت آب بود همش از تو كتاب بود

ساعت بعد ریاضی معلمش چه راضی

گفت آقای معلم : آی بچه ها، ممل دیگه تنبل نیست

امتحاناش شده بیست اینم مهر آفرین ، واسه ممل نازنین!


همكلاساش هوار زدند : نگید ممل یه تنبله

امسال شاگرد اوله مامان تا بیستها رو دید

صورت ممل رو بوسید باباش گفت :

هزار و یكصد آفرین بر این پسر نازنین

از اون به بعد آقا مملی نمونه شد

چشم و چراغ خونه شد

شنبه 1/12/1388 - 11:38 - 0 تشکر 184201

عنوان یا تیتر مطلب : داستان مخصوص خردسالان و کودکان (كی برده شنگول من؟ كی میاد به جنگ من؟)

کلید واژه ها : شنگول ، منگول ، حبه انگور ، گرگ بلا

تولیدی یا تلقیقی یا تجمیعی : تلفیقی

نام نویسنده و منبع:

1) نویسنده : دکتر هوشنگ اشترانی

2) اینترنت

3) تهیه و تنظیم برای تبیان :

توسط کاربر : سید مجتبی مومنیان ( دانشجوی کارشناسی اتاق عمل )

كی برده شنگول من؟ كی میاد به جنگ من؟

یكی بود، یكی نبود. زیر این طاق كبود، بزكی بود مهربون، خوشگل و شیرین زبون، بزبزی داشت سه بچه. ولو بودند تو باغچه. بزرگتره شنگول بود. دومی هم منگول بود. كوچیكه موهایش بور بود. اسمش حبه انگور بود. خانوم بزی برای چرا، تنها می رفت تو سبزه ها. موقع ترك خونه، می گفت: كه ای بچه ها نرید توی سبزه ها! هر كی اومد به خونه، كوبید به درب لونه، اسم او را بپرسید، روی او را ببینید. به جز برای مادر، باز نكنید چفت در.

پشت یك تك درختی، یا زیر سنگ سختی، نشسته گرگ بلا... در كمین بچه ها. تا كه بزی دور شد، از چشم گرگ پنهون شد، آمد گرگ ناقلا، سراغ بزغاله ها. تق و تق و تق در می زد، به بزها او سر می زد. شنگول پرسید: كی هستی، مادر هستی یا نیستی؟ گرگ با صدایی كلفت، با بد جنسی به او گفت: منم منم مادرتون، علف آوردم براتون. شنگول صدا را شناخت. گفت: كه تو نیستی مادر، برو از پشت این در. رفت آقا گرگ دغل، تا كه خورد او عسل، برای خوش صدایی، نوشید كمی شیر گرم.

وقتی دوباره برگشت، منگول پرسید : كی هستی، مادر هستی یا نیستی؟ گرگ با صدای نرمی، بگفت به او با گرمی: منم منم مادرتون، علف آوردم براتون. منگول از زیر در او را دید آقا گرگه می خندید! تا پاهای گرگ را دید داد زد و فریاد كشید: این كه پای مامان نیست! پای سیاه مال كیست؟ پای مامان سفیده، زود برو ور پریده! گرگه كه ناقلا بود، خیلی خیلی بلا بود. جوراب سفید به پا كرد، چارقد سرخ به سر كرد. دوباره گرگ بلا رفت سوی بزغاله ها...

تق و تق و تق در می زد، به بزها او سر می زد. شنگول پرسید: كی هستی، مادر هستی یا نیستی؟ گرگ با صدای نرمی، بگفت به او با گرمی: منم منم مادرتون، علف آوردم براتون. شنگول صدا را شنید. از زیر در او را دید، آقا گرگه می خندید! تا پاهای گرگ را دید، با خوشی فریاد كشید: خوش آمدی مادر جون. قد و بالات را قربون. تا جفت در باز شد... گرگه تو خانه جا شد...

دنبال شنگول دوید، به سوی منگول پرید. اون دو تا بز رو دزدید! هر دوتاشون رو بلعید! حبه ی انگور زرنگ بود، تیزرو مثل پلنگ بود. او رفت توی بخاری، تا كه شود فراری. تند و سریع پنهان شد، از چشم گرگ نهان شد. وقتی بزی خانه آمد، آه از نهادش برآمد. با ناله فریاد كشید: آی بچه ها كجایید؟ چرا پیش من نیائید؟ اما صدایی نشنید. نه گریه كرد نه خندید، صبر خانوم بزی دیگه سر اومد. تا اینكه حبه ی انگور از بخاری در اومد.

بزی خبردار شد حسابی غصه دار شد. رفت پیش آقا خرسه، بی اینكه هیچ بترسه. سم كوبید روی خونه. خاك پاشید توی لونه. خرس با صدای كلفت، با قلدری به او گفت: كیه كه سم می كوبه؟ خاك می ریزه تو لونه؟ بزی با غم داد كشید، با غصه فریاد كشید: منم منم بز زرنگ. دو شاخ دارم مثل كلنگ. كی برده شنگول من؟ كی برده منگول من؟ كی می آد به جنگ من؟ جواب داد آقا خرسه، بی اینكه هیچ بترسه: نبردم شنگول تو، نبردم منگول تو، نمی آم به جنگ تو.

مادر نشد نا امید. نه گریه كرد نه خندید. او رفت سراغ روباه با غصه و درد و آه. سم كوبید روی خونه. خاك پاشید توی لونه. روباه اخمو داد زد، سر بزی فریاد زد:
كیه كه سم می كوبه؟ خاك می ریزه تو لونه؟ بزی با غم داد كشید، با غصه فریاد كشید: منم منم بز زرنگ. دو شاخ دارم مثل كلنگ. كی برده شنگول من؟ كی برده منگول من؟ كی می آد به جنگ من؟

روباهه گفت خانوم بزی بس كن دیگه این لجبازی. نبردم شنگول تو، نبردم منگول تو، نمی آم به جنگ تو. این كار گرگ بلاست. كه بدجنس و ناقلاست.

بز رفت سراغ گرگه. دید كه خونش بزرگه. سم كوبید روی خونه. خاك پاشید توی لونه.

گرگ بلا چنین گفت:
كیه كه سم می كوبه؟ خاك می ریزه تو لونه؟ بزی با غم داد كشید، بلند او فریاد كشید: منم منم بز زرنگ. دو شاخ دارم مثل كلنگ. كی برده شنگول من؟ كی برده منگول من؟ كی می آد به جنگ من؟

گرگه كه بی حیا بود، بدجنس و ناقلا بود، با پر رویی داد كشید. بلند او فریاد كشید: من بردم شنگول تو،من بردم منگول تو، من می آم به جنگ تو. بزبزی رفت آهنگری، با شكوه از ستمگری. سلام من بر شما، ای مرد خوب و دانا. شاخ هامو تیز تیز كن، سم هامو خوب تمیز كن.

گرگه رفت آهنگری با حقه و حیله گری. با پررویی داد كشید. بلند او فریاد كشید: ای پیرمرد خرفت، زود دندونامو تیز كن دست و پامو تمیز كن. او دندوناشو كشید. دست و پاشو گل مالید. وقتی كه جنگ شروع شد، صبر بزی تموم شد. گرگه با كینه توزی، اومد به جنگ بزی. بزی اومد به جنگش گرگه اومد به چنگش.

بزبزی با زرنگی مثل گوله فشنگی، با كینه و لجبازی، رفت عقب و رفت جلو، گرگه رو كرد خوب درو.

شكم اونو پاره كرد. گرگه رو آواره كرد. بچه ها را آزاد كرد زندگی شون را شاد كرد.

ای بچه های خوبم، نوگلای محبوبم، قصه ی ما به سر رسید. گرگ ستمگر به سزایش رسید

شنبه 1/12/1388 - 11:58 - 0 تشکر 184208

عنوان یا تیتر مطلب  : داستان آموزنده و پند دهنده ی : به آینده بنگر

کلید واژه ها : گاو تنها . جزیره پر از علف . ،سال ها می چرد اما همچنان نگران قوت فرداست

تولیدی یا تلقیقی یا تجمیعی : تلفیقی

نام نویسنده و منبع:

1) منبع : سایت روزنامه خراسان

2) تهیه و تنظیم برای تبیان :

توسط کاربر : سید مجتبی مومنیان ( دانشجوی کارشناسی اتاق عمل )

به آینده بنگر

گاوی تنها در جزیره ای زندگی می کرد. خداوند آن جزیره را پر از علف کرده بود گاو هر روز تمام علف ها را می چرید و چون شب می شد، اندیشه این را داشت که فردا چه بخورم و چون فردا می شد باز همه جا پر از علف بود و این روش چندین سال ادامه داشت روزها می چرید و چاق می شد و شب ها از غصه غذای فردا لاغر می گشت.

ولی هیچ گاه به فکرش خطور نمی کرد که چندین مدت است که من می خورم و فردا باز هم صحرا پر علف است.جناب مولانا در ادامه می گوید نفس همان گاو است و این جهان دشت پر علف ،سال ها می چرد اما همچنان نگران قوت فرداست.

نفس آن گاو است و آن دشت این جهان

کو همی لاغر شود از خوف نان

که چه خواهم خورد مستقبل عجب

لوت فردا از کجا سازم طلب

سالها خوردی و کم نامد زخور

ترک مستقبل کن و ما ضی نگر

شنبه 1/12/1388 - 12:7 - 0 تشکر 184215

عنوان یا تیتر مطلب  : داستان آموزنده و پند دهنده ی : به دنبال خلاصی

کلید واژه ها : سوراخ شیشه شکسته . زنبور . به شیشه می خورد و به زمین می افتاد . با کفش راحتش کردند .

تولیدی یا تلقیقی یا تجمیعی : تلفیقی

نام نویسنده و منبع:

1) منبع : برگرفته از کتاب "آیه های سبز " اثر علی صفایی

2) تهیه و تنظیم برای تبیان :

توسط کاربر : سید مجتبی مومنیان ( دانشجوی کارشناسی اتاق عمل )

در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شیشه شکسته ای زنبوری به درون آمد و سپس پروازهای اکتشافی را شروع کرد و بعد هم برای بازگشت آماده شد، اما هر طرف که می رفت با شکست روبه رو می شد. به شیشه می خورد و به زمین می افتاد تا این که ضربه کفشی راحتش کرد.این درس من بود که هنگام گرفتاری خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن رابیابم و خود را خلاص کنم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.