جوجه طلایی
من جوجه را گرفتم
او را بوسیده گفتم
جوجه جوجه طلایی
نوكت سرخ و حنایی
تخم خود را شكستی
چگونه بیرون جستی
گفتا جایم تنگ بود
دیوارش از سنگ بود
نه پنجره نه در داشت
نه كس زمن خبر داشت
دیدم چنین جای تنگ
نشستن آورد ننگ
به خود دادم یك تكان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شكستم
زود به بیرون جستم
........
یمینی شریف