• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن شمال > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
شمال (بازدید: 6783)
دوشنبه 7/10/1388 - 19:31 -0 تشکر 172590
»*« سرداران و شهدای استانهای شمال »*«


بســـــــــم ربّ الشّــــــــهدا و صدّیقــــــــــین 

 ********************************************************

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبدِ الله وَ عَلی الَأرواحِ الَّتِی حَلَتْ بِفِنآئِكَ عَلَیكُمْ مِنْی جَمِیعاً سَلامُ اللهِ اَبداً ما بَقَیتُ وَ بَقِیَ الَّلیلِ وَ النَّهارُ


شهیدان رستگارانی هستند که با سرعتی شگفت انگیز، از خط پایان مسابقه دنیای خاکی گذشتند و در خنده و قهقهه مستانه خود عِندَ رَبِّهِم یُرزَقوُن اند و دلسوزانه نظاره گر ناتوانی و افت و خیز مان در سهم باقیمانده مسیر مسابقه هستند......
شکر خدا شرایطی فراهم شد که همزمان با عاشورای حسینی ، مبحثی تحت عنوان«سرداران و شهدای استانهای شمال»  در انجمن شمال آغاز نماییم، تا هم انجمن شمال را به عطر و یاد شهدا متبرک کرده باشیم و هم گفتمانی بین دوستان تبیانی در جهت  بازشناخت هرچه بهتر شهدای عزیزمان، بویژه شهدای استانهای مازندران ، گیلان و گلستان ایجاد نماییم.
امید است دوستان همچو گذشته  در این امر ، با نوشتن وصیتنامه، خاطرات، زندگینامه، وحتی اشعاری پیرامون شهدای محلات و یا شهر و استان خود، ما را حمایت و هدایت کافی نمایند.

شهدای خطه شمال  شهدای خطه شمال  شهدای خطه شمال

امروز، زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست      ..::مقام معظم رهبری::..

*****************************************

 


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

پنج شنبه 29/11/1388 - 15:59 - 0 تشکر 183557


مداح اهل بیت شهید سیدمجتبی علمدار
استان مازندران > شهرستان ساری 

با سلام

سردار شهید سید مجتبی علمدار ذاکراهل بیت

معمول است كه برای نگارش زندگینامه از روز ، ماه و سال تولد آغاز می‌كنند، اما برای معرفی سیدمجتبی بهتر است به سالهای پیش از تولد وی بازگردیم؛ زیرا بر این اصل واقفیم كه برای معرفی هر پدیده‌ای ابتدا باید سابقه و گذشته آن پدیده را مرور كرد و در سیر ایجاد آن به تفكر و تعمق پرداخت دوران پیش از تولد مازندران از دیرباز همواره خاستگاه شیعیان خالص و ارادتمندان به اهل بیت عصمت و طهارت بوده است. یكی از نمودهای بارز این ارادت برپایی مجالس سوگ و سرور در شأن اهل بیت(ع) بوده كه نیاكان سیدمجتبی در شهرستان ساری همواره طلیعه‌دار این محافل و مجالس بوده‌اند.
یكی از آنان مرحوم سیدعلی‌اكبر علمدار (پدربزرگ سیدمجتبی) بود. او با احساس این نكته كه در محله مسكونی آنان (بخش 8 ساری) مكانی برای اقامة محافل مذكور وجود ندارد، یكی از اتاقهای منزل خود را به این امر اختصاص داد. همین خانه به ظاهر كوچك، مدتی میعادگاه عاشقان اهل بیت(ع) و شاهد سوز و گدازهای عارفانه سوگواران اباعبدالله...(ع) بود و در ماههای محرم و

شهید سیدمجتبی علمدار-  مداح اهل بیت
صفر جمعیت اندك محله را در خود جای می‌داد.

تولد " در فضای همین خانه كه مدتها به ذكر یا حسین(ع) و یا زهرا(س) معطر شده بود، در سحرگاه یازدهم دی ماه 1345 درست در لحظاتی كه مؤذن، آوای دلنشین اذان صبح را سر داده بود، كودكی دیده به جهان گشود كه نامش را مجتبی نهادند. بعدها عقاید، رفتار و منش مجتبی نشان داد كه روح بزرگ او چگونه پیامها و بركات معنوی آن فضای ملكوتی را به خود گرفت.
تولد سیدمجتبی بارقه‌ای از امید را در دل پدر و مادرش كه در سیمای نورانی او آینده‌ای درخشان را می‌دیدند، به وجود آورده بود. آنان می‌اندیشیدند كه در آینده، حضور مجتبی در خانواده از دشواریهای زندگی آنان خواهد كاست و در ایام پیری، عصای دستشان می‌گردد.
سیدمجتبی دومین فرزند خانواده و نخستین فرزند پسر سیدرمضان علمدار بود. این پدر بزرگوار با درآمدی متوسط همواره دغدغة آن را داشت كه فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل كنند. از این رو، به مادر سید توصیه كرد كه در دوران كودكی، وی را با قرآن آشنا سازد. این مادر فداكار كه در دوران طفولیت سید، همواره شاكر این نعمت خداوندی بود، از هیچ كوششی در جهت تربیت مجتبی دریغ نكرد و زمینه یادگیری قرآن را برای فرزندانش بوجود آورد.


دوران تحصیل
وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید عبدالحكیم قره‌جه (حشمت داوری) و دوران راهنمایی را در مدرسه شهید دانش (نیما) و چند سال از دوران متوسطه را در هنرستان شهید خیری‌مقدم شهرستان ساری با موفقیت به پایان رساند.
اگر چه دوران تحصیلات متوسطه سیدمجتبی به دلیل پیروی او از فرمان پیر جماران، خمینی كبیر و انجام تكلیف الهی ناتمام ماند و به حضور دی میادین نبرد كشیده شد، اما راه سید را به سوی دانشگاهی باز كرد كه در كلاس آن درس عشق و ایثار ارایه می‌شد و سید توانست از جمله دانشجویان ممتاز آن گردد.
لازم به ذكر است كه سید پس از سالهای جنگ ادامه تحصیل داد و تحصیلات خود را در مقطع متوسطه به پایان رسانید.

ادامه داره ...

یا علی

 
سیب‌سرخ‌60- غریبی‌آشنا       وبلاگم: ماه تابان من 

سه شنبه 18/12/1388 - 12:45 - 0 تشکر 189068

سردار شهید حاج حسین بصیر 
استان مازندران > شهرستان فریدونکنار
در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای” فریدونکنار “به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج “محمد حسن بصیر” و سیده “سکینه طیبی نژاد” بود که در دوره ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین های ارباب کشاورزی می کردند. مادرش می گوید : «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه می کاشتیم. ما کار می کردیم و ارباب می برد. حتی خانه ای که زندگی می کردیم مال ارباب بود.» “حسین” در مهر ماه ۱۳۲۹ در سن ۷ سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه “سنایی” فریدونکنار گذراند.
بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در “بابل” به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می کرد.
اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به “تهران” اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیت های سیاسی و پخش اعلامیه های امام خمینی به پادگان منظریه قم تبعید گردید. در سال ۱۳۴۶ در بیست و چهار سالگی ـ با خانم “آمنه براری” ازدواج کرد.
در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج گردید.
او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه جانبه مبارزه می کرد به همین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد درسال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی “فریدونکنار” را با تظاهرات مردم در “تهران” هماهنگ می کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.
بعداز انقلاب تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد.مدتی در منطقه “گیلان غرب “مسئول حفاظت از قله های “صدفی”،” ابرویی” و “کرجی” بود.
حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق القدس و

سردار شهید حاج حسین بصیر

فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیات ها برای مدت کوتاهی بازگشت.اما بار دیگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهریر ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبهه ها بود. در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر ۲۵ کربلا انجام وظیفه می کرد و در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد.
در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. یکی از همرزمانش می گوید : به ندرت لباس فرم سپاه را می پوشید و اکثر وقت ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید ؟ در جوابم گفت : فرزندم ! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می کنم و از خدا می خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم .
در عملیات والفجر ۴ به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.پس از عملیات الفجر ۴در عملیات والفجر ۶ نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید. در سال ۱۳۶۳ با تقلیل بعضی از تیپهای لشکر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همین سال به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می جنگم
وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء می کرد آن را با هیچ چیزی عوض نمی کرد. حتی در جریان ازدواج دختر اولش با” مرتضی جباری”( که رزمنده دایم الحضور جبهه بود و بعد ها شهید شد) ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.

بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد. در سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است. آنها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت می کنند. در بین راه عده ای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار می دادند «حاجی سرت سلامت.» جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند. سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیه ای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت : « ای عزیزان من ! نور چشمان من ! چرا شعار سرت سلامت می دهید. من خسته و تنها شده ام ؛ دلم گرفته ؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمی گذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسانهای بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت می کند.........

ادامه دارد.........

منبع:”فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران”نوشته ی یعقوب توکلی ،نشر شاهد،تهران-۱۳۸۶


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

دوشنبه 24/12/1388 - 19:59 - 0 تشکر 190146

شهید حاج حسین بصیر 
استان مازندران > شهرستان فریدونکنار

سردار شهید حاج حسین بصیر

حاج بصیر نسبت به حفظ بیت المال بسیار حساس بود. یکی از همرزمانش می گوید : قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور می اندازید. اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیت المال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیت المال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید.

حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق می افتاد نیروهای گردان اگر خواب می دیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی می رفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبیر می کرد. یکی از همرزمانش می گوید : صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم: یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع می شود. حاجی در تعبیر آن گفت : «یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد .» دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنیدگفت : «شهید تیموریان فرزند من بود وشهادت او کمرم را شکست.»
حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیاتهای زنجیره ای قدس در سال ۱۳۶۴ شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه “بلالیه” و “ابولیله” عراق را تصرف کند. پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر ۷۷ خراسان شد. بعد از اتمام ماموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر ۸ به منطقه “بهمنشیر” انتقال یافتند و بصیر شخصاً آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت. در همین زمان به فراندهی یکی از تیپهای عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.


ادامه دارد.........

منبع:”فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران”نوشته ی یعقوب توکلی ،نشر شاهد،تهران-۱۳۸۶


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

سه شنبه 25/12/1388 - 15:25 - 0 تشکر 190299

سلام

واقعا دست شما درد نکند

من نیز توفیق دارم در راستای زنده نگاه داشتن یاد شهدا سایت شهدا ی روستایمان(اشکفتک) از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال وبختیاری را به شما دوست عزیز معرفی کنم

www.khatshekan.ir

با تشکر
محمد جواد بياتي
پنج شنبه 2/2/1389 - 23:47 - 0 تشکر 196869

با سلام
امروز 2 اردی‌بهشت سال‌روز شهادت سردار شهید حاج حسین بصیر بود.
در نهایت تاثر باید گفت كه در بیست و سومین سالروز شهادت سردار شهید حاج بصیر، دختر سوم این عزیز، پس از مدت‌ها دست و پازدن در بیماری مهلك سرطان، جان به جان آفرین تسلیم كرد و مهمان محفل پدر مهربانش شد.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
یا علی

 
سیب‌سرخ‌60- غریبی‌آشنا       وبلاگم: ماه تابان من 

يکشنبه 23/3/1389 - 14:56 - 0 تشکر 205249

سردار شهید حاج حسین بصیر 
استان مازندران > شهرستان فریدونکنار

حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می کرد و می گفت : «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است

نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین می گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می دانی دعایی که کردم چه بود؟ مادر گفت : «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد : «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم وچون می دانم دعای هر روزت برای زنده ماندن من، مانع شهادتم می شود؛ امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند می گوید : «پسرم  به خدا، من از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»

قبل از شروع عملیات «کربلای ۱0»شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت : «انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظاریعنی ادامه دادن راه شهیدان، انتظار برای این است که انسان در سکون آب گندیده نباشد، انتظار خیمه خروشان استو دریای مواج.» نقل است که حاجی قبل از هر عملیات نوحه ای می خواند تا رزمندگان با معنویت بیشتری در عملیات شرکت نمایند.

سردار شهید حاج حسین بصیر

قبل از عملیات «کربلای ۱۰» برادرش هادی به حاجی می گوید : «چرا در این عملیات برای رزمندگان حرف خاصی نزدی؟» حاجی گفت : «قبل از این عملیات هیچ خوابی ندیدم(نقل است که حاجی قبل از هر عملیاتی در عالم خواب ائمه معصومین را زیارت میکرد) و این نشانه آن است که این بار می خواهم خودم به کنار امام حسین (ع) بروم و برای این لحظه روز شماری می کنم .» غروب عملیات حاجی به اتفاق تنی چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستی به محاسنش کشید . گفت : دیگر پیر و خسته شده ام و نیاز به استراحت دراز مدت دارم. برادرش هادی می گوید : «من که هیچگاه کلمه خستگی را از حاجی نشنیده بودم با تعجب گفتم : ان شاءاللّه بعد از عملیات به شمال بروید و کمی استراحت کنید.» در شب عملیات شیشة عطری ازجیبش بیرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادی زد که با او وداع می کردند. به آنها می گفت : «اگر به فیض شهادت نائل شدید ما را فراموش نکنید؛ ما از شما التماس دعا داریم

حاج بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات «کربلای ۱۰»در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت. سرانجا در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به شهادت رسید. پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای “فریدونکنار” به خاک سپرده شد.
منبع:”فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران”نوشته ی یعقوب توکلی ،نشر شاهد،تهران-۱۳۸۶


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

شنبه 27/6/1389 - 2:14 - 0 تشکر 232577


خــرّمی از باغ غــــــــــم آورده ام***مستی از کوی صنــم آورده ام
زین غم و این ماتــــم درماندگی***شـــــــادی به یاد قلم آورده ام
سوز درون است که حاشا شده***تا ز دهــــان دم به دم آورده ام
عشــــــــــق مرا وارد این کار کرد***من نمی گویـم خودم آورده ام
گرچه نگفتم همه اســـــــــرار تو***آه ، شهیـــــد واژه کم آورده ام


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

چهارشنبه 31/6/1389 - 5:14 - 0 تشکر 233927


شهید عبدالله عزیزی

استان مازندران > شهرستان آمل(از روستای دلارستاق واقع در بخش لاریجان)

فرازی از وصیتنامه شهید عبدالله عزیزی  :

مگر میشود آدمی خدا را بشناسد و عاشق او شود ولی رنج در اه او را خریدار نباشد؟

و یا رنج و  مشکلات او را از پای درآورد؟

و یا در دل شب با عشق راز و نیاز نکند؟


و فرزند خویش را مانند امام حسین علیه السلام به میدان نبرد نفرستد؟

و یا مثل زینب جواب کوبنده ای به دنیای ظالمان ندهد؟

و یا فرزند خودش را در جبهه های مبارزه با جهل نفرستد؟

هرگز چنین نیست!


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

شنبه 3/7/1389 - 1:28 - 0 تشکر 234695


ممنون از اطلاع رسانی خوبتون برای شهدا

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
شنبه 13/9/1389 - 18:56 - 0 تشکر 257889


امیر سرلشكر شهید سید موسی نامجو 
استان گیلان > شهرستان بندر انزلی

میر سرلشكر شهید سید موسی نامجو

سید موسی نامجو در سال 1317 در بندرانزلی بدنیا آمد و پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه به تحصیل در دانشكده افسری ادامه داد و افسری با دانش شد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیتهایی چون عضو هیئت علمی و فرماندهی دانشكده افسری و وزارت دفاع جمهوری اسلامی ایران به خدمت در ارتش پرداخت و سرانجام در شامگاه هفتم مهرماه به آرزوی خودش نائل شد
نام و یاد شهید نامجو مثل یك یاس سپید در روح و جسم همسر و فرزندانش پیچیده است و عطر دلاویز شهادتش ، هنوز در فضای خانه پراكنده شده است.
همسر شهید نامجو از زندگی مشتركش با شهید نامجو و خاطرات آن زمان می گویند
بهترین خاطره ای كه از ایشان به یاد دارم , بودن او در منزل و دركنارم بود. به سبب كا ر و فعالیت زیاد , او را در منزل خیلی كم می دیدیم . تنها روزهای جمعه بیشتر او را می دیدیم كه همیشه به اتفاق به نماز جمعه می رفتیم . او هیچ وقت از كار زیادی كه داشت گله نمی كرد.
ایشان من را از هر لحاظ برای شنیدن خبر شهادتشان آماده كرده بود. زندگی ما بسیار ساده بود و با داشتن امكانات , در منزل اجاره ای زندگی می كردیم و سه بار منزلمان را عوض كردیم . هر چه به او توصیه می كردند كه خانه سازمانی بگیرد او قبول نمی كرد و می گفت : من می توانم كرایه بدهم , ولی در ارتش افراد محتاجتر از من هستند كه از این خانه ها استفاده كنند.

بعد از پیروزی انقلاب، او به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید كلاهدوز و تعدادی دیگر از دوستانش اقدام به تاسیس سپاه پاسداران كرد. فعالیت او بعد از انقلاب به قدری زیاد بود كه شب و روز كار می كرد. او واقعاً به ارتش اسلام عشق می ورزید. زندگی اش ارتش و دانشگاه افسری بود. او با آنكه از آغاز انقلاب دارای مسوولیت های مهمی بود، با این حال این پستها و مقامها در او تاثیری نداشتند. او همان نامجوی قبل از انقلاب بود و حتی افتاده تر و متواضع تر از قبل شده بود. او با آنكه در دوران انقلاب فعالیت ضد رژیم داشت، با این حال پس از پیروزی انقلاب ، لیستی به دستمان افتاد كه نام او را رژیم شاه جزو اعدامی ها نوشته بود و اگر انقلاب پیروز نمیشد او را اعدام می كردند.
زیادی كار ایشان و مسوولیت های متعددش موجب شد كه ما از دیدن او نسبتا محروم شویم، ولی به خاطر اینكه او برای انقلاب و اسلام و ایران فعالیت میكرد ما تحمل می كردیم.


خاطره ای از مقام معظم رهبری
من اشاره به یك مورد می كنم كه شهید نامجو در كنار حضرت آیت الله خامنه ای – مدظله العالی – حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت كه ما زیر بمب و موشك دایم بودیم، بعضی وقتها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما می شد. یك بار در حین صبحت تلفنی متوجه شدم كه صدایش گرفته است. پرسیدم : طوری شده؟ و او با لبخند گفت: چیزی نیست نگران نباش ، از دود و آتش است.
و پس از آن پیغام فرستاد كه پمادی برایش تهیه و ارسال كنیم علتش را پرسیدم .گفت انگشتان پایم زخم شده است.
پرسیدم كه چرا ؟
گفت : برای اینكه وقت نمیكنم پوتین هایم را از پایم در آورم.
چند شب بعد ناگهان دیدیم شهید نامجو به منزل آمد. از او پرسیدم : چطور شد كه به مرخصی آمدی ؟ گفت: آقای خامنه ای به من امر فرمود سید دو، سه شب برو خانه.

آرزوی شهادت
شهادت آرزوی ایشان بود. در نیمه های شب، وقتی به نماز میایستاد ، با خدا راز و نیاز می كرد و با اشك و ناله های بلند از خدا آرزوی شهادت می كرد . او در مورد شهادتش با بچه ها صبحت كرده بود و آنها را آماده شهادت خود نموده بود. البته این آمادگی را از سالها قبل به من داده بود و از من خواسته بود در صورت شهادت اواصلاً گریه نكنم.
این موضوع را بارها به طور صریح به دخترمان گفته بود و دخترم نیز روی این مساله حساسیت پیدا كرده بود.اما چون همه ما اور ا دوست داشتیم گفته ها وسفارشهای او هم برای ما دوست داشتنی بود. گرچه از دست دادن عزیزان بسیار سنگین است، ولی انسانی كه یك بعدی نباشد میداند كه در دنیای دیگر زندگی دیگری وجود دارد و بهتر است انسان راضی باشد به رضای خدا.


از خـــــم ابروی توام هیچ گشــــایشی نشد***وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

  چنــد بنـــاز پرورم مهــر بتـــــان سنـگ دل***یـــاد پدر نمی کــــنند این پســـران نا خــلف 

 حافظ اگر قدم زنی در ره خانــدان به صدق***بدرقــــه رهــت شود همت شحــنه نجـــــف

 

  ₪₪۩۞۩  بفرمایید اینجا ۩۞۩₪₪  
 

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.