درسنامهی طنزنویسی
جلسهی هشتمـ طنز در اشعار فارسی
طنز به عنوان گونه ای از شوخ طبعی و عالی ترین نوع آن همواره در اشعار بویژه مدایح ،چون حربه ای در دست شاعر است كه می تواند با آن حق مطلب را به گونه ای ادا كند كه ضمن مدح شاه و یا ممدوح نسبت به آنچه كه كار ناروا و یا اخلاق ناپسند است اعتراض كند. گاه چنین احساس می شود كه مدایح شاعران بزرگی چون خاقانی فقط و فقط مدح و ثنای ممدوح است. البته شكی نیست كه در شعر خود خاقانی و بسیاری از شعرا این نكته وجود دارد، ولی با بررسی در شعر بزرگانی چون خاقانی و انوری كه در مدح سرآمد شاعران است در می یابیم انوری شاعری صرفا درباری و ثناگو نبوده است و شعر را تمامی به زر نمی فروخته است، بلكه در ضمن مدح با حربه طنز و زبان كنایه حق مطلب را ادا می كرده است و از ظلم و ستم ممدوح و بی عدالتی های زمانه و او پرده برمی داشته است چنانكه به عنوان مثال در قصیده ای در مدح پیروز شاه از امرای بزرگ سلاجقه می فرماید :
عدل تو چنان كرد كه از گرگ امین تر
در حفظ رمه یار دگر نیست شبان را
كه خود پیداست كه خواسته عدالت چیز دیگری است.اما درباب طنز در شعر شاعرانی چون حافظ ، مولانا، انوری ، سعدی و..... مقالات وبعضا كتابهای زیادی نوشته شده است.به جرات می توان گفت كه كمتر اثری در ادبیات ما یافت می شود كه خالی از عنصر طنز و انواع شوخی باشد یا اگر بهتر بگوییم چنین است كه در بیشتر آثار ادبی ما حتی در آثاری مانند اسرار التوحید یا الهی نامه كه از لحاظ زبان، قالب و مضمون و نوع ادبی آن انتظار طنز آفرینی نمی رود رد پای طنز و شوخی به وضوح قابل شناسایی است. به عنوان مثال فردوسی در شاهنامه در مدح محمود غزنوی می فرماید:
چو كودك لب از شیر مادر بشست
زگهواره محمود گوید نخست
كه شما اگر تصویر كودكی گریان در گهواره را مجسم كنید كه جای گریه كردن و بابا گفتن می گوید: محمود غزنوی، در می یابید كه طنز فردوسی با محمود چه كرده است.
اما برای این که بیشتر با طنز در شعر آشنا بشویم به سراغ حضرت خاقانی می رویم.در جلسات قبلی و در حین گفتگو از گونه های مختلف شوخ طبعی امثال زیادی از اشعار طنز آوردیم که در شعر سعدی حافظ و مولوی بسیار یافت می شود اما حالا برای بررسی بیشتر به سراغ خاقانی می رویم چرا که رگه های طنز در شعر او هم بسیار است و ویژگی های خاص خودش را دارد.اینكه خاقانی دستی بر آتش هجا و هجو داشته و نیز در جای جای اشعارش دست به طنازی می زده است برای ما جای شكی نیست. شعر و زبان خاقانی اگرچه دشوار و پر مغز و گاه غیر قابل فهم و بسیار تاویل پذیر است اما خاقانی در میان همین دشوار گویی ها به ویژه در قصاید خود از عناصر شوخی به خوبی استفاده كرده است و فرا تر از استعارات و در محتوا یا حتی بازی با شكل كلمات و مضمون دست به طنز آفرینی زده است.خاقانی هجا گویی قدر است و طنز را به خوبی می شناسد و با گونه های مختلف شوخ طبعی اشناست و به آنها مسلط است و به همین جهت است كه در هجو از كسی چون رشید وطواط برمی آید.طنز در شعر خاقانی و رگه های شوخی در آثار وی كم نیست:
گیرم كه دل درست ما نیست
آخر نام درست ما هست
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل زبان فروبست
اینهم زعجایب خواص است
كالماس بضرب سرب بشكست
یا:
حوری ازكوفه بكوری زعجم
دم همیداد و حریفی میجست
گفتم ای كور دم حور مخور
كو حریف تو ببوی زر تست
هان و هان تا نه خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
كه خری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقه سست
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
كاب نیكو كشم و هیزم چست
یا :
لاف از هنر میار كه بر مركب هنر
جای عنان منم ، محل پاردم تویی
یا :
مادرم كرد وقت نزع دعا
كه ترا بانگ و نام سرمد باد
عمر توعمر نوح باد ولی
دولتت دولت محمد باد
اما اولین قصیده انتخابی برای این نوشته قصیده ای است كه در مذمت آب و هوای ری سروده شده است.خاقانی در فاصله 549 و 550از شروانشاه اجازه خواسته كه به خراسان برود اما هنگام رسیدن به ری بیمار میشود و اهالی ری به اجبار مانع رفتن او به خراسان می شوند اما خاقانی که آب و هوای ری را بر نمی تابد قصیده ای در بحر مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف در مذمت آب و هوای ری می گوید و در آن از شوخ طبعی به خوبی استفاده می کند و می فرماید:
خاك سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مكارم نمای ری
در خون نشسته ام كه چرا خوش نشسته اند
این خواندگان خلد بدوزخ سرای ری
آن را كه تن به آب و هوای ری آورند
دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری
ری نیك بد و لیك صدورش عظیم نیك
من شاكر صدور و شكایت فزای ری
نیك آمدم به ری بد من بین بجای من
ایكاش دانمی كه چه كردم بجای ری
عقرب نهند طالع ری من ندانم آن
دانم كه عقرب تن من شد لقای ری
سرد است زهر عقرب از بخت من مرا
تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری
ای جان ری فدای تن پاك اصفهان
وی خاك اصفهان حسد توتیای ری
میر منند و صدور منند و پناه من
سادات ری ائمه ری اتقیای ری
هم لطف و هم قبول و هم اكرام یافتم
ز احرار ری و افاضل ری و اولیای ری
از بس مكان مه داده و تمكین كه كرده اند
خشنودم از كیای ری و ازكیای ری
چون نیست رخصت سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نكشم پس بلای ری
گر باز رفتنم سوی تبریز اجازتست
شكرانه گویم از كرم پادشای ری
ری در قفای جان من افتاد و من بجهد
جان میبرم كه تیغ اجل در قفای ری
دیدم سحر گهی ملك الموت را كه پای
بی كفش میگریخت ز دست وبای ری
گفتم تو نیز گفت چو ری دست برگشاد
بویحیی ضعیف چه باشد بپای ری
در این قصیده خاقانی ضمن ذم ری و شكایت از آب و هوای ری و یاد كردن از خراسان و اصفهان دو مكان دوست داشتنی اش كه بسیار در اشعارش از آنها یاد می كند و در مورد این دو مكان بویژه خراسان قصاید غرایی دارد چون قصیده ای با مطلع : ( چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند...عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند) ، سخن را به اینجا می كشاند كه سحرگه عزرائیل را دیدم كه پای برهنه از دست وبای ری فرار می كرد، به او گفتم تو نیز از ری فراری هستی؟ كه جواب داد آری وقتی كه ری دست گشاده است و این چنین جان می گیرد من هم در مقابلش كاری نمی توانم بكنم. خاقانی در پایان این قصیده استوار و درخور در وهله نخست طنزی عبارتی آفریده است كه بسیار خنده دار و موجز است،اما اگر دو بیت پایانی ار قصیده را با دقت بیشتری مطالعه كنیم در می بابیم كه خاقامی برای افاده معنی و طنز آفرینی چه كرده است.در تفكر رایج میان عامه این عزراییل است كه همیشه اقدام كننده و دست برگشاده است برای گرفتن جان مردم اما این بار این عزراییل است كه از دست وبای ری فرار می كند كه مبادا وبای ری جان او را هم بگیرد در ضمن بیان این نكته از سوی خاقانی كه سحر گه عزراییل را دیده است هم طنازانه است چرا كه نگفته است در خواب دیدم بلكه به واقع دیده است.در ادامه باید توجه داشت به طنز موقعیتی كه در این دو بیت وجود دارد كه نشان دهنده احاطه خاقانی بر تصویر سازی ذهنی است.بی كفش گریختن عزراییل در واقع چنین فضای طتز آمیز و كمدی موقعیتی را ذهن مجسم می كند:1- عزراییل ترسیده است.2- عزراییل بدون این كه چیزی همراه داشته باشد می گریزد.3- عزراییل در حال دویدن است و ...نكته جالب دیگر در این دو بیت اقرار بویحیی به ضعف خویش است آنجا كه عزراییل می گوید وبای ری چنان كرده كه من هم در مقایل آن ضعیفم و كاری از دست من ساخته نیست! در مجموع فرار ملك الموت از مرگ شوخی با نمكی است كه خاقانی با این مزاح از خجالت سختی های سفر در آمده است.باید توجه داشت واژه ری 28 مرتبه در قصیده تكرار شده است كه وجود این واژه در قافیه از نكات موثری است كه خواننده را وادار به خنده و واكنش می كند ،به ویژه تكرار چند باره تركیب" آب و هوای ری" در سه بیت نخستین هم در واقع استفاده از عنصر تكرار برای القا صفت منفی است كه ابن تكرار، غلو است و از نوع اطناب ممل نیست كه البته باعث شوخ طبعی در قصیده و جان كلام شده است.
قصیده دوم قصیده ای است با عنوان در نكوهش حساد كه خاقانی در مذمت حاسدان خود سروده كه قصیده ای است بسیار غرا و استوار و بی نظیر كه صراحت لهجه و جسارت خاقانی به خوبی در آن مشهود است و كه در بین طنازی خاقانی در آن غوغا می كند:
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملك سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بكر معانی را منم روح القدس
عالم ذكر معالی را منم فرمانروا
شه طغان عقل را نایب منم نعم الوكیل
نو عروس فضل را صاحب منم نعم الفتی
درع حكمت پوشم و بی ترس گویم كالقتال
خوان فكرت سازم و بی بخل گویم كالصلا
نكته دوشیزه من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا
رشك نظم من خورد حسان ثابت را جگر
دست نثر من زند سحبان وایل را قفا
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرابان شعر از من پذیرد كیمیا
هر كجا نعلی بیندازد براق طبع من
آسمان زو تیغ بران سازد از بهر قضا
بر سر همت بلا فخر از ازل دارم كلاه
بر تن عزلت بلا بغی از ابد برم قبا
پیشكار حرص را بر من نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا
من زمن چون سایه و آیات من گرد زمین
آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا
این از آن پرسان كه آخر نام این فرزانه چیست؟
و آن بدین گویان كه گویی جای این ساحر كجا؟
ترش و شیرین است قدح و مدح من با اهل عصر
از عنب می پخته سازند وز حصرم توتیا
هم امارت هم زبان دارم كلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفا
من قرین گنج و اینان خاك بیزان هوس
من چراغ عقل و اینان روزكوران هوا
دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منكرند این سحر و معجز را رفیقان ریا
حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس
قول احمد را خطا گفتند جوقی ناسزا
من همی در هند معنی راست همچو آدمم
وین خران در چین صورت گوژ چون مردم گیا
چون میان كاسه ازریر دلشان بی فروغ
چون دهان كوزه سیماب كفشان بی عطا
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غز زنان برزنند و غرچگان روستا
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنك
من سهیلم كامدم بر موت اولادالزنا(1)
جرعه خوار ساغر فكر منند از تشنگی
ریزه چین سفره راز منند از ناشتا
مغزشان در سر بیاشویم كه پیلند از صفت
پوستشان از سر برون آرم كه پیسند از لقا
لشكر عادند و كلك من چو صرصر در صریر
نسل یاجوجند و نطق من چو صور اندر صدا
خویشتن هم نام خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا
نی همه یك رنگ دارد در نیستانها و لیك
از یكی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا
دانم از اهل سخن هرك این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز و هم سودا پزد بی منتها
گوید این خاقانی دریا مثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا
بر اهل ادب قدرت مضمون سازی خاقانی پوشیده نیست و به حتم شما یك بار دیگر از خواندن این قصیده زیبا و پر مغز لذت برده اید اما آن چه كه می شود در باب این قصیده گفت خود سر فصل پژوهشی دیگر است چون اصولا زبان خاقانی و اشعار او پر محتوا و پر معناست و ازلفظ اندك ابیات، معنای بیكرانی دریافت می شود.اما باید گفت كه خاقانی علاوه بر به كار بردن صنایع متعدد لفظی و معنوی در این قصیده برای نكوهش حساد، در چند بیت با استادی و چیره دستی حاسدان خود را به سخره گرفته است و آنها دست انداخته است.در سراسر قصیده استفاده از عناصر تضاد و تشبیهات مكرر ، به كار بردن الفاظ تحقیر كننده،غلو و اغراق و مبالغه و ... در مجموع فضایی را به وجود آورده كه در آن حاسدان هر چه بیشتر تحقیر می شوند و شخصیت خاقانی هر چه بیشتر برجسته می شود.نكته قابل توجه در این قصیده آن است كه خاقانی اگر چه مثلا در برخی حتی حاسدان را به صفاتی زشت و ناپسند موصوف می كند اما در مجموع با این كه لغات هجو آمیز در آن كم نیست زبانش در این قصیده بسیار فاخر و حتی مودبانه است.حال با توجه به این كه ظرایف كار خاقانی در این قصیده بر اهل ادب پوشیده نیست چند نكته برجسته طنز آمیز را در این قصیده كوتاه بیان می كنم كه توضیح بیشتر در مورد قصیده مجال دیگری را طلب می كند.نكته اول در بیت 5 قصیده است كه خاقانی خود را با دو ادیب معروف و كاردان عرب مقایسه می كند و می گوید كه حسان ثابت با آن همه تبحر حسرت اشعار مرا می خورد و قدرت دست نثر من به سحبان وایل پس گردنی می زند و او را طرد می كند كه در این جا خاقانی برای تحقیر سحبان وایل این مضمون را پرداخته است و البته كاری به كار حسان ثابت نداشته است.گفتیم كه خاقانی ار عناصر تضاد در این قصیده فراوان استفاده است اما در بیت 18 با نزدیك كردن دو واژه آدم و خر در پایان مصرع اول و آغاز مصرع دوم بیت، دست به طنز آفرینی زده است.خر در مصرع دوم استعاره آشكار از دشمنان و حاسدان خاقانی است،می دانیم كه هند همواره عالم معنی بوده است و آدم بعد از رانده شدن از بهشت به سرندیب واقع در هند افكنده شد و از آنجا كه مردم سرزمین چین همواره به صورت گری و نقاشی شهره بوده اند خاقانی با تشبیه خود به حضرت آدم و با تشبیه حاسدان به خر دست به طنز آفرینی زده است.در ضمن مردم گیا نام گیاهی است كه در شكل شبیه آدم است و در مصرع دوم چین با صورت در معنی آژنگ و شكن ایهام تناسب دارد.و اما در بیت پاپانی قصیده خاقانی دست به بازی با واژگان زده و طنازی كرده است و چنین گفته است كه :خاقانی چنان در شیوا سخنی و فصاحت زبان استاد است كه هر كس كه اشعار او را بشنود و بخواند اشعار خاقانی را از خود خواهد شمرد و خواهد گفت كه این خاقانی مانند دریا منم كه خاقانی در پاسخ این كس می گوید كه من او را خاقانی می خوانم ولی خاقانی ای كه قا از میانش افتاده باشد كه خانی به معنای چشمه است و حاسدان در مقابل دریای هنر خاقانی جز چشمه ای كوچك نیستند!
پی نوشت:
1- برای آگاهی از معنای این بیت و ابیات دیگر رجوع كنید به" دیوان خاقانی" ،جلد اول و "گزارش دشواریهای دیوان خاقانی" ،ویراسته و نوشته دكتر میر جلال الدین كزازی،نشر مركز 1385، چرا كه بسیاری از ابیات هجو این قصیده دارای تعقید لفظی و معنوی هستند كه از مختصات سبكی دوره و زبان خاقانی است و البته شرح آن در حوصله این نوشته نیست! ****************************************************
تكلیف شماره هشت :
1- دو تا شعر طنز از شاعران ایرانی ذکر کنید؟ 5 نمره
2- شعرهای خود را بررسی کرده و تیکه های طنز موجود در آن را مانند درس توضیح دهید ؟ 5 نمره
مهلت ارسال تكالیف: تا پایان روز چهارشنبه 27 آبان ماه
موفق باشید. جانشین انجمن طنز DrmGangineh
22/8/1388
***************************************************