مادرم رفت خونه یکی از همسایه هامون و از اونجایی که مادرم میخواد من زود سروسامان بگیرم وقتی برگشت باز حرف از ازدواج زد .
چی گفت حالا :
معین امروز رفتم خونه فلان همسایه . چه دختر خوبی داره . واقعا اینجور دخترا رو زود می برن . بذار مادر بزرگت که آخر آبان از تهران اومد بریم یه حلقه بخریم و فعلا نشونش کنیم .
راستی پسرم وقتی میری مسجد اونو توی راه نمی بینیش ؟
خب راستش یه شب دیده بودمش به مادرم گفتم خب آره .
خب چطوریه ؟ خودت پسندیدی ؟
آره مامان دختر خوبیه . فاکتور های منو داره .
خب دیگه پس حتما میرم صحبت میکنم .
من دیوونه هم احساساتم با احساسات مادرانه عجین شده و تا شب کیفم کوک بود .
پدر اومد خونه مادرم جریانو گفت .
پدرم یهو بی مقدمه گفت : ببین پسرم مادرت اگه یه چیز میگه روی احساساتشه تو یه موقع خل نشی قبول کنیا . باز نگی پدرم مانع من نشدا .
فردا که شد میدونید مادرم چی به من گفت ؟
گفت : حالا معین من دیروز که خونه اینا رفته بودم از مادرش پرسیدم دخترت ازدواج نکرده هنوز ؟ گفت چرا خواستگار داره اما خودش میگه نمیخوام فعلا ازدواج کنم .
آقا منو میگی بهت زده شدم گفتم مامان واقعا که . از یه طرف آدمو عاشق سرگشته میکنی از یه طرف آدمو سر عاشق گشته میکنی . من طفلک رو گیر آوردی هنوز دهانم بوی شیر میدهد را میخواهی وارد زندگی و بدبختی کنی ؟ (حالا اینا رو که نگفتم اما کاش میگفتم)
آره دیگه اینه جریان ما . چلسی تازه حالا پاش به دانشگاه هم باز شده معلوم نیست اونجا دیگه چه مشکلاتی قراره براش پیش بیاد . اونقدر هم دخترای خوبی توی کلاسمون هستن اما من هنوز بیکارم و بی پول و بی خونه و مسکن . ( شوخی میکنما به دل نگیرید اینا رو میگم تا درس عبرت بشه وگرنه منو ازدواج ؟ کی تا حالا دیده چلسی بخواد ازدواج کنه ؟ ایش . واه . اوه . اوا خواهر )
حالا بگذریم سرتون رو درد نیارم میخوام یه سوال بپرسم :
اگه ما عاشق یه نفر بشیم که اکثر ویژگی هایی که ما می خوایم رو داشته باشه اما هنوز نه شغلی نه خونه ای نه پولی نداشته باشیم باید وایستیم تا اون طرف رو ببرن ؟ راه حلش چیه ؟ این روزا خیلی سخت پیدا میشه کسانی که با فاکتور های ما همخونی داشته باشن .