به نام خدا
سلام
می دونید مسئله چیه؟!
این که ما باید به تفاوت بین «عشق» و «صمیمیت» توجه کنیم.
آدمای عاشق لزوماً با هم احساس صمیمیت نمی کنند، و این توی ابراز احساسات مشکل ساز می شه.
بذارید مثال رو با زندگی تجرد بزنم، بعداً می شه به زندگی متأهلی هم تعمیمش داد.
ببینید، مثلاً ما با دوستان نزدیکمون معمولاً این مشکل رو نداریم، و خیلی راحت باهاشون حرف می زنیم و ابراز محبت و اینا. اما بعضی از ما این احساس راحتی رو نسبت به خانواده مون نداریم. خیلی هم دوستشون داریمااا، اما بعضی ها واقعاً نمی تونن مثلاً به والدینشون بگن دوستتون دارم.
خود من، با دوستام واقعاً راحتم، و نه از سر کلیشه، بلکه خیلی هم از ته دل خیلی وقتا بهشون می گم که چقدر دوستشون دارم و برام مهم هستن و...
با مامانم هم همین طورم، چون از اول باهاش خیلی راحت و صمیمی بودم (گرچه زیاد دیدم که خیلی ها در عین عشق به مادرشون، نمی تونن ابرازش کنن). اما مثلاً خودم، جوری از ته دل قربون صدقش می رم و می بوسمش و بغلش می کنم که معمولاً اطرافیان می گن از سنت خجالت بکش!! :D
اما همین من، مثلاً با خواهرم این طور نیستم! خیلیییییی دوستش دارما، اما نمی تونم توی کلام و خیلی ساده بهش بگم چقدر دوستش دارم... یا مثلاً با بابام هم همین طور.
توی روابط آدم ها، این تمایز بین عشق و صمیمیت هست که باعث می شه ما کسی رو دوست داشته باشیم و نتونیم بهش ابراز علاقه کنیم.
همسرانی هم که این مشکل رو دارن همین طورن.
عاشق همسرشون هستناااا، اما اون صمیمیت لازم رو ندارن. شاید خودشون متوجه نباشن، اما یه فاصله ای بینشون هست که باید برطرفش کنن تا به هم نزدیک بشن و صمیمی؛ اون وقته که راحت می تونن به هم بگن: دوستت دارم.
توی همه ی روابط، اعم از روابط بین همسران، یا روابط با والدین و خواهر و برادرا، و روابط دوستی و..، چیزی که مهمه اینه که ما بتونیم اون دیوار فاصل بین خودمون و کسی که دوستش داریم رو برداریم!
موفق باشید...