با سلام
دو برادر یكی در بیابان زندگی میكرد و زاهد بود. دیگری در شهر بود و طلا فروشی داشت.....
اگر كسی بقیه شو میدونه لطفا بنویسه.... بعدا بقیه داستان رو ثبت میكنم.
این داستان میگه ای طلبه محترم تو بیابان و به دور از مردم و جامعه زهد و پارسائی آسونه... مهم اینه كه بیای شهر و بین مردم باشی، در عین حال كه به خودسازی می پردازی مردم رو هم راهنمائی كنی.
به نظرتون این دو راه در نظر خدا مساوی است؟