بســــــــــــــم الله الرحمن الرحیم
لعمری من اعتزل عن الکتب العقلیة و الصحف العرفانیة مما اهدتها الأیادی النوریة کتمهید القواعد و ... الاسفار و الشفاء و الفتوحات المکیة ، فقد عزل نفسه عن فهم الخطاب المحمدی (صلی الله علیه و آله ) و حرمها من النیل سعادتها القصوی.
آیت الله حسن حسنزاده آملی
فلسفه فقه اکبر است مبنای معارف دینی در ذهن و عمل انسان است و باید گسترش و استحکام یابد .
مقام معظم رهبری
با سلام به شما و سایر دوستان
بحث خوبی شده و امیدوارم که روشمند و اصولی و مستدل پیش بریم و از فرا فکندی و داستان پردازی خود داری کنیم.
اولاً بنده چند معیار در رتبه بندی علوم بیان نمودم که شایسته بود شما هم برای رد کلام بنده یا آن شاخص ها را رد می کردید یا خود دلایل مستقل عقلیی را بیان می فرمودید .
اگر اجازه بدهید وارد جزئیات نشویم و فقط من باب بیان برخی از حقایق و پاسخ به سوالاتتان چند جواب مختصر و کوتاه بگویم.
در معرفت شناسی دینی ما با سه منبع معرفتی سر و کار داریم که همانند سه ضلع یک مثلث عمل می کنند . برهان ، سنت ، شهود.
و به قول استاد الهی جناب حسنزاده آملی این سه به هیچ وجه از هم جدایی ندارند. بلکه مکمل یکدیگر هم هستند و این مثلث معرفتی ما با فقدان هر یک ناقص و علیل می شود .
اما چونکه بحث ما درمورد عقل و فلسفه است مستقیماً به سراغ ضلع برهانی آن می رویم. عقل که در منابع دینی و روایی ما به عنوان نبی باطنی معرفی شده است ، مدرک (به ضم میم ) حقایق کلی در نظام آفرینش است . یعنی برخلاف سایر مدرکات ما که تماماً به جزئیات علم پیدا می کنند عقل صرفاً مدرک کلیات است . و همانگونه که در ملاک های برتری علوم بیان شد این خود یک امتیاز و برتری برای عقل است ، و از آن جهت که تنها عقل است که مدرک کلیات است فلذا تنها قوه بیان و ارائه برهان و استدلال است. استدلالی و برهانی که در قرآن کریم به عنوان نشانه صادقان بیان شده است ، قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
پس جایگاه عقل در هندسه معرفت شناسی دینی تا حدودی مشخص شد . اما دو منبع دیگر برای درک و صدقشان و فهم معنی و محتوایشان باید باز هم به عقل ارجاع داده شوند. در عرفان مشخص است که کشف و شهودی رحمانی و الهی است که مطابق با برهان اهل نظر یا همان حکما ( فلاسفه متأله) باشد . در قرآن و روایات هم که واضح است ، همانگونه که تمامی علمای اصول و علوم قرآنی مطلع هستند قرآن ظنی الدلالة است یعنی ظاهر قرآن به تنهایی مفید یقین نیست . و روایات هم که به طریق اولی .پس باز هم بازگشت آنها به عقل است.
عقل همانند ترازو و میزانی است که هر چیزی با آن سنجیده می شود. اصولاً خود مبادی تصوری و تصدیقی دینی هم باید با عقل اثبات شوند. زیرا در غیر این صورت دور پیش آمده و دور هم باطل است . عقل آمده تا اولاً وجود خالق و حق تعالی را اثبانت کند ، ثانیاً ضرورت دین و ارسال و بعثت انبیاء و لزوم پاداش و جزا و.... همگی باید ( توجه داشته باشید ) توسط عقل ابتداً ثابت بشود و بعد به سراغ محتوا برویم و الا دور باطل رخ می دهد . هر چند بعد از اثبات مبادی اولیه دین باز هم عقل است که دست به تفسیر متون و روش های دینی می زند .
پس شما نمی توانید عقل را چیزی در مقابل نقل و شهود عرفا قرار بدهید. به قول عارف وارسته و حکیم الهی صدرالمتألهین شیرازی رحمة الله علیه "افسوس و بدا به حال فلسفه ای که سخنی جدای از قرآن و سنت بزند." پس فلسفه نه تنها جدای از دین نیست بلکه مفسّر آن و میزانی برای آن است.
نکته دیگر جدایی بین فیلسوف و فلسفه است . اگر ما در بحث نتوانیم این دو را از هم تفکیک کنیم دچار مغالطه ای می شویم که خدا باید به داد ما برسد . همانطور که فرق است بین فقه و فقیه و ما اشتباه فقیه را به نام فقه نمی گذاریم ، یا بین اسلام شناس و اسلام ، باید بین فیلسوف و فلسفه هم جدایی و فرق گذاشت . فلسفه روشی است برهانی و یقین آور و تا در چارچوب آن عمل شود معصوم از اشتباه است و لی گاهی فیلسوف در استفاده از آن دچار اشتباه می شود و ممکن اسنت نتیجه ای خلاف واقع بگیرد. پس این تمایز را باید لحاظ نمود .
اما اینکه چرا هیچ یک از ائمه سلام الله علیهم خود را فیلسوف نام ننهاده اند به این دلیل است که ما قبلاً ذکر کردیم که رابطه فلسفه و حکمت عموم و خصوص مطلق است ، پس هر کس حکیم باشد لاجرم فیلسوف هم هست . چون که صد آید نود هم پیش ماست.
فرق حکمت با فلسفه در این است که حکمت دو بخش می شود 1- عملی 2-نظری ، یعنی دایره آن وسیع تر از فلسفه می باشد و بخش نظری آن همان فلسفه است و بخش عملی آن شامل جزئیات می شود که تخصصاً از حیطه فلسفه خارج است. ( رجوع شود به مقدمه رحیق مختوم نوشته آیت الله جوادی آملی)
اما اینکه حضرات معصومین علیهم السلام آن را تأیید نکرده اند ، شما سخت در اشتباه هستید .
امام صادق علیه السلام فلسفه ارسطویی را عیناً با همان اصطلاحات و عبارات فلسفه مشاء به جابر بن حیان تدریس نموده اند، برای تنویر ذهنتان بد نیست یه کتاب آیین و اندیشه نوشته سید محمد موسوی انتشارات حکمت رجوع کنید و مطالعه بفرمایید . البته اگر در پی حقیقت هستید که الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
همچنین امام صادق روحی فداه در توحید مفضل از ارسطوی حکیم به بزرگی یاد می کند و برهان ایشان را در بیان شرور عیناً تقریر می کند . آیا این ها کافی نیست .
یا امام رضا علیه السلام حقیقتاً به معنای واقعی مبادرت به تدریس فلسفه نموده اند. باز هم بد نسیت برای زدودن غبار جهل به دو کتاب امام علی و فلسفه الهی نوشته علامه طباطبایی رحمة الله و امام رضا و فلسفه الهی آیت الله جوادی آملی رجوع کنید .
دو سوال آخر شما هم با این بیاناتی که عرض کردم بیشتر شبیه به مزاح است تا سوال و اشکال.
اما در مورد خواندن فلسفه و فهم آن باید این نکته را گوش زد نمایم که قرار نیست همه افراد بشری بفهمند به قول معروف فهم واجب کفایی است . ملاک برتری هر فردی نسبت به سایرین کمال در قوه عاقله است و هر چه انسان عاقل تر باشد کامل تر است و باز هم قرار نیست که همه کامل باشند بلکه کسانی که تلاش و کوشش نموده اند به درجات بالا می رسند که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. بله راه بسیار سختی است و مرد افکن و اگر نبود تمایز انسان و حیوان چه می شد؟؟
اما در مورد جناب قزوینی رحمة الله علیه که فرمودید فیلسوف ، نمی دانم اگر ایشان فیلسوف بوده پس فلسفه چیست؟ ایشان فلسفه تدریس می کرده اند اما این به معنای فهم فلسفه نیست . و مطلبی هم که از ایشان ذکر کرده اید ، فهم خود ایشان است که برای خود ایشان حجیت دارد نه برای سایرین. و اگر با عقل و فلسفه نتوان خدا را اثبات کرد پس راه معرفت خداوند تا ابد ادهر بسته می ماند حتی در قیامت هم، زیرا همانگونه که کمّل از عرفا هم گفته اند معرفت بذر مشاهده است و تا انسان با علم الیقین به چیزی نرسد ابداً به حق الیقین و عین الیقین بدان برسد ، و من اعمی فی هذا و هو اعمی فی الآخرة و اضل سبیلاً.
فکر می کنم تا این حدود کافی باشد اگر سوالی دارید مطرح کنید ، ان شاء الله جواب می دهیم ( البته فرقی ندارد با نیشخند یا بدون آن)
موفق باشید