• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 11199)
يکشنبه 21/4/1388 - 19:8 -0 تشکر 131884
آئینه‌ ی عبرت

بنام خدا

سلام  

این تاپیك رو برای این زدم تا زندگی واقعی رو بهتون نشون بدم كه به نظرم میتونه عبرت انگیز باشه.

  

 ترانه21 گرامی شاید یادشون باشه كه تو تاپیك قسمت من یه جایی گفتم میخوام از زندگی یه دختر بگم كه با تصمیم اشتباه به قسمتی كه حقش نبود رسید و در این مسیر به جرات میتونم بگم: بی گناه بود.

 

 

به پیشنهاد مادرم میخوام از اول زندگیش شروع كنم. اگه تو اون تاپیك میخواستم صحبت كنم تاپیك به انحراف از بحث كشیده میشد. بنا براین در این تاپیك به صورت جدا این زندگی رو به تحریر در میارم.

  

اگه دوستان دیگه هم خواستن عبرتهای اطرفشون رو بنویسن، میتونیم یه مجموعه از تاپیكهایی  درست كنیم به نام آئینه عبرت و فكر میكنم چیز جالبی از آب در بیاد.

 

آئینه عبرت رو من از روی سریالی به همین نام انتخاب كردم

فكر میكنم اون زمان بیشتر شما تازه داشتین تاتی تاتی میكردین

جوونی كجایی كه یادت بخیر

 

و چون این آئینه ها واقعی هستن، میتونن راهنمای خیلی از مشكلات باشن.

 

قبل از هر چیز باید بگم به خاطر این كه آبروی كسی به خطر نیفته من تمام اسامی رو مستعار میارم.

بنا به درخواست جعفر، برای این كه اسامی گیج كننده نباشه، سعی میكنم تنها دو اسم نقش اول داستان رو نام ببرم و در بقیه موارد نسبتهای دیگران رو نسبت به این دو مینویسم.

در واقع این تاپیك داستان زندگی یك زوج جوونه كه به نظرم ازدواجشون از اول اشتباه بوده و الان در بحران قرار گرفته

من برای مرد داستان اسم مستعار سعید رو انتخاب كردم و برای زن داستان اسم مستعار ناهید رو

 

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
دوشنبه 22/4/1388 - 20:41 - 0 تشکر 132253

به نام خدا

سلام.

ممنون پارسا جان

خیلی بهتر شد :)

گویا شد داستانت :) البته از نوع روشنش !

:)

منتظر ادامش هستیم ...

موفقیت حاصل تصمیم گیری درست است، و تصمیم گیری درست حاصل تجربه و جالب اینکه تجربه اغلب حاصل تصمیم نادرست است!

 

دوشنبه 22/4/1388 - 21:5 - 0 تشکر 132258

به نام خدا

سلام

جناب جعفر؟! داشتیم برادر من؟! داشتیـــــــــــــــــم؟!!!!

:D

 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

دوشنبه 22/4/1388 - 21:23 - 0 تشکر 132266

سلام مجدد.

فقط می خواستم متمایز کنم گویا ها رو از همدیگه!

بالاخره باید یه جوری می نوشتم که همه بفهمن این اون نبید، اون این بید! نه اونم این نبید!

ه ههه

امیدوارم ناراحت نشده باشید.

تا بعد ...

موفقیت حاصل تصمیم گیری درست است، و تصمیم گیری درست حاصل تجربه و جالب اینکه تجربه اغلب حاصل تصمیم نادرست است!

 

دوشنبه 22/4/1388 - 22:47 - 0 تشکر 132277

به نام خدا

دوستان سلام

نه واقعا گویا شد

چند قسمتیه این داستان؟

اللَّهُــــــــمّے صَــــــلٌے  و سَلّـــــمّے علَےَ مُحمَّــــــــدْ وَ آلِےَ مُحمَّـــــــــدْ و عجِّـــــــلْ فرَجَهُــــــمّے
 
 
دوشنبه 22/4/1388 - 22:50 - 0 تشکر 132278

بنام خدا

سلام

ببخشین چرا اسمشو گذاشتین سعید؟

اگه تقی میزاشتین بهتر بود چون به سریالشم میاد!

راستش این كه گذاشتم آئینه ی عبرت از اون سریال الهام گرفتم.

چرا تقی نذاشتم؟ درسته كه تقی تو اون سریال معتاده بود، اما چون معنی تقی یعنی با تقوی با شخصیت این پسر جور در نمیومد. به این هم كاری ندارم كه چرا تو اون سریال برای یه آدم معتاد اسم تقی رو گذاشتن.

اما این كه سعید گذاشتم به خاطر این بود كه معنی سعید یعنی خوشبخت و اون پسر واقعاً وقتی كه تونست به این دختر برسه كه از همه نظر بهترین بود، پسر خوشبختی هست دیگه

[ادامه داستان]

...ناهید دیگه اون شور و نشاط نوجوانیش رو از دست داده بود، اما تن صداش همون طور شبیه صدای بچگیهاش بود.

با اینكه به خاطر غم از دست دادن پدر  هیچ شور نشاطی نداشت، اما طراوت جوانی كه در چهره داشت، باعث شد كه مامان سعید دیگه جدی جدی به فكر خواستگاری از اون برای پسرش بیفته.

فكر كنم سال بابای ناهید گذشته بود كه مامان سعید موضوع رو خواستگاری رو پیش كشید. من میدونستم كه اون زن بیشتر از 90 درصد شایدم بهتره بگم 100 درصد امیدوار بود كه جواب مثبت رو از ناهید میگیره . تنها به این دلیل كه بازم تو توهمات گذشته به سر میبرد و فكر میكرد بازم اختیار در كارهای اونا رو داره.

وقتی مامان سعید حرف خواستگاری رو پیش گرفت، خونواده ناهید و مخصوصاً مامانش اول جا خوردن، و فكر نمیكردن خواستگارشون از این خونواده باشه. اونم با اون حرفهایی كه از همه جا راجع به سعید زده و شنیده میشد. اما همون تاثیر سالهای طولانی مستاجر بودن این خونواده، باعث شد اونا نتونن از همون اول بگن نه و باعث نشن این همه بدبختی گریبانشون رو بگیره.

رودربایسی اونا از این خونواده بود كه باعث شروع اشتباهات شد. با این حال مامان ناهید كه دخترشو خیلی دوست داشت، تصمیم گرفت تحقیق كنه و در مورد اون حرفهایی كه پشت سر سعید زده شده بود مطمئن بشه.

پس اومد از فامیلای سعید شروع به تحقیق در مورد این پسر كرد. همه اون فامیلها هم غیر مستقیم ولی خیلی واضح بهش گفتن كه این گزینه ای مناسب برای دخترت نیست. همه تحقیقات انجام شده از طرف مامان ناهید و برادر بزرگترش و بقیه دست كم اینو میگفت كه: سعید مشكلی داره.

ناهید اینا دوست داشتن از كسایی كه تحقیق می كنن یه حرفی مثل معتاد بودن سعید بشنون، تا با خیال راحت بگن نه. اما هیچ كسی جرات گفتن این حرف رو نداشت. و تنها همه بر مشكل داشتن سعید صحه میذاشتن.

آخرین كسی هم كه ازش در مورد سعید تحقیق كردن، عموی سعید بود.

عموی سعید خیلی كمتر از بقیه تحت تاثیر بردارش بود و همیشه حرف حق رو میزد و براش برادر و دوست آشنا هیچ فرقی نداشت. اون كه یه نظامی بود، نه تنها برای سربازی سعید و راحت بودنش دوست نداشت پارتی بازی كنه، كه حتی در مورد فرزندان خودش هم همین طور بود. این عمو، شوهر همون زن عمویی بود كه مامان ناهید رابطه ی خوبی باهاش داشت.

جواب عموی سعید هم این بود:" بیشتر تحقیق كنید".

این یعنی دیگه مشكل داشتن سعید، اما انگار قرار بود قسمت این دو تا رو به هم برسونه

ادامه دارد...

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
دوشنبه 22/4/1388 - 23:26 - 0 تشکر 132288

بنام خدا

سلام

بالاخره بعد از مقدمات و صحبتهای ابتدایی، قرار شد به طور رسمی تر صحبت بشه.

یه چیز جالب این بود كه تو این صحبت رسمی، عمو و زن عموی سعید(همون كه با مامان ناهید خیلی جور بود) و همین طور دو تا از بچه های این عمو حضور داشتند

تو این مراسم از شرایط خونواده ی ناهید برای ازدواج صحبت شد، قرار شد بذارن ناهید بتونه ادامه تحصیل بده. مهریه هم 250 سكه تمام بهار آزادی تعیین شد و... . بعد هم نشستن سر سفره و شام و دور هم خوردند.

خلاصه مادر سعید از اون روز به بعد خیلی خوشحال تر شده بود و مطمئن شده كه

عروس رو برده به خونه بدون هیچ چك و چونه

بعد از عقد، مدتی كه گذشت نوبت عروسی شد.

این رئیس بازی خونواده ی سعید باعث شد كه خونه ی عموی سعید رو به برای عروسی انتخاب كنن.

یادتون هست كه در مورد ایمان بابای سعید گفته بودم!!.

یه چشمه دیگه از ایمان اون تو مراسم عروسی جلوه میكرد!!.

اون تو عروسی هر فامیل و آشنایی كه رفته بود، باعث ناراحتی در اون عروسی میشد. میدونید چرا؟. چون اون مخالف گذاشتن ترانه تو مراسم عروسی بود، مخالف رقصیدن مردها تو این مراسم بود. اگه تو مجلس زنونه هم نفوذ داشت اونجا هم بالاتر از قابلمه كسی حق ریتم نواختن رو نداشت. اگه جایی میرفت كه این موارد رعایت نمیشد، اون به طوری كه همه بفهمن اون مجلس رو ترك میكرد و خب این برای همه سوال ایجاد میكرد كه چرا این آقا اینكار رو كرد و بقیه شو خودتون میتونین حرف بزنین.

البته عموی سعید هم این اخلاق رو داشت، اما دیگه مخالفتش رو علنی نمیكرد و وقتی به این مراسمات میرفت كه بزن و بكوب تموم شده باشه.

حالا كه نوبت به عروسی سعید شده بود، دیگه این اخلاق فراموش شده بود

آدم یاد مثل " كور خود بینای مردم میفته".

تو مراسم عروسی سعید باباش نه تنها مجلس بزن بكوب رو ترك نكرد، بلكه به پسرش كه رقصید و پسرای دیگه فامیل كه میرقصیدن شاباش هم میداد.

پس از مراسم عروسی، تو عروس كشون سعید همه همراهان رو جا گذاشت و نذاشت فامیل لذت عروسكشون رو احساس كنن. بهتره بگم نذاشت ناهید از عروسكشونش لذت ببره.

ادامه دارد...

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
سه شنبه 23/4/1388 - 14:22 - 0 تشکر 132426

بنام خدا

سلام

.... خب شب عروسی هم تموم شد و همه رفتن خونه هاشون و عروس و داماد هم همین طور. شاید این كه میگن عشق بعد از ازدواج هم میاد، اینجا درستیشو نشون داد. به نظر عواملی بود كه تنفر رو از عروس گرفته بود و به سعید جواب مثبت داد، خب نبود تنفر هم میتونه برای ادامه زندگی امید ایجاد كنه و همین طور هم شد.

این زوج جوون مثل زوجهای دیگه نبودن كه از همون اول زندگی جر و بحث و دعوا كنن. شاید علتش فرهنگ غنی خونوادگی عروس بود، وگرنه هر عروسی دیگه تو خونه ی اونا بود شاید هر روزشون روز دعوا بود. اما ناهید میخواست زندگی كنه، اون مثل هر دختر دیگه ای طلاق رو خیلی بد میدونست و نمیخواست طلاق رو تجربه كنه. برای همین از مسائل كوچیك و ناراحت كننده كه از طرف سعید، مامانش و باباش میدید به راحتی میگذشت. ناهید بهش نمیومد عصبانی بشه و همین طور هم بود. تو زندگی با سعید همیشه و همه جا لبخند میزد و كسی فكر نمیكرد تو زندگی غمی داشته باشه. مخصوصاً وقتی همه میدیدن وارد زندگی یه خونواده ی تقریباً ثروتمن شده.

اما در واقع اینا ظاهر بود، و باطن پر از مشكل. ناهید میدید كه سعید مشكل اخلاقی هم داره. اون میدید كه شوهرش فیلمهای غیر اخلاقی نگاه میكنه، شبها تا نیمه های شب بیرونه و كمتر به اون توجه میكنه. روزها هم خودش رو سرگرم كار باباش میكنه. ناهید این مسائل رو تحمل میكرد و جیكش هم در نمیومد. اون شاید فكر میكرد با اومدن یه بچه اوضاع عوض میشه و سعید هم یه شوهر خوب برای اون.

سعید اما همش بدی نبود، اون خصلتهای خوبی هم داشت. مثلاً هر چی ناهید میخواست رو براش میخرید و علاوه بر خرجی كه براش میكرد، ماهیانه ای هم بهش میداد. فكر كنم حدود 20 هزار تومان در ماه. البته میدونم برای خونواده ای با اون ثروت این پول ناچیز بود. اما همین رو هم مامان سعید تحمل نكرد و به پسرش گفت عموی تو در گذشته ماهیانه 4 هزار تومن به زن عموت میداد، حالا تو به ناهید ماهی 20 تومن میدی!!!.

سعید خصلت بدش این بود كه تحت تاثیر حرفای مامانش قرار میگرفت، برای همین بعد از این حرف مامانش، نه تنها دیگه 20 تومن در ماه رو بهش نداد، بلكه همون 4 تومنی هم كه مامانش اجازه داد هم از ناهید دریغ كرد.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
سه شنبه 23/4/1388 - 14:26 - 0 تشکر 132428

بنام خدا

سلام

... وقتی كه بچه به زندگی اونا وارد شد، انگار دوباره داشت روزای خوش باز میگشتن. با اومدن یه دختر كه بعدها پدرها رو عاشق خودشون میكنن، ناهید فكر میكرد كه دیگه سختی ها تموم شده. دوباره آرامش به زندگی بر میگرده و سعید هم آدم میشه. اما همه اینها تنها خیال باطل بود.

دختر ناهید بزرگتر میشه و شیرین زبانی هاش شروع میشه. سعید هم از این شیرین زبونی ها خوشش میاد، اما این تو رابطه اش با ناهید تغییری ایجاد نمیكنه. و روابط این دو تا مثل گذشته سرد و بی روح بلكه بدتر هم میشه.

دختر سعید و ناهید كه به 6 سلگی میرسه، زندگی اونا رو هم به پایانش نزدیك و نزدیك تر میكنه. حالا ناهید با زیر نظر داشتن سعید میدید اون هر روز بدتر و بدتر میشه. هر روز دیر تر به خونه میاد و هر روز توجهش به اون كمتر كمتر میشه.

یه بار تو وسایلش سند یه موبایل رو دید كه به نام یه دختر دیگه ای هست.

دیگه با دیدن این چیزا از سعید، زندگی براش غیر قابل تحمل شده بود. دیگه نمیتونست فضای اون خونه رو تحمل كنه. اون دیگه مطمئن شده بود سعید معتاده. وقتی كه این چیزا رو به بابا مامان سعید گفت، اونا دیگه نتونستن انكار كنن، اما در عوض بهش گفتن: تو زنش بودی تو باید مواظبش بودی. باید حواست رو جمع میكردی شوهرت به این روز نیفته.

 مامان بابای سعید دیدن اوضاع این طوریه اونو تحت درمان قرار دادن و اونو مجبور كردن این مواد مخدر لعنتی رو ترك كنه. این كار اونا یك كور سوی امید تو دل ناهید ایجاد كرد، تا شاید دوباره اونو بدست بیاره.

بعد از ترك مواد سعید با تغذیه ی خوبی كه داشت سرحال شده بود و صورتش چاقتر . همه تغییر قیافه سعید براشون واضح بود. همه خوشحال شده بودند. اما این خوشحالی دیری نپایید. دوباره دوستای ناباب سعید رو به مواد مخدر وصل كردند و دوباره اون معتاد شد. حالا دیگه ناهید كاملاً نا امید شده بود و هیچ چیزی جز رهایی از این زندگی نكبت بار براش اهمیت نداشت.

ناهید به صورت قهر میره خونه مامانش. اما این حركت اون هیچ اهمیتی نه برای سعید داشت و نه برای خونواده ی سعید. اونا فكر میكردن اون سرش به سنگ میخوره و بر میگرده سر زندگیش.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
سه شنبه 23/4/1388 - 14:31 - 0 تشکر 132429

بنام خدا

سلام

اما زهی خیال باطل. ناهید رو تصمیمش مصمم بود و بر نگشت. وقتی هم دید اونا اهمیت نمیدن، یه وكیل گرفت. وكیل ناهید میره محل كار سعید كه همون محل كار بابای سعید هم بود. و میخواد ماشین سعید رو كه یه 206 بود رو توقیف كنه. سعید بهش میگه این ماشیون من لازم دارم، توقیفش نكنین، من تمام حقوق ناهید رو میدم.

شاید اون موقع سعید داشت راستش رو میگفت. اون میخواست از دست ناهید خلاص بشه. اینو تو دعواهای جدید بهش گفته بود. اون به ناهید مستقیم بدون هیچ رودربایسی گفته بود كه دوسش نداره و این دیگه تیر خلاص بود برای زندگی این دو تا و ناهید رو تو تصمیمش برای ترك اون مصمم تر كرد.

این كش و قوس ها ادامه داشت تا اینكه فكر كنم وكیل ناهید مهریه اونو به اجرا میذاره و دادگاه خانواده تشكیل میشه. تو دادگاه قاضی علت درخواست جدایی رو از ناهید میپرسه و اون همچی رو میگه. اما خیلی از حرفاش رو نمیتونه اثبات كنه، چون هیچ مدركی نداره. تنها چیزی كه داره اینه كه میدونه راست میگه و میدونه حق با اونه. تو دادگاه ناهید میگه كه همسرش تا نیمه های شب نمیاد. و كمترين وقتشو  تو خونست. بابای سعید به جای اون اومده بود دادگاه و در عوض پسرش صحبت میكرد. وقتی این حرف عروسش رو میشنوه، میگه كه پسرم تا اون موقع از شب بیرونه چون جوونا رو ارشاد كنه.

آدم واقعاً خندش میگیره، آدم معتاد تا نمیه شب بیرونه كه كی رو ارشاد كنه، یكی باید خودشو ارشاد كنه.. در جواب بقیه حرفای ناهید هم میگه این دختر، دختر خوبی بوده، همه این آتیشا زیر سر ننشه. اون این حرفا رو بهش یاد میده. دادگاه تموم میشه و جلسه بعدی میفته ماه بعد.

تو این فاصله دختر بیچاره ی ناهید و سعید بدبخت تر از همه ، هنوز خردسال هست و این دعواها رو شاهده. اون چند روز میره خونه مامانش بعد دوباره چند روز خونه باباش. و آواره شده.

بعد از یه مدتی سعید یه وكیل میگیره و از ناهید شكایت عدم تمكین میكنه. تو این شكایت دادگاه فقط میذاره سعید و ناهید حضور داشته باشن. البته سعید با وكیلش میاد ولی ناهید بدون وكیل. وكیل ناهید هر چی رو لازم بوده به اون میگه و اونم بدون وكیل تو دادگاه حاضر میشه.

سعید شروع میكنه و شكایتش رو مطرح میكنه و این وكیل اونه كه صحبت میكنه، چون خودش بلد نیست از دروغهاش دفاع كنه. وكیل به قاضی میگه این خانوم از شوهرش تمكین نمیكنه. و حرف خنده دار تر و دروغ شاخدار تری كه میگه اینه كه این خانوم جهازش رو هم برده خونشون.

كاش ناهید اینكار رو كرده بود، آدم دلش نمیسوخت. اما اینا همش دروغ بود و این جهاز و هر چی دار ندار ناهید بود الان خونه سعید بود.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
سه شنبه 23/4/1388 - 14:34 - 0 تشکر 132431

بنام خدا

سلام

...

بعد از دادگاه قاضی با ناهید صحبت میكنه. ناهید كه تو این دادگاه از دروغهای اونا فقط میتونست گریه كنه و بگه این حرفها دروغه. و سعید و وكیلش این وسط پوزخند و تمسخری نیست كه نثار ناهید نكنن.

قاضی شاهد تمام این رفتارها بوده و در صحبتش با ناهید به اون میگه اینا با این كار میخوان كاری كنن كه نفقه به تو تعلق نگیره و از مهریه دادن فرار كنن.. .

جلسه ی بعدی دادگاه هم میفته یه هفته بعد.

اما اینو بدونین كه تو این مدت چه بلاهایی كه سر بابای سعید نیومده بود. اون یه شریكی داشت كه به خاطر اطمینان زیاد بهش، بدون امضا با اون معامله كرده بود و حالا 400 میلیون تومان قرض بالا آورده بود و طلبكارها اومده بودن دنبال حقوقشون.

با این همه اصلاً از این بلا درس نگرفته و به دروغهاشون ادامه میدادن و هنوز هم ادامه میدن

الان هم كه در خدمتتونم ناهید منتظر دادگاه هفته ی بعد هستش  كه بالاخره میتونه از دست سعید نجات پیدا كنه یا نه.

اون الان التماس دعای زیادی داره و خواسته براش دعا كنیم. منم از شما میخوام كه براش دعا كنین.

راستی، هنوز دارم این زندگی رو دنبال میكنم، تا ببینم قسمت این دختر آخر چی میشه. میخوام ببینم بعد 6 سال زندگی میتونه یه زندگی تازه رو با یكی دیگه شروع كنه و  اجر تحمل این همه سختی رو از خدا بگیره. میخوام ببینم سر سعید و خونوادش خدا چی میاره كه زورشون به یه دختر بی گناه رسیده.

وقتی كه حتی مادر بزرگ سعید به ناهید میگه پسرم(یعنی بابای سعید رو نفرین نكنیا!) خودتون دیگه باید حساب كنید حق با كیه و مقصر كیه.

پس این ماجرا همچنان ادامه دارد ....

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.