آقای عباس فرات پیش کسوت شعرای مجله توفیق بود. وی در سال ۱۲۶۹ در یزد متولد شد و به سال ۱۳۴۷ در تهران وفات یافت. فرات فوق العاده شوخ طبع و لطیفه ها و حاضر جوابی هایش در انجمن های ادبی تهران معروف بود. توفیق در سال ۱۳۳۷ طی ده شماره پی در پی از فرات تجلیل کرد و او را از نظر حاضر جوابی"برنارد شاو ایران" نامید.
از لطیفه های فرات
* شاعری از قم آمده بود. یاران گفتندش: از سوهان قم چه ارمغان آورده ای؟ شاعر به جای پاسخ، طومار شعر مزخرفی در آورده و به خواندن پرداخت. ظریفی از آن میان گفت: سوهان قم خواستیم، نه سوهان روح!
* یک روز در حضور صمصام المتکلمین تعریف و تمجید زیادی از منبر صمصام شد. صاحبخانه گفت: لازم است مجلسی ترتیب دهیم و از بیانات ایشان استفاده کنیم. فرات که خیلی سربه سر صمصام می گذاشت، گفت: شرط فراهم ساختن این مجلس آن است که در موقع وعظ آقا، در خانه را محکم ببندید. صمصام عصبانی شده و گفت: خیر، باید در باز باشد که باز هم مردم بیایند. فرات گفت: نخیر آقا، باید در را محکم بست تا این ها که هستند فرار نکنند!!
* کدخدای دهی در مجلسی عطسه کرد. یکی گفت: عافیت باشد. کدخدا چون این اصطلاح را نمی دانست، پس از نیم ساعت فکر گفت:... باشد، مانعی ندارد!!
* "قائم مقام الفضلاء" یزدی برای گرفتن شغلی به تهران آمده بود و هر روز در شهرداری مزاحم مرحوم "بینش" می شد. ناگفته نماند سواد قائم مقام از حدود دو کلاس ابتدایی هم کمتر بود. بینش برای این که شر او را از سر خود کم کند، هر مرتبه سنگی جلوی پای او می انداخت. ولی او از رو نمی رفت. بالاخره روزی بینش گفت: شغلی که شما می خواهید متصدی آن باشید، لازمه اش دانستن زبان کامل فرانسه است، شما واجد آن هستید؟ قائم مقام با کمی فکر گفت: آن را هم تا فردا یک کاریش می کنیم!!
* فرات دوستی داشت به نام "اتفاق". روزی در جلسه توفیق شعر می خواند. اتفاقا این آقای اتفاق هم حضور داشت و برای این که فرات را کنف کند، پرسید: آقای فرات! این کثافت کاری را خودتان کرده اید؟! فرات بلافاصله جواب داد:" بله بر سبیل اتفاق! "
* سور چرانی اول شب وارد منزل فرات شد و برای آن که به او بفهماند من شب را خواهم ماند، گفت: آقای فرات آیا صبح که ما می خواهیم برویم اداره، در این حدود تاکسی پیدا می شود؟ فرات بیرون رفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت: همین الان تاکسی دم در حاضر است!
* در یکی از انجمن های ادبی از شاعری دعوت کردند که شعری بخواند. شاعر پشت تریبون قرار گرفت و لی برای خواندن بسیار معطل کرد. دبیر انجمن گفت: آقا لفتش ندهید، زودتر شعرتان را بخوانید... شاعر هم بادی به غبغب انداخت و گفت: می خواهم چیزی بخوانم که تا به حالا نخوانده ام. استاد فرات بلافاصله گفت: نماز بخوان!
* انجمنی تعطیل شده بود و فرات به اتفاق جمعی از شاعران از آن جا بیرون می آمد. یکی از شاعران با شتاب و نگرانی گفت: استاد می بخشید، من دفتر شعرم را در انجمن جا گذاشته ام، یک دقیقه صبر کنید تا بروم و آن را بیاورم. فرات گفت: نترس کسی به مزخرفات تو دست نمی زند، هفته دیگر آن را بر می داری!
* از مرحوم "حاج شیخ هادی" پرسیدند: اگر سگی وارد اتاقی شود و با پای خشک بیرون آید، زمین اتاق چه صورتی دارد؟ شیخ جواب داد: اگر اتاق جای زندگی زنی بچه دار باشد، باید پای سگ را آب کشید!!
* فرات پس از یک بیماری در انجمنی حاضر شد. از او پرسیدند: استاد، لاغر شده اید؟ فرات گفته بود: آره.... موهام واسه سرم گشاد شده!
منبع: یک لب و هزار خنده - مرحوم عمران صلاحی