• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
ارتباطات و فن آوری اطلاعات (بازدید: 1634)
جمعه 29/3/1388 - 15:16 -0 تشکر 123865
جنبش نرم افزارى

با سلام

امروز میخوام یه مقاله بزارم تا دیگه افراط و تفریطهایی که در دین نسبت به مسائل دینی داریم رو کنار بزاریم و بفهمیم که دیگه اون دوران قدیم گذشته باید در عین حال پیشرفت کنیم همونطور که دین ما گفته پس با دقت این مقاله رو دنبال کنید.

جنبش نرم افزارى و رابطه علم و دین

آن روز كه نواى «نهضت» از ناى جلودار بلند شد، فاضلان دین مدار، به «جنبش» درآمدند.جاى درنگ نبود؛ این بار دشمن؛ نه با توپ و تانك كه با سلاح فناورى، هماورد مى طلبید. مى بایست «نهضت نرم افزارى» به پا كرد و در برابر دشمن، ایستاد. اما مبارزه، نیاز به آگاهى دارد؛ باید از علم غربى آگاه بود و از هزار توى دین نیز سررشته داشت تا بتوان در برابر دشمن، سینه سپر كرد.این نوشتار، به بیان مسائل زیربنایى جنبش نرم افزارى؛ یعنى رابطه علم و دین و نقل و نقد دیدگاه هاى گوناگون درباره آن و تبیین دیدگاه درست مى پردازد.

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 30/3/1388 - 0:16 - 0 تشکر 124056

با سلام

مبانی نظری جنبش نرم افزاری

1- ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری
هر تمدنی از نرم افزار و سخت افزار تشكیل می شود. مراد از سخت افزار همان ساختارهای اجتماعی و محصولاتی است كه به دنبال تحقق آن ساختارها پدید می آیند. این محصولات اعم از محصولات دقیق كه ابزار آزمایشگاهی هستند، ابزار تولید و سپس محصولات مصرفی می باشد. ما اینگونه از رهاوردهای تمدنی را سخت افزار می نامیم، اما نرم افزارها نظام مفاهیمی هستند كه پشتوانه تولید این سخت افزارها می باشند و اینها نیز طبقات مختلفی دارند؛ مفاهیم بنیادین مثل فلسفه منطق و منطق، مفاهیم تخصصی همچون علوم مختلف ریاضی، تجربی و انسانی و بالاخره مفاهیم اجتماعی و عمومی كه بر مفاهیم تخصصی تكیه دارند، همگی در زمره نرم افزارها به شمار می آیند.
روبنایی ترین شكل نرم افزار آن چیزی است كه امروزه هدایت و كنترل ابزارهای علمی مثل رایانه را بر دوش گرفته اند، اما نرم افزار مفهومی بسیار گسترده تر از این موارد جزئی دارد؛ به زعم ما مفاهیم تخصصی هم عمیق ترین لایه نرم افزارها نیستند، بلكه آنها نیز مستند به متدها و متدها نیز متكی بر فلسفه های متد كه آنها متدها را سامان می دهند، هستند.
با توجه به وسعتی كه مفهوم «نرم افزار» دارد، انقلاب اسلامی ایران زمانی در جهت تولیدنرم افزار قرار خواهد گرفت كه در مسیر ایجاد نهضت عظیم اجتماعی قدم بردارد. اینكه انتظار داشته باشیم معدودی از اندیشمندان بتوانند چنین تحول بدیع و گسترده ای را در جامعه به وجود آورند معقول به نظر نمی رسد، تولید مفاهیم بنیادین و رشته های تخصصی و فوق تخصصی در همه ساحت های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بشر نیازمند نهضت اجتماعی و سازمانی است كه از آن می توان به عنوان «انقلاب فرهنگی» با «جنبش نرم افزاری» یاد كرد. «جنبش نرم افزاری» كلمه حقی است كه از سوی رهبر فرزانه نظام جمهوری اسلامی، آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) ابراز گردیده و حاكی از آن است كه ایشان قصد دارند تا كشتی انقلاب اسلامی را در این مسیر سكانداری نمایند.

2- پیش بایسته های جنبش نرم افزاری
برای ایجاد نهضت نرم افزاری باید نگاه های تازه ای در زمینه های گوناگون دین شناسی، شناخت شناسی و تاریخ شناسی پدید بیاید.
اولاً: باید بدانیم همه چهره های حیات بشر كه در آنها اراده و فاعلیت او حضور دارد، صحنه تقابل حق و باطل است، از این رو انسان در جز جزء زندگی فردی و اجتماعی مضطر به ولایت الهیه و قواعد دینی می باشد. طبعاً با این درك حداكثری از دین، نهضت نرم افزاری در راستای تعبد بیشتر به وحی و گسترش مرز پرستش خداوند معنا پیدا می كند.
ثانیاً: همگان باید به این نتیجه برسند كه علم از سنخ كشف واقعیات نیست، بلكه پدیده ای تولید شدنی است كه از نظام نیازمندهای انسان متأثر می گردد، در نتیجه، علم در مرحله نخست متصف به حقانیت و بطلان می شود نه به صدق و كذب. بنابراین با ایجاد تحولاتی باید نسبت به تولید علوم حق و الهی اهتمام ورزید.
ثالثاً: ما باید فلسفه تاریخ اسلامی طراحی كنیم. اگر به چگونگی تحولات تاریخ و مراحل آن واقف نباشیم و جایگاه هر یك از دو جبهه تاریخی حق و باطل را در آن تبیین نكنیم، در برنامه ریزی های اجتماعی و سیاسی، موضع گیری فعال و واقع بینانه ای نخواهیم داشت. فلسفه تاریخ به ما نشان می دهد كه توان ما در این برهه از تاریخ چه میزان است و نهضت فكری ما برای تحقق تمدن اسلامی چه كیفیت و سمت و سویی باید داشته باشد.
3-ضرورت تحقق جنبش نرم افزاری
اگر ما معتقد به دین حداكثر هستیم و نمی خواهیم كه در هیچ ضلعی از زندگی خود به كفر یا شرك مبتلا شویم، باید به تولید مفاهیم مختلف در راستای توسعه تعبد به وحی بپردازیم. پرستش خداوند علاوه بر علوم انسانی باید به علوم پایه و علوم نظری محض نیز تسری پیدا كند و در آن فضاها نیز نفس پرستی و انسان پرستی مطرود گردد. از این منظر جنبش نرم افزاری به مثابه حركتی در طریق تكامل پرستش ضرورتی انكارنشدنی پیدا می كند.
درحال حاضر علوم غربی كه سازوكار پرستش مادی هستند و متكی بر فلسفه های حسی می باشد، از مرزهای جوامع اسلامی گذر كرده و زندگی مسلمانان را تحت تاثیر قرارداده و به تدریج می رود تا آنها را به كام تمدن غرب فرو بفرستد. ما برای اینكه مسلمانان را از سایه سنگین تمدن ضد دینی غرب رهایی بخشیم باید نرم افزارهایی تولید كنیم كه آموزه های قدسی اسلام را در عینیت جاری سازد و مدل اداره جدیدی برای بشر تعریف كند. چنانچه ما معادلات كاربردی ارایه دهیم كه بتواند كیفیت را بر پایه فرهنگ اسلامی به كمیت تبدیل نماید، بدون تردید نظام اسلامی از اتهام ناكارآمدی در كنترل عینیت مبرا گشته و همچنین موازنه قدرت در جهان به نفع مذهب بیش از پیش دگرگون خواهد شد.
4-راهكار تحقق جنبش نرم افزاری
تحقق جنبش نرم افزاری متوقف بر تولید فلسفه منطق است. فلسفه منطق، فلسفه ای است كه شالوده منطق شامل را بنیان می گذارد و مبنای هماهنگ سازی عرصه های مختلف معرفتی می گردد.
ما اگر به دنبال برنامه ریزی اجتماعی برپایه قوانین وحیانی هستیم، به تعامل سه حوزه معرفت دینی، فهم كاربردی و فهم اجرایی نیازمندیم و اگر برنامه ریزی عینی مستند به این سه مهم است باید در هماهنگ ساختن آنها بكوشیم. چنانچه منطق هایی كه مبنای پیدایش این سه فهم هستند به تعامل و هماهنگی نرسند در محصولات آنها نیز هماهنگی اتفاق نمی افتد، بنابراین ما باید منطق عامی بسازیم كه منطق ها را در سه حوزه به تعامل و همكاری وادارد: اول اینكه باید روش فهم معارف دینی را بر پایه حجیت سامان دهد، دوم اینكه اسلامیت معادلات كاربردی را تمام كند و سوم اینكه قواعد دینی را در فهم اجرایی جاری نماید. اگر این هماهنگی پدید بیاید مفاهیم كاربردی و معارف دینی مؤید یكدیگر خواهند بود، همچنانكه میان این دو و مفاهیم اجرایی تناسب و همكاری برقرار می شود.
باتوجه به این مهم به نظر می رسد فلسفه منطق و سپس منطق عامی كه متدها و روشهای زیرمجموعه خود را در مسیر پرستش خداوند متعال هماهنگ نماید. همان گمشده ای است كه با یافتن آن «نهضت نرم افزاری» سرآغازی روشن پیدا می كند.
از این مرحله به بعد باید به دنبال تولید شبكه تحقیقات باشیم؛ شبكه ای كه همه گمانه ها، گزینش ها و پردازش های اجتماعی را هماهنگ نماید و سو و جهت واحدی را بر تحقیقات اجتماعی حاكم گرداند.
شبكه تحقیقات، همه تحقیقات صورت گرفته در حوزه های تفقه دینی، علوم كاربردی و علوم نظری را بعد همدیگر قرار می دهد. یعنی سخنی كه در علوم نظری یا در علوم كاربردی گفته می شود، بعد تفقه می شود كمااینكه تفقه بعد آنها شده و آنها را قید زده است، این امر به گونه ای است كه در برنامه ریزی اجتماعی، این ابعاد درهم تنیده و تفكیك ناپذیر می باشند؛ همانند نقطه ای در درون یك مكعب كه در آن نقطه، طول و عرض و ارتفاع درهم پیچیده و غیرقابل انفكاك هستند.
5- موانع تحقق جنبش نرم افزاری
مهم ترین مانعی كه تحقق جنش نرم افزاری را نامیسر می سازد، حداقلی پنداشتن حوزه اضطرار به دین یا نظارتی شمردن رسالت وحی است. اگر دین را از حضور سعادت آفرین خود در عرصه اجتماعی و ساحت ذهن و حس بشر بازداریم آنگاه به جای جنبش نرم افزاری به تقلید از دست یافته های تمدن مادی غرب مشغول خواهیم شد.
مانع دیگر بر سر راه تحقق نهضت نرم افزاری پیروی از فلسفه یونان باستان است. آن فلسفه اضافه بر اینكه قادر نیست قواعد كنترل شدن و تغییر را در عینیت ارایه دهد به لحاظ منطقی نیز به معارف وحیانی مستند نگشته است.
مانع سوم مانع معرفت شناسانه است. از معرفت شناسی انتزاعی كه اكنون گریبانگیر دانشمندان ما شده است، هیچ گاه شبكه تحقیقات ساخته نمی شود. همینطور اگر علم را به كشف عالم واقع، تعبیر كنیم مقوله علم دینی منتفی می گردد و در نتیجه تحول علمی در كشور نه به تولید نرم افزار علمی بر پایه اسلام، بلكه به این تفسیر می شود كه از تولیدات تمدن غرب كمال استفاده را كنیم و تلاش نماییم كه خویشتن را به كاروان علمی دنیا رسانده و حتی از آنها جلوتر بیفتیم! مع الاسف این موانع بنیادی در جامعه ما تاحدودی نهادینه شده است و لكن امیدواریم كه با ایجاد نهضت بزرگ اجتماعی موانع را پس بزنیم و به نرم افزارهایی دست پیدا كنیم كه زمینه ساز ظهور تمدن نوین اسلامی با محوریت ولایت ا... باشد. انشاءا…

محمد مهدی میرباقری

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 30/3/1388 - 9:46 - 0 تشکر 124079

با سلام

نهضت نرم افزاری تولید علم,ضرورتها و بایسته های آن

هیچ شكی نیست مسأله مطرح شده، یكی از جدیترین و پیچیده ترین مسائل فرهنگی ـ اجتماعی ماست وخواه ناخواه همگی ـ در هر كسوت علمی كه باشیم ـ با این مسأله روبرو هستیم.در آغاز برای فهم و شناخت بیشتر بحث، تمثیلی را به كار میبرم:نجاری داشت چوبی را می برید؛اما چون اره اش كند بود، سختی و رنج زیادی متحمل می شد. رهگذری به او گفت: «چرا اره را تیز نمیكنی؟» نجار گفت: «آنقدر كارم زیاد است كه فرصت تیزكردن آن را ندارم!» در مسأله علم نیز نگاهمان به ابزار كار است. ابزاری كه در راه تحصیل علم استفاده می شود و لازم است به طور دقیق مورد بررسی و ارزیابی واقع شود. در قرآن كریم این موضوع مورد تأكید قرار گرفته است: «فلینظر الانسان الی طعامه» در روایات تاكید شده است: «ای الی علمه». منظور از طعام، «علم» است؛ یعنی «به علم خود بنگر»
«نهضت یا حركت نرم افزاری جهت تولید علم» به طور جدی، با نامه اساتید آغاز شد اما واقعیت این است كه مسأله نامه زیاد مهم نبود؛ آنچه كه اهمیت و ارزش داشت، پاسخ مقام معظم رهبری به این نامه بود. مایلم پاسخ را با اصل نامه قیاس كنید،با اینكه نامه را چند نفر از اساتید (كه بنده نیز یكی از آنها بودم) نوشته بودند؛ ولی پاسخ، عمیقتر و جامعتر بود. آنچه كه من می خواهم بگویم این است كه چرا این مسأله مطرح شد؟ چرا ـ مثلاً ـ دوسال قبل و یا چندین سال قبل، مطرح نشد؟! و حالا هم كه عنوان شده چه نقشی میتواند ایفا كند؟
میدانیم كه نویسندگان نامه بیشتر، افرادی بودند كه كسوت حوزوی داشتند و اغلب دغدغه ها و مسائل مربوط به خود را مطرح كرده بودند. با این حال میتوان گفت كه محتوای نامه تا حدودی نهاد علمی دانشگاه را نیز دربر میگرفت.
مسأله مورد بحث در آغاز انقلاب با عنوان رابطه و همكاری حوزه و دانشگاه به صورت جدی مطرح شد. البته از این رابطه و همكاری، فرزندی به نام «دفتر حوزه و دانشگاه» متولد شد كه بعد از مدتی بنا به دلایلی به رحمت خدا رفت! در خاكستر این دفتر، مركزی به نام «پژوهشكده» همكاری حوزه و دانشگاه، شكل گرفت. پژوهشكده ای كه زیرمجموعه دهها پژوهشكده در آموزش عالی است. كار این پژوهشكده مانند دفتر سابق نبود؛ زیرا نه آن ادعا را داشت و نه از آن رسالت و گستردگی بهرهمند بود.
بعد از مدتی، یكی ـ دو سال دانشگاهها تعطیل شد و درپی آن، انقلابی به نام «انقلاب فرهنگی» شكل گرفت. آن موقع در اذهان این پرسش ایجاد شد كه پیوند و رابطه حوزه و دانشگاه چیست؟ و اصلاً باید چگونه باشد؟ و به بیان وسیعتر، نسبت علم و دین چیست؟
به خوبی میدانیم كه درباره نسبت علم و دین، در مقام تصور، نظرات و اندیشه های متنوعی مطرح است. میتوان گفت: اصلاً نسبتی میان آنها نیست و لازم است یكی فدای دیگری شود، یا نسبتها و رابطه ها باید به گونه های متنوع دیگری باشد. در مقام بحث نظری كه دغدغه اصلی اندیشمندان است، حرفهای مختلفی می توان زد، ولی همه آنچه را كه میتوان تصور كرد، در مقام عملی مطرح نمی شود. همه چیزهایی كه محقق میتواند در ذهن خود ایجاد كند یا دو هم بحث در گفت و گوهایشان به صورت روابط، بحثها و پرسشهای شخصی مطرح كنند، «فرصت اجتماعی» پیدا نمی كند. در این حال،اگر نسبت و رابطه علم و دین به عنوان یك پرسش اجتماعی مطرح شود، فقط زمانی پاسخی همه جانبه و اجتماعی دارد و زمانی اقبال عمومی می یابد كه پیشزمینه ها یا ظرفیتهای ذهنی مشتركی در سطح كلان وجود داشته باشد.
میزان نقش حوزه و دانشگاه در سطح كلان اجتماعی
در جامعه، دو نهاد مستقل ـ دانشگاه و حوزه ـ وجود دارد كه ظرفیتها و امكانات شان به لحاظ كمی، كیفی و موقعیت اجتماعی و ... هم طراز و همگون نیستند. ولی با این حال هیچ یك از این دو، به نفع دیگری كناره گیری نمی كند؛ چرا كه نه مطلوب است، نه كسی مایل به این كار است واصلاً امری ناممكن است. بنابراین هر كس هم مدعی حذف یكی از این دو باشد؛ نمی تواند كاری انجام دهد.
در مقام قیاس و به لحاظ كمی،همه هزینه ها و داراییها و امكانات مادی ـ انسانی حوزه علمیه را نمیتوان با یكی از دانشگاههای آموزش عالی مقایسه كرد. البته این غیر از كمك و مددی است كه دانشگاههای آزاد به نظام آموزش عالی كرده و فرایند آموزشی را حتی در دورترین نقاط شهری ما گسترش داده است. پس سازمان رسمی وگسترده و فراوان در جامعه ما دانشگاه است. علم «رسمی» در دانشگاه توزیع و تدریس می شود. حجم وسیع تواناییهای اجتماعی در این چارچوب آموزش داده میشود. دانشگاه به دلیل همین گستردگی و فراوانی توانسته نوع و چگونگی فضای گفت و گوی اجتماعی را تعیین كند؛ به طوری كه اگر یك بستر فكری خاص در این نهاد ریشه بگیرد، مجموعه عظیمی از یك جامعه را دربر میگیرد. اگر خطوط قرمز آشكار و پنهانی را ترسیم كند در یك حوزه وسیع اجتماعی، اقبال می یابد و حتی اگر چیزی را نپذیرد و امتناع كند، اصلاً مجال خودنمایی پیدا نخواهدكرد.
البته نباید تصور كرد كه نسبت میان حوزه و دانشگاه فقط با «كمیت» سنجیده میشود. حوزه دارای یك سری ظرفیتها، امكانات و تواناییهای ویژه است. ظرفیتهایی كه حاصل پیوندهای اجتماعی بسیار مستحكم و پهناوری است كه با مردم جامعه دارد. در جامعه ما مردم، آموزه های دینی، احكام الهی و مسائلی از قبیل اجتهاد، تقلید و ... را مدیون ظرفیت عظیم و غنی حوزه هستند. حوزه، ارتباط ساختاری كلانی با احساس، عاطفه، هویت دینی ـ قومی و ارزشهای اجتماعی مردم دارد. این ریشه و اصالت تاریخی نیز، كاملاً مشخص و مبرهن است و نیازی به بحث و گفت و گو ندارد. این مجموعه چند ده هزار نفری را كه اغلب در شهر مقدس قم حضور دارد، نباید فقط در همین شهر دید. روشن است كه بار عاطفی عظیم و ریشه های تاریخی ـ فرهنگی كه در جاهای دیگر وجود دارد؛ ریشههای همین درخت پربار و غنی است كه گسترده و پرورده شده است. پس حداقل از لحاظ ریشه آشكار تاریخی و زمینه ها و بسترهای فرهنگی، مراكز حوزوی ما نسبت به دانشگاههای ما، غنیتر و ریشه دارتر است.
البته مطالب فوق نباید این توهم را تقویت كند كه دانشگاه ما هویت و ریشهای ندارد؛ بلكه بحث اصلی این است كه ریشه های علم مدرن (علم دانشگاهی) در بخش دیگری از فرهنگ و تمدن بشری نشو و نما داشته است.
فضا و محیط دانشگاهی ما قبل از انقلاب اسلامی، شكل خاصی داشت.نهاد دانشگاهی ما در حاشیه علم مدرن، تكون یافت. در رشته های مختلف، منابع،سرفصلها، نظریه ها و ... با محوریت و مرجعیت علم غربی بود. مدیریت دانشگاههای بزرگ و نمونه ما، مدیریت و برنامه ریزی غربی داشت؛ به طور مثال دانشگاه شیراز را نخبگان و اساتید آمریكایی اداره میكردند و زبان تدریس، زبان انگلیسی بود، البته این مسأله فقط در حوزه اندیشه و تئوری و فرایندهای نرم افزاری نبود، بلكه حتی شكل و ساختار ظاهری و معماری دانشگاهها، مطابق میل و علاقه مهندسان و مستشاران خارجی بود و گاه از نسخة مشابه فلان دانشگاه موجود در غرب برداشت شده بود. در آن مقطع زمانی، تعریف علم و نسبتی كه میان علم و دین وجود دارد، براساس دیدگاه و چشم انداز قرن نوزدهی علم در غرب، قوام مییافت.
علم در قرن نوزدهم
علم (Science) در قرن نوزدهم معنای ایجابی (positive) داشت. در این دیدگاه علم همان گزارههای «تجربی»، و «آزمون پذیر» است و غیر از آن، هرچه كه آزمونپذیر نباشد ابداً علم نیست! در آن زمان و حتی امروز، آن چنان این دید پذیرفته میشود كه كلمه «علم» فقط در این قالب بكار میرود و حتی آن معنی سابق خود را كه در فرهنگ غرب دارا بود را از دست میدهد.
این تغییر و تحریف فقط دامنگیر كلمه «Science» نیست؛ مثلاً كلمه «theory» نیز، معنا و اصالت واقعی خود را از دست میدهد. به زعم یك پوزیتیویست غربی، تئوری زمانی مفهوم دارد كه یك گزاره آزمون پذیر خاص، از بسترهای معرفتی و فرهنگی خود، گسیخته شده باشد!
علم قرن نوزدهمی، پدیدهای است كه به حوزه های معرفتی دیگری، مانند: «اسطوره»، «دین» و «ایدئولوژی» هجوم میآورد و مدعی میشود كه به راحتی میتواند درباره گزارههای معرفتی داوری كند، صحت و سقم هریك را تعییننماید. لذا این ادعا مطرح بود كه علم باید جایگزین «دین»شود! به طور مثال، «آگوست كنت» در قرن نوزده تعریفی كه از علم مدرن و به طور خاص از رویكرد جامعه شناختی آن داشت؛ نشان داد كه مایل است كه گزاره های علمی، جایگزین جریانات دینی و معرفتی شود. همین دیدگاه فضای غالب دانشگاههای ما را در قبل از انقلاب و تا حدودی اوایل آن، تشكیل میداد. تاكید میكنم «فضا»ی غالب اینگونه بود؛ نه این كه «افراد»و «اشخاص» این گونه می اندیشیدند و اصلاً كسانی نبودند كه مخالف این دیدگاه نباشند. ولی جریان به صورتی ترتیب یافته بود كه اگر كسی می خواست اندیشه و تفكرش مورد توجه قرار گیرد و از طریق رسانه های گروهی رشد و خودنمایی كند، بایستی همین چارچوب و اصول را بپذیرد تا وارد عرصه گفت و گوی اجتماعی شود.
البته نظریه های پوزیتیویستی در دهه های دوم و سوم قرن نوزدهم باچالش جدیدی روبرو شد؛ به طوری كه آن ادعاهای ابتدایی خودش را از دست داد. این علم ـ به همان معنای تجربیاش ـ دیگر حق دخالت و داوری، در باب حوزه های معرفتی را نداشت. حلقه دیانت و ایدئولوژی، انفصال آشكاری با حلقه و زنجیره علمی پیدا كرد و درحوزة مسائل كلامی مدرن و نظایر آن، یك ایمان گرایی مطلق پدیدار شد. بنابراین پوزیتیویستها، درصدد آمدند كه میان علم و عقل وگزاره های معرفتی و دینی گسست و جدایی ایجاد كنند؛ زیرا معتقد بودند دین فقط در حوزه گرایشها و گزاره هایی كه در این حوزه وجود دارد، نقش ایفا میكند. پس تا به حال باید نوع و چگونگی تفكیك این دو برای شما مشخص شده باشد.
انقلاب اسلامی نیز، بعد از پیروزی، همگام با این حركت اجتماعی به این گرایش جدید روی آورد؛ یعنی پذیرفت كه علم و دین، دو حوزه مستقل و جدا از هم هستند و هركدام در قلمرو خاص، تعریف و شناسایی می شوند. البته این را نیز پذیرفت كه اینها حق همراهی و همگامی با یكدیگر را دارند و به عبارت دیگر، میتوانند همنشین باشند.
در اوایل انقلاب این دیدگاه درباره ارتباط دانشگاه و دین وجود داشت كه نقش «دین» در دانشگاه، به غیر از پاسداری اخلاق و رفتار دانشجو و تقویت گرایشها و ایدئولوژیها چیز دیگری نیست و اگر اخلاق دینی نباشد، ممكن است فرهنگ دانشگاهها تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ناسازگار دیگری قرارگیرد و درنتیجه، آسیبهای اجتماعی مختلفی گریبان گیر افراد جامعه شود. این دلایل كافی بود تا دروسی مانند: «اخلاق اسلامی»، «معارف اسلامی» و ... وارد چارچوب نظام آموزشی دانشگاه شود، اما در عین حال، در تغییرات به وجود آمده، این نكته كه هویت و قلمرو علوم تجربی آسیب نبیند، مورد توجه بود.
بحث انحصار نقش و تأثیر دین در امور اخلاقی و رفتارهای مذهبی به لحاظ تئوری در گروهها و مجموعه های مرجع محیط دانشگاهی وجود داشت. فضای علمی دانشگاه، این گزینه را پذیرفته بود و از همین زاویه نیز «گفتمان» و «نگرش»هایی ترتیب یافت كه حیطه و چارچوب سرنوشت انقلاب فرهنگی به واسطه آن رقم خورد. البته بحث در همین حد نماند بلكه گسترش یافت و پیشتر آمد؛ آنقدر كه اندیشه ها و تئوریهای كسانی چون «ماكس وبر» و «كارل پوپر» برخلاف این نظرات پدیدار گشت. از دید آنها علم، زیرمجموعه یافته های حسی به روش استقرایی نیست، بلكه فرایندی است كه از ذهن پویا و سیال نشأت مییابد و گزاره های غیر تجربی، توانایی نفوذ در حوزه علم را دارند؛ به طوری كه علم را میتوان از هر پدیده ای بدست آورد. مثلاً از «خواب»، «بیداری»، «قصه»، «رمالها»، «حمالها» و ... . درحوزه علم این «حدس»و «گمان»ها را، از فراسوی علم در خواب و بیداری میتوان بدست آو رد. یكی از این فضاها میتواند «دین» باشد. به زعم آنها، دین میتواند به درون ساختار تئوری و نظریه ها راه بیابد، اما دیگر، مثل گذشته یك عنصر قدرتمند مستقل نیست كه قلمرو مشخصی داشته باشد، بلكه این علم است كه سرنوشت آن را تعیین میكند؛ ممكن است آن را تأیید یا ابطال كند! اندیشههای وبر و آنچه «دیل تای» قبل از او، در مورد علوم انسانی مطرح میكرد، یك قرابت و نزدیكی محسوسی را، بیش از یك همنشینی و مكانیكی صرف، طلب میكرد. البته نه در تاروپود خود علم، بلكه در حوزه علوم انسانی به عنوان اینكه، علومی «ادراكی» هستند.
در این راستا، یك مقدار مفاهیم و معارف حوزوی كه ذخایر فرهنگی و بومی هستند، در سیستم آموزشی دانشگاه گنجانده شد و شاید براساس همین الگوها بود كه دانشگاههایی مانند دانشگاه امام صادق (علیه السلام) ساخته شد و یا برای رشته های علوم انسانی چند واحدی هم الهیات و معارف ضمیمه شد و حتی تا تدریس لمعه پیش رفت. علاوه بر آن، تا آنجایی كه دانشگاه ظرفیت داشت در بعضی موارد اندیشه های دینی حوزوی را در قالب واحدهای درسی ارائه كردند. همین بحث را كه اكنون در مورد نسبت علم و دین وجود دارد، افراد دیگری در دهههای اول و دوم انقلاب مطرح كرده بودند؛ یعنی معتقد بودند كه علم باید اسلامی شود. در آن زمان اگر اندیشمندی میخواست بیش از این، این گونه مباحث را مطرح كند، حتی از سوی بعضی طلبه ها مورد طعنه و سرزنش قرار میگرفت. زمانی یكی از اساتید حوزه، حضرت آیت الله جوادی آملی، در مورد تفحص و نفوذ دین در ساختار علم، مطالبی را مطرح كردند. یكی از شاگردان ایشان بعدها در جلسه ای به این صحبتها حمله كرد،. حضار جلسه نیز برایش سوت و كف زدند. برخی دیگر اعتقاد داشتند كه مگر میشود دین پا را فراتر گذاشته و در ساختار علم و حوزه نرمافزاری آن، تعمق و خوض كند و یا در قلمرو تئوری پردازی و هویت علمی حضور تعیین كننده داشته باشد!؟
پیدایش و بسط پدیدهها و زمینه های گوناگون علمی
در غرب، از 20-30 سال اخیر، زمینههای یك گفت و گوی جدید پیریزی شده است. البته در دو دهه اخیر زمینه این گفت و گو در انقلاب اسلامی ایران فراهم نبوده است. این زمینه زمانی ایجاد شد كه صلابت پوزیتیویستی در قرن نوزده درهم شكست و درنهایت به سوی هدفی روانه شد كه در آن علم، هویت «فرهنگی ـ تمدنی» یافت. در این مرحله بود كه پدیده های «پست مدرنی» شكل گرفت. وقتی كه در بحثهای فلسفه علم، به كسی چون «تامسفون» میرسیم با گذشت زمان، به تدریج، مقولاتی چون «الگو» تعریف میشود. دیگر مثل گذشته «مشاهده» نداریم كه اثبات یا ابطال شود؛ زیرا خود مشاهدات، تئوری و نظریه میسازند و حتی در یك چارچوب فرهنگی مشاهدات شخصی قابل تبییناند، بنابراین دیگر مشاهده ناب نداریم. در نتیجه آن پیش زمینه های ذهنی كه علم رامیسازد، ولی خودش علمی نیست مورد توجه قرار میگیرد. در این باره هر یك از فیلسوفان و نخبگان پدیدهای را مطرح كرده و به آن پرداخته اند؛ به عنوان نمونه: تامسفون به «الگو»، فوكو به «گفتمان»، دریدا به «متافیزیك»، دیل تای به «فراروایت»، گادامر به «سنت»توجه كرد تا نوبت به فایرابند رسید. وی به یك هرج و مرج و آنارشیسم علمی معتقد بود. بنابراین یك سؤال بنیادین را مطرح كرد؛ آیا میشود ما دارای یك علم نابی باشیم كه جریان فزاینده و انباشته داشته باشد ؟ آیا میتوان گفت كه دانشگاههای غربی بر قله نشسته و درنتیجه علم مدرن را حقیقت علم بدانیم!؟ وی ضمن انكار این مسأله، میگوید: «علم مدرن پدیده ای است كه در چارچوب فرهنگی دنیای مدرن شكل گرفته است؛ همچنان كه هر یك از تمدنها و تاریخهای دیگر، علم و دانش متناسب با خود را دارند.»
در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، فوكو ـ از اندیشمندانی كه معتقد است كه علم در چارچوب گفتمانی شكل میگیرد ـ دو بار به ایران آمد. وی زمانی كه مشاهده كرد در ایران، یك حركت و جنبش عظیم و شگرف اجتماعی ـ فرهنگی روی داده است، به صراحت بیان كرد كه از این به بعد، یك علم جدید و یك جنبش تازه متولد خواهد شد. خلاصه اینكه، علم در این برهه زمانی، به عنوان یك تولید انسانیـ اجتماعی محسوب میشد و به تدریج مباحث فلسفه علم به سمت «جامعه شناسی معرفت» راه مییافت. این پدیده از سوی جامعه دانشگاهی ما مورد استقبال قرار گرفت، به طوری كه دانشگاه ما حوزه علمیه را به دلیل اینكه به این موضوع نمیپردازد، مورد سرزنش و عتاب قرار داد و آشكارا درخواست كرد كه حوزویان از این عقب افتادگی بیرون بیایند. بنابراین متولیان حوزه در سالروز همكاری حوزه و دانشگاه، گردهمایی تحت عنوان «جامعه شناسی معرفت» برگزار كردند.
بحثی كه اكنون جا دارد مطرح شود، این است كه بدانیم آیا همه حقیقت علم، معنای فرهنگی دارد؟ آیا مفاهیمی كه فیلسوفان پست مدرن بكار میبرند، همگی درست و بینقص است؟ آیا علم یك انكشاف است یا حقیقت؟ آیا میتوان رابطه علم و دین را در فضای موجود، مطرح كرد؟ به هر حال باید پذیرفت كه فضای غالب بر محیط علمی دانشگاه ما فضای متعلق به فرهنگ و تمدن بومی نیست. این فضا در «حاشیه» تمدن غربی نضج یافته و حركت كرده است. البته چنین امری، چندان غیر عادی نیست، بلكه بر اساس ضرورتی تاریخی شكل گرفته است. به نظر می رسد برای رفع این معضل باید از فرهنگ و اندیشه اصیل حوزوی مدد جست. برای شروع باید از بررسی مفاهیم علم مدرن شروع كرد تا بتوان از آن استفاده كرد. بنابراین نیاز به تولید علم داریم. البته این بدان معنا نیست كه نمیتوانیم در چارچوب فرهنگی خود تولید علم كنیم؛ زیرا، همیشه نمیتوان همان مفاهیم واصطلاحات پست مدرنی را وام بگیریم و از آن استفاده كنیم!؟ این مسألهای است كه باید بهطور جدی درحوزه علمیه روی آن كار كنیم. حوزه میتواند در شرایط كنونی، مطالبات جدیدی داشته باشد؛ همانطور كه در اوایل انقلاب داشت. این خواسته زعمای حوزوی بود كه در محیط دانشگاهی چند واحد درسی مثل معارف و اخلاق اسلامی گنجانده شود؛ همانطور كه خواستند میان علم و دین ـ با حفظ استقلال و قلمرو خودشان ـ قرابت و همنشینی باشد. اكنون باید از روی جدال احسن هم كه شده، مطالبه جدیدتری داشت.پس باید به دنبال یك علم بومی ـ دینی باشیم.
محیط علمی جامعه،باید از فضای كنونی خارج شود و به خلاقیت و پویایی دست یابد. جامعه علمی ما هنوز این حق را به خود نداده كه صاحب تئوری و تفكر علمی مولد و مستقل باشد! چرا باید از نظر و اندیشه متناسب با چارچوب فرهنگی خاصی كه برای پاسخگویی به معضلات و چالشهای اجتماعی ـ فرهنگی جامعه خود طراحی شده است؛ استفاده كنیم!؟ آیا درست و منطقی است ـ حتی زمانی كه میخواهیم خیلی دینی بیندیشیم ـ از تعابیر و مفاهیم ساخته و پرداخته ماكس وبر استفاده كنیم؟ و براساس آن برگشتی به عقب زده و مثلاً امام خمینی (ره) را از دیدگاه فلسفی او بررسی كنیم و به این نتیجه برسیم كه رهبری وی «كاریزماتیك» بوده است. در حالی كه در رهبری كاریزماتیك، افرادی چون هیتلر پرورش مییابند. به این ترتیب ایشان را توسط این اصطلاح مورد بدترین هجمه ها و اهانتها قرار میگیرد. البته براساس این نوع تئوریها، میتوان توهم آفرینیهای زیادی كرد؛ مثلاً عكس هیتلر را بالای صفحه و عكس بسیجی را پایین صفحه زد و با این اصول گرافیكی، به یك محور تئوریك جدید نیز رسید!
پس اكنون باید «مطالبه» كرد. اكنون باید «پرسشگری» كرد. چرا رشتههای علوم انسانی ما زاینده نیستند؟ چرا اجازه نمیدهیم بنیادهای فرهنگی و علوم فلسفی خود ما وارد عرصه تولید شود؟ خوشبختانه، اكنون محیط علمی ما در سطح كلان ( مجامع دانشگاهی ) ظرفیت پذیرش این نوع گفت و گوها را دارد؛ زیرا اكنون مراجع و منابع علمی آنها، این گونه مسائل و موضوعات را مطرح میكند. درحالی كه اگر چند سال پیش این درخواست و مطالبه از سوی حوزه مطرح میشد مورد تمسخر و بی مهری قرار میگرفت!
عیب كار
اگر قرار است با پیش كشیدن و مجال دادن به این گونه مباحث، یك انقلاب فرهنگی دیگری روی دهد باید نحوه تعامل مابین دو قطب فرهنگی جامعه ( دانشگاه و حوزه) كاملاً مشخص شود.
در دهه اول انقلاب اسلامی، استنباطمان این بود كه دین و اخلاق دو همنشین خارجی هستند و باید «گزینشها» را ترمیم كرد. در این رابطه سعی شد، دانشگاههای مخصوصی ایجاد شود تا براساس آن گزینشهای خاص صورت گیرد؛ مثلاً، دانشگاه امام صادق (علیه السلام) تشكیل دادند یا دانشگاهی مثل دانشگاه قم برپا شد؛ با این كارها تمام امكانات، توانایی و سرمایه ها بسیج شد تا بین دانشگاه ساخته و پرداخته ما با دانشگاههای دیگر تفاوتهایی باشد، مثلاً میان قسمت خواهران و برادران جدایی ایجاد كردیم یا سرمایهگذاری ویژهای روی مسائل اخلاقی به عمل آوریم تا چارچوب و زمینه های اخلاقی و معنوی، بیشتر پرورش یابد. البته نمیتوان تأثیر مثبت این عمل كردها را نفی كرد. به طور قطع، در حد خود مؤثر و مفید واقع میشود، اما این تنها یك كار سخت افزاری است، نه نرم افزاری.
نظام اجتماعی حاضر در سطح كلان توانسته در به كارگیری جنبش سخت افزاری، خوب و مفید كار كند، مثلاً كسی مانند رئیس دانشگاه قم ، تمام عمر، توان و اعتبار خود را در راه اندازی دانشگاهی با زمینه های متفاوت بهكار میگیرد، اما همه این زحمتها، درعرصه «سخت افزاری» است، درحالی كه عملاً تولید نرم افزاری ایجاد نشده است. برای حضور فعال و موفق در عرصه «نرم افزاری» نیاز به تقویت سرمایه گذاری درعرصه دیگری داریم. مطمئن باشید اگر متولیان دانشگاه قم در اینجا دانشگاهی درست نمیكردند، امكانات و اعتبارات بسیار دیگری بود كه این كار را میكردند، زیرا همانطور كه گفتم توان سخت افزاری جامعه ما مطلوب است. پس عیب كار جای دیگری است. البته پیش از این كه وارد آسیب شناسی مبحث بشویم، باید به این مطلب اشاره شود كه در این قضیه، بار مسؤولیتی سیستم حوزه بیشتر از مجموعه دانشگاه است.
اگر قرار باشد در عرصه نرم افزاری ـ حتی با درنظر گرفتن چارچوب پست مدرنی ـ تولید علم شود، باید به این نكته توجه كرد كه علم، لایه های مختلفی دارد كه به تعدادی از آنها مانند «گفتمان»، «فراروایت» و «متافیزیك» اشاره شد. اگر نكته سنج باشیم، در مییابیم كه در بررسی تئوریهای اجتماعی، سیاسی، انسانی و حتی فراتر از آن، تئوریهای علوم پایه، لایه های عمیقتری نیز وجود دارد كه درون خود آنها نیست، بلكه در یك عرصه گفتمانی دیگر است، آن عرصه دیگر چیزی جز «عرفان»، و «فلسفه» و از این قبیل مسائل نیست.
زمانی كه دریافت كننده علم از غرب باشیم و در همین سطح نیز باقی بمانیم، حتی آن چیزی را كه با آن مأنوس هستیم را نمی توانیم بشناسیم و زمانی هم كه نشناختیم، بالطبع در همان چارچوب نیز نمیتوان نظریه پردازی كرد. بنابراین، حتی اگر بخواهیم در یك چارچوب فرهنگی ـ بومی، صاحب نظر باشیم، باید روش نوینی را به كار بریم؛ یعنی از یك سو علم فرامرزی دریافت شده را شناسایی كامل كنیم؛ از سوی دیگر ذخایر و پشتوانه علمی خود را بشناسیم. باید این توانایی در ما بوجود بیاید كه نسلی را فراهم كنیم تا همانند نخبگان برجسته ای، مانند: استاد مطهری (ره) و علامه طباطبایی (قدس سره)، ریشه در بنیادهای فرهنگی و بومیشان، داشته باشند؛ نخست فردی باشد كه شناسنامه معرفتی، فرهنگی و بومی خود را بدست بیاورد و لایههای عمیق آن را بشناسد؛ درثانی، آنچه را كه از آن سو میآید غیر از سطحش، عمقش را نیز بشناسد و در مرحله بعد باید بداند كه حضور این لایه های عمیق در این سطوح آشكار علم، چه پیامدهایی دارد و تازه از این مرحله است كه باید تولید علم را شروع كند.
نهضت نرم افزاری، ممكن نیست؛ مگر اینكه تمام امكانات را برای پرورش نسل كنونی، بسیج كرد. اگر این پدیده روی ندهد، گفت و گو به مسیر روابط احساسی، سطحی، جارو جنجال و لشكركشیهای سیاسی خواهد كشید و درنتیجه هیچ تولید مفیدی روی نخواهد داد. البته این ضعف و فقدان در سطح كلان اجتماعی از همان اول انقلاب متولد شد.
اكنون فرصت و زمان بسیار مناسبی است كه منویات مقام معظم رهبری را كه در پاسخ به نامه اساتید حوزوی عرضه شده است را به كار بریم. شاید اغراق نباشد كه بگوییم این مجال حتی در 4-5 سال گذشته فراهم نبود؛ زیرا در شرایط كنونی، محیط فرهنگی دانشگاه ما به تبع شرایط فرهنگی دنیای غرب ـ كه دچار بحران زدگی در ابعاد معرفتی است ـ زمینه و ظرفیت یك خیزش نوین و عظیم را دارد؛ منتهی این حركت و جنبش تازه، نیازمند رویكردی عمیق، برنامه ریزی و مدیریت در سطوح مختلف علمی است.

حمید پارسانیا

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 30/3/1388 - 11:18 - 0 تشکر 124107

با سلام

جنبش نرم ‏افزارى و چیستى علم اسلامى

 چکیده: اسلامى بودن یک علم یا معرفت را تنها از طریق روش‏شناسى مناسب و منطق استناد به وحى مى‏توان دریافت . ازاین‏رو، حتى دانش‏هاى حسى و کاربردى نیز از دایره حجیت‏خارج نیست و علوم دینى همه عرصه‏هاى معرفتى بشر را مى‏پوشاند . براى دست‏یابى به علوم کاربردى، نخست‏باید «فلسفه‏شدن‏» تولید شود تا بر آن اساس، منطق مناسب، مدل و معادله‏هاى اسلامى تولید گردد .براى اسلامى بودن یک علم، صرف ارتباط مفهومى و معرفتى کفایت نمى‏کند; بلکه این رابطه باید متدیک و منطقى هم باشد . یعنى اگر یک نظام معارفى به شیوه منطقى به وحى استناد داده شد، مى‏توان آن را اسلامى نامید; آن هم نه اسلامى به نحو مطلق، بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگى جامعه; درغیراین‏صورت استناد به دین در بستر تاریخ، تکامل‏پذیر است . از این نظر به گمان من، در بین علوم موجود که علوم اسلامى نامیده مى‏شوند، بهتر است غیر از فقه، مابقى را «علوم مسلمین‏» بنامیم، نه «علوم اسلامى‏» .
اگر شما به لحاظ منطقى، شیوه عملیات پژوهشى خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید، هیچ دلیلى ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظرى، حتما به معارف دینى منتهى شود . شاهدش هم این است که در دنیا، عرفان‏هاى مختلفى وجود دارد، از عرفان‏هاى سرخ‏پوستى آمریکا تا عرفان هندى . کما اینکه فلسفه‏هاى متفاوتى هم هست که بسیارى از آنها در تناقض با آموزه‏هاى وحى و انبیاست . پس دلیلى ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه، مستقل از هدایت انبیاى الاهى با آموزه‏هاى دینى هماهنگ شود . اگر در دنیاى اسلام بین اینها و آموزه‏هاى وحى ارتباطى هم هست، از تاثیر ناخودآگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشه‏شان بوده است; نه اینکه ارتباط منطقى و متدیک وجود داشته باشد .
این نکته برمى‏گردد به بحثى معرفت‏شناسانه . اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید، وقتى مى‏خواهید عملیات قواى ادراکى انسان را تحلیل کنید، کیفیت فهم، تابع اراده مى‏شود و از اینجا حجیت فهم مطرح مى‏شود، حتى فهم حسى . این‏طور نیست که دایره علوم حسى از دایره حجیت‏بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند; بلکه حجیت آنها برمى‏گردد به هماهنگى با وحى . لذا، این جهت‏گیرى باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود . پس دو دسته علم درست مى‏شود که هر دو هم کارآمدند و بر اساس هر یک مى‏شود تمدن‏سازى کرد; یکى مبناى تمدن‏سازى دینى مى‏شود و دیگرى تمدن‏سازى غیردینى .
بر این اساس، دایره علوم دینى همه عرصه‏هاى معرفتى بشر را مى‏پوشاند . ارتباط منطقى و متدیک بین علوم کاربردى و دین باید تمام شود . البته این منطقى که از آن سخن مى‏گوییم، در واقع نظام منطق است; نه یک منطق بسیط; یک نظام منطقى که در هر عرصه‏اى، نحوه هماهنگى همان عرصه با دین را تمام کند . پیداست، اینکه ما مى‏گوییم فیزیک اسلامى به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلى شود، مثل فقه . شیوه استناد در فقه غیر از فیزیک است; کما اینکه شیوه استناد در هر دو غیر از فلسفه است . ولى شما حتما باید بتوانید همه عرصه‏هاى عملکرد قواى نظرى و سنجشى بشر را زیر چتر هدایت وحى بیاورید .من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفت‏هاى دینى‏مان مى‏دانم . تحجر در منطق و در فلسفه منطق است . یعنى آنجا که ما روش‏سازى مى‏کنیم; حوزه‏ها و نسبت آنها را با هم تعریف مى‏کنیم . ما فرهنگى داریم که جزو واضحاتى شده که هیچ‏کس هم در آن مناقشه نمى‏کند .
چرا بقیه عرصه‏ها را از دایره دین بیرون مى‏برید؟ این دسته‏بندى‏هایى که ما به آنها پاى‏بندیم مستند به دین نیست . اینکه مى‏آیید عرصه‏ها را مى‏برید و مى‏گویید چهار حوزه عقل، حس، شهود و وحى، از کجا آمده؟ تحجر یعنى روى همین تقسیم‏بندى ایستادن . نه این دسته‏بندى براى قواى ادراکى بشرى درست است و نه نسبت اینها با وحى، این‏طور برقرار مى‏شود . آیا وحى، مال جایى است که عقل و حس کار نمى‏کند؟
ما دعوایمان با طرف‏داران دین حداقلى، سر توحید است . اگردر همه عرصه‏ها عبد هستى، مناسک عبودیت را باید از دین بگیرى . دعوا سر پرستش خداست . دین حداقلى شرک را مجاز مى‏داند; تعریف توحید را عوض مى‏کند . ما مدعى هستیم که اصولا ولایت دینى، ولایت‏خداى متعال بر عالم که تکامل عالم تحت ولایت او واقع مى‏شود، باید بر همه شئون جارى شود . ما باید در حیات فردى و جمعى‏مان، اخلاق در تولا پیدا کنیم . من از شما سؤال مى‏کنم که دانش تجربى را براى چه مى‏خواهید؟ جز براى جریان نیاز و ارضا؟ خب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند . در واقع ما در طول تاریخ‏مان هم تابع دین حداکثرى نبودیم; به دین خدا، قید مى‏زدیم! دستگاه موازى درست مى‏کردیم .
از نظر معرفت‏شناسى، اگر در اراده انسان، اخلاص نبود، یک جور دیگر مى‏فهمد; حس او طور دیگرى درک مى‏کند; یک جور دیگرى علم‏سازى مى‏کند . این نکته معرفت‏شناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظرى و شهود هم حضور دارد و یفیت‏شهود و سنجش و احساس بشر را متاثر مى‏کند . دوم اینکه اطلاق ولایت‏خداى متعال، قید نمى‏پذیرد . اراده انسان باید تحت ولایت‏خدا عمل کند .علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف مى‏کنیم، بعد هم مى‏آییم روایت اطلبوا العلم ولو بالصین را مطرح مى‏کنیم . درحالى‏که همین روایات مى‏گویند: «علم هم از خانه ما اهل بیت علیهم السلام بیرون مى‏آید» . غیر از این، علم نیست و همه‏اش جهالت است . نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن، آنجا که به سراغ دین مى‏رویم، مضر است .رسیدن به یک معادله اسلامى باید چه مراحلى را طى کند؟ باید «فلسفه شدن‏» تولید شود و منطق‏سازى شود; بعد بر اساس منطق‏سازى بتوانید علم دینى تولید کند .من هم با اینکه مدعى تمدن اسلامى هستم، مى‏گویم الان در مرحله گذار، از تجارب غرب استفاده کنید . پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه را به سمت مدل مطلوب مى‏برد . لذا به عقیده من اصلا، در شرع «امضا» ، به مفهوم اصطلاحى، نداریم، اما انحلال داریم . شرع، آنچه مربوط به وحى نیست را در درون خود منحل مى‏کند . این غیر از امضاست . بله، ممکن است چیزهایى را از آموزه‏هاى انبیاى گذشته امضا کند; اما بشر چیزهایى در مسیر زندگى، جداى از ادیان، تعریف کرده و مناسباتى را چیده است که امضا کردنى نیست، منحل‏کردنى است . شما در دو سیستم دقیق، هیچ‏کدام از اجزا را نمى‏توانید به جاى یکدیگر به‏کار ببرید، مگر دقتش کم شود .
موضوع «فلسفه شدن‏» ، سرپرستى نظام جامعه، فلسفه ولایت اجتماعى یا به تعبیر دیگر، فلسفه مهندسى توسعه اجتماعى است . فلسفه شدن، مبناى تولید سه منطق مى‏شود: منطق استنباط; تولید معادله; منطق مدل‏سازى . بر پایه این سه، روش پژوهش در معارف دینى که کار حوزه است، تولید معادله که در دانشگاه‏هاست و برنامه‏ریزى که در دستگاه‏هاى اجرایى است، تبیین مى‏شود . پژوهش‏ها با این سه منطق هماهنگ مى‏شوند . پس، این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف مى‏کند . نسبیت عام به شما سه منطق مى‏دهد که پژوهش‏هاى شما را در سه حوزه هماهنگ مى‏کند . لذا در تفقه جامعه دینى، به حکمت‏حکومتى، فقه حکومتى و عرفان حکومتى مى‏رسید، در دانشگاه‏ها به نظام معادلات و در اجرا هم به نظام اجرا .
به نظر من مقابل فرهنگى که مدعى تمدن اسلامى است، دو جریان وجود دارد که هیچ‏کدام هم کم‏خطرتر از دیگرى نیست . ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملى در دین داریم . اولى (یعنى انفعال) در برخورد با عینیت مى‏خواهد اقتضائات عینى را بر معرفت دینى حاکم کند . البته براى این کار هم در غرب تئورى‏سازى شده است; نظرات مختلف هرمنوتیکى همین کار را مى‏کنند . نظریه قبض و بسط، بخشى از اندیشه‏هاى هرمنوتیکى است . در واقع تکامل تکنولوژى، مبدا پیدایش تکامل ارضا و نیاز مى‏شود و تکامل ارضا و نیاز اجتماعى، بر معرفت دینى حاکم مى‏شود . یعنى دین توجیه‏گر توسعه مادى مى‏شود و مشروعیت آن را تمام مى‏کند . اینها معنى اجتهاد و مقتضیات زمان را چنین مى‏دانند که دین «توجیه‏گر» تحول شود، نه «حاکم‏» بر تحول .
در مقابل، اندیشه‏هاى تحجرگرایانه‏اى که تعبد به دین را برابر ساختارگرایى مى‏دانند، نمى‏توانند بین تعبد و تکامل جمع کنند . ولى اندیشه تکامل‏گرایانه بر مبناى تعبد به دین، مى‏خواهد تکامل اجتماعى را مهندسى کند; به طورى‏که رهبرى زمان، مکان و حادثه‏ها را به دست دین بدهد; نه اینکه دین، توجیه‏گر تمدن مادى شود یا دین به ساختارگرایى یا حفظ ثبات ساختارها ختم شود . آن چیزى که مى‏تواند تکامل‏گرایى بر پایه تعبد را تمام کند، به مراحلى از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید «فلسفه شدن‏» است . لذا ما براى مواجهه با این دو جریان هم، به یک سازمان‏دهى جدید احتیاج داریم که براى تحقق آن، فقط تولید فکر کفایت نمى‏کند . روش‏هاى برخورد آنها، شیوه موضع‏گیرى در برابرشان و سازمان‏دهى اجتماعى باید شناسایى شود، تا بتوانیم به تولید نرم‏افزارى تمدن اسلامى برسیم .
اشاره
آنچه در این گفت‏وگو آمده است، بیانگر نگرشى متفاوت به حوزه دین و علم و طرحى دیگر براى مدیریت اجتماعى است . هرچند نمى‏توان به دسته‏بندى‏هاى کلى دلخوش داشت و به سادگى، اندیشمندان و اندیشه‏ها را به صورت کلیشه‏اى تقسیم‏بندى نمود; ولى در مجموع مى‏توان گروه‏ها یا گرایش‏هاى زیر را در این خصوص در بین نویسندگان و صاحب‏نظران مسلمان شناسایى کرد:
الف) گروهى بر این عقیده‏اند که عقل - در معناى اعم که هم شامل معرفت فلسفى و هم علمى مى‏شود - معیار اصلى و آخرین داور آدمى در فهم و موضع‏گیرى است و هرگونه معرفت دیگر، از جمله وحیانى، تابعى از معرفت عقلانى است . ازاین‏رو، گفته مى‏شود که با تکامل بشر و رشد عقلانیت، انتظار بشر از دین و فهم او از وحى دچار تحول شود و با توسعه سطح دانش و معرفت‏بیرونى، معرفت دینى نیز به حوزه‏هاى فردى و اخلاقى تقلیل مى‏یابد . این نگرش که حاکم بر فضاى فکرى روشن‏فکران دینى است، «تولید دانش دینى‏» را مقوله‏اى اساسا نادرست مى‏شمارد و دانش را محصول عقل آزاد و مستقل بشر مى‏داند .
ب) گروه دیگر کسانى هستند که حوزه‏هاى عقل و وحى را مستقل از یکدیگر مى‏دانند و هر کدام از این دو حوزه را تابع روش‏شناسى خاص خود مى‏دانند . عقل براى پاسخگویى به پاره‏اى پرسش‏ها و نیازهاست و وحى نیز دسته‏اى دیگر از سؤالات و نیازهاى انسانى را تامین مى‏کند و دست‏یابى به معرفت در هر یک از این دو حوزه، روش مستقل و متفاوتى دارد . در این نگاه، عقل و وحى در نتایج و دستاوردها مرتبط‏اند; به این معنا که در مقام اجرا و عمل، باید از دستاوردهاى علمى و فلسفى بشر به گونه‏اى بهره برد که مخالفت‏با دین و شریعت نداشته باشد . چنان‏که پیداست، در این دیدگاه نیز دانش‏هاى تجربى و عقلانى در اساس و روش با دین پیوندى ندارند و هیچ ضرورتى براى تولید دانش دینى احساس نمى‏شود . نگرش‏هاى سنتى در حوزه‏هاى دینى و بسیارى از متدینان دانشگاهى، معمولا این تلقى را دنبال مى‏کنند . واقعیت این است که جمهورى اسلامى در طول یک دهه گذشته در عرصه مدیریت و کارشناسى بیشتر متاثر از این جریان بوده است .
ج) اما گروه سوم هر دو دیدگاه گذشته را نقد مى‏کنند و بر این باورند که باید میان حوزه‏هاى عقلى محض و تجربى محض با حوزه‏هایى که عقل و تجربه با ارزش‏ها و آرمان‏ها ادغام مى‏شوند، فرق گذاشت . ازاین‏رو، پیشنهاد مى‏شود که بین علوم انسانى و فلسفه‏هاى مضاف از یک سو، و علوم طبیعى، منطق‏ها و فلسفه‏هاى محض از سوى دیگر، تفکیک شود . علوم انسانى به دلیل تاثیرپذیرى از مفاهیم ارزشى و دینى مى‏تواند جهت‏دار باشد و عنوان «علوم انسانى دینى‏» در آنجا صادق است; ولى در سایر علوم، سخن از اسلامى یا غیراسلامى بودن آنها درست نیست . امروزه بسیارى از متفکران نسل انقلاب در حوزه و دانشگاه، چنین رویکردى را پذیرا هستند و در یک طیف متنوعى از گرایش‏ها، به این نظریه باور دارند . البته به رغم تلاش‏هایى که تاکنون در بازسازى علوم انسانى بر اساس مبانى اسلامى صورت گرفته است، هنوز نتایج چندان روشنى به دست نیامده است .
د) اما دسته چهارمى هم هستند که تفکر جدید غرب را از اساس باطل و مادى‏اندیشى و سکولاریسم را بر کل دانش‏ها و فلسفه غربى حاکم مى‏دانند . مهم اینجاست که اینان هرچند دانش غرب را سکولار و غیر دینى مى‏شمارند، اما در مقابل، معمولا نسبت‏به امکان تاسیس فلسفه یا دانش‏هاى دینى عصر مدرن ابراز تردید مى‏کنند . به زعم این گروه، تفکر مدرن چنان بر زمانه ما چیره شده است که گویا ماهیت و صورت غرب، همه زوایاى ذهن و زندگى مردم ما را تسخیر نموده است و به هیچ روى از آن گریزى نیست . طرف‏داران مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى، و برخى دیگر از طرف‏داران پست‏مدرن در کشور ما، چنین بینشى را ابراز و ترویج مى‏کنند .
ه) اما گروه پنجم با جهت‏دار شمردن تمامى دانش‏هاى بشرى، معتقدند که اساسا نظام معرفت را مى‏توان به وصف اسلامى یا غیراسلامى موصوف ساخت و ازاین‏رو، دانش‏هاى جدید را به طورکلى برآمده از فلسفه مادى غرب مى‏دانند و تاسیس دانش‏هاى جدید اسلامى را نه تنها ممکن، بلکه ضرورى‏ترین رسالت‏حوزه و دانشگاه در مسیر اسلامى کردن مدیریت کشور و در نهایت پى‏ریزى تمدن اسلامى مى‏دانند . این گروه نیز، البته، طیفى از آرا و اندیشه‏ها را در درون خود جا مى‏دهند که مباحث جناب میرباقرى بیانگر یکى از این دیدگاه‏هاست .
این گفت‏وگو به تفصیل از زوایاى فکرى ایشان پرده برمى‏دارد; هرچند هنوز هم ابهام‏هاى فراوانى در این زمینه وجود دارد . ازآنجاکه پیش‏بینى مى‏شود، احتمالا بیشترین حجم مباحثات در نهضت نرم‏افزارى و تولید دانش دینى میان این گروه اخیر و گروه سوم صورت گیرد، در اینجا به برخى پرسش‏هاى فراروى این نظریه اشاره مى‏کنیم:
1 . چگونه دین مى‏تواند بدون استناد به عقل - که حجت‏باطنى و معیار درونى است - حجیت‏خویش را به اثبات رساند؟ اگر عقل حجت نهایى آدمى در تشخیص حق و باطل است، چگونه ایشان حجیت عقل را هم به دین بازمى‏گرداند؟
2 . اگر معرفت و فهم را تابع اراده بدانیم، در واقع اعتبار همه معرفت‏ها را مورد تردید قرار داده‏ایم و هیچ معیارى براى شناخت انبیاى حقه از مدعیان حقه وجود ندارد . آیا سخن از حق و باطل بودن مدعیان دین، ما را مجبور به تفکیک حوزه عقل و حس از وحى و شهود نمى‏سازد؟
3 . در اینجا معلوم نشده است که چگونه مى‏توان فلسفه محض یا تجربه محض را به امور دینى و ارزشى که در رتبه متاخر از عقل و حس هستند، مقید ساخت و درستى یا نادرستى عقلیات و حسیات را به وحى بازگرداند؟
4 . ایشان فقه را مستند به وحى دانسته و سایر علوم اسلامى را غیرمستند مى‏داند . روشن نشده است که چرا فلسفه اسلامى و اخلاق اسلامى را که با فلسفه و اخلاق یونان بسیار تفاوت دارد و به معارف اسلامى نزدیک شده است، باید غیراسلامى بدانیم . معیار اسلامى بودن فلسفه و اخلاق چیست؟
5 . در این گفت‏وگو از «فلسفه شدن‏» ، سخن به میان آمده و منطق «تولید معادله‏» و منطق «مدل‏سازى‏» را ضرورى دانسته‏اند . هرچند توضیحاتى اجمالى ارائه شده است، ولى جا دارد که این مباحث‏به تفصیل توضیح داده شود تا فرهیختگان حوزه و دانشگاه بتوانند در این موارد بهتر داورى کنند .

مهدى میرباقرى

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 30/3/1388 - 14:52 - 0 تشکر 124170

با سلام

جنبش نرم افزاری؛ طوفانی كه در یك فنجان روی نمی دهد 

جنبش نرم افزاری یك قدرت مفهومی و به عبارت دیگر سازه ای است كه خود را در عرصه های مختلف نمایان می كند .به عبارت دیگر جنبش نرم افزاری مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی است كه همه لایه های اجتماع را پوشش می دهد.مقام معظم رهبری نیز این جنبش را در قالب یك نهضت مطرح كردند. اما متأسفانه آسیبی كه به فضای بحث درباره جنبش نرم افزاری وارد شده این است كه تعاریف آن فقط به عرصه حضور نخبگان علمی نظر داشته و از لایه های محدودی در جامعه فراتر نرفته اند.
در همین زمینه، دبیر خانه نهضت آزاداندیشی و تولید علم با دكتر محمدرضا ناری ابیانه محقق حوزه و دانشگاه گفتگویی را انجام داده كه در ادامه می خوانید.

* بسیار سپاسگزاریم كه دعوت ما را برای شركت در این سلسله نشستها پذیرفتید. موضوع گفت و گو، نهضت نرم افزاری و تولید علم است. خواهشمندم ابتدا مسایل مهم این بحث را مطرح كنید؟

** به نظر می رسد در این چند سالی كه از پیام مقام معظم رهبری درباره جنبش نرم افزاری می گذرد، اندیشه ورزان ما در حوزه و دانشگاه در یك خلا تئوریك تعریف از جنبش، تولید علم و مسایل پیرامونی آن به سر می برند. البته می توان گفت كه تا حدودی در این مدت به گونه های مختلف به موضوع نزدیك شده اند؛ اما چون حدود سه سالی بیشتر از عمر این بحث نمی گذرد، طبیعی است كه هیچ یك از نظریه های مطرح شده نتوانسته بر نظریه های دیگر رجحان پیدا كند.
در گفت وگو، مقالات و بحثهایی كه درباره جنبش نرم افزاری صورت می پذیرد، معمولاً بی درنگ تعریف خود را از مفاهیم جنبش ارائه می كنند، بدون آنكه به ویژگیها و الزامات تعریف، از نظر منطقی عنایت ورزند و رویكرد جامعنگر را در تعریف خود لحاظ كنند. ما تعریف را چنان باید ساماندهی كنیم كه «چیستی» را به درستی تبیین كند و در لابه لای آن، بحث از «چرایی» ضرورتها، اولویتها، آسیبها، كمبودها و خلاها نهفته باشد و قابلیت پرداختن به فضای «چگونگی» را هم داشته باشد؛ یعنی بتواند از عهده هدف گذاری استراتژی دوران گذار از وضع موجود تا وضع مطلوب برآید. لذا به نظر من، مقوله جنبش نرم افزاری در بخش تعریف دچار مشكلات متعددی است. همان تعریف نازل كه جنبش نرم افزاری را فقط به نرم افزاری كامپیوتری یا بحثهای اطلاع رسانی معنا كرده است و همان تعریف حداكثری كه جنبش را تولید علم دانسته است، نتوانسته مقوله تعریف را از مرز چیستی به سمت چرایی و چگونگی ببرد؛ یعنی چگونگی راه یافتن جنبش نرم افزاری را به عرصه های مختلف جامعه بیان كند و برای آحاد افراد جامعه وظیفه و نقشی متناسب تعیین كند. اگر ما بتوانیم در این نشست مقوله تعریف را به یك اجماع منطقی برسانیم و الزامهای منطقی جنبش نرم افزاری را ارائه كنیم، كار مهمی انجام داده ایم.
برای تعریف، به چند پیش فرض نیازمندیم. یكی آن كه تعریف ما باید وجه جنبشی را در خود داشته باشد. نام آنچه ما درباره اش بحث می كنیم «جنبش نرم افزاری» است و لذا تعریف آن باید به جنبشی كه در یك جامعه روی می دهد، نظر داشته باشد. جنبش نرم افزاری، طوفانی نیست كه در یك فنجان روی دهد؛ یعنی این جنبش باید بر پایه تعریف، همه لایه های اجتماعی را در بر گیرد. فقط در این صورت است كه می توانیم وجه جنبشی آن را در نظر بگیریم. مقام معظم رهبری نیز این جنبش را در قالب یك نهضت مطرح كردند. متأسفانه آسیبی كه فضای بحث درباره جنبش نرم افزاری در این سالها داشته، این بوده كه تعاریف فقط به عرصه حضور نخبگان علمی نظر داشته اند و از لایه های بسیار محدودی در جامعه فراتر نرفته اند.

* شاید علت در این باشد كه بحث در مقاطع زمانی حاضر، نخست باید در میان نخبگان به یك اجماع برسد و آن وقت به لایه های دیگر هم سرایت كند؛ یعنی فعلاً ضرورتی ندارد كه بحث را به عرصه ها و لایه های دیگر هم راه بدهیم.

** بنده درباره «تعریف» سخن می گویم و تعریف باید مشمولیت داشته باشد. به عبارت دیگر، منظورم این است كه وقتی جنبش را تعریف می كنیم، باید همه لایه های اجتماعی را در آن ببینیم، نه آنكه فقط به نخبگان توجه كنیم. بله؛ وظیفه بحث درباره جنبش بر عهده نخبگان است؛ اما این بدین معنا نیست كه فقط نخبگان در جنبش نقش خواهند داشت و جنبش فقط در این لایه راه خواهد افتاد. چنان كه اشاره كردم، ما درباره یك «جنبش» بحث می كنیم. در ادامه بحث عرض خواهم كرد كه رویكرد تمدنی ایجاب می كند كه تمام لایه ها را لحاظ كنیم. به هر حال نخستین الزام تعریف ما این است كه باید متضمن وجه جنبشی حركت باشد.
دومین الزام، رویكرد تمدنی است؛ یعنی تعریف باید قابلیت جامعه پردازی داشته باشد. دو وجه جامعه پردازی و تمدن سازی، دیدگاه شبكه ای و جامع می خواهند. جامعه فعلی بشر بسیار پیچیده است. ما امروز در روزگار پارینه سنگی زندگی نمی كنیم تا فقط با چند متغیر مثل آب و غذا روبه رو باشیم. ما با متغیرها و وجوه مختلف و متعددی مواجه ایم. اصولاً زندگی بشر در هزاره سوم دارای ابعاد و وجوه مختلفی است و اگر بخواهیم جامعه پردازی كنیم، باید تعریفمان قابلیت و قدرت حمایت از همه فعالیتهای درون یك جامعه در شرایط آرمانی را داشته باشد. پس جنبش نرم افزاری، یك قدرت مفهومی و به عبارت دیگر، سازه ای است از یك مفهوم كه در عرصه های مختلف، خود را نمایان می كند؛ مانند بحثهای سازه ای كه در مهندسی پیش بینی می كنند و هیچ گاه در جهان فیزیكی بیرون محقق نمی شود؛ اما به عنوان یك سازه مطرح می گردد و به اشكال مختلفی در می آید. این مفهوم به عنوان یك مفهوم سازه باید در عرصه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارای جایگاه و پایگاه منطقی باشد و از همه فعالیتهای وضعیت دوران انتقال و نیز وضعیت مطلوب حمایت كند. اگر تعریف ما پاره پاره باشد و تنها برخی جاها را دربر بگیرد، نمی توانیم حركت را ساماندهی كنیم. تعریف پاره پاره و قطعه قطعه به هیچ وجه به سوی جامعه پردازی حركت نمی كند. جامعه پردازی نیازمند منطق هماهنگ است. تنها متفكران نیستند كه در عرصه جامعه پردازی نقش ایفا می كنند. ما در این عرصه لایه های دیگری هم داریم؛ مانند لایه های متخصص و لایه های میانی. تعریف باید اندیشه نخبگان را به تحرك وادار كند و به سوی متخصصان - كه كارشناسان جامعه اند - سوق دهد و ساماندهی كند. مردم نیز كه بهره برداران جامعه هستند، باید در تعریف ملحوظ باشند. در غیر این صورت، جنبش مصداق پیدا نمی كند و جامعه پردازی ممكن نمی شود، مگر جامعه را بدون اعتبار دادن به مردم تصور كنیم كه البته از نظر منطقی با یك قضیه پارادوكسیكال روبه رو خواهیم شد و نمی توانیم طرح خود را پی بگیریم.
الزام دیگر این است كه تعریف ما باید ناظر بر وضع موجود هم باشد. متأسفانه در برخی تعاریف ملاحظه می شود كه گویی متفكران ما گمان می برند جنبش نرم افزاری در خلا پدید می آید؛ یعنی هیچ پدیده دیگری در كنار آن وجود ندارد. این عزیزان در ذهن خود یك جامعه را تصویر می كنند، با یك متغیر كه جنبش نرم افزاری است. به گونه ای سخن می گویند كه انگاری این پدیده می تواند همه نیازهای جامعه را برآورده كند. وضعیت بسیار آرمانی را توصیف می كنند و هدف می گیرند كه به نظر من هیچ راهی برای رسیدن به آن وجود ندارد. باید در نظر داشت كه ما نمی توانیم به وضعیت آرمانی به صورت جهش و یك باره نایل شویم. تعریف نهضت باید از وضعیت موجود آغاز شود؛ یعنی باید از وضعیت موجود زندگی ما حركت خود را آغاز كند و به سمت نقطه آخر پیش برود. اگر وضعیت آرمانی را نقطه صد در نظر بگیریم، نقطه ای كه امروز در آن قرار داریم، نقطه صفری است برای حركت بعدی. منظور این است كه تعریف جنبش نرم افزاری باید از نظر فلسفی قابلیت تحلیل حركت را دارا باشد. به عبارت دیگر، باید هر پیشرفتی كه حاصل می شود، تحلیلی داشته باشد و برای آن، روندی از وضع موجود به وضع مطلوب ترسیم كنیم و تعریفی از آن داشته باشیم. این روند باید بتواند مسیر زندگی جامعه را تحلیل كند. اینكه برخی متفكران ما می گویند باید همه ظواهر تمدنی را كنار بگذاریم - چون اینها آثار شرك و كفرند - و چیز دیگری از نو بسازیم، گونه ای كج اندیشی است. ما از وضع موجود نمی توانیم چشم بپوشیم.

* تعریفی كه جناب عالی از جنبش نرم افزاری دارید، چیست؟ از فرمایشهای شما پیداست كه برای تعریف این جنبش اهمیت ویژه ای قایلید.

در تعریف ما برای جنبش نرم افزاری، چند ركن اساسی وجود دارد. امروزه سامانه های زندگی بشر بسیار پیچیده و گسترده اند. لذا می بینیم كه معادلات غرب برای اداره تمدن خود، بسیار پیچیده هستند. چنین نیست كه بتوانیم چند متغیر تابع را پیرامون یك متغیر مستقل سامان بدهیم و كار را ساماندهی كنیم. در غرب، مجموعه پدیده های اجتماعی را با هم می سنجند. جنبش نرم افزاری باید قابلیت تمدن سازی داشته باشد. برای اینكه بتواند یك جامعه را پردازش كند، باید از منطق جامع نگر بهره مند باشد. با منطق های تك متغیری قطعاً نخواهیم توانست عرصه های مختلف جامعه را پردازش كنیم. منطق تك متغیری نمی تواند چند متغیر جامعه را با هم بسنجد.
بحث دیگر كه نباید از آن غافل ماند، این است كه جنبش نرم افزاری پدیده ای است در همین اجتماع و ما می خواهیم از درون این اجتماع پدیده ای را به عنوان یك سازه مفهوم مطرح كنیم. این پدیده می خواهد به عنوان یك سازه مفهوم باز شود و همه اجتماع را پوشش دهد. پس ما می خواهیم از درون جامعه سازه ای را طراحی كنیم كه بر همه این جامعه مشمولیت دارد و این كار بسیار سختی است. ما باید قدرت منطقی چنین كاری را داشته باشیم و جامعه را در وضعیتی كه در آن شكل گرفته و در آن زندگی می كند، به درستی شناسایی كنیم تا بتوانیم شمول كامل این سازه را بر جامعه تحقق بخشیم.
با مقدمه ای كه عرض كردم، می توانم بگویم كه جنبش نرم افزاری عبارت است از سلسله ای از عوامل درونی، بیرونی و موضوعات ارتباطی؛ یعنی جنبش نرم افزاری در درون خود فعل و انفعالاتی با محیط پیرامونی دارد. به عبارت دیگر، جنبش نرم افزاری، خود یك پدیده اجتماعی است و در كنار سایر پدیده های اجتماعی كه با آنها زندگی و ارتباط برقرار می كند و روی آنها تأثیر می گذارد و از آنها تأثیر می پذیرد؛ یعنی عوامل بیرونی بر عوامل درونی اثر می گذارند. برای مثال، وقتی شرایط اقتصادی جامعه ای خوب است، هزینه بخش پژوهشی آن بالا می رود و علم تولید می شود. پس شرایط بیرونی در شرایط درونی تأثیر می گذارند. یا وقتی شرایط سیاسی فراهم است و آزاداندیشی مهیا است، تولید علم فزونی می گیرد. به عكس، اگر فضای اختناق آمیزی حاكم باشد، تولید علم و فعالیتهای علمی روند خوبی را طی نمی كنند. پس یكی از بایسته های ما این است كه جنبش نرم افزاری را ساماندهی درونی نكنیم؛ چون این یكی از آسیبهای بحث ما است. در برخی تعریفها می بینیم كه جنبش را به طور كامل در درون خود آن ساماندهی می كنند؛ در حالی كه جنبش باید با محیط بیرونی ارتباط برقرار كند و برای هماهنگ شدن آن با محیط بیرونی باید منطقی وجود داشته باشد و آنچه این منطق و هماهنگی را ایجاد می كند، تعریف است؛ نه محیط پیرامونی. دوستان در تعریفهای خود موجودی را در خ≥ طراحی می كنند و نام جنبش نرم افزاری بر آن می گذارند. باید پرسید، وقتی جنبش می خواهد در كنار سایر پدیده های جامعه زندگی كند، چه كسی ارتباط آن را با آنها ساماندهی می كند؟
خود باید چنین توانی داشته باشد. به عبارت دیگر، سامان دادن به ارتباط جنبش نرم افزاری با محیط پیرامونی به منظور جامعه سازی، جزو خود جنبش است.
نكته دیگر اینكه از نظر بنده جنبش نرم افزاری ناظر بر علم نیست. ما می خواهیم تمدن بسازیم، جامعه پردازی كنیم و مردم را نیز به جنبش بیاوریم. مردم ارتباط چندانی با تولید علم ندارند. علمی كه برای ما مطرح است، آن علمی است كه بتواند فناوری مناسب با خود را ساماندهی كند و این فناوری بتواند كالای مورد نیاز یك تمدن را بسازد. پس در جنبش نرم افزاری رویكرد ما فقط به علم نیست. ما خواهان علم، فناوری و كالا هستیم آن هم به صورت شبكه ای. اگر بخواهیم تمدن بسازیم وعلم آن را داشته باشیم، باید تكنولوژی اش را هم داشته باشیم و همچنین كالا را. كالا است كه تكنولوژی را سامان می دهد و تكنولوژی علم را ساماندهی می كند. به عبارت دیگر، كالا تكنولوژی متناسب را توسعه می دهد و این تكنولوژی، علم مورد نظر را تولید می كند.

* البته به نظر می رسد در غرب عكس این ماجرا اتفاق افتاده است .غربی ها ابتدا علم تولید كردند و بعد به تكنولوژی و كالا رسیدند. مثلاً در فیزیك، هیأت بطلمیوسی را كنار گذاشتند و نظریات جدیدی ارائه كردند. فیزیك نیوتنی به میدان آمد با نظریه های جدید و از این هم جلوتر آمدند. این پیشرفتهای علمی در عرصه های مختلف اثر خود را گذاشت و در نهایت در قرن 18 بود كه طبقه بورژوا پدید آمد كه اهمیت فراوانی به تجارت می داد. این باعث احساس نیاز به كالا شد. تكنولوژی برای تولید كالا بود كه پدید آمد و پیشرفت كرد. در حقیقت، علمی كه در قرن 15 و 16 تولید آن آغاز شد، تكنولوژی را پدید آورد و در قرن 18 و 19 باعث انقلاب صنعتی و تجاری شد. لذا به نظر می رسد مرحله اول، تولید علم و فكر است و آن گاه تكنولوژی و كالا.

** نكته ای در اینجا هست كه باید به آن دقت شود. وقتی غرب در سطح محدودی از همان علمی كه وجود داشت، تكنولوژی و كالا تولید می كردند، از ناكارآمدی تكنولوژی و كالا به ناكارآمدی نظریه ها پی بردند. غرض من این است كه علم موجود در خلا، هدف جنبش نرم افزاری نیست. علمی هدف است كه قابلیت تحلیل تكنولوژی مورد نظر خود را داشته باشد و نیازهای جامعه را بر آورده كند. من در تعاریفی كه از جنبش نرم افزاری شده، ندیده ام كه از حد علم فراتر بروند. جنبش نرم افزاری باید به سوی تولید كالا و تكنولوژی حركت كند و رویكرد آن سمت مردم باشد. این یعنی رعایت هرم منطقی جامعه در تعریف.
آیا جنبش نرم افزاری باید فقط به تولید نظر داشته باشد؟ نه؛ ما علاوه بر اینكه باید علم را گسترش دهیم، لازم است به سمت تولید تكنولوژی و كالا هم حركت كنیم. هیچ جامعه ای نیست كه از واردات بی نصیب باشد و نیازمند بومی سازی نباشد. پس وقتی ما از جنبش نرم افزاری یاد می كنیم، به ساماندهی تولید و بومی سازی و واردات علم هم نیازمندیم. جامعه ایران تا گلو در واردات علم فرو رفته است و چندین قرن است كه اسیر واردات است. در چنین جامعه ای بحث از تولید چندان سودمند نیست. پس جنبش در بدو امر باید به وضعیت موجود ناظر باشد و فضای واردات را ساماندهی كند و سپس متناسب با واردات ساماندهی شده، دست به بومی سازی بزند. در پایان بومی سازی است كه می توان در انتظار تولید نشست.

*منظور از ساماندهی واردات و بومی سازی چیست؟

**ما در برابر واردات می توانیم چند گونه مواجهه داشته باشیم. یكی آن كه هر چه از آن سوی مرزها می رسد، بگوییم نیكوست. چشم بسته بپذیریم و همان گونه دربست از آن استفاده كنیم. دوم این است كه انتخاب كنیم و سپس وارد كنیم. اولویت واردات را مشخص كنیم و ببینیم فعلاً چه چیز را باید وارد كنیم و چه چیز را نپذیریم. فقط تقلید نكنیم؛ بلكه اولویت بندی كنیم.

* برای ساماندهی واردات، چه علمی و چه تجاری، به ظاهر باید افراد و سازمانهای مختلف همكاری كنند. باید ارتباط محكمی میان نهادها و سازمانها در این باره پدید آید و هماهنگ با علم عمل كند. اگر این ارتباط و هماهنگی درست نشود، به نظر نمی رسد كه كار سامان بیابد. به عبارت دیگر، هر نهاد، وزارتخانه یا سازمانی باید بداند كه وارد كردن فلان چیز چه اثری بر نهادهای دیگر دارد.

** بله؛ همین طور است. ما باید به تولید علم با نگاهی فراگیر و با اشراف كامل نگاه كنیم. همه وزارتخانه ها در تولید علم نقش دارند مثبت یا منفی. مثلاً وزارت بازرگانی باید كالاهایی را وارد كند كه بومی سازی آنها ممكن است. وقتی در آمد نفت ما بیست میلیارد است و در آمد داخلی ما ده میلیارد، موازنه اعتباریمان ده میلیارد منفی است. در چنین شرایطی چگونه می توانیم از تولید دم بزنیم؟!
اگر كتاب صادرات را نگاه كنیم و با واردات مقایسه كنیم، به این حقیقت تلخ می رسیم كه برای تولید راهی طولانی در پیش داریم. ملتی كه فقط مواد خام صادر می كند و به جای آن كالاهای تجملاتی و غیرضروری می آورد و ده میلیارد موازنه منفی دارد، چگونه می توان بحث تولید را برایش مطرح كرد؟!در كشور ما 38 صدم درصد بودجه كل تحقیقات است؛ در حالی كه این مبلغ نیمی از بودجه فولاد مباركه اصفهان است؛ یعنی یك شركت تولیدی دو برابر بودجه تحقیقاتی كشور بودجه دارد! حال ما می خواهیم علم تولیدكنیم! با چنین شیوه ای كه در پیش گرفته ایم، همین تولید فعلی نیز - هر چند ناچیز است - غنیمت است. من روی تعداد مقالاتی كه در مجلات خارجی چاپ كنیم، به عنوان معیار تولید فكر و علم چندان حساب باز نمی كنم. این گونه استانداردها با فرهنگ ما متناسب نیست. فرهنگ ما می گوید: «اطلب العلم من المهد الی اللحد.» این فرهنگی دیگر است. ما در جنبش نرم افزاری باید استانداردهای خود را تعریف كنیم و به آنها اعتبار بدهیم. ما در واردات غرق شده ایم. چگونه می توانیم جنبش نرم افزاری راه بیندازیم؟! واردات ما باید كنترل شود و به سوی بومی سازی حركت كند. ما چقدر از تولیدكنندگان داخلی حمایت می كنیم؟
چقدر در این باره كار فرهنگی می كنیم؟ صدا و سیما در اینجا نقش مهمی پیدا می كند، دستگاههای مختلف آموزشی و پرورشی نقش پیدا می كنند و باید بسترهای فرهنگی تولید علم را فراهم كنند.
امروزه تكنولوژیستها نسخه «جهش» را برای ما تجویز می كنند. می گویند ما باید با جهش به تكنولوژی برسیم، بدون بسترسازی. برای مثال، به یك باره خط تولید پژو راه بیندازیم؛ یعنی بخش بزرگی از راه را طی نكنیم. من به این توصیه اعتقادی ندارم. ما نیازمند بسترسازی فرهنگی هستیم. اگر بدون این مهم به تكنولوژی برسیم، با شرایط پیرامونی خود سازگار نخواهد بود. این كار مثل آن است كه سیبی را بدون آنكه برسد، به صورت كال برداشت كنیم. معلوم است كه نه از گلو پایین می رود و نه خاصیت سیب رسیده را دارد. این یعنی بریدن بخشی از زمان و بی توجهی به شرایط فرهنگی و اجتماعی. وقتی ابتدا كار فرهنگی و اجتماعی صورت نپذیرد، همانند امروز گرفتار معضل بومی سازی می شویم.
ما امروز همین مشكل را در بخش علم داریم. علمی كه پیوسته به دانشگاه ما تزریق می شود و از راه ترجمه انباشت می گردد، اثر سازنده ای ندارد. سامانه آن در دست كیست؟ چه كسی و چگونه انتخاب می كند؟ از كجا معلوم علمی كه وارد می شود به كار ما می آید؟ آیا شرایط اقلیمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ما در آن لحاظ می شود؟
به نظر من ما با جاده ای كاملاً یكطرفه روبه روییم. فضای واردات علم با این همه تنوع و گستردگی اش به ما رخصت نداده است تا هر چند اندك دست به بومی سازی بزنیم. به همین دلیل تولید علم در چنین شرایطی، یك خوش خیالی بیش نیست.
جان كلام آنكه ما باید فضا را به سمتی پیش ببریم كه ناظر به تمدن سازی باشد. برخی از دوستان در تحلیل جنبش نرم افزاری به این موضوع عنایت ندارند.

* غرب در بسیاری از علوم پیشتاز است؛ مثلاً پزشكی یا فیزیك؛ اما ما در برخی از رشته ها دست توانایی داشته ایم. در همین رشته ها نیز چند سده است كه با وقفه و ركود مواجه شده ایم. به نظر شما علت این ركود چیست؟

** علومی كه ما داشته ایم یا داریم، رویكرد تمدنی ندارند. جامعه پرداز نیستند. انتزاعی اند، حتی در قرنهای 4 5 هجری كه آن را «عصر طلایی تمدن اسلامی» لقب داده اند، ما روش تمدن سازی نداشته ایم. البته من ترجیح می دهم این دوره را «عصر طلایی تمدن مسلمانان» بنامم نه «تمدن اسلامی» به نظر من، كلمه «اسلامی» در خیلی جاها تلف شده است. اسلام، رنگ نیست كه بتوانیم آن را به سادگی و آسانی به هرچه می خواهیم بكشیم. وقتی می گوییم «اقتصاد اسلامی»، باید این اقتصاد از فرهنگ و اصول اسلامی آب خورده باشد؛ نه این كه بر همان معاملات غیر اسلامی، عناوین اسلامی - مضاربه، جعاله و مانند آن - بگذاریم. تمدن ما در قرن 4 و 5 با واردات و ترجمه شروع شد؛ اما ساماندهی هم شد و به مرزهای بومی سازی نیز رسید؛ منتها به مرزهای تولید نرسید.

* پس به این ترتیب جناب عالی معتقدید كه ما برای رسیدن به تولید سالها، و سالها وقت لازم داریم.

** اینكه وقت لازم است تا به تولید برسیم، درست است؛ اما منظورم این نیست كه چند قرن باید منتظر بمانیم. من می گویم باید بسترسازی كنیم و وضعیتی را كه در آن قرار داریم، فراموش نكنیم. مغرب زمین دست كم چهارصد یا پانصد سال كار كرده اند؛ اما ما دستگاه منطقی دیگری داریم. وقتی مرحوم شهید حاج ابراهیم همت در 27 سالگی در سایه دستگاه منطقی الهی یك لشكر را فرماندهی می كند، معلوم می شود كه این دستگاه توانایی خاصی دارد. اینكه برخی ها بیست و پنج یا پنجاه سال را برای رسیدن ما به وضعیتی مناسب پیش بینی كرده اند، شدنی است؛ چون ما هم ظرفیتهای لازم را داریم و هم لطف خدا را.

*در این بیست و پنج سال گذشته آیا پیش نرفته ایم؟

**تحلیل من است كه در این بیست و پنج سال، دو تجربه بشری را آزمودیم و نپسندیدیم. مسؤولان ما در آغاز انقلاب روش دولت سالارانه شرقی را آزمودند. دولت همه چیز را به دست گرفت؛ اما دیدند كه این روش جواب نمی دهد. سپس تجربه غرب را آزمودند و یكی از نمونه های كاپیتالیسم را به كار گرفتند. باز هم جواب نداد. دیدیم كه سرمایه داری غرب عدالت اجتماعی نمی آورد و جز بر فقر از یك سو و غنا از سویی دیگر نمی افزاید و جز فساد اداری و رانت خواری به بار نمی آورد. به یكی امكانات می دهد و از دیگری می گیرد. البته همین تجربه برای ما بسیار مفید بود؛ لذا من حركت نظام را در این دو دهه و نیم مثبت می دانم. اینكه ما بعد از بیست و پنج سال به این نتیجه رسیدیم كه باید جنبشی را ساماندهی كنیم، نشان می دهد كه از پشتوانه ای برخورداریم و می توانیم وضعیت جامعه بشری را تحلیل كنیم. ما در جنبش نرم افزاری با یك هویت شبكه ای مواجه شده ایم و با یك نظریه جدید كه بخشهایی از آن درباره همین تمدن موجود است و بخشهایی نیز نقص نظام غرب است.
غرب، انسان را تك بعدی تعریف می كند و ما این تعریف ناقص را با اضافه كردن بعد معنوی كامل می كنیم. نظر من این است كه دامنه جنبش نرم افزاری فراتر از ایران است؛ زیرا امواج بیداری اسلامی بدون آنكه ما كار كرده باشیم، مرزهای جغرافیایی را در نوردیده است.

* جناب عالی در مسیر جنبش نرم افزاری به بومیسازی علم، تكنولوژی و كالا بسیار اهمیت می دهید. بفرمایید موانع این امر چیست؟ آیا ما تا به حال به صورت جدی در فكر چنین كاری نبوده ایم یا دستهایی در كار است كه نگذاشته اند ما به آن بپردازیم؟

** من فكر می كنم، یكی از مهمترین موانع جنبش نرم افزاری عناصر دخیل در امر واردات در سه سطح علم، تكنولوژی و كالاست. در وضعیت فعلی كشور ما، قدرت جامعه در دست تكنولوژیستهاست، نه در دست مردم و نخبگان. تكنولوژی در دست كسانی است كه در دستگاههای مختلف نفوذ دارند. مانع اصلی ایجاد فضای تولید همین ها هستند. وارد كنندگان در كشور ما بر بسیاری از جریانها و تصمیمها نقش عجیبی دارند. جنبش نرم افزاری باید با این مسأله برخورد خردمندانه ای داشته باشد. خوب است دانشجویان به جای آن كه خود را به جنجالهای سیاسی بیندازند، سراغ وزارت بازرگانی بروند و بپرسند كه فلان كالا را برای چه وارد كرده اند.

* قدرت سیاسی چقدر در این میان نقش دارد؟

** معلوم است كه وزارتخانه ها نقش كلیدی در رفع موانع دارند. وزارتخانه ها می توانند از تولید حمایت كنند و... .

* پس وزارتخانه ها باید خود را در كار جنبش به صورتی جدی درگیر كنند.

** همه مردم و نهادها و وزارتخانه ها باید آگاهانه و عاشقانه درگیر شوند و باید از وضعیت موجود آغاز كنند. باید ببینند چه نواقص و كاستیهایی در كار است و آنها را از میان بردارند. لازم است كه برنامه را از صفر تا صد ترسیم كنند، نقش هر دستگاهی را بشناسند و همه وزارتخانه ها و حتی جریانهای سیاسی و فرهنگی به عنوان صاحبان نقش در جامعه و محیط پیرامون، وظیفه خود را بر عهده بگیرند.

* بنابر توضیحات جناب عالی و تعریفی كه از جنبش نرم افزاری ارائه كردید، جنبش نرم افزاری مقدمه ایست برای تمدن سازی .

** اگر جنبش نرم افزاری به همان معنا كه گفتیم، برپا شود، تمدن ساز و جامعه پرداز است. به عبارت دیگر، جنبش نرم افزاری با تمدن سازی برابر است. البته جنبش بر تمدن تقدم زمانی دارد. جنبش نرم افزاری در این تعریف، همه اركان و بخشهای جامعه را دربر دارد، از بالاترین سطح تا پایین ترین. هر قشری در جامعه نقشی تعریف شده در آن دارند.

* اگر نكته یا سخنی در پایان دارید، مشتاق هستیم آن را بشنویم.

** من فقط مختصری درباره علوم دینی عرض می كنم. كاروان علم و تكنولوژی جهان در حال حركت است و ما با این وضعیت روز به روز عقب می مانیم و فاصله ما بیشتر می شود. ما در جامعه خود سه عرصه بسیار مهم داریم: عرصه سیاسی، عرصه فرهنگی و عرصه اقتصادی. در عرصه فرهنگی دارای مبانی ارزشی، بینشی و دانشی هستیم. دین باید بتواند مواد خام ارزشهای ما را فراهم كند به گونه ای كه به بینش تبدیل شوند. این جاست كه نقش نهادهای دینی و حوزه های علمیه پدیدار می شود. اگر ما نتوانیم ارزشهای جامعه را به سویی هدایت كنیم كه به بینش تبدیل شوند، با مشكل مواجه می شویم. بینش است كه به تفكر می آید و مایه همكاری اجتماعی می شود. اما آیا محتوای دینی ما با همان شكل سابق می تواند از عهده این كار برآید؟ در این باره باید تأمل كرد. آیا محتوای دینی ما در هزاره سوم میلادی می تواند تبدیل به بینش شود؟ شاخصهای این امر باید به دست همین نهاد تأمین گردد. به نظر من، محتوای دینی ما باید بتواند با جامعه شناسی و برقراری ارتباط با مجموعه شبكه و تعیین شاخصها، محتوای ارزشی را سامان دهد و تبدیل به بینش كند. نظام ارزشی مردم از این رهگذر تأمین شود و مردم كالای متناسب با دین را طلب كنند. این مسأله ای بسیار مهم است؛ زیرا برخی جهتگیریها از لایه های پایین جامعه به لایه های بالا - یعنی نخبگان و متخصصین - القا می شود. متخصصان از این طریق تحریك می شوند كه تكنولوژی مناسب با آن را دنبال كنند. در این صورت است كه دیگر ربا محقق نمی شود و انواع فساد و پول شویی و پارتی بازی شیوع پیدا نمی كند.
بنابراین، نظام ارزشی باید جایگاه پیش فرض را برای خود اشغال كند و به علم تبدیل شود. نقش اصلی را در اینجا دین بر عهده دارد. دین باید بتواند اصول موضوعه نظام نیازمندیها و مجموعه بخش ارزشی جامعه را سامان بدهد. جامعه باید در فضایی مذهبی نفس بكشد. من به هیچ وجه به فیزیك اسلامی یا شیمی اسلامی اعتقاد ندارم و نقش دین و علوم دینی را در آنچه عرض كردم، ارزیابی می كنم. ما باید به این سمت پیش برویم كه هر بخش از جامعه در جای خود نقش متناسبی بر عهده بگیرد و از این طریق، شبكه ایجاد شود و دولت، ملت، دین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ هماهنگ عمل كنند و با دید شبكه ای به آنها نگریسته شود.

قدس ش5560

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 30/3/1388 - 16:39 - 0 تشکر 124193

با سلام

زوایای نهضت نرم افزاری تولید علم

در این برهه زمانی، با عنایت و توجه ویژه مقام معظم رهبری، تولید علم به موضوع جدی و مهمی در بین اندیشمندان حوزه و دانشگاه، بدل شده است. شایسته است از این فرصت استفاده كنیم و به زدودن بسترهای نامناسب فرهنگی و نیز تولید و ابداع دانشهای مفید برای جامعه و پیدا كردن راه و روشهای كارآمد در این زمینه، بپردازیم. از این رو برای دست یابی به این امر لازم است به چند نكته توجه كنیم:

الف ـ در هر زمینه ای دامنه علم، وسیع و گسترده است و نمی توان ادعا كرد كه علم در یك رشته ای پایان یافته و بشر به سقف و نهایت آن دست پیدا كرده است این معنی در روایات مختلف مورد تاكید قرار گرفته است:
«العلم لا ینتهی»؛ دانش را پایانی نیست. و «من ادعی من العلم غایته فقد اظهر من جهله نهایته»؛ هركس ادعا كندكه به غایت و نهایت علم دست یافته،[بیشك] به نهایت جهل و نادانی خود اعتراف كرده است. هر اندازه علم پیشرفت بیشتری بنماید، پژوهش گر به بی كرانگی و نامحدود بودن شاخه ها و رشته های علمی، بیشتر پی خواهد برد. از این رو لازم است پژوهش گر به دنبال تولید علوم كاربردی باشدتا دستاورد دنیایی و عقبایی، به ارمغان آورد. منظور رسول گرامی اسلام از حدیث: «العلم اكثر من أن یحصی، فخذ من كل شیء احسنه».
ب ـ یك پژوهش گر واقعی، باید به دنبال علومی باشد كه بتواند زندگی دنیوی و حیات سعادتمندانه اخروی افراد را تأمین نماید. بانگاهی اجمالی به متون حدیثی، میتوان این نوع علوم رابه صورت زیر دسته بندی كرد:
1ـ دانشهای نظری و بنیادی:
دیدگاهها و بینشهای اساسی درباره خدا آفاق و انفس، از این گونه دانشها بدست میآید؛ كه عبارتند از: خداشناسی، دین شناسی، خودشناسی، هستی شناسی و مانند آن.
در متون حدیثی، این قبیل از علوم، مورد تأكید فراوان قرار گرفته است؛ زیرا پیشرفت و تولید در این نوع علوم به كشف بهتر حقایق هستی می انجامد و باعث ارتقاء یقین، اعتقاد و ایمان در افراد میشود و زمینه پژوهشهای كاربردی را فراهم میسازد.
2ـ دانشهای كاربردی و عملیاتی:
آن دسته از دانشهایی كه در عمل به كار میآیند و برای رفع نیازهای مادی و زدودن نقایص در جنبه های بهداشت و سلامت روان و تن، كشاورزی، دامداری، صنعت، اصلاح جامعه، خودسازی و كشف منشأ فسادها، فتنه ها، انحرافات و مانند آن كاربرد دارند. در متون دینی به بخشی از این نوع دانشها تأكید شده است، از قبیل:
1.دانشهای اصلاح رفتار در سطوح مختلف سنی
2.دانشهایی كه پاسخگوی آمال و خواسته های مشروع دنیوی است.
3.دانشهایی كه میزان اصلاح، فساد، بیماری و سلامت فردی و جمعی را نشان میدهند و به آسیب شناسی اختلالات و نابهنجاریهای جامعه وافراد میپردازد.
4.دانشهایی كه به سلامت روح و جسم كمك مینمایند؛ این دانشها ارزش و اعتبار والاتری نسبت به بسیاری از علوم دیگر دارد.
5.دانشهایی كه راهكار عبادتها واعمال خالصانه، رفتارهای اخلاقی و كسب تقوا و چگونگی چیره شدن بر هواهای نفسانی و پرهیز از گناهان، شیوههای یادگیری، رشد عقلانیت و خلاقیت و مانند آن را، ارائه میكند.
6.دانشهایی كه منشأ فتنه ها، فسادها و انحرافات و بدعتها راكشف میكند تا جامعه را به رشد و تعالی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برساند و زمینه دین داری بهتر رافراهم سازند.
برای تولید و توسعه علم مفید وكارآمد باید راهكارها و برنامه های ذیل مورد توجه قرار گیرد :
1.آشنایی با دستاوردهای علمی و جمع آوری پیشینههای هر علم و نیز استفاده بهینه از آنها به صورت مواد خامی كه زمینه تفكر و پژوهش را فراهم میسازد!
2.با توجه به محدودیت زمانی و امكانات، لازم است جستجوی علم به گونه ای باشد كه برای حیات دنیوی و اخروی مفید و ضروری باشد و از تولید «علم ربما هو علم» پرهیز شود.
3.به جای پرداختن به امور كلی به راهكارهای جزئی و عینی اهمیت داده شود و نیز از علومی كه آثار نامطلوب وگمراه كننده دارند؛ دوری گردد.
4.روشهای پژوهش كمی و كیفی را آموزش دهیم تا این نوع شیوه های پژوهشی در راستای كشف حقایق و تولید علم برای همه پژوهش گران ملكه شود، به ویژه كارگاه آموزش «روش تحقیق كیفی» برگزار شود تا این روش كه برای بسیاری از دانشگاهیان ما ناشناخته است؛ معرفی گردد.
5.حتی الامكان برای هر تحقیق علمی، كمیته های علمیای كه تحت نظارت دانشگاه هستند، تشكیل شود. ضروری است كه دو نفر از متخصصان و كارشناسان مربوط به پژوهش مورد نظر در كمیته مذكور حضور فعال داشته تا با تحقیق گروهی و بحث و بررسی جامع به زوایای مختلف موضوع بپردازند.تنها بدین وسیله است كه امر كشف حقایق و تولید علم، در بهترین وجه ممكن انجام میگیرد. تحقیقات فردی، گرچه خوب و مفید است، ولی اثر و كارآمدی تحقیقات گروهی را ندارد.
6.در امر پژوهش، همیشه باید اولویتها را در نظر گرفت و زمان بندی معقولی برای آن مشخص كرد و البته ضروری است كه امكانات مربوط به هر پژوهش، به موقع در اختیار محققان قرارگیرد.
7.پژوهشگران مسلمان با توجه به غنای متون اسلامی باید باور كنند كه این متون از منابع مهم تولید علوم جدید است. بی شك، اگر این سرچشمه بی كرانه علوم اسلامی، همگام با تحقیقات كاربردی و علمی باشد؛ میتوان به دانشهای مفید و مؤثری دست یافت و نباید به هنگام مطالعه وتحقیق، منابع اسلامی مورد غفلت قرارگیرد؛ زیرا این عدم، علاوه بر این كه میتواند دركشف و گره گشایی و باروری علوم مختلف، مفید و مؤثر باشد؛ قادر است محقق را از كج رویها و انحرافات و امور غیر واقعی و غیر علمی، به ویژه درحیطه علوم انسانی دور كند.
در پایان پیشنهاد میشود دراین دانشگاه (دانشگاه قم) نیز به چند نكته اساسی توجه شود :
1.مدیران پژوهشی بانظرخواهی از گروههای آموزشی، موضوعات تحقیقی را كه در اولویت قرار دارند؛ جمع آوری كرده و كمیتههای پژوهش را تشكیل دهند.
2.لازم است روشهای تحقیق، به ویژه روشهای تحقیقات كیفی با دعوت از استادان متخصص و صاحب اثر در این راستا تدریس شود.
3. بودجه پژوهشی دانشگاهها با تقسیم بندی معقولی در اختیار این گونه تحقیقات مدون و هدفدار قرار گیرد.
4. از كسانی كه در انجام و اجرای تحقیقات تجربه و تخصص كافی و كاملی دارند، برای كمك به اعضای دیگر استفاده شود.
5. در تمام مراحل مدیریت پژوهشها و كمیته ها و ارزشیابیها چاپ و نشر آثار و ... امر تعهد دینی به عنوان محوریترین الگو و ارزش مورد نظر قرارگیرد.

علینقی فقیهی

منبع کامل

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.