• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 7266)
جمعه 12/5/1386 - 11:1 -0 تشکر 12226
داستان بگوو

 سلام

توو يه سايت ديگه يه تاپيک داريم به عنوان داستان بگوو...با مزه شده البته با همکاري شديد بچه هاش

گفتم اينجام اين بحثو داشته باشيم شايد بد نباشه...البته اب توو چشمم نميره که همکاري شديد باشه

اولين نفر مياد يه کلمه يا جمله ميگه يا مياد يه نخ ميده از اول داستانو و بعدي مياد اضافه اش ميکنه با يه کلمه يا يه جمله يا هرچي دلش خواست،فقط اين وسط ماجرايي که ديگران شرووع ميکنند رو واسش ارزش قائل شيد...(تلاش کنيم حتي اگه بد شد چون تا بينمک نباشه که نمکش زياد نميشه)

تا بعد

چهارشنبه 5/10/1386 - 21:39 - 0 تشکر 20769

سلامی دیوانه وار بر جمع دیوانگان

اولش یه تشکر از شاه شووریده سران که فکر نمیکردم اولین نفر اعلام امادگی کنند و همینطور وقتی دیدم داستان رو هم شرووع کردند کلی ذوق کردم و مک لارن عزیز که هیچ جایی خنده و شوور و نشاط بدوون مک لارن امکان نداره و یلدای گلم ... خلاصه فکر نمیکردم با دیوونگی اینقدر زوود کنار بیاین...من هنووز داستانا رو نخووندما اما خب ماجرای من مال قبل ایناست

...............................................................................................................................................

مکان:تووی یه اتاق خالی!

زمان:رووز قبل از اخرین فرار انیشتین

یاسان(خودشم نمیدوونه بین دیوونه ها چیکار میکنه)مشغوول نقاشی کشیدن رووی دیوار اتاقه...این اتاق همیشه از دیوونه خالیه چون یاسان هم اتاقی نداره واسه همینم همیشه سعی میکنه عکس یه دیوونه رو روو دیوار بکشه اما هر رووز عصر که از هواخوری(یاسان همیشه عصرا دوبار چیزی میخوره یه بار با بقیه چیزایی که پرستارا میارنو میخوره یه بار هم تنهایی میره هوا میخوره البته چون باید همه بخورن یاسان واسه بقیه هم نگه میداره و هر چند دقیقه یه بار هواها رو میخوره...یکی از دغدغه های یاسان اینه که این هوا که اینقدر بی نمکه چرا همیشه مجبوورن بخورنش!!!یه دیوونه ی مهربوون که اسمش پرستاره همیشه میگه واسه هضم غذا!؟؟؟)برمیگرده میبینه عکسه فرار کرده و دیوار خیسه،حتما طاقتش نیوومده دیوونه باشه و اوونقدر گریه کرده که یکی اوومده و از دیوار درش اورده...اخه دیوونه بوودن و مووندن لیاقت میخواد!!!

امرووزم مثه هر رووز میگذره و بالاخره بازم شب میشه و یاسان همیشه شبا مشکل داره...چرا؟...میگم واستوون:

یاسان فووتاش خیلی یواشن ینی سرعتشوون!کمه و به چراغ اتاق نمیرسن و با خامووشیدن چراغ اتاق مشکل داره...هر رووز عصر همینجووری که هوا میخوره یکمی سنگم میجمعه تا باهاشوون چراغو خامووش کنه اوون سنگا رو میپرتوونه طرف چراغ و چراغم میترسه و خامووش میشه و یه وقتایی هم از ترس دلش هوررررری میریزه پایین و فرداش پرستارا دلو روودشو سرهم میکنن و وقتی نیست میذارنش سر جاش یه وقتایی هم چراغ بس که میبینه سنگا میخورن به دیوار بیچاره چشاشو میبنده تا این صحنه ی خشن رو نبینه...امرووز سه تا سنگ اورده اولی رو از جلوی در امتحان میکنه،اما هر چی با خودش فکر میکنه یادش نمیاد باید کدووم چشمشو ببنده بعد از کلی اینورو اوونور تصمیم میگیره هر دوتا چشمشو ببنده و 1...2...3پرتاااااااب...اما انگار هنووز اتاقش روشنه خب تصمیم میگیره سنگ بعدی رو از رووی تخت امتحان کنه و با خودش فکر میکنه بهتره اینبار چشاشو با دستاش بگیره اخه مطمئنه که چشما در پرتاب خیلی موثرن!و سنگو میگیره بین انگشت بزرگ دستش و انگشت کناریه که یاسان هیچ وقت اسم اینارو یاد نگرفت(چون به نظرش مهم نبوودن)خب توو این شرایط یاسان انگشتی واسش نمیموونه که بخواد بشماره اخه جووراب پاشه و انگشتای پاشم باهم قاطی شدن...خب هیچ راهی نیست و یاسانم حوصله ی فکر کردن بیشتر رو نداره پس همینجووری سنگو میپرتوونه که یه هو در اتاقش باز میشه و یه صدای اااااااخ...چشاشو باز میکنه میبینه کلی شانس دوروبرش ریخته اخه سنگ میخوره توو سر دیوونه ی مهربوون و به یاسان هیچی نمیگه و فقط میگه شبت بخیر(اخه دفعه های قبل که گفته چی شده که اینبار بخواد بشه)خب یاسان باید اخرین محل پرتاب رو یه جای مطمئن انتخاب کنه اخه دیگه سنگ نداره...تصمیم خودشو میگیره و میره زیر چراغ...با خودش میگه اینبار نباید چشامو ببندم اما به چراغم نمیتوونه نگاه کنه اخه اینجووری چراغ میشناسشو دیگه اتاقشو روشن نمیکنه پس بهترین راهی که به نظرش میرسه اینه که سرشو بگیره پایین و 1..2..3پرتاااااااااب...دنگ!!! و صدای ااااخ سرم به گووش میرسه بعععععله ایندفعه سر خود یاسان بوود نگاهش میموونه روو سنگی که روو زمین افتاده و توو فکره که چراغ از کجا سنگ اورده که زده توو سر یاسان که ناگهان یه راه جدید به ذهنش میرسه...یادش میاد توو تولد 6 سالگیش وقتی چراغای کیکش فووتیده نشدن از ابمیوه استفاده کرد!...فکر جدید باعث میشه پارچ ابو برداره و اینبار با چشمای باز!!!1..2...3...........تتتتتتتتتتتق!یخ تووی پارچ!وسط اتاق تیکه تیکه شده و چراغم از ترس دلوروودش ریخته کف اتاق و خود پارچم افتاده رووی تخت و ابا هم به اطراف پاشیده شدن و در این لحظه پرستار شب(اوون مهربوونه رفته خوونشوون)در اتاقو باز میکنه و قیافش یه جووریه انگار دووست داره مووهای سرشو دوونه دوونه بکنه و یاسان که اینو میفهمه بهش میگه ببخشید من الان باید بخوابم اگه تا صبح واست موویی مووند بیار تا بکنمشوون...بعد میره تختو یکم جابهجا میکنه تا نوور ماه زیر تختشو روشن کنه(اخه توو تاریکی نمیتوونه بخوابه) و میره جای همیشگیش ینی زیر تختش و میخوابه...

(خوابای یاسان زیادی شلووخ پلووخن پس واسه جلوگیری از دیوونه شدن بچه های مردم بازگوو نمیشن)

صبح یاسان با صدای سروصدا!!!از خواب پا میشه و میره طرف اتاق.....بعععله بازم این انیشتین سرزده رفته دیدن رئیس...

........................................................................................................................................

خب ببشخید که کمی تا قسمتی کش اوومد(خب باید به پراکنده گوویی من عادتیده باشید دیگه)دووست داشتم واسش بیشتر وقت بذارم اما متاسفانه مجبوور بوودم همزمان با خووندن فیزیک(اینم جواب مک لارن) اینا رو هم بنویسم...نمکش نزدم تا شوور نشه شما میتوونید از نمکپاشهای موجوود کمال بهره رو ببرید...(به دل نگیرید این استارتشه کم کم اندازه ی نمکم میاد دستم...به این میگن اعتماد به نفس)

تا بعد

يکشنبه 9/10/1386 - 10:0 - 0 تشکر 21205

مکلارن:

داش سعيد پارسال جواد بودي امسال ارتقاء دادي نکنه ديدي جشن ميلاد سعيد و قربان بوده اسمتو عوض کردي از مدرسه بهت جايزه بدن اي کلک نگو نه که خوب ميشناسمت

خوب خیلی چیزها با اون موقع فرق کرده. محیط عوض شده، تاپیک عوض شده، خود تو عوض شدی(دیوونه شدی)، من هم عوضی شدم! نه! منظورم اینه که عوض شدم! ضمن اینکه شاید یه وقت جواد هم برگشت. نگرانش نباش جاش حسابی امن و راحته.

yalda_eshgh:

به به به به شاهشون رو هم پیدا کردم

کی؟ کجا؟ اشتباه گرفتید! اون بخت برگشته سعید انیشتینه. من رو حتی شرلوک هلمز هم نتونست پیدا کنه! به قول شاعر:

که گفتت برو دست این شه ببند؟

نبندد مرا دست چرخ بلند!

خوب تا به اینجا چهار تا دیوونه مشخص شدن. دوستان دیگه هم اگه می خوان بیان عجله کنند که هر لحظه ممکنه این دیوونه ها فرار کنن و اون ها جا بمونن. حالا از ما گفتن بود.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
يکشنبه 9/10/1386 - 18:29 - 0 تشکر 21311

هوالمعشوق

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه من بالایی است.

*************************

سلام

ببین داااااااااااش شاهی باش...رعیتتیم خب باشیم...

ولی من هنو!! مامور مخفی امین آبادم...سه سوت اراده کنم جلبت کردم و دست بسته تحویلت دادم...

من نمیدونم..اینجور که بوش میاد این سعید خیلی دیوونه است...دیوونه دیوونه ها هم میشه شاهشون...

بابت شاهم باس دولا پهنا حساب کرد...پس واس من شعر از خودت و شاعر در نکن!!

که ببندد؟؟؟

خودم میبندم...

نه نمیبندم بابا چرا همتون ترسویید...

مثکه باید اولتیماتوم بدیم...

اگه نیودید و خودتون رو معرفی نکردید 5 شنبه همگیتون رو دستگیر میکنم...

یوهاهاهاها

**یا علی از تو مدد**

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
دوشنبه 10/10/1386 - 0:10 - 0 تشکر 21364

سلام بر اهل صلح دوستي انسانيت

مهدي: صبح بخير اينشتنگ چيزه يني اونشتنگ اه اصلا ولش کن بابا ، سعيد ساعت چنده؟

سعيد در حالي که از پشت پنجره به بيرون نگاه مي‌کرد جواب نداد ( فکر کنم رو يه چيزي زوميده بود)

مهدي : هي يو با توام ميگم ساعت چنده ؟؟

سعيد: اه بگي بخواب ديگه چقدر حرف ميزني، مگه چش نداري خب نگاه کن!!!!!!

مهدي: خب بابا انگار نوبرشه يه ساعت ميخواد بگه ها خب نگو اينشتنگ هههه

سعيد: يافتم!!!!!!!!!! يافتم !!!!!!! ساعتم 12 صبحه!!!!!!!!!

مهدي با چهره‌اي گنگ‌آلود: به جون خودم برا منه ديشب اومدني از جيبم افتاد حرومت اگه بخوريش کوفتت شه نامرد برا خودمه....

سعيد: چي ميگه برو بابا خودم يافتمش چي چي برا منه خودم پيداش کردم تازه خوردني نيست که.....

مهدي: آره ميگم پولام نيستا!!!!!! نگو ديشب اومدني افتاده کوفتت شه اگه خرجش کني برا خودمه بابام بهم عيدي داده بود يه توپ قلقلي داده بود ......

سعيد: مهدي تو مطمئني حالت خوبه ؟؟؟؟

مهدي: آره حالم خوب در اومده فقط يه نمور اين پذيراييشو کوچيک ساختن، اونسري مهمونا مجبور شدن تو حياط شام بخورن....

سعيد: ديووووووووووونه آي ديوووووووووونه من ميگم يافتم تو ميگي مال منه اي بابا يه ديقه بيا پايين نقشه دارم اونم از نوع نامبر وانش.....

مهدي : هوي هوي درس حرف بزن مگه خودت ناموس نيستي با وان من چيکار داري دهه هي من هيچي نميگم اين خودشو مسخرگي کرده ......

سعيد : نه مثکه اين اوضاش خيلي بي ريخته اصلا برو بابا خودم تکي همه کارارو مي‌کنم

مهدي: نه نرو تو هم مثل من نميتوني دووم بياري بيا با هم بريم، سعيد باشه هر چي تو بگي......

سعيد: خب بيا ببين چي ميگم.......

و در اين مرحله مهدي و سعيد در کنار هم به پچ پچ مشغول ميشن نامردا يه تعارف هم نميزنن.

خب اين تازه اول داستانه و به قول معروف گاماس گاماس تا ملاقات خدا، راستي بچه ها لطفا پليز تريپ متوسط بنويسيد تا مثلا برا هر داستان و موضوع چند نفر شرکت کنن اينجوري مزش بيشتره به اميد خدا هر چه بريم جلوتر سعي خواهيم کرد نمکش را بيشتر کنيم

منتظر ساير دوستان هستيم.

مراقب خودتون باشید

MCLAREN SUPER SPORT

چیزهایی نصیب ما می‌شود که آن‌ها را باور داریم.

ای کاش یاد بگیریم، که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالا بگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ‌دنده‌های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

عمر دست خداست، پراید فقط وسیلس 

 

سه شنبه 11/10/1386 - 8:39 - 0 تشکر 21571

سلام بر جمع دیوانگان

یلدای عزیزم

اوردن بچه ها به تاپیک با زوور که نمیشه!البته واسه یکی مثل عسل چون تا بعد از امتحاناتش نمیاد با اجازه ی خودش سر فرصت شخصیت تعریف میکنیم و بهتره با همینایی که هستیم داستانو ادامه بدیم تا ببینیم چه طور باید از اینجا بزنیم بیروون...انشاالله بچه ها کم کم پیداشوون میشه

جنابMCLAREN

من از شما انتظار نداشتم داستانو نخوونیدو ادامه اش رو بنویسید!!!سعید الان داره میگرده واسه اتاق سفید گووشه پیدا کنه بعد شما یه هو از روو هوا میارینش پیش خودتوون(شنیده بوودم از دیوونه جماعت هر کاری برمیاد اما تا این حدشو ندیده بوودم)

............................................................................................

من حداقل تا یه هفته ی دیگه نمیام...میدوونم اینجا جاش نیست اما ...خیلی التماس دعا دارم...واسه سه تا عزیز که اصلا حال خووبی ندارند...همه رو دعا کنید و از مریضا هم غافل نباشید

تا بعد

سه شنبه 11/10/1386 - 21:4 - 0 تشکر 21693

سلام واسه بزرگتر ها ... کوچیکترا ... دیوونه ها ... بی لوونه ها ... واسه چاق ها ... واسه لاغر ها ... واسه آشپزها ... واسه همه ...

ههههههههه ... کف کردم ...

من تا حالا تو انفرادی بودم ... از بس دیوونه بازی در آوردم ... همین آقاهه هست ... سفیده ... کلاه سبز داره ... همین ... ایناهاش ... منو انداخت تو انفرادی ...

ببخشید ... دیر کردم ... همش تقصیر این بود ... با این کاراش ... یه روز انفرادی ... یه روز آمپول ... یه روز عکس ...

هميشه مهربان بمان ...

چهارشنبه 19/10/1386 - 16:57 - 0 تشکر 23176

سلام به همه دوستان ( بخصوص دیوونه ها) من دوست دارم که دوستای دیوونه منو دوست داشته باشن و دوستاشونم هم، چون دیوونه ها رو دوست دارم پس دیوونه هام باید منو دوست داشته باشن، حالا که دوست تو دوست شد تو دیوونه دوست داری با منه دیوونه که دوست دارم با دوست تو دیوونه که دوست داره با دوست من که اونم دوست داره با دیوونه ها دوستی کنه دوستی کنه و دوستی کنم و دوستی کنن و دوستی... نمیدونم ... ولش کن... اومدم دیدم هرچی نوشتین منم دارم، یعنی همه این شخصیت های دیوونه ای که تعریف کردین رو شامل میشم... من نفهمیدم این دیوونه خونه چندتا دیوونه داره از هر دیوونه ای که پرسیدم یه چیزی می گفت، اولی (یلدا عشق) همه رو شمرد بجز خودشه، دومی( انیشتین) همه رو نشمرد و فقط خودشو شمرد (نشانه اعتماد بنفسه...)، سومی (مک لارن) نه خودشو شمرد و نه بقیه رو (فجاعت اوضاعش رو باید درک کرده باشین... کمکش کنید، هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستش، نشد دیگه نمیدونم چه رنگهایی رو میدوسته)؛ منم دیدم اوضاع خرایه به خودم گفتم "خودم بالاخره می فهمم چرا از اینا بپرسم...مگه دیوونه قحط، خودمم یکیشون، کی از خودم بهتر، آره؟... نه، اصلابه توچه؟ نه اصلا به من چه؟، اااااه ولم کن، یعنی چی؟ یعنی به من نچسب، پس به کی بچسبم؟، به خودت بچسب به زندگیت بچسب...." بعععععله... ... فکرکنم شخصیت این بیمار جدید رو شناخته باشید، در حقیقت هیچ شخصیت ثابت و معلومی نداره، هرروز صبح ممکنه یک شخصیت خاص داشته باشه و حتی گاه بر اثر یک اتفاق ساده مثل بالا رفتن یک مورچه ازدیوار شخصیتش عوض شه؛ گاه در آن واحد میتونه چند شخصیت داشته باشه و گاه حتی خودش رو هم نشناسه، حتی میتونه از شخصیت یک نفر تقلید کنه، والبته به مقدار زیادی تابع حس بصریه و تحت تاثیر فیلمه... البته گاهی وفقط گاهی عاقل میشه اما برای یه مدت خیلی کوتاه که این مدت رو معمولا با بغض و گریه میگذرونه. گاه گاهی توی خودش شخصیتهاش با هم بحث میکنن، گاهی دو جواب به دو سوال پیاپی رو متناقض با هم میگه و حتی گاهی جوابش به یه سوال بعد از چند دقیقه عوض میشه... البته قسمتی از سوابقشو نوشتم، اگه بخونید بهش حق می دین، میدونم... به عنوان سابقه باید بگم که مدتی در کودکی رزمی کار بوده و وضعش بد نیست،یه زمانی درسخون بود، طوری که توی نمره اول یا دوم مدرسه نبود اما جزو برترینها توی نمره ها بود ولی از نظر نبوغ و خلاقیت به جرات میگم که تک بود، تا اینکه دیوونه شد و درس رو...واین اتفاق از زمانی افتاد که شروع کرد یک دوره عرفان رو پاس کنه، البته چیزی حدود سه سال یک جوجه عارف خوب بود، شعر میخوند، میگفت ووو...گاهی با اینکه دیگه درس نمیخوند و سرش تو کتابها نبود چیزهایی رو مطرح میکرد و گاهی هم جواب خودش رو میداد که در چند مورد نابغه های فیزیک و ریاضی اون زمون مدرسه نمی تونستن باور کنن... قبل از اینکه درس رو کنار بگذاره عاشق فیزیک و بخصوص اختر فیزیک و نجوم بود وحتی این درس رو تا سال دوم سوم دبیرستان (که مقارن با سالهای اول و دوم عرفان بود) ادامه داد اما تا داشت به یه جاهایی می رسید که دیگه... الانم دیپلم داره اما دیگه نمیتونه ادامه بده، گاه گاه کتاباشو دستش میگیره ، اما... هیچ کس هم تو آدما حسابش نمی کنه برا همینم قاطی دیوونه هاش کردن... " اینکه خوندید منم، خود خودمن، یک فروند دیوانه اعلا و درجه یک، زیر قیمت کارخونه..." راستی اینم بگم که ما باهم، هم اسمیم و هردومون مجتباییم، یه وقت غلط نکنی، منظورم اینه که یه وقت مارو با هم اشتباه نگیری هاااااا... حالا اگه شاه دیوونه ها یکی دیگس، این آقا مجتبی ما هم که مرده نمیتونه ملکه باشه پس چیه؟ این همه قابلیت برای یک شخصیت خیلی عالیه... واقعا... راستی میخوام براش یه لقب بزارم اما نمی دونم چی، بنظر شما چی بهش بگیم خوبه؟ می دونم کار با این شخصیت کمی سخت و دردسر سازه اما من دوسش دارم... شما رو نمی دونم... آخه شخصیتش رو مخلوتی از واقعیات، شیرینی ها و تلخی های زندگی جمع کردم تا این شد... البته کم کم که باهاش آشنا بشین شمام دوسش خواهید داشت، یعنی امیدوارم. فعلا شما ادامه بدین تا برگردم. "راستی مک لارن عزیز، چرا میخوای اینهمه راه رو تا انگلیس بری، همین بغل عربان که برای ساخت تو سرمایه گذاری کردن، بهتر نیست بری اونجا، هم نزدیکتره و همم تو ناز و نعمت نگه می دارنت!" ببخشید که طولانی شد. یاعلی مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
يکشنبه 23/10/1386 - 0:56 - 0 تشکر 23859

سلام به همه دوستان با اجازتون نظرم عوض شد. منظورم در مورد شخصیتیه که تعریفشو کردم و هنوز خلق نشده. حقیقت اینه که دلم نیومد محیط شاد و مفرح اینجا رو بخاطر دل خودم قدری غمناک کنم هر چقدر کم هم که باشه. در پیروی از سیاست های جدید اتخاذ شده از سوی نهاد رهبری (رهبری دیوانگان ) تصمیم بر آن شد که شخصیتی نو و با بنیه ای طنزپرداز ساخته و پرداخته وپس از طی مراحل اداری خلق و روانه تیمارستان شود. نام شناسنامه ای این شخصیت همان مجتبی بوده که ملقب به دوم می باشد. البته به اطلاع خوانندگان، اشتباه نکنید خوانندگان نه خوانندگان، می رساند که این تحفه و شاهکار بشریت چون همگی از آن اطلاع دارید نیاز به معرفی ندارد و تنها تفاوت ان با دوم واقعی اینست که این شخصیت کاملا ایرانی بوده و به هیچ کشور خارجی وابستگی ندارد و تمامی مراحل خلق آن بدست فیلسوسکان ایرانی طراحی و به مرحله خلق رسیده است. در ضمن حق کپی رایت محفوظ می باشد. البته قرار است بزودی در بخش دانلود تبیان قرار گیرد ولی تنها در صورت ذکر منبع استفاده از آن مجاز می باشد وگرنه .... حالا فعلا از این بگذریم، من چند تا سوال واجباتی دارم، اول اینکه اسم تیمارستانتون چیه؟ دوم، این تیمارستان و محیطشو وصف کنید، و اینکه این تیمارستان با این انجمن نجیب زادگان دیوانه ای چنو پرستار دارد و اسامیشون چیه؟ و... در کل یکی بیاد شفاف سازی کنه، البته که تیمارستانی با این عظمت به یک شفاف ساز برای سرویس های بهداشتی و درو دیوار ساختمان نیازمند است. دست آخری به عنوان یک پیشنهاد ویا خواهش بگم که یک داستان بگو در قسمت اجتماعی انجمن های تخصصی روبراه کنین تا شخصیت قبلی و البته مورد علاقه من بیکار نمونه. این هم بگم که من داستان نویسی بلد نیستم پس اگه داستانام مضحک و بی مزه بود دیگه .... یاحق مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
يکشنبه 23/10/1386 - 20:44 - 0 تشکر 24054

با سلام!

mjtrhz: اسم تیمارستانتون چیه؟

چه فرقی می کنه؟ ما که به زودی از این تیمارستان فرار می کنیم و دیگه برنمی گردیم. حالا اسمش هرچی می خواد باشه.

mjtrhz: این تیمارستان و محیطشو وصف کنید،

موضوع انشاء میدی؟ به تیمارستان چی کار داری به این فکر کن که تا چند روز دیگه آزاد میشیم.

mjtrhz: چنو پرستار دارد و اسامیشون چیه؟

راستش اونی که باید خیلی مراقبش باشی اسمش داووده که معروفه به داوود خطر! آخه هر وقت سر و کلش پیدا میشه معنیش اینه که خطر دیوونه های عزیز رو تهدید میکنه. عاشق آزار و اذیت دیوونه هاست دو تا پرستار دیگه هم هستن که یه جورایی وردستش محسوب میشن به اسم های عظیم و اعظم که خواهر و برادرن- البته پر واضحه که اعظم توی بخش خواهران کار می کنه- دربون هم اسمش مش رجبه پیر مرد شوخ و شنگیه که خیلی با دیوونه ها مهربونه ولی من هر کاری کردم که گولش بزنم و در برم نشد. حواسش جمع تر از اونیه که به نظر میاد. در آخر هم رئیس بیمارستانه که اسمش کامبیزه، تو رویاهاش همیشه رئیس یه شرکت موفق بین المللی بوده ولی وقتی نتونسته به رویاهاش برسه با استفاده از بند پ رئیس این تیمارستان شده تا حداقل به یه بخش از رویاهاش (ریاست) رسیده باشه. بقیه ی کارکنان بیمارستان هم چندان اهمیتی ندارن!

فعلا خداحافظ!

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
چهارشنبه 26/10/1386 - 1:43 - 0 تشکر 24712

همگی سلام

اول به شاه شوریده سران بگم که دوست عزیز بهتره از اسمم (مجتبی) استفاده کنی راحتتر از mjtrhz هستش. و اینکه من طرف صحبتم با مهندس هایی بود که این تیمارستان رو ساختن نه انیشتین؛ آخه مثلا اگه بخوام یه داستان بگیم هرکس تیمارستان رو یه جور میبینه و یه خورده اوضاع قاراش میش میشه. مثلا یکی میگه آبدارخونه تو زیر زمینه تیمارستانه ولی اونیکی میگه که طرف خودشو از پنجره آبدارخونه انداخت پایین و اینقدر هم که ارتفاش زیاد بود وسط هوا خوابش برد ویا از این قبیل چیزا. برای همین میگم که اول یه تفسیر و تعریف بر محیط داشته باشیم تا تضادی توی داستانها پیش نیاد.

و دوما... روم نمیشه اما میگم... من هرچی فکر کردم نه اون شخصیت اولی بدرد طنز میخوره ونه از شخصیت دومی خوشم اومد، چیکار کنم؟ هرکی میتونه یه کمکی بکنه شاید منم تونستم خودمو تو تیمارستانتون به زور جا کنم... اصلا اگه کمکم کنین به همتون کمک میکنم!!! چطوری؟... مثلا به انیشتین کمک میکنم فرار کنه... برای آقا مهدی هم کاری میکنم که از F1 به مدل مدرنتر مک لارن یعنی SLR برسه... توی دستگیری دیوونه جماعتم به یلدا عشق کمک میکنم و اصلا خودم خودمو داوطلبانه تسلیم میکنم(البته بعد از اتمام تاریخ مصرف)... برای یاسان هم... فکر کنم که ایشون نیازی به من نداشته باشن و کارشون از این چیزا گذشته ولی اگه لازم بود تو دوا داروهاشون اگه خواستن مرگ موشی ، سم سوسکی چیزی میریزم و در صورت درخواست از شن و ماسه گرفته تا پاره آجر و قلوه سنگ و تخته سنگ  تا بازوکا و خمپاره انداز و انواع جنگنده F و حتی در صورت دارا بودن برج دوقلو یک بویینگ یا هرچیز درخواستی دیگه تهیه میکنم... فقط شما یه سرنخ به من بدید من خودم یه کاریش میکنم؛ ممنون.

تا نوبه بعد یاحق

مجتبی

در نگاه آنانکه پرواز را نمی فهمند،                                                                        
هرچه اوج بگیری، کوچکتر می شوی...                                         
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.