با سلام
آقای هادی تك شما كه احیانا قصد ندارید نرخ كمك به گدایان محترم رو رسمی كنید؟ :)
یه خاطره تعریف میكنم . خیلی سال پیش دانشجو بودم، سال اول . شب بود و من در راه رفتن از كلاس به خونه بودم.. دست كردم تو كیفم ببینم چقدر برام پول مونده. آخه از صبح تا شب اون روز بیرون بودم. دیدم نخیر، مثل اینكه هیچی نیست. این ورو بگرد اون ورو بگرد خلاصه هیچی پیدا نشد. داشتم فكر میكردم چه بلائی سر پولام اومده. حالا وسط خیابون بودم كلی هم از خونه دور بودم. شروع كردم با خدا حرف زدنو... یه دفعه دستم كه توی جیبم بود خورد به یه كاغذی... نگاه كردم دیدم بلیط اتوبوسه. خوشحال شدم و رفتم تو ایستگاه اتوبوس. خانم پیری اومد جلو و با حالت التماس گفت خانم بلیط داری؟ منم یكم فكر كردم یاد چند دقیقه پیش خودم افتادم... بهش گفتم بله دارم بفرمائید. بلیطو دادم بهش رفت.
خیلی خوشحال بودم یه لبخند بزرگ روی صورتم بود و كمی هم احساس آی كیو پائینی میكردم. دوباره با خدا حرف زدم.... تصمیم گرفتم پیاده برم. همینكه كیفمو انداختم روی دستم و رفتم... یك لحظه صدای بهم خوردن چند تا سكه رو شنیدم...جيرينگ .. جيرينگ... انگار معجزه شده بود، یك عالمه سكه توی كیفم بود. یك عالمهههههههههههه!!
از این دست بدی از اون دست پس میگیری. این چیزیه كه من یاد گرفتم.
يه بنده خدائي تو محله ما هست كه هميشه وسط پياده رو ميشينه و هيچ كاري هم نمي كنه! حتي گدائي هم نمي كنه! همينجوري ميشينه به جلوش نگاه ميكنه بعضي موقع ها هم به اطراف نگاه ميكنه! كلا مثل رباط ميمونه. هميشه هم پاشو روي پاش ميندازه انگار اومده خونه مادر بزرگ محترمش. يه بقچه هم هميشه همراهشه. شايد الان حداقل 6 ساله كه اين آقا رو همونجا ديدم. مردم محل براش غذا ميارن. شايد پول هم بيارن.
به اين مي گن گدائي مدرن!