نیوتن
كپلر
عقیده داشت كه شكل مدار سیارات به دور خورشید بیضی ست. ولی نمی توانست
نظرش را ثابت كند. نیوتن این مسئله را در یكی از نوشته هایش به نام "اصول
ریاضی فلسفه طبیعت" توضیح داد. كاری كه نیوتن انجام داد شاید مهم ترین و
حجیم ترین كاری باشد كه یك نفر به تنهایی در حوزه فیزیك انجام داده است.
چون وی نه تنها توضیح می داد كه چرا یك اتفاق رخ داده بلكه ملزومات و
ابزارهای ریاضیاتی مربوط به آن را نیز تشریح می كرد و این حركات پیچیده را
توضیح می داد.
این دانشمند انگلیسی قانون جاذبه جهانی را شرح داد. براساس این قانون بر
هر جرمی در جهان توسط اجرام دیگر نیرویی وارد می آید. اندازه این نیرو به
اندازه جرم هركدام از اجرام است. یعنی هر چه جرمی سنگین تر باشد این نیرو
بیشتر می شود و هرچه فاصله این دو جرم به هم نزدیك تر باشد این نیرو باز
هم بیشتر می شود.
وی توضیح داد كه چگونه اجسام می افتند. داستانی كه براساس آن نیوتن زیر
درخت سیب نشسته بود و دید كه سیبی افتاد و این طوری جاذبه زمین را كشف كرد
به جوك شبیه است. تنها حرف خود نیوتن این بوده كه در وضعیت حیرت در طبیعت
بوده كه می بیند سیبی می افتد.
نیوتن می گوید كه در زمان های دور قطعه ای به نام زمین به وجود آمده. این
جرم كوچك كه زمین نام دارد در فضا با فاصله ای از خورشید در حال حركت بوده
كه توسط جرم بزرگی كه خورشید نام دارد جذب می شود و به این ترتیب در مدار
خورشید قرار می گیرد.
طبق همین نظرات نیوتن توانست ثابت كند كه چرا مدار زمین یا مدارهای دیگر بیضی شكل هستند.
نیوتن همچنین طبق نظریه جاذبه متوجه شد كه ستارگان نیز باید همدیگر را جذب
كنند و بنابراین به طور كلی هیچ وقت نمی توانند ثابت بمانند. در نتیجه وی
این نظر را مطرح كرد كه آیا نمی شود آنقدر همدیگر را جذب كنند تا در نهایت
همه به یك نقطه تبدیل شوند و یا روی یك نقطه متمركز شوند؟ در حالی كه
دیگر سرعت اولیه ای هم ندارند چون دیگر انفجاری در كار نیست.
البته نیوتن در سال 1691 نامه ای به "ریچارد بنتلی" یكی از فیلسوفان درجه
یك زمان خودش نوشت. نیوتن در این نامه توضیح داد كه متمركز شدن همه
ستارگان در یك نقطه به شرط این كه كل ستاره های جهان تعدادی مشخص باشند
ممكن است. در صورتی كه اگر فرض كنیم كه تعداد ستاره ها بی نهایت است و به
صورت كم و بیش یكنواخت در فضا توزیع شده اند، چنین اتفاقی نمی افتد. چون
هیچ نقطه ای در مركز این نقاط نخواهد بود كه همه به سمت آن بروند. همه
ستاره ها نسبت به هم ثابتند چون تعدادشان بی نهایت است. در این شرایط اگر
یكی دیگری را جذب كند چند تای دیگر هم در اطراف آن هستند كه آن را جذب
كنند و در نتیجه با این وضع هیچ كدام نمی توانند حركت كنند و در نهایت به
نقطه ای تبدیل شوند. یعنی فضا بی نهایت است و مركز ندارد. اما اگر تعداد
اجرام محدود باشد گوشه ای از فضا تبدیل به نقطه ثقل می شود و اگر فضا
محدود باشد می شود مركز را پیدا كرد. ولی اگر فضا نامحدود و اجرام هم
نامحدود باشند و به طور یكنواخت توزیع شده باشند دیگر نمی توانند نقطه
ثقلی داشته باشند.
در حالی كه بر خلاف نظر نیوتن در این زمینه، هم اینك می گویند هر نقطه ای
می تواند مركز شود چون این نقطه می تواند حاوی تعداد بسیار زیادی ستاره
باشد.بنابراین نقطه ثقل جهان می تواند وجود داشته باشد. در اصل طبق قانون
خود نیوتن هر چقدر جرم اضافه شود و این جرم ها به سمت بی نهایت بروند باز
هم همه روی نقطه ای مركزی جمع می شوند. به عنوان مثال یك فضای محدود مثلاً
فضای صد كیلومتری را درنظر می گیریم. شعاع این فضا به دور نقطه ای مشخص
است. در این فضا اجرام به شكل یكنواختی پخش شده اند. حالا این فضا و اجرام
را به سمت بی نهایت می بریم. در این شرایط هم نقطه ثقل باز هم همان نقطه
ثقلی ست كه اجرام در فضای محدود داشتند. امروزه می دانیم امكان ندارد یك
مدل ایستا از جهان در نظر بگیریم و طوری آن را اندازه بگیریم كه نیروی ثقل
همیشه جاذب باشد.
تا پیش از قرن بیستم همه این طوری فكر می كردند كه یا جهان از اول وجود
داشته و همیشه در یك وضعیت تغییر نیافتنی بوده است و یا در یك زمان مشخص
در گذشته ایجاد شده. آن چیزی هم كه در این زمان مشخص ایجاد شده كم و بیش
شبیه به همین جهانی ست كه هم اكنون می بینیم.
این طرز فكری بود كه تا قبل از قرن بیستم حاكم بود. این نوع طرز فكر هم به
ذات بشر برمی گردد كه دوست دارد فكر كند همه چیز از ازل همین طور بوده و
تا ابد هم همین طور خواهد بود. همان طور كه خود انسان هم به دنیا می آید و
بعد باید برود.
عده ای براساس تئوری نیوتن در مورد نقطه ثقل جهان فهمیده بودند كه جهان
ذاتاً نمی تواند ایستا باشد. ولی همانها هم به این فكر نیفتادند كه انبساط
یعنی پخش و گسترده شدن زمین را پیشنهاد دهند. بر عكس سعی كردند این طوری
تئوری نیوتن را تغییر دهند و خودشان را توجیه كنند كه در فاصله های زیاد
این نیروی جاذبه بین ستارگان تبدیل به نیروی دافعه میان آنها می شود. با
این توجیه كاری می كردند كه در محاسباتشان در مورد موقعیت اجرام آسمانی
تغییر آنچنانی ایجاد نشود. از طرفی هم می توانستند بگویند كه جهان بی
نهایت است و در یك نقطه جمع نمی شود و می تواند به صورت یك وضعیت پایدار و
متعادل باقی بماند.
در واقع نظر آنها این بود كه نیروهای جاذبه ای كه بین ستاره های نزدیك
ایجاد می شود, از طریق نیروهای دافعه ای كه با ستاره های دوردست اتفاق می
افتد با هم خنثی می شوند.
البته همین حرف هم تعادل ناپایداری را معنی می دهد. یعنی اگر ستاره ها در
محدوده ای از فضا شروع به نزدیك شدن به یكدیگر كنند و دایم به هم نزدیك تر
شوند، عاقبت جرم این نقطه زیاد می شود و دوباره نیروهای جاذبه ای بیشتر از
نیروهای دافعه ای می شود. اگر هم نیروهای دافعه ای زیاد شوند آنها پیروز
می شوند و ستاره ها دایم از هم دورتر می شوند. در نهایت بر خلاف حرف آنها
حتی با توجیه وجود نیروهای جاذبه ای و دافعه ای جهان ثابت نمی ماند.
نقطه ثقل: فرض كنیم یك صفحه 20 سانتی متری داریم. نقطه ثقل این صفحه وسط
آن است. اگر دو گوی با وزن های مختلف از دو طرف آن آویزان كنیم یك طرف به
سمت پایین می آید ولی اگر فاصله را به سمت گوی سنگین تر كوتاه تر بگیریم
دوباره صفحه متعادل می شود. این نقطه كه صفحه در آن متعادل می شود نقطه
ثقل است.