بسم الله الرحمن الرحیم
******************************************
سلام بر دوستان
همین اول هدفم رو بگم
هدفم از این تاپیک اینه که قشرهای مختلف جامعه رو بشناسیم (البته می خوام همه عزیزان بگن از خاطراتشون )
در دبستان یک بچه مرتب با نظم با ذوق و شوق ( مسجدی ) عاشق مدرسه بزرگترین افتخاراتم در دوران مدرسه دبستان :
1) یکی از بچه ها از میله آمیزان بود رفتم پاهاشو گرفتم کشاندم تا افتاد، متاسفانه دستش شکست .
2) یک روز مدادم را با مدادتراش تیز کردم ، یکی از دوستام حرفی زد رفتم جلو با مداد به سر کچلش چند بار زدم دیدم خون اومد و تا مرحله اخراج رفتم.
3) اجرای سرود به همراه دوستان
4) نفر دوم در مسابقات اذان در اهواز
5)یکی از شاگرد اول های مدرسه با معدل 20 بدون دو 0
از زبان دیگران در اون زمان :
عقل کل ، خلاف کار مسجدی ، قلدر و اینجور حرفا
دوران راهنمایی :
واقعا این اگه دوران خودم رو نگه نمی داشتم الان میشدم یونس عقرب ! یعنی خلافکار ....
راهنمایی
فکر می کردم مثل دبستان روز اول می خواستم قلدری در بیارم چنان کتی خوردم که گفتم این راهش نیست .
واقعا کلاس طنزی بود.
سال دوم : خاطره تلخی در زندگی ام رخ داد که ببخشید نمی گم.
دوم وارد بخش های مختلف شدم گفتم نه بابا مدرسه ام یک چیزی داره .
مثل شوری که با رای بچه هایی که نمیشناختنم در اومدم .
خیلی بدجور بود شدم کمیته بهداشت شوری
از مدیر اجازه گرفتم که با دانش آموزان صحبت کنم .
که اجازه رو داد و گذاشت صحبت کنم .
از گفتن آن معذورم چون اون روز خودم هم نفهمیدم چی گفتم .
سوم راهنمایی :
واقعا از اون زمان دبستان در اومده بودم احساس می کردم باید برا خودت کسی باشی و دیگه شوخی بی مزه و چیزای دیگه بکاهم .
خلاصه من دیگه دعوا نکردم شده بودم منظم که بعنوان دانش آموز نمونه انتخاب شدم .
در دوران راهنمایی معدل بالای 19 بود.
زندگی ام به طور کلی عوض شد شدم حاجی کلاس و اینجور حرفا .
خواهشمندم که من رو از گفتن خاطرات در دوران دبیرستان معاف کنید.
چون شخصیت طوری شکل گرفت دیگه با هر کسی شوخی نمی کردم.
اما حالا مانده ام برم دانشگاه یا نه ؟
منتظر خاطراتتان از اول دبستان تا الان هستم.
درضمن تاپیک رو جابجا کنید. و در انجمن مربوط قرار دهید
*************************************
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی