سلام
چند تا از خاطرات جهادگران رو اینجا میذارم و باز هم میگم كه خوشحال میشیم اگر كسانی كه رفتند بیان و خاطراتشون رو بگن.
زنده نگهداشتن یاد اردو جهادی کمتر از اردو جهادی نيست1
هوا تاریک شده بود در میانه های جاده بشاگرد بودیم که ناگهان دیدیم اتوبوس وایستاد. وقتی دلیل را جویا شدیم گفتند که قسمتی از مسیر هموار نیست و اتوبوس نمی تواند برود به خاطر همین در وهله اول عده ای از بچه ها و بعد همه ی بچه ها بسیج شدیم و با جمع آوری سنگ سعی کردیم که مسیری را برای تردد اتوبوس مهیا کنیم. دوباره سوار شدیم .رسیدیم سر بشاگرد .از اتوبوس پیاده شدیم. صحنه ی خیلی دوست داشتنی و خاطره انگیزی بود . عده ی زیادی از اهالی بشاگرد به استقبال ما آمده بودند از زن و مرد و پیر وجوان و همه به طور منظمی در دو صف مردها سمت راست و خانمها سمت چپ وایستاده بودند. من که به شخصه با بعضی از اهالی که سلام می کردم از خجالت آب می شدم پیرمد ۷۰ ساله آمده بود به استقبال ما. بعد از احوال پرسی با اهالی و صرف شربت آقا عزیزی برامون صحبت کرد و خیر مقدم گفت و آقا فیض و کاردان پور هم صحبت کردند. قبل از صحبت آقا کاردان پور من فکر می کردم که خونه های اهالی در همان نزدیکی ها باشه ولی آقا کاردان پور می گفت که اهالی به خاطر ما از راه های دور و مسیرهای صعب العبور کوبیدند و اومدند به استقبال که می گفت حتی بعضی ها یکی دو ساعت با ماشین تو راه بودند.اولین بار بود که من با اهالی بشاگرد برخورد داشتم اما اینقدر با اونها احساس نزدیکی می کردم که انگاز جزیی از خانوادم بودند.بشاگرد تا قبل از این سرزمین رویاهای من بود با اینکه تا حالا بشاگرد نرفته بودم ولی از راهنمایی با بشاگرد و مردم آن انس گرفته بودم. اگه می خواید بدونید که از سر بشاگرد
تا رسیدن به محل اقامت چه اتفاقاتی افتاد منتظر قسمت بعد باشید...