• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 5200)
چهارشنبه 30/5/1392 - 8:27 -0 تشکر 635660
خاطرات شهدا

داشتم براین نماز ظهر وضو می گرفتم، دست ی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کردو گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم . » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص،دوم سعی و تلاش .»
شهید حسن باقری


*******************************

سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه آقای « فخر الدین حجازی » آمده بودند منطقه برای دیدار رزمندگان. ایشان در سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند گفتند : من بند کفش شما بسیجیان هستم!یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد . از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت . جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تأیید کردند!

*******************************

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:29 - 0 تشکر 635661

می خواست برگرده جبهه.بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی
بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند.چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست.وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم.دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:این همه بی نماز هست!اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند.دیگه حرفی برا گفتن نداشتم.خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:29 - 0 تشکر 635662

همه پتو ها را انداخته بودیم رویش ، اما دندان هایش باز هم بهم می خورد . تب کرده بود . نمی دانستیم چه کار کنیم . خودمان هم سردمان شده بود . دق دلمان را سر صادق خالی کردیم . حسابی دعوایش کردیم که چرا گذاشت برود بیرون . بیچاره زد زیر گریه می گفت : فکر کردم میره برای نماز شب وضو بگیره ، چه می دانستم توی سوز و سرما میره می شینه درس می خونه ؟

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:30 - 0 تشکر 635665

شب عملیات خیبر بود. داشتیم بچه ها را برای رفتن به خط آماده می كردیم. حاجی هم دور بچه ها می گشت و پا به پای ما كار می كرد.درگیری شروع شده بود. آتش عراقی ها روی منطقه بود. هر چی می گفتیم «حاجی! شما برگردین عقب یا حداقل برین توی سنگر.» مگر راضی می شد؟ از آن طرف، شلوغی منطقه بود و از این طرف، دل نگرانی ما برای حاجی.
دور تا دورش حلقه زده بودند. این جوری یك سنگر درست كرده بودند برای او. حالا خیال همه راحت تر بود. وقتی فهمید بچه ها برای حفظ او چه نقشه ای كشیده اند، بالاخره تسلیم شد. چند متر آن طرف تر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آن ها
شهید همت

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:31 - 0 تشکر 635666

داشت محوطه رو آب و جارو می کرد.به زحمت جارو رو ازش گرفتم.ناراحت شد و گفت : بذار خودم جارو کنم،اینجوری بدی های درونم هم جارو میشن
کار هر روز صبحش بود،کار هر روز یه فرمانده لشگر...
شهید همت

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:31 - 0 تشکر 635667

بار اولش نبود كه فیلم بازی می كرد. آن قدر هم نقشش را دقیق اجرا می كرد كه برای هزارمین بار هم آدم گولش را می خورد. میكروفون را دست گرفت، چند تا فوت محكم كرد و دست در لحظاتی كه بچه ها بیش از همیشه منتظر اعلان آمادگی برای شركت در عملیات بودند گفت:«كلیه برادران حاضر در پادگان، برادرانی كه صدای مرا می شنوند، در زمین ورزش، نمازخانه، میدان صبحگاه، داخل آسایشگاه ها، كلیه این برادران» .... بعد از مكثی، آهسته:«با كبدشان فرق می كند!»

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:32 - 0 تشکر 635668

شهید ابوالحسنی را بچه ها دایی صدا می زدند. این اواخر ریشش حسابی بلند شده بود. شاید یك قبضه!
ـ دایی! ماشاءالله چه ریشی بلند كرده ای!
ـ اگر از پل بگذرد ریش است والا پشم هم نیست!

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:32 - 0 تشکر 635669


قبل از حرکت از اردوگاه گفتند که حاج همت گفته است تو و مهدی خندان حق شرکت در عملیات را ندارید. وقتی خبر را شنیدیم، در به در دنبال حاج همت گشتیم. آخر سر، ماشینش را دیدیم که داشت از اردوگاه خارج می شد و می رفت طرف قرارگاه. به هر زحمتی بود، نگهش داشتیم. حاج همت قبول نمی کرد. جر و بحث بینمان بالا گرفت. همت با شرکت من در عملیات موافقت کرد، اما با مهدی خندان نه. یکهو خندان زد زیر گریه. اشک ها کار خودش را کرد. حاج همت رضایت داد ولی از او قول گرفت که احتیاط کند و جز فرماندهی و هدایت نیروها، کار دیگری نکند.
حاجی پور فرمانده تیپ عمار شهید شده بود و فقط مانده بود مهدی.
حاج همت از این می ترسید که مهدی هم از دست برود.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:33 - 0 تشکر 635670

شروع رندگیمان ساده بود و در عین حال باصفا.نمی شد گفت خانه!دو تا اتاق اجاره كرده بودیم كه نه آشبزخانه داشت نه حمام!
كنار یكی از اتاقها یك تو رفتگی بود كه حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام!زیر پله هم یك سكوی آجری بود كه چراغ سه فیتله خوراك پزیمان را گذاشته بودیم آنجا و شده بود آشپزخانه!بنظر من خیلی قشنگ بود و خیلی هم ساده
شهید حسن آبشناسان

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 30/5/1392 - 8:33 - 0 تشکر 635671

اوایل معلم شدنم بود که فهمیدم خیلی کم اشتها شده.یه روز سر سفره نشسته بودیم.چند لقمه خورد و بلند شد که بره مدرسه.منم یه لقمه براش گرفم و گفتم با خودت ببر.خیلی خوشحال شد و لقمه رو گرفت و رفت.
تا چند روز این کار تکرار شد؛و من هر روز لقمه بهش می دادم تا با خودش ببره.آخر، یه روز ازش پرسیدم: «چرا خودت غذا نمی خوری و همش منتظری من برات لقمه بگیرم؟»با مِنّ و مِن!جواب داد: «آخه هر وقت دست می برم تا برای خودم لقمه بگیرم،قیافه بچه های گرسنه ی کلاس میاد جلوی چشمم و اشتهام کور میشه.منم لقمه های شما رو می برم و می دم به اونا!» (شهیده مهری رزاق طلب)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 31/5/1392 - 5:52 - 0 تشکر 636156

به سنگر تكیه زده بودم و به خاك ها پا می كشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتنی هستم.داشت رد می شد. سلام و احوال پرسی كرد. پا پی شد كه چرا ناراحتم. با آن قیافه ی عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چیه؟ ناراحتی كه چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند.»
و راهش را گرفت و رفت.
شهید همت

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.