ابن ملجم روز بیستم شعبان وارد کوفه شد
اما عبدالرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على (ع) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است.
ابن ملجم در خانه اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز کردن شمشیر خود را آماده مىکرد. (9) در آنجا با دخترى به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او شد.
طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسماً از وى خواستگارى نمود. (10)
قطام گفت: من با کمال میل تو را به همسرى خود مىپذیرم مشروط بر اینکه مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟ قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد و گفت: سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب.
ابن ملجم: تصور نمىکنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى!
قطام: تو سعى کن او را غافلگیر کنى. در آن صورت، اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفتهایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است.
ابن ملجم گفت: بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامدهام. (11)
قطام گفت: من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مىکنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مردم دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.
ابن ملجم که مصمم به قتل على (ع) بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى؟! پرسید: منظورت چیست؟ گفت: به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت بنشیند، مگر تو از خدمات و سوابق و فداکاریهاى على در زمان پیامبر (ص) اطلاع ندارى؟
ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمىدانى که او قاتل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم کشت. (12)
شبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.
آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند.
چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مىماندند به سر بردند و در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به ""باب السده"" بود نشستند. (13)