یکی دیگر از ویژگیهای دیو سپید این بوده که در برابر گرمای آفتاب مقاومت نداشته است. او همیشه بیدار بوده و با طلوع خورشید خوابش می برده است. رستم از "اولاد" که اسیر و رهنمای اوست، دربارة دیو سپید معلومات حاصل می کند:
بدو گفت اولاد چون آفتــــاب شود گرم دیو اندرآید به خواب
برایشان تو پیروز باشی به جنگ کنون یک زمان کرد باید درنگ
زدیوان نبینی نشستــــــــه یکی مگر جادوان پاسبــــــان اندکی
رستم صبر پیشه کرد تا هوا گرم شد. بعد به سوی دیو سپید رفت و با او دست و پنجه نرم کرد تا که غلبه حاصل نمود. راز گذر کردن از کوههای پوشیده از برف چیزی جز از یک فصل گرما نیست.
کاووس به رستم گفته بود که یگانه دوای چشمان بیمار او و یارانش خون دیو سپید است. رستم جگر گاه دیو سپید را درید و جگر را از سینة او بیرون کشید و بدینگونه با قطراتی از خون دیو سپید، کاووس و لشکریانش را نجات بخشید.
اینست خلاصه آنچه که در شاهنامه فردوسی درباره دیو سپید مازندران و کارنامه رستم آمده است. آیا می توان از این افسانه به حقایقی دست یافت؟ نخست باید ادعای خویش را مطرح کرد و بعد استنباط هایی از این افسانه و دلایلی که ادعای ما را بتواند به اثبات برساند:
1- من به تبعیت از برخی از پژوهشگران به این باورم رسیده ام که مازندران شاهنامه غیر از مازندران کنونی ومازندران مغرب و در شرق ایران موقعیت داشته است و شاید هدف از آن بلندی های پامیر باشد.
2- دیو سپید نمادی از سرما و برف و کوههای برف پوش و دشوار گذار کشمیر، چترال و بدخشان است.
در قدیم این سرزمین کوهستانی به خاطر آب و هوای خوش و چراگاههای دلکش مورد توجه اقوام چادرنشین و صحرا گرد واقع شده است. این سرزمین که در حاشیه شمال شرق افغانستان کنونی واقع شده، قابل تصرف برای بیگانگان نبوده است. اما اگر کسی برای تسخیر آن کمر می بست باید از هفت خوان می گذشت. علاوه از چندین مشکلی که برای یک جهانگشا در راه تصرف این مناطق وجود داشت، سرما و برودت و گذشتن از قله های پربرف، هر امکانی را محدود می کرد.
سرزمینی که در شاهنامه به عنوان مازندران توصیف شده است، بسیار شبیه به همین سرزمین است. محرک رفتن کاووس به مازندران توصیفی است از آن شهر که توسط یک مازندرانی همراه با ساز بربط دربارگاه آن پادشاه صورت می گیرد.
به بربط چوبایست برخاست رود بر آورد مازندرانی ســـرود
که مازندران شهر ما یاد بـــاد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله وسنبلست
هوا خوشگوار و زمین پر نـــــگار نه گرم ونه سردوهمیشه بهار
نوازنده بلبل به بــــاغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
گلابست گویی بجویش روان همی شاد گردد زبویش روان
این توصیف ها می تواند با مازندران مشرق منطبق باشد مخصوصاً که مردم بدخشان از قدیم با ساز و آواز همدم و همراه اند. رستم در خط السیر سفر خویش به مازندران از راه های دشوار و شگفت انگیز و کوه های بسیار بلند می گذرد و صدها فرسنگ راه را در داخل آن سرزمین طی می کند.
کنون تا به نزدیک کاووس کی صدافگنده فرسنگ فرخنده پی
وزان جا سوی دیو فرسنگ صد بیاید یکی راه دشوار و بـد
میان دو کوهست پرهول جای نپرد بر آسمانش همـــــــای
این راه های دشوار وبد و کوهستانی که از آسمانش همای پریده نمی تواند جز از حوالی پامیر دیگر جایی بوده نمی تواند. ولی بر خلاف آن، راه رفتن به مازندران مغرب این قدر دشوار نبوده است. وقتی که از کوه مازندران میگذری، سنگلاخ و بعد دریای پر از آب که پهنای آن دو فرسخ است، پیش می آید. و این جیحون خواهد بود.