• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن شمال > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
شمال (بازدید: 1269)
جمعه 4/5/1392 - 22:50 -0 تشکر 625895
دماوند و دیو سفید

http://ghaem16.persianblog.ir/post/198  نویسنده : علی خزائی

دیو سفید در داستانهای حماسی شاهنامه در مازندران سکونت دارد و رستم با کشتن او و دریدن جگرش و چکاندن  خونش  درر چشمان کاوس شاه دو باره آنرا روشنی می بخشد. عقیده ای  عامیانه درباره ی دیو سپید در میان مردم رایج بود که دیو سپید در دماوند سکونت داشت او به دست رستم کشته شد ولی هنوز دخترش در درون یک غار غیر قابل دسترسی زندگی می کند و با دوک( میله) نخ ریسی می کند.بر اساس گفته های شاهنامه دیو سفید در   آخرین آوردگاه رستم یعنی در خوان هفتم قرار گرفته است . برای شناخت بیشتر و بهتر : دیوسفید، مازندران و  دماوند ابتدا مطالبی را با استفاده از چند مقاله انتخابی عرض می کنم

 


جمعه 4/5/1392 - 22:51 - 0 تشکر 625896

در یکی از این مقالات اینترنتی آمده است که:

«یاقوت حموی در معجم البلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می نویسد که ضحاک مار دوش را فریدون یا به گفته ی خودش، افریدون ابن اثفیان الاصبهانی ، در دماوند به بند کشیده است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می نماید، خود از کوه بالا می رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می نویسد که  : من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمه ی آن کوه رسیدم و گمان نمی کنم تا آن روز کسی از من بالا تر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب ها خشکیده بودند و  هنگامی که خورشید به آن ها می تابید چون آتش می درخشیدند. میان کوه غار ها و گودال هایی بود که وزش باد ها از سوی های گوناگون در آن ها  تولید پژواک ها و آهنگ های گوناگون درفواصل معین می کرد. یک بار چون شیهه ی اسب به گوش می رسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نا مفهوم می نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می دانستند. دود هایی را که به نفس ضحاک تعبیر می کنند، بخاری است که از آن چشمه ی مذاب بر می خیزد. ( یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۳، ص۴۷۵ )


مسعودی در مروج الذهب از به بند کشیده شدن ضحاک در کوه دماوند به دست فریدون و دود و دمه و برفچه ی همیشگی بر چکاد ( قلّه ) دماوند و از رودی به رنگ زرد مانند زر که از پایینش جریان دارد سخن می گوید. ( مسعودی، مروج الذهب، ص ۹۴-۱۹۳ )


به گزارش علی ابن زید (؟) :


از این کوه ( دماوند ) گوگرد خارج می شود که پارسیان جاهل  معتقدند که آن زهر بیور اسب ( ضحاک ) است. آنان هفتاد سوراخ بر می شمرند که از آن بخار گوگرد متصاعد می شود. مردی اظهار می داشت که این دمه، نفس بیور اسب است. ( بهار مختاریان، اسطوره ی فریدون و ضحاک، ص۳۶۰-۳۷۰ )

جمعه 4/5/1392 - 22:51 - 0 تشکر 625897

به گزارش دینوری در اخبار الطوال :


... و او  ( نمرود = فریدون ) تمام خویشاوندان ضحاک را در سرزمین بابل فرو گرفت و بر کشور و پارشاهی ضحاک پیروز شد و چون این خبر به ضحاک رسید به سوی نمرود آمد که نمرود بر او پیروز شد و با گرز آهنی ضربتی بر فرق ضحاک  زد و او را زخمی ساخت. سپس او را استوار بست و در غاری در دماوند افکند و غار را مسدود ساخت . پادشاهی بر نمرود استوار و پایدار شد و نمرود همان کس است که ایرانیان او را فریدون خوانند. ( اخبار الطوال، ابو حنیفه دینوری، ترجمه ی محمود مهدوی دامغانی،ص ۳۰ )


 به گزارش اصطخری در المسالک و الممالک :


کی ضحاک در این کوه ( دماوند ) است و هر شب جادوان بر آورند. ( المسالک و الممالک، اصطخری، به کوشش ایرج افشار، ص ۱۳۲ )


به گزارش محمد ابن جریر طبری در تاریخ طبری :


ضحاک را هفت سر بوده و هم اکنون در کوه دماوند در بند است، ارباب تواریخ و سیَر بر آنند که او بر تمام اقطار عالم دست یافته و ساحر و فاجر بود......


او در ادامه می نویسد :


... شنیده ام که ضحاک همان نمرود بابلی بوده و ابراهیم خلیل الرحمان در عهد او به دنیا آمده و او همان کسی است که آهنگ سوزانیدن وی کرد ...... فریدون در دماوند متولد شده و هنگامی سوی که وی غایب و به هندوستان رفته بوده ...... چون ضحاک از ماجرا آگاه شد سوی فریدون در حرکت آمد. لیکن خداوند نیروی او سلب کرد و دولتش زوال یافت. فریدون بر او حمله کرد و دست و بازوی او را ببست ...... پس از ان او را به کوه دماوند برد و به چاه افکند.( تاریخ طبری، ص ۳۹-۴۰ )

جمعه 4/5/1392 - 22:51 - 0 تشکر 625898

به گزارش گردیزی در تاریخ گردیزی :


..... و افریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را بدان ببست و به سوی کوه دماوند برد و و اندر راه فریدون را خواب برد. مر بنداد بن فیروز را فرمود تا ضحاک را نگه دارد که ابن بنداد معروف بود به دلیری و شیر مردی. و افریدون بخفت. ضحاک مر بنداد را گفت : اگر تو مرا رها کنی نیمی از پادشاهی تو را دهم. افریدون بشنید و بر خاست و بند های دیگر بر وی نهاد ....... پس او را به کوه دماوند برد.... ( تاریخ گردیزی، ص ۳۶-۳۹ )


به گزارش ابن اثیر در تاریخ قم  ضحاک از بند فریدون بگریخت و :


افریدون در پی او برفت. او را یافت به موضعی که امروزه برابر قم است و معدن نمک است و در آن جا به قضای حاجت نشسته بود و غایط او نمک شده  و معدن نمک گشت. ( تاریخ قم، ص ۷۵ )

جمعه 4/5/1392 - 22:52 - 0 تشکر 625899

به گزارش ابو ریحان بیرونی  در  آثار الباقیه :


چون فریدون، ضحاک ( بیوراسب ) را از میان برد، گاو های اثفیان ( فریدون ) را که ضحاک در موقعی که او را محاصره کرده بود و نمی گذاشت اثفیان به آن ها دست رسی داشته باشد را رها کرد و به خانه باز گردانید. (آثار الباقیه، ص ۳۴۶ )


گزارش تاریخ طبری از این داستان به گونه ی دیگری است :


فریدون پس از در بند کردن ضحاک بدو گفت : ...... من تو را چون گاوی که در خانه ی جدّم ذبح می شد می کشم. ( تاریخ طبری، ص۴۱-۴۸ )


این گزارش در تجارب الامم این گونه آمده است که فریدون در پاسخ بیوراسب که از او خواست : مرا به کین نیای خود، جم مکش ؛ گفت : ...... من تو را به خون خواهی گاو نری که در خانه ی نیای من بود می کشم. ( تجارب الامم، ص ۶۱ )

جمعه 4/5/1392 - 22:52 - 0 تشکر 625900

دیگر نوشته های فارسی میانه که در آن ها گزارش های داستان ضحاک آمده است :


التنبیه والاشراف ( مسعودی، ترجمه ابولقاسم پاینده، ص ۸۲ ) ، تاریخ ثعالبی ( ترجمه ی محمد فضایلی،پاره ی نخست،ص ۲۷-۳۵ ) ، آفرینش و تاریخ (مطهر ابن طاهر مقدسی، ترجمه ی محمد رضا شفیعی کدکنی،ج۳ـ ص ۱۲۲-۱۲۳ ) ، فارسنامه ابن بلخی ( به اهتمام گای لسترنج و رینولد نیکلسون، ص۳۶-۳۷ ) ، زین الاخبار گردیزی ( زین الاخبار، ص۳۶-۳۹ ) ، مجمل التواریخ و القصص ( به تصحیح ملک الشعرا بهار، ص ۲۶-۲۷ ) ، تاریخ کامل ابن اثیر ( ترجمه ی سید حسن روحانی، ص ۸۱-۸۲ ) ، تاریخ طبرستان ( محمد ابن اسفندیار کاتب، به تصحیح عباس اقبال، ص ۵۷-۵۸ ) ، تاریخ گزیده ( حمد الله مستوفی، به اهتمام عبد الحسین نوایی، ص۸۳-۸۴ ) ، تاریخ قم ( حسن ابن محمد حسن قمی، ترجمه ی عبد الملک قمی، به تصحیح  جلال الدین تهرانی ) و روضة الصفا ( میر خواند، ج۱، ص ۵۳۰-۵۴۳ ) .


به کشته شدن ضحاک به دست فریدون در نوشته هایی چون :


تاریخ بلعمی ( به تصحیح ملک الشعرا بهار و پروین گنابادی، ص ۱۴۶-۱۴۷ ) ، تجارب الامم ( ابو علی مسکویه رازی، ترجمه ابولقاسم امامی، ص۵۹ )، آثار الباقیه ( ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص۳۳۹ )، طبقات ناصری ( قاضی منهاج سراج، به تصحیح عبد الحی حبیبی، کابل۱۳۴۲، ج۱،ص ۱۳۷ )  و تاریخ بناکتی ( به تصحیح جعفر شعار، ص۲۹-۱۰ ) اشاره شده است.

جمعه 4/5/1392 - 22:52 - 0 تشکر 625901

در مقاله  اینترنتی دیگری  با عنوان «استوره دیو سپید و مازندران»می خوانیم:


     دیو سپید مطابق شاهنامه فردوسی در کوهستان مازندران زندگی دارد. با هیکل آدمی است. ولی بسیار بزرگ و زورمند:


                  یکی کوه یابی مر او را به تن         برو کتف و یالش بود ده رسن 


 واما در شاهنامه چاپ مسکو پس از این بیت، دو بیت دیگر ذیل می آید که میتواند مارا درادعای مان یاری رساند.


                  کزو بگذری سنگلاخست ودشت      که  آهو بران  ره  نیارد  گذشت                


                  چو زو بگذری رود  آبست پیش         که پهنای او بر دو فرسنگ بیش


یعنی این دیو سپید یک کوه است که پشت آن سنگلاخ و بعد دریای آب جریان دارد. 


     رنگ جلد او سیاه و موی سرش سپید است:


                  به رنگ شبه روی وچون شیرموی     جـــــهان  پر زبالا  و پهنای اوی


      کلید پیروزی شهر مازندران گذشتن از مکان اوست. اگر از او گذر کردی دیگر کسی را یارای مقاومت تو نیست. این خوان هفتم است. در منطق الطیر عطار هم برای رسیدن به سیمرغ باید مراحل مختلف را طی وسرانجام کوه قاف را گذر کرد.


هنگامیکه کاووس به عزم تسخیر شهر مازندران تا دروازه ورودی آن کشور رسیده است، به شاه مازندران خبر می برند. او دیو سپید را مأمور سرکوبی کاووس و لشکریانش می نماید. دیو سپید با هیکل یک ابر تیره می آید و بر لشکر ایران سنگ و خشت می بارد.


               بگفت این و چون کوه برپای خاست   سرش گشت با چرخ گردنده راست


   شب آمد یکی ابر شد بر سپــاه          جهان گشت چون روی زنگی سیاه


                چو  دریای  قار است  گفتی  جهان           همه  روشناییش  گشته  نهــــــــان


                یکی  خیمه  زد  بر سر از دود  قار            سیه شد  هوا، چشمها  گشته  تــار


                زگردون بسی سنگ بارید و  خشت           پراکنده  شد  لشکرایران به دشت


      بدین ترتیب ایرانیان پراکنده می شوند و تعدادی از آنها یکجا با کاووس بینایی خویش را از دست می دهند. بعد از یک هفته دیو سپید می غرد و کاووس را اسیر می کند.

جمعه 4/5/1392 - 22:53 - 0 تشکر 625902

یکی دیگر از ویژگیهای دیو سپید این بوده که در برابر گرمای آفتاب مقاومت نداشته است. او همیشه بیدار بوده و با طلوع خورشید خوابش می برده است. رستم از "اولاد" که اسیر و رهنمای اوست، دربارة دیو سپید معلومات حاصل می کند:


               بدو   گفت  اولاد  چون  آفتــــاب           شود گرم  دیو اندرآید  به خواب


               برایشان تو پیروز باشی به جنگ          کنون یک زمان کرد باید درنگ


               زدیوان   نبینی  نشستــــــــه یکی          مگر جادوان  پاسبــــــان  اندکی


      رستم صبر پیشه کرد تا هوا گرم شد. بعد به سوی دیو سپید رفت و با او دست و پنجه نرم کرد تا که غلبه حاصل نمود. راز گذر کردن از کوههای پوشیده از برف چیزی جز از یک فصل گرما نیست.


       کاووس به رستم گفته بود که یگانه دوای چشمان بیمار او و یارانش خون دیو سپید است. رستم جگر گاه دیو سپید را درید و جگر را از سینة او بیرون کشید و بدینگونه با قطراتی از خون دیو سپید، کاووس و لشکریانش را نجات بخشید.


      اینست خلاصه آنچه که در شاهنامه فردوسی درباره دیو سپید مازندران و کارنامه رستم آمده است. آیا می توان از این افسانه به حقایقی دست یافت؟ نخست باید ادعای خویش را مطرح کرد و بعد استنباط هایی از این افسانه و دلایلی که ادعای ما را بتواند به اثبات برساند:


1-     من به تبعیت از برخی از پژوهشگران  به این باورم  رسیده ام که مازندران شاهنامه غیر از مازندران کنونی ومازندران مغرب و در شرق ایران موقعیت داشته است و شاید هدف از آن بلندی های پامیر باشد.


2-     دیو سپید نمادی از سرما و برف و کوههای برف پوش و دشوار گذار کشمیر، چترال و بدخشان است.


     در قدیم این سرزمین کوهستانی به خاطر آب و هوای خوش و چراگاههای دلکش مورد توجه اقوام چادرنشین و صحرا گرد واقع شده است. این سرزمین که در حاشیه شمال شرق افغانستان کنونی واقع شده، قابل تصرف برای بیگانگان نبوده است. اما اگر کسی برای تسخیر آن کمر می بست باید از هفت خوان می گذشت. علاوه از چندین مشکلی که برای یک جهانگشا در راه تصرف این مناطق وجود داشت، سرما و برودت و گذشتن از قله های پربرف، هر امکانی را محدود می کرد.


       سرزمینی که در شاهنامه به عنوان مازندران توصیف شده است، بسیار شبیه به همین سرزمین است. محرک رفتن کاووس به مازندران توصیفی است از آن شهر که توسط یک مازندرانی همراه با ساز بربط دربارگاه آن پادشاه صورت می گیرد.


به بربط چوبایست برخاست رود                بر آورد  مازندرانی  ســـرود


که  مازندران  شهر ما  یاد  بـــاد                 همیشه  بر و  بومش آباد  باد


که در بوستانش همیشه  گلست              بکوه اندرون لاله وسنبلست


هوا  خوشگوار و زمین  پر نـــــگار                نه گرم ونه سردوهمیشه بهار


نوازنده  بلبل  به  بــــاغ  اندرون                  گرازنده  آهو  براغ  اندرون


گلابست  گویی  بجویش  روان                    همی شاد گردد زبویش روان


      این توصیف ها می تواند با مازندران مشرق منطبق باشد  مخصوصاً که مردم بدخشان از قدیم با ساز و آواز همدم و همراه اند. رستم در خط السیر سفر خویش به مازندران از راه های دشوار و شگفت انگیز و کوه های بسیار بلند می گذرد و صدها فرسنگ راه را در داخل آن سرزمین طی می کند.


                 کنون تا به نزدیک  کاووس  کی      صدافگنده فرسنگ فرخنده پی


                 وزان جا سوی دیو فرسنگ صد      بیاید  یکی  راه  دشوار و بـد


                 میان  دو  کوهست پرهول  جای      نپرد  بر آسمانش  همـــــــای


              این راه های دشوار وبد و کوهستانی که از آسمانش همای پریده نمی تواند جز از حوالی پامیر دیگر جایی بوده نمی تواند. ولی بر خلاف آن، راه رفتن به مازندران مغرب این قدر دشوار نبوده است. وقتی که از کوه مازندران میگذری، سنگلاخ و بعد دریای پر از آب که پهنای آن دو فرسخ است، پیش می آید. و این جیحون خواهد بود.

جمعه 4/5/1392 - 22:53 - 0 تشکر 625903

یکی از دلایلی که ناصر خسرو بدخشان را برای پناهندگی خویش برگزید همین عدم دسترسی جهانگشایان بدان سرزمین بود و او توانست از آنجا دعوت خویش برای مذهب اسماعیلیه را آشکار و آغاز کند. هموست که می گوید:

                   دوستی  و  عترت  خانه  رسول     کرد مرا یمگی ومازندری 


      و یا:   


   از این گشته ای گر بدانی تو بنده        شه شگنی و میرمازندری را


      و یا:     


 برگیر دل زبلخ و بنه تن زبهر دین        چون من غریب وزار به مازندران درون


      و یکی دو مورد دیگر که استاد فقید اکادیمیسین جاوید را بر آن داشته بود که بنویسد:"مازندران نام دیگر               بدخشان بود" (3) ولی از دو بیت اول چنین استنباط می شود که مازندران بر قسمتی از بدخشان اطلاق می شده است.


      اینکه یک مازندران در شرق افغانستان و شمال هند وجود داشته با نوشته ها و تحقیقاتی چند به اثبات رسیده است. نخست از همه شاهنامه خود باز گو کننده این مدعاست ببینید چند مصراع را در شاهنامه:


  در باره سام:


                  سوی گرگســــاران شد و باختر     درفش خجسته برافراخت سر


                  شوم گفت کان پادشاهی مراست     دل و دیده با ما ندارند راست


                  بترسم ز آشوب بد گـــــــوهران     بویژه ز گــــــردان مازندران


                                                                                  (شاهنامه چاپ مسکو ص 59)


معمولاً در شاهنامه  مازندران با سگسار و توران و چین یکجا می آید:


                  نه سگسار مانــــــد نه مازندران     زمین را بشوید به گرز گران


                                                         ***


                  به سگسار مازندران بود ســــام       فرستـــــــاد نوذر بر او پیام


                                                         ***


                  ز بزگوش و سگسار ومازندران      کس آریم با گـرز های گران


    در برزونامه نیز با چنین مواردی بر می خوریم:


                  به مازندران و به توران که ماند      که منشور تیغ ورا بر نخواند


    ویا:


                  از او در نهیب از کران تا کران     چه شاهان چین و چه مازندران


    نظامی در شرفنامه خویش مشک و مازندران را یکجا آورده است:


                 سیاهی به مازنــدران برده مشک      بدل کرده با شوشه زر خشک


   مناسبت سیاهی ومازندران بگونه نا محسوسی در یک شعر مسعود سعد سلمان آنجا که از در گیری های نصر بن رستم صاحب دیوان هند و حکمران لاهور، با سیاهان لاهوری اشاره کرده ، نیز آمده است:


                  رستم به کار زار یکی دیو خیره کشت     وین اند ســـال کرد به مازندران گذر


                  پیکار نصر رستــــــم با صد هزار دیو         هرروزتا شب است وزهرشام تاسحر

جمعه 4/5/1392 - 22:54 - 0 تشکر 625904

حال ببنیم از دیو سپید چه استنباط هایی می توانیم داشته باشیم. تن او مانند یک کوه است. رنگ جلدش سیاه و موی سرش سپید و جهان پرزبالا و پهنای اوست. تن او نمادی از کوه، آنهم سیه کوهی که قلل پربرف دارد، خواهد بود. هنگامی که شاه مازندران به او هدایت می دهد تا کاووس را مجازات کند، دیگر او هیکل آدمی ندارد. یک ابر تیره است که از کوهسار سر به فلک کشیده مازندران بر می خیزد. کوهساری که همیشه  ابر ها از آنجا بر می خیزند. منوچهری دامغانی چه تصویر زیبایی از ابر مازندران دارد که در اثر برخاستن آن از کوه مازندران سراسر زمین بلخ تا خاوران را سپید پوش کرده است:

          برامد زکــــــوه ابر مازندران                چو مار شکنجی و ماز اندران


          بسان یکی زنگی حــــامله             شکم کرده هنگام زادن گران...


          چنان کارگاه سمرقند شد              زمین از در بلخ تا خــــاوران 


      و این که بر ادعای ما مهر تایید می گذارد، کوههای پامیرخواهد بود که همیشه ابر پوش و برفزاست


 و این ابر بر خواسته از کوه مازندران بر کاووس و لشکرش چنان می بارد که همه در میان برف گیر می مانند. این ریزش برف یک هفته طول می کشد. کاووس و لشکریانش آنچه خوردنی دارند در زیر برف می ماند و چشم های شان بنا بر گرسنگی و برف بردگی از کار باز می ماند و بدین ترتیب سالار مازندران (ارژنگ) آنها را دستگیر و زندانی می کند.


      اگر دیو سپید یک انسان است و دشمن ایرانیان، چرا خود با آنهمه زورمندی پادشاه مازندران نیست؟   کاووس به رستم گفته است که مازندران در صورتی فتح می شود که بر دیو سپید چیره شوی و مداوای چشم آنها نیز خون دیو سپید است.


       به نظر من رستم از آن کوه بزرگ گذشت و شاید هزاران حیوان را کشت و گوشت و مخصوصاً جگر آنها را بخورد کاووس و لشکریانش داد تا آنها دوباره بینایی خویش را یافتند. چون مداوای محلی و قدیمی دردهای چشم همان خوردن جگر است.

جمعه 4/5/1392 - 22:54 - 0 تشکر 625905

دیو سپید چرا در برابر آفتاب مقاومت ندارد؟ و وقتی که آفتاب طلوع کرد او به خواب می رود؟ اولاد به رستم می گوید که صبر کند تا هوا گرم شود یعنی فصل تابستان می توان از آنجا عبور کرد و رستم بنابر رهنمایی او بر دیو سپید چیره می شود. موجودیت نامهایی از قبیل سفید دره در 58 کیلومتری جنوب شرق خیر آباد جرم و مخصوصاً کوتل سفید خرس در پنج کیلومتری شمال شرق حوض شاه، در شیوة بدخشان و مناطقی به نام زردیو و سنجن این نظر را تقویه می کند و دلیلی وجود ندارد که ما دیو سپید را نمادی از برف و سرما و کوه ندانیم. چشمان کاووس و لشکریانش هنگامیکه در مازندران به سر می برند، نابینا هست فقط هنگامی بینایی نصیب آنها می گردد که دیو سپید را عبور کنند. گذشتن از کام این هیولا کار رستمانه یی است که بعد از قرون متمادی به استوره می پیوندد. این حادثه شاید در هنگام کوچ کشی برخی از اقوام آریایی ها بر بلندی های پامیر اتفاق افتاده است. 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.