درباره دو روایت جنگ مازندران و جنگ هاماوران در شاهنامه، هم چنین بنگرید به:
K.H.Hansen, Das iranische konigsbuch, Wiesbaden 1955.
نویسنده این رساله نیز روایت مازندران را اصلی می داند. او همچنین معتقد است که نبودن این روایت در غررالسیر ثعالبی دلیل این نیست که فردوسی آن را از مأخذی غیر از شاهنامه ابومنصوری گرفته است بلکه ثعالبی که بیشتر به شرح وقایع تاریخی علاقه مند است، در تاریخ خود این روایت افسانه ای را که به کار او نمی خورده است زده و به جای آن روایت هاماوران را برگزیده است. همچنان که او برخی روایات دیگر چون رستم و هفت گردان در شکارگاه، افراسیاب و رستم و سهراب و بیژن و منیژه که فاقد مطالب تاریخی اند را نیز حذف کرده است. رساله هانزن یکی از بهترین پژوهش ها درباره ساختار بخشی از شاهنامه و ارزیابی هنر فردوسی است. خوشبختانه این رساله توسط آقای کیکاووس جهانداری به فارسی روان و در عین حال دقیقی که شیوه همیشگی این مترجم توانا است، ترجمه شده است (شاهنامه فردوسی، تهران 1374). موضوع مازندران و هاماوران همچنین بخشی مهم کتابی است از داوود منشی زاده. نویسنده این کتاب مازندران را با هند یکسان می داند و دیوان آن جا را با نام هایی در حماسه مهابهاراته مقایسه می کند.
در تألیف دیگری از حسین کریمان به زبان فارسی، مولف مفصلاً به موضوع مازندران و هاماوران پرداخته است. او نیز مازندران شاهنامه را شامل سرزمین شمالی ایران نمی داند بلکه به دو مازندران معتقد است؛ یکی مازندران مشرق (در شمال هند و شرق افغانستان) و دیگر مازندران مغرب (عربستان). او سپس با ذکر دلایلی محل روایت جنگ مازندران را در مازندران مغرب تعیین می کند. به گمان نگارنده دلایل او را نمی توان حتمی گرفت ولی در بررسی او نکات تازه نیز هست.
6- سرزمین مرطوب مازندران با جنگل های انبوه خود با دیگر سرزمین های بسیار خشکی که در تسلط شاهان ایرانی بوده فرق کلی دارد. فریدریش روکرت آن سرود دلفریب را که دیوی در جامه رامشگران در حضور کیکاووس در وصف زیبایی های مازندران می خواند و او را به لشکر کشی به آن دیار می فرستد، چندان خوب ترجمه نکرده است و بعضی جزئیات این سرود در دست او فدای قافیه شده است. در عوض ترجمه منثور مول خیلی خوب از کار درآمده است. فردوسی اخبار جغرافیایی این سرزمین را که در عصر او کاملاً شناخته بود، به طور عجیبی افسانه ای روایت کرده است. نگاه کنید به حماسه ملی ایران ص 49.
مترجم: ولی همان گونه که در پی نویس پیشین اشاره شد، احتمال این که فردوسی مازندران را با نواحی شمال ایران یکی گرفته باشد، چندان نیست.
7- بعدها نیز مردم این ناحیه و به ویژه بخش شرقی از طبرستان که دیگر دیری بود که به دین زرتشت گرویده بودند، در برابر اسلام مقاومت ورزیدند.
8- مترجم: بنا به گزارش شاهنامه تنها موی این دیو چون برف سفید است و رخسار و تن او سیاه:
به رنگ شبه روی، چون برف موی/ جهان پر زپهنای و بالای اوی
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه/ از آهنش ساعد، وزآهن کلاه
فرو برد خنجر دلش بردرید/ جگرش از تن تیره بیرون کشید
9- من در این جا واژه شیر را با یای معروف می خوانم به معنای «مایع سفید رنگ» و نه با یای مجهول به معنای «جانور درنده» روکرت و مول شیر را به معنی دوم گرفته اند. در این صورت نام دیو سپید دیگر مناسبت خود را به کلی از دست می دهد. امروزه ایرانیان در تلفظ این دو واژه فرقی نمی نهند و هر دو را با یای معروف تلفظ می کنند. همچنین دیو را بر خلاف تلفظ کهن آن، با یای معروف تلفظ می کنند.
مترجم: نظر نولدکه در این که "شیرموی" به معنی "سفید به رنگ شیر" است، درست است و روکرت و مول آن را نادرست فهمیده اند. همچنین بنداری "شیرموی" را "سفید موی" ترجمه کرده است. گذشته از این در تصویرهایی نبز که از نبرد رستم با دیو سپید کشیده اند، دیو را با موی سفید نشان داده اند. در دستنویس فلورانس چنان را در پی نویس پیشین دیدیم، به جای شیر ضبط برف دارد.
برداشت از کتاب:
سخن های دیرینه (سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه)، نوشته جلال خالقی مطلق، تهران: نشر افکار، چاپ اول 1381