اما خرما فروشى مانند میثم تمّار، در برابر این همه فتنه ایستاد و فتنه او را از جا بلند نكرد. همه این فتنهها نیز فتنههاى تلخى نبود. سه نوع فتنه شیرین، فتنه مال، مقام و شهوت كه از هر صد نفر، نود نفر دهان باز كردهاند كه شیرینى این فتنهها را بچشند. در مقابل مؤمنان واقعى نیز رخ نشان مىدهد.
یعنى دشمن كه پول، شهوت و زمینههاى ریاست را در دست داشت، پیغام مىداد، نماینده مىفرستاد، مىگفت: هر چه مىخواهید: دختر زیبا، فرمانروایى هر استانى و هر چقدر پول مىخواهید، مىدهیم، اما این خرما فروش به آقایى در قیامت و در شهوت نیز به لذّت فكرى و معنوى قانع بود. دچار فتنه تلخ شد.
او را به جرم داشتن محبت امیرالمؤمنین علیهالسلام به دار كشیدند:
به خون خویش نویسم كنار لوح مزارم
كه من به جرم محبت قتیل محبت یارم
بر سر دار بود، گفتند: از على دست بردار، وگرنه دست و پاى تو را قطع مىكنیم. گفت: دست و پا را مىتوانید از من بگیرید، اما محبت مولایم على علیهالسلام را نمىتوانید بگیرید.
نه فتنه شیرین، نه فتنه تلخ، هیچ كدام نتوانست او را تكان دهد. دست و پایش را قطع كردند، گفت: براى چه ایستادهاید و مرا تماشا مىكنید، خون كه از بازویم مىرود و تمام مىشود، اما قلم و كاغذ بردارید، من فضایل مولایم را براى شما بگویم، شما بنویسید. چوبه دار را منبر كرد. این مؤمن است.