*آمیختن اعضاء و جوارح بدن با عبادت!
«وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ» و از صمیم دل دوستش بدارد و با اجسد و پیکر خودش در آن، درآمیزد. گویی این عبادت در او آمیزش دارد و پیکرش با عبادت در آمیخته است؛ یعنی اگر این بدن را از عبادت دور کنی، گویی میمیرد! این قدر عادت و علقه دارد!
همه عادتها، بد نیست، گاهی یک عادتهایی، حسن و نیکوست. اولیاء خدا میگویند: مثلشان مثل جسم است که اگر نتواند تنفّس بکند، میمیرد. اگر بندگان خدا هم یک زمانی نتوانند عبادت کنند، میمیرند!
یکی از بندگان خدا که جزء اولیا هم نبود، امّا آن قدر علاقه به عبادت داشت که وصفناپذیر بود. او پیرمرد بود و نشسته نماز میخواند. یک موقعی من او را دیده بودم. نامش حاج اسماعیلی بود. خدا رحمتش کند. عادت داشت بلافاصله بعد از نماز، زیارت وارث را بلند میخواند.
این پیرمرد قریب به 90 ساله، دیگر نمیتوانست ایستاده نماز بخواند. یک موقعی که او را از اصفهان به سمت تهران میبردند، وقتی در راه برای نماز ایستاده بودند، خودش نقل میکند که در آن زمان به خدا گفتم: خدایا! این طور دلم نمیآید، همان نماز ایستاده را میخواهم که در در مقابل تو بایستم، کمر خم کنم و به رکوع بروم، بلند شوم، به خاک بیفتم و به سجده بروم.
وضو میگیرد، او را میآورند و مینشانند، امّا همین که اطرافیان میروند تا وضو بگیرند، او آرام آرام بلند میشود، دستش را به عصا میگیرد و میگوید: نهایتش این است که میافتم. الله اکبر را میگوید و به نماز میایستد.
اطرافین او وضو میگیرند و میآیند، امّا همه تعجّب میکنند و همین طور مات و مبهوت میمانند و به تعبیر عامیانه خشکشان میزند که چه شد؟! چطور ایستاده نماز میخواند؟!
عشق به عبادت، این است، این عبادت در بدنشان عجین شده و نمیتوانند از آن دل بکنند و علاقه دارند.
چه بود که امام، آن امامالعارفین، هر چه آسیّد احمد آقا و دیگران صدایشان زدند، جواب ندادند، امّا تا سیّد احمد آقا بیان میکنند: آقا! وقت نماز است؛ امام چشم را باز میکنند و میبندند، چشم را باز میکنند و میبندند!
علاقه به عبادت، این است. این بدن، عادت کرده. چشم، خدابین شده، آن هم چشمی که دل شب، گریان و نالان است. لذا طبیعی است که آن دست، پا، قلب و دیگر اعضاء و جوارحی که در عبادت خرج شده، از صمیم دل و از صمیم قلب به عبادت عشق میورزند و عبادت با این دست و چشم خودش، آمیخته شده است.