سلام دوستان
چند وقت پیش این خاطره دوستم رو جایی خوندم. احساس کردم خیلی زیبا و خودمونی نوشته، من که از خوندنش لذت بردم. تقدیم به دوستان
نظرات شما باعث دلگرمی من می شه.
یادمه که تو مسجد جمکران بودیم من اون موقع یه دختر 17 ساله بودم در نظر خودم خیلی مومن بودم و خیلی اهل زیارت و اهل دل بودم . درسته خیلی ارادت به ائمه داشتم و خیلی هم مواظب نماز و روزه و حجابم بودم که همین باعث شد که سرشار از غرور بشم ... تو مسجد جمکران نماز امام زمان خوندم وکلی دعا کردم و با امام زمان درد و دل کردم ... رفتیم سر چاه مسجد جمکران ... همه به شدت مشغول نوشتن نامه بودند و یکی کاغذ می خرید و یکی دنبال خودکار می گشت و یکی دیگه هم تو صف بود ... یه بنده ی خدایی همراه ما بود که نمی گم مومن نبود اما زیاد اهل نماز نبود و یه آدم بی سوادو ساده ای بود اما ارادت و احترام زیادی به ائمه داشت مخصوصا امام زمان و همیشه برای امام زمان صدقه جدا میکرد و به مسجد آقا می برد ..اون روز تو مسجد جمکران این آقا رو به من کرد و گفت که برای منم یه نامه بنویس که تو چاه بندازم ... خدا منو ببخشه که چیزهایی در موردش از ذهن گذروندم و تود لم چه حرفهایی زدم ..با اکراه یه جوری که انگار زیاد اعتقادی به این کار نداشتم این کار رو انجام دادم ... می گفت بنویس که ای امام زمان من چند وقته که می خوام ماشین بخرم ولی جور نمیشه .. ای آقا خودت کمک کن و بهم نظر کن ... من که اینقدر خندم گرفته بود و کلی جلوی خودم رو گرفته بودم از این لحن و این خواسته های مادی ... نمی دونم خدا می خواست منو ادب کنه یا اینکه واقعا این نامه بی تاثیر نبوده .. اما هر چی که بود هنوز به تهران نرسیده بودیم که به این بنده ی خدا زنگ زدن و خبر دادند که یه ماشین خوب هست که می فروشند ! من که گیج بودم اولین حرفی هم که زد گفت امام زمان ممنونم . منم خیلی دلم گرفت و از دست خودم و اون افکار بیهوده اعصابم بهم ریخت ..
الآن چند سال ازا ون روزها گذشته و چند وقته پیش شنیدم که این آقا قصد تعویض ماشینش رو داشت اما گرفتار بود و دستش خالی . که شنیدم که دخترش که خیلی مومن و با خداست بهم گفت که چند شبه پیش یه نور سفیدی رو توی خوابش دیده و یه آقایی که اومده و گفته که هر چی ازم خواستین بهتون دادم و اینبار هم ماشین جدید هم بهتون میدم و در میان همه ی این صداها این خانوم از خواب می پره و یادش می افته که پدرش به امام زمان چقدر ارادت داره ... وقتی برای من اینو تعریف کرد تمام تنم لرزیدو همون حس و حال دوباره اومد سراغم ... از خودم خیلی دلم گرفت و اینبار به حال اون مرد غبطه خوردم ... و الآن می دونم که دلش خیلی پاکه .. اصلا امام زمان برای همه است ... برای همه و همه ... حتی اونایی که یادش هم نمی کنند ... خدا منو ببخشه که خودم رو بهتر از اون مرد میدیدم ... اما الآن اینقدر خودم رو گرفتار میبینم و اینقدر حالم خرابه که ای کاش اون مرد سفارش منو هم به آقا بکنه ... آخه اون دلش از من پاک تره و من مطمئنم که یه چیزی تو وجود این مرد هست که من ندارم ... خدایا منو ببخش و همیشه مواظبم باش تا زود قضاوت نکنم و دچار غرور و خودبینی نباشم
نویسنده:م،د