بازخوانی حماسه:
1-كیخسرو با دیگر پادشاهان حماسی تفاوتی ماهوی دارد و از این جهت شایستهی تامل است. او علاوه بر اینكه از حكومت دنیوی برخوردار است، به كمک ندای سروش با غیب ارتباط دارد. كیخسرو به نوعی تجسم آرمان پادشاه الهی در تاریخ ایران است. هنگامی كه اعلام میكند قصد دارد از حكومت كنار بگیرد و در گوشهای به پرستش یزدان بپردازد، با مخالفت اشراف ایران روبرو میشود. آنها زال را به عنوان ریش سفید خردمند فرا میخوانند تا به نصیحت شاه بپردازد. اما خسرو با زبانی نو، زبانی یكتا پرستانه، با زال به احتجاج میپردازد و او را قانع میكند. سرانجامِِ كیخسرو نیز ماهیتی اساطیری و نه حماسی دارد. او پس از پند دادن نزدیكان، گویی كه از سرانجام خویش پیشتر آگاه است، به همراه گروهی از پهلوانان ایران به كوهستان میرود. پس از یک شب نیایش، خود جلوتر میرود و به آنها پند میدهد كه از همان راه بازگردند چرا كه به زودی برفی سهمگین راه را مسدود میكند. پهلوانان كه با ناباوری آسمان را آرام میبینند، چند روزی همانجا اطراق میكنند. در این بین شگفتی آنها از كار كیخسرو جالب توجه است:
چنیـن رفتن شــاه كـی دیـدهایم
ز گردنـكشان نیــز نشنیدهایم
خردمند از این كار خندان شود
كه زنده كسی پیش یزدان شود
به هرحال پس از چند روز، پیشگویی خسرو به حقیقت میپیوندد و همهی پهلوانان زیر برف مدفون میشوند. میبینیم كه خسرو به نوعی «نمیمیرد» بلكه «زنده پیش یزدان» میرود و این بر خاصیت اساطیری او میافزاید.
پیشتر گفتیم كه لهراسب نیز یک شاه موبد است. از حماسه و جنگ و پهلوانی در دوران حكومت او در شاهنامه خبری نیست، تنها ذكری كه از كارهای او میآید آتشكده ساختن اوست به بلخ. نكته اینجاست كه این اقدام پیش از پیدا شدن زرتشت و گسترش آیین او صورت میگیرد.
در واقع كیخسرو و لهراسب به نوعی نمایندهی زمینهی اجتماعی ظهور زرتشت در جامعهی ایران هستند. آنها به جنبشی جهانی در حدود سه هزار تا دو هزار و پانصد سال قبل تعلق دارند كه پیروان كنفوسیوس در چین، بنیاسرائیل در مصر و بوداییان در هند نمایندگان آنند. در این سدهها چند تمدن دور از یكدیگر اصلاحاتی مذهبی را در خود پرورش دادند كه باعث پیشرفت شگرفی در اخلاق بشریت شد.
2- در شاهنامه میخوانیم كه اسفندیار دین زرتشت را در سرتاسر جهان گسترش داد. ترویج یک دین جدید در مدتی كوتاه در سرتاسر یک كشور، آن هم توسط حكومت، بدون شک چندان صلحآمیز و بدون خونریزی نخواهد بود و دین جدید با مقاومتهایی از طرف ادیان محلی مواجه خواهد شد. از این خونریزیها و جنایات احتمالی در منابع زرتشتی هیچ ذكری به میان نیامده. در شاهنامه تنها سرنخ كوچكی از فرمان گشتاسب به اسفندیار به دست میآید، هنگامی كه او را روانهی گسترش دین «بهی» در جهان میكند.
پس آتشكده كن به هرجا به هُش
از آن شهرها بت پرستان بكش
به این ترتیب میبینیم كه استبداد دیرپای شرقی كه با زره دین حكومتی فراگیر رویین تن گشته، به شكل فلسفهی «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» خودنمایی میكند و هیچ قدرت محلی را حتی در دورترین نقطهی مملكت نیز برنمیتابد.
به هرحال عاقبت اسفندیار جان برسر خودكامگی میگذارد اما مطابق پیشبینی سیمرغ رستم نیز پس از كشتن اسفندیار دیری نمیزید و به حیلهی برادرش در چاه جان میدهد. پس از مرگ رستم، بهمن فرزند اسفندیار به سیستان میتازد و به كین پدر تمام آن ناحیه را غارت میكند. شگفت نیست كه بلافاصله پس از مرگ رستم و اسفندیار شاهنامه وارد دورهی تاریخی میشود. دوران سلطنت پادشاهان كوتاه میگردد و نخستین پادشاه شاهنامه كه موجودیت واقعی تاریخی دارد یعنی اردشیر درازدست به حكومت میرسد . اندكی پس از آن نیز ایران صحنهی تاخت و تاز اسكندر قرار میگیرد. به این ترتیب تاریخ ایران با تراژدی رستم و اسفندیار آغاز میشود. تاریخی كه به گفتهی شاملو سراسر فرود است و فرازی در آن نمیتوان جست.