حاج آقا رحیم ارباب كه پیوسته ملازم محضر درس و خدمت آخوند كاشی بود نقل می كنند كه :«یك روز عصر آخوند به من فرمود :آقا رحیم ،امشب برای غذا بی میل نیستم كه بادمجان بخورم،و این از نوادر بود كه آخوند میل به غذای پختنی كرده بود،چون معمولا به غذای ساده اكتفا می نمود. من رفتم مقداری بادمجان خریدم و آنها را آماده كردم كه در پستوی حجره آنها را سرخ و مهیا نمایم. كم كم مغرب شد و آخوند به نماز ایستاد،حالتی پیدا كرد كه گفتنی نیست.آنچنان با خدا مناجات می كرد كه گویی تمام درختان مدرسه با او همنوا شده و می خوانند:«سبوح قدوس رب الملائكه و الروح». غرق در عوالمی بود كه گویا در زمین نبود و حضور مرا در آن مكان به كلی از یاد برده بود.من مات و متحیر و مبهوت آن صحنه ملكوتی بودم كه ناگاه به خود آمد و من هم به خود آمدم در حالی كه دودی غلیظ تمام حجره را فرا گرفته بود و در آن عالم حیرت بادمجانها همه در تابه سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون آنكه چیزی از آن حال و جذبه به روی خود بیاورد فرمود:آقا رحیم بادمجان سوخت؟طوری نیست امشب هم حاضری خودمان را می خوریم.»
آخوند همچنین دارای چشم برزخی بودند و باطن افراد را می دیدند.داستانهای زیادی در مورد رفتارهای به ظاهر غیر منطقی آخوند در مواجهه با افراد نقل شده كه وقتی علت این رفتارها را از آخوند جویا می شدند می فرمودند من چیزی می بینم كه شما نمی بینید.
دیدن صورت برزخی افراد:
یكی از خصوصیات آخوند كاشی این بود كه صورت برزخی افراد را می دید. و داستان های زیادی در این مورد نقل شده است. یك روز مرحوم آخوند در جلسة تدریس خود قرار گذاشت كه تفسیر كشاف را برای شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام كرد كه هر كس می خواهد سر درس بیاید حتماً باید با خودش این كتاب را بیاورد. روز بعد همة طلبه ها سر درس حاضر بودند و كتاب آورده بودند. در میان طلبه ها طلبه ای بود كه مشهور به قداست و تقوا بود و خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه آن روز كتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را كه می دهند نگاهی می كنند كه ببینند چه كسی كتاب را نیاورده وقتی كه می بیند این طلبة معروف كتاب را نیاورده به شدت با او برخورد می كند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند كه تمام آن طلبه ها به ایشان شك می كنند و ناراحت و منزجر می شوند. چند روز بعد یكی از مریدان مرحوم آخوند كه ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند از آخوند در مورد این ماجرا سوال می كنند كه آقا چرا شما اینقدر این طلبه را اذیت كردید؟ او در میان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او می گوید:
تو مو می بینی و من پیچش مو تو ابرو بینی و من اشارت های ابرو
چیزی نمی گذرد كه آخوند مرحوم می شود. بعد از فوت آخوند معلوم می شود كه این طلبه كه حجره اش در مدرسة نیم آورد بود مبلغ فرقة ضالة بابیت و بهائیت است. و او گرگی بوده است در لباس میش و در این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی خویش از نیات پلید او آگاه بود.
مرحوم آیت الله شهید دستغیب نقل می كنند كه یك روز مرحوم آخوند كاشی وسط مدرسة صدر در كنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند كه ناگهان می بینند خرسی دارد به طرفشان می آید. ایشان دوان دوان خودشان را به حجره می رسانند و در حجره را می بندند و از حال می روند. چند روز بعد یكی از حاجی های بازار می رود نزد آخوند و از ایشان گله می كند كه: حاج آقا حالا ما را كه می بینید فرار می كنید؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه می شوند كه آن خرسی كه آن روز دیده اند همین حاجی بازاری بوده است.