چنین ادیب كمیاب و دانشجوى نایاب كه این هفتخان ادبى را پشت سر بگذارد بىشك در حیطه ادبیات داد مثنوى را داده و حقّ مولانا را بهطور مستوفى ادا كرده است. حال سؤال اینجاست كه این نوع نگاه ادیبانه كه درغایت خویش بهمعنى كردن ابیات شعر و اندكى به شاخ و برگ آن مىپردازد یا بهعبارت دیگر منظرى كه محور شناخت مولانا را صرفاً شعر و تنها جنبه ادبیّت او قرار داده قادر است حقیقت وجودى مولانا و نیز كلّیه وجوه شخصیّتى او را در پیش چشم ما قرار دهد؟
ضمناً نباید از نظر دور داشت كه مولانا هرگز شعر را هدف خود قرار نداده بلكه بارها بىمحابا بر شعر و شاعرى تاخته است و صرفاً آن را بسترى براى سیلاب اندیشههاى خود مىدانسته، آن هم بسترى حقیر و گاه نامناسب. بهشواهدى كه بهطور خلاصه و اشارهوار درحدّ طاقت این اوراق گرد آمده است دقّت كنید:
مولانا خود در مورد علّت سرایش اشعارش(155) مىگوید: «این یاران كه به نزد من مىآیند از بیم آن كه ملول نشوند شعرى مىگویم تا به آن مشغول شوند و اگر نه من از كجا شعر از كجا واللَّه كه من از شعر بیزارم و پیش من ازین بتر چیزى نیست».(156)
جاى دیگر چنین از شعر فریاد برمىدارد:
رستم از این بیت و غزل، اى شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود، درخور مغز شعرا(157)
شعر براى او قدرى ندارد. گویا علّت سرودن از آن روست كه )شمس( از او خواسته است.
من كجا شعر از كجا لیكن به من در مىدمد
آن یكى تركى كه آید گویدم: هى كِیْمسن(158)
حتّى از حرف و گفت هم مىگریزد، شعر كه جاى خود دارد. گویا مشتاق سخنى است از جنس سكوت.
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا كه بى این هر سه با تو دم زنم(159)
در اندیشه مولانا شعر تنها ظرفى است براى بیان معانى آن هم شكسته ظرفى كم حجم.
معنى اندر شعر جز با خبط نیست
چون قلا سنگست و اندر ضبط نیست(160)
بگیر و پاره كن این شعر را چو شَعْرِ كهن
كه فارغست معانى ز حرف و باد و هوا(161)
از غزل و شعر و بیت توبه دهى طبع را
تا دل و جان را به غیب بىدم و دفتر كشى(162)
اگرچه بیت و غزل در نظر مولانا ارجى ندارد و حتّى حجاب اویند لیكن اثر و نشانى روشن از یار براى نارسیدگان و نامحرمان تواند بود.(163)
ماه ازل روى او بیت و غزل بوى او
بوى بود قسم آنك محرم دیدار نیست(164)