• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن شمال > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
شمال (بازدید: 3651)
چهارشنبه 5/4/1392 - 10:34 -0 تشکر 615123
ریشه یابی حکومت های سادات علوی در شمال ایران

منبع: http://magilaniha.persianblog.ir/post/3  نوشته سید جلال حسینی

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت اول

برای شناخت شخصیت و ریشه های تاریخی و اعتقادی سادات علوی در شمال ایران  باید قرنها به عقب برگشت تا تاریخ معتقدان به تشیع را از ریشه ارزیابی کنیم .

ریشه تشیع علوی را باید از " غدیر" شروع کنیم و با " سقیفه بنی ساعده " ، " شهادت حضرت امیر" ،" صلح امام حسن و معاویه " و "فاجعه کربلا " ادامه دهیم .

این نوشته ها در پاسخ به یکی از دوستانم حدود 15 سال پیش نوشه بودم و بسیار بسیار خلاصه و گذرا میباشد .

مسئله جانشینی پیامبر

پس از رحلت حضرت رسول (ص) نزاع بر سر قدرت شروع شد ، بر خلاف نظر شیعیان آنها مسئله غدیر را نادیده گرفتند و قبل از دفن پیامبر هر گروهی کسی را جانشین پیامبر می دانست.

اصولا اعراب همیشه آماده جنگ علیه همدیگر یا دشمن خارجی بودند ومثلا برای نر یا ماده بودن فلان اسب سابقه چهل ساله جنگ داشتند و مسلما هنوز مردمی از همان دوران زنده بودند و در تصمیم گیری مسلمانان نقش داشتند .

مردم مدینه تلاش میکردند  سعد بن عباده جانشین پیامبر شود و در حالی که نعره جنگ به هوا بر خاسته بود و جرقه ای لازم داشت ، زبیر بن عوام شمشیر کشیده بود تا برای علی بن ابی طالب بیعت بگیرد و از عجایب روزگار ابو سفیان ، بزرگ بنی امیه به حضرت امیر گفت دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم و اگر بخواهی مدینه را از سوار و پیاده پر میکنم ولی حضرت امیر بیعت او را رد کرد ، ضمن اینکه در جنگهای صدر اسلام تقریبا بزرگان و دلاوران قبایل مختلف مخصوصا از قبیله بنی سفیان را کشته بود و هنوز روحیه جاهلی مانده از قبل مردم  به او روی خوش نداشت و حضرت امیر متوجه نیت ابو سفیان بود چون بنی هاشم و بنی امیه از سالها قبل از اسلام با هم مشکل داشتند و هر گز هم نتوانستند با هم توافق کنند و نهایتا هم بنی امیه بدست بنی هاشم ( بنی عباس) از قدرت ساقط شد .

 در چنین شرایطی که  هر لحظه بیم شمشیر کشیدن طرفداران خلیفه آینده بود ابوبکرصدیق را به خلافت نشاندند و هر چه بود از جنگ و نابسامی جلوگیری کردند و کسانی که خود را محق میدانستند برای جلوگیری از تفرقه سکوت کردند .

دوره دو خلیفه اول تقریبا با رویه پیامبر ادامه داشت و علیرغم طبقه بندی صحابه برای دریافت از بیت المال و ظلمی که به بنی هاشم و مخصوصا خانواده حضرت امیر داشتند ، پس از 6 ماه حضرت امیر با خلیفه اول بیعت کرد و در دوره خلیفه دوم کمک فکری او بود و حتی دخترش را به او داد .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:35 - 0 تشکر 615124

اسیران ایرانی در مدینه


هجوم اعراب مسلمان به ایران ، دو مشکل برای دستگاه خلافت ایجاد کرد :


1-    غنائم بی شمار از ایران راهی مدینه شد ، چیزی که عرب تا آن روز ندیده بود و حتی در شناخت ارزش غنائم هم مشکل داشتند بطور مثال فرش بهارستان را با رعایت عدالت بریدند و قطعه قطعه کردند و بین عده ای تقسیم کردند ، نهایتا هم موجب ایجاد شکاف طبقاتی شدید بین مسلمانان شد و روحیه اطاعت پذیری اعراب مسلمان را از بین برد و تمام مشکلات مسلمانان از روزی شروع شد که به یک رفاه غیر عادی رسیدند .


2-    برای عرب عنائم فقط مال و دارائی نبود بلکه مردم شکست خورده هم جزء غنائم بودند و تا حد امکان مردم را هم با خود به اسارت میبردند .


اسیران ایرانی از همه سنین از کودک تا افراد مسن و از طبقات مختلف اجتماعی را در بر میگرفت .


از نحوه برخورد اعراب با ایران و ایرانی معلوم است که صرفا برای مسلمان کردن مردم نیامده بودند بلکه با مردم ایران مثل دشمنانی خونی برخورد کردند که یا باید کشته میشدند یا از زندگی ساقط  ، به این دلیل که اگر فقط برای دعوت به اسلام بود اعزام هزاران کودک و زن بعنوان اسیر و غارت اموال مردم به مدینه و کشتار فجیع مردم نباید وجود میداشت .


این اسیران به اعراب مسلمان تعلق گرفتند ، کسانی که تا چندی پیش انسانهایی آزاد بودند و در نقاط مختلف دنیا در سپاه ایران جنگیده بودند حالا با اشتباهات وحشتناک خسرو پرویز با جنگهای 20 ساله با روم و عاقبت شوم او در سال 6 خورشیدی که منجر به قتل عام شاهزادگان ساسانی شد بطوریکه بعد ها ناچار شدند زنان را به شاهی بنشانند  و بی لیاقتی جانشینان و اختلافات فرماندهان سپاه ایران که طی سالهای 6 تا 10 خورشیدی در فقط 4 سال 11 نفر به پادشاهی رسیدند و در سال 10 خورشیدی با زحمت پسری 20 ساله  از خاندان ساسانی را پیدا کردند و به تخت نشاندند و اسمش را یزدگرد سوم گذاشتند  و هنوز پادشاه از راه رسیده به امور مملکلت واقف نشده بود که نخستین جنگ ناخواسته با اعراب شروع شد .


بر خلاف تصور عموم ، اعراب قصد جنگ با امپراتوری ایران را نداشتند و اصولا فکر نمی کردند که ایران به چنان ضعفی افتاده باشد  که بتوانند ایران را تصرف کنند .


فقط یک سال پس از به تخت نشستن یزدگرد سوم (سال 10خورشیدی ) خلیفه اول مسلمین،  یکی از فرماندهان مقتدر اعراب بنام خالد بن ولید را برای سرکوبی عده ای از اعراب یاغی هم مرز با ایران گسیل داشت و بطور تصادفی بین سپاه ایران و اعراب درگیری بوجود آمد و خالد از نام ایران نترسید و قاطعانه سپاه ایران را شکست داد ( جنگ زنجیر).


سال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان و فرمانده کل ارتش ایران سپاه اعراب را شکست داد(جنگ پل) .


خلیفه دوم اعراب که دمشق را تصرف کرده بود و مردان جنگی کارآزموده و بیکار زیادی داشت با دریافت گزارشهایی از ضعف ایران تصمیم به حمله گرفت و سال 13 خورشیدی را به مذاکره با دربار ایران که یا مسلمان شوید و یا جزیه بدهید گذراند و در ایران هنوز کسی قدرت مسلمانان را باور نمی کرد و در سال بعد سپاه جنگ آزموده و معتقد و منظم اعراب از راه رسید و رستم فرخ زاد به جنگ آنها رفت و سپاه ایران شکست خورد و رستم کشته شد( جنگ قادسیه) .


در بهار سال 21 خورشیدی سپاه مسلمانان وارد تیسفون خالی از سکنه شد که همه بزدلانه گریخته بودند  .


آخرین جنگ اعراب و ایرانیان در سال 21 خورشیدی در نهاوند روی داد که به شکست ایران انجامید و امپراتوری ایران سقوط کرد( فتح الفتوح) .


جنگ اعراب مسلمان برای تصرف ایران حدود 10 سال طول کشید و ایران که فقط 5 سال قبل از یزدگرد سرزمینهای روم را به تصرف گرفته بود ، کاملا ضعیف و بی برنامه شده بود و حتی در فاصله سالهای 15 خورشیدی که تیسفون بدست اعراب افتاد تا سال 21خورشیدی یعنی 6 سال نتوانست کشور را سر و سامان دهند تا بتوانند حداقل باقیمانده کشور را حفظ کنند .


با اشتباهات شاهان و بزرگان ایران ، مردم  به این روز فلاکتبار افتاده بودند وبا ورود به مدینه که شهر پیامبر و دارالخلافه مسلمین بود و با دیدن وضع و فرهنگ زندگی مردم فاتح و دیدن خلیفه مسلمانان که روی حصیری در مسجد خوابیده بود ، متحیر ماندند که اگر قرنها بر دنیا حکومت کردند حالا چرا از این جماعت عقب مانده شکست خوردند و  طبعا بودند کسانی بین این اسیران که در جستجوی انتقام بودند حتی اگر این انتقام " انتحاری " باشد .


اسیران ایرانی برای زنده ماندن در چنان محیطی ناچار به پذیرش فرهنگ آنها بودند و یکی از اصول فرهنگی آنها وابسته بودن اشخاص به یکی از گروهها و قبایل بود و زندگی طاقت فرسای ایرانیان اسیر به غلامی و نوکری اعراب مسلمان می گذشت ، انسانهای آزاده دیروز، نوکر و غلام فلان عربی شده بودند که خود را برتر میدید و " ان اکرمکم الله ... را از یاد برده بود "  .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:35 - 0 تشکر 615125

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت دوم


پیوند ایرانیان و علویان


نمی توان کتمان کرد که خلیفه دوم در تصرف ایران از مشاوره حضرت امیر استفاده نبرد و اصولا رابطه بهتری با حضرت امیر داشت ، دختر حضرت امیر را به زنی گرفت و فرزندان حضرت امیر در جنگ علیه ایران نقش داشتند و حتی در جنگ اعراب در طبرستان جنگیدند و از غنائم ارسالی از ایران بهره بردند و همگام با سایر اعراب در سقوط امپراتوری ایران نقش داشتند .


بنی هاشم و علویان که در اقلیت کامل بودند ، روحیه و اخلاق جداگانه ای نسبت به بقیه اعراب داشتند شاید قرابت و رفت و آمد و همنشینی خانوادگی با حضرت رسول خلقیات آنها را عوض کرده بود  .


ماجرای علاقه ایرانیان و اعراب از آنجا شروع شد که ایرانیان اسیر در مدینه از ستم و تحقیر اعراب به فرماندهی خلیفه دوم خسته و ناامید شدند و هیچ راه نجاتی برای خود پیش بینی نمی کردند ، پس تصمیم به قتل خلیفه گرفتند و جالب اینکه خلیفه هم مشکل را فهمیده بود و علنا میگفت " بار خدایا از شر این اسیران ایرانی و فرزندان آنان بتو پناه میبرم " ( تاریخ ادبی ایران ) ، دو سال پس از فتح نهاوند و فتح الفتوح اعراب ، ابولولو فیروز اسیر ایرانی ، خلیفه دوم را به قتل رساند وخودش را هم کشتند ، پسر خلیفه با تصور به این موضوع که قتل پدرش توسط گروهی از ایرانیها سازماندهی شده است ، هرمزان ، سردار بزرگ و اسیر ایرانی را بدون هر گونه مدرکی که ثابت کند او در این جریان دست داشت را کشت و از آنجا که قبل از مرگ خلیفه میگفت خلقی را به انتقام خون پدر خواهد کشت و مسلم است منظورش اسیران ایرانی بود  ، همه اسیران ایرانی  وحشت زده شدند و هیچ پناهگاه و پشتیبانی نداشتند  و تنها کسی که به کمک اسیران آمد و پسر خلیفه را بجرم کشتن هرمزان بی گناه ، مستوجب قصاص دانست و با این تصمیم اسیران ایرانی را از قتل عامی حتمی نجات داد حضرت امیر بود و این تصمیم باعث علاقه اسیران بی پناه به حضرت امیر شد که پس از 1400 سال هنوز ادامه دارد .


حضرت امیر پس از انتخاب بعنوان رهبر مسلمانان گرفتار جنگهای داخلی مسلمانان شد و بناچار به کوفه آمد شهری جدید و نزدیک به ایران که بصورت پادگانی نظامی به دستور سعد وقاص فرمانده فاتح ایران ساخته شده بود و جنگجویان عرب و اسیران ایرانی در آن زندگی میکردند ، و نشان آن اینکه اعراب اعتراض میکردند چرا در مسجد کوفه و سخنرانی حضرت امیر اکثریت با ایرانیان است ؟در جنگ صفین 4000 ایرانی در سپاه حضرت امیر جنگیدند و ایرانیان برای همیشه در کنار علویان ماندند و بیشترین کمک برای زنده ماندن نام علویان از طرف ایرانیان بود و کمتر زیارتگاهی برای علویان میتوان پیدا کرد که ایرانیان در ساخت آن نقش نداشته باشند و شاید همه اینها تشکری هست از طرف ایرانیان به عنوان یک بدهی تاریخی به فرزندان علی و علویان برای جلوگیری حضرت امیر از قتل عام هموطنان اسیرشان  .( البته این موضوع بطور صددرصد نیست و در بعضی از مواقع ایرانیان ناچار شدند روبروی علویان هم بایستند مثل رستم غلام شمر درفاجعه کربلا )

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:36 - 0 تشکر 615126

فاجعه کربلا


از زمان شهادت حضرت امیر(11بهمن 39 شمسی) تا مرگ معاویه (سال60 خورشیدی)20 سال طول کشید بجز قیام شخص امام حسن که به علت نداشتن سپاه ناچار به صلح با معاویه شد هیچ قیامی دیده نشد و معاویه آنقدر سیاست و عقل داشت که علویان را بصورت کجدار مریز نگه دارد ولی با مرگ معاویه ، پسرش یزید هیچ درایتی از پدر به ارث نبرد و مسلمانان بلند اقبال بودند که زود مرد ، در فروردین سال 60 خورشیدی معاویه مرد و یزید به جایش نشست در مهرماه سال 60 خورشیدی فاجعه کربلا رخ داد و در مرداد 62 خورشیدی مدینه شهر پیامبر بصورت وحشتناکی تاراج و قتل عام شد که بسیاری از مقتولین از بنی هاشم بودند و عبدالله بن جعفر بن ابی طالب و جعفر بن محمد بن علی بن ابی طالب در بین کشته شدگان بودند و همان سپاه به مکه رفت و کعبه را با سنگ و آتش ویران کرد که خبر مردن یزید در آبان 62 خورشیدی رسید و کشتار و غارت مردم متوقف شد ، معلوم نیست اگر یزید بیشتر زنده می ماند چه فجایعی رخ می داد .


 تمام قیام های شیعیان از فاجعه کربلا (21 مهرماه سال 59 خورشیدی ) شروع می شود قیامی که در آن بسیاری از فرزندان و نوه ها و بستگان نزدیک حضرت امیر به شهادت رسیدند (شش پسر حضرت امیر ، چهار پسرامام حسن ، دو پسر امام حسین ، دو نفر از نوه های جعفر بن ابی طالب ، نه پسر و نوه عقیل بن ابی طالب ) و این فاجعه بصورت کینه ای عمیق در دل علویان ماند ، گروهی انتقام جوی فاجعه عاشورا شدند و گروهی با نام و پرچم علوی ، قرن ها بعد قیام کردند  ولی شعله قیام علویان همیشه روشن بود .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:36 - 0 تشکر 615127

آغاز قیامهای شیعیان


بعد از فاجعه کربلا مردم پشیمان کوفه قیام کردند ودر جنگ با امویان قتل عام شدند و بعد از آنها نوبت به مختار ثقفی رسید که کمتر علوی او را فبول داشت و در هر دو قیامها علویان نقش مستقیم نداشتند و این قیامها در ردیف قیامهای علویان منظور نمی شود اگر چه تعدادی از علویان مانند عبیدالله پسر حضرت امیر  در سپاه مختار جنگیدند و در قیام مختار 7000 نفرغالبا ایرانی به قتل رسیدند که خود را طرفدار علویان و خونخواه حسین میدانستند ، و مختار بدست سپاه مصعب بن زبیر شوهر سکینه دختر امام حسین کشته شد ،این نشان میدهد تا قبل از به قدرت رسیدن فرزند زبیر سعی بر داشتن رابطه خوب با علویان داشت و وقتی به قدرت رسید کینه خود را نشان داد و گفت " چهل سال است من دشمنی این خاندان را نهان داشته ام " ( مروج الذهب ص 84) ، این جنگ در سال 65 خورشیدی بود .


علویان اگر از ظلم بنی امیه  دور میشدند ظالم دیگری قصدشان میکرد بقول مسعودی :" ابن زبیر، هاشمیانی را که در مکه بودند ، در دره ای فراهم آورد و هیزمی بزرگ برای آنها آماده کرده بود که اگر شعله ای در آن میافتاد ، هیچیک از آنها از مرگ در امان نمی ماند ، محمد حنفیه پسر حضرت امیر نیز با این قوم بود " عبدالله بن زبیر کسی است که پدرش در روز وفات پیامبر برای بیعت با حضرت امیر شمشیر کشیده بود اگر چه تا نیمه های جنگ جمل دنبال شترسرخ رنگ دویده بود .


برای اینکه ظلم امویان را بطور خلاصه نشان دهم از مروج الذهب مسعودی  ج2 ص 169نقل میکنم :"حجاج در سال 95 هجری ( 92 خورشیدی) در 54 سالگی در واسط عراق بمرد . مدت 20 سال بر مردم حکومت کرده بود و کسانی را که گردن زده بود جز آنها که در سپاه ها و جنگهای وی کشته شده بودند ، یکصد و بیست هزار کس بشمار آوردند . وقتی بمرد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در محبس وی بودند که شانزده هزار کس از زنان برهنه بودند ، محبس زنان و مردان یکی بود و زندان حفاظی (سقف)نداشت که مردم را از آفتاب تابستان و باران و سرمای زمستان محفوظ دارد" . حتی حجاج برای تحقیر علویان دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را به زنی گرفته بود ولی در واقع هرگز به هیچ یک از علویان کمترین ترحمی نداشت .


ظلم بر سادات علوی آنقدر زیاد شد که وقتی در مهر ماه سال 96 خورشیدی عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموی به عنوان خلیفه در شام به قدرت رسید به حاکم مدینه دستور داد 10000 دینار به فرزندان حضرت امیر بدهد " که مدتهاست حقوقشان پایمال شده است " ( مروج الذهب ج2 ص 187و188).


بهترین حاکم اموی عمربن عبدالعزیزبن مروان بن حکم بود که در سال 96 خورشیدی به قدرت رسید و دستور داد " ناسزای علی علیه السلام را که در منبرها میگفتند متروک داشت " یعنی  55 سال بر منابر مسلمانان بر حضرت امیر رسما اهانت میشد .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:36 - 0 تشکر 615128

قیام زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب


 اگر شاه بیت قیام های فرزندان حضرت امیر را فاجعه کربلا بدانیم ، دومین قیام علویان به رهبری زید پسر امام چهارم شیعیان امامیه بود .زید در نزد طرفدارانش بجای امام پنجم شیعیان 12 امامی ، امام محمد باقر (ع) امام پنجم نامیده می شود در صورتیکه هرگز ادعای امامت نداشت و ازهمینجا تفاوت شیعه امامیه و زیدیه آغاز میشود  .مادر او کنیز خریداری شده مختار ثقفی بود که به امام سجاد هدیه داده شده بود و زید پسر ارشد آنها شد شیعیان زیدی سال تولد او را سال 74 شمسی میدانند و همه فرق اسلامی اعم از شیعی و اهل تسنن  به مراتب علمی او اعتراف دارند .حاکم اموی معاصر زید ، هشام ابن عبدالملک مروان بود و طبعا دشمنی امویان و علویان تمامی نداشت و فشار و ظلم همیشگی ، فاجعه کربلا و... برای همیشه شعله قیام را در دل علویان روشن نگه می داشت .زید در مهر ماه سال 117 به قصد قیام علیه امویان وارد کوفه شد همان شهری که مردمش به پدر بزرگ پدر ، عموی پدر ، پدر بزرگ و بسیاری از بستگانش وفا نکرده بودند و برادر و بستگانش توصیه کرده بودند به مردم کوفه دل نبندد ، ولی زید باز هم از آنها انتظار یاری و وفاداری داشت و هنوز به عقیده خودش پایبند بود .زید ماه ها مردم را به یاری دعوت کرد و سفیرانی به مناطق مختلف فرستاد و هزاران نفر به دور خود جمع کرد و در نهایت فقط 218 نفر برای زید باقی ماند .در جنگی که دربهمن 117 در گرفت زید به قتل رسید و علیرغم اینکه بدن او را در رودخانه دفن کردند و آب روی قبرش روان بود ولی جسد او را پیدا کردند و سرش را برای حاکم اموی فرستادند و او هم سرش را به مدینه و جاهای دیگر حتی تا به مصر فرستاد که محل دفن سرش در مصر زیارتگاه است  و جسد بی سرش 50 ماه بر دار بود و در نهایت استخوانهایش را به آتش کشیدند تا هیچ اثری از او باقی نماند .


زیدیه به عصمت معتقد نیستند و امامت را ارثی نمی دانند و از نظرشان امام باید قدرت جنگ داشته باشد و به امام کودک و غایب هم اعتقاد ندارند و به اعتقاد آنها هر یک از علویان می توانند برای اقامه عدل قیام کنند و نیازی نیست امامت در دست یک نفر باشد .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:49 - 0 تشکر 615129

قیام یحیی بن زید


 پس از قتل زید پسرش یحیی متواری شد و بطرف ایران حرکت کرد ولی کماکان تحت تعقیب بود . یحیی به جوزجان خراسان (واقع در افغانستان و مرز ترکمنستان امروزی) آمد و بدستور حاکم اموی دستگیر شد ولی با مرگ هشام بدستور ولید جانشین هشام آزاد شد و اگر چه در جنگی پیروزیهایی هم داشت ولی در نهایت طی جنگی که با سپاه امویان داشت به قتل رسید و سرش را به نزد حاکم اموی فرستادند و بدنش تا پایان حکومت امویان بر دار بود تا بدستور ابومسلم پائین آوردند و قتل او درسال 121 شمسی بود وامروز قبرش در سرپل افغانستان زیارتگاه است .


از دو فرزند زید ، عیسی تا آخر عمر در کوفه مخفیانه زیست و قبر پسر دیگرش محمد در ترکالکی خوزستان زیارتگاه مردم است .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:55 - 0 تشکر 615131

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت سوم و چهارم

گروه های شیعه زیدی

شیعیان زیدی پس از کشته شدن سید یحیی به چند گروه تقسیم شدند که از آن گروه ها سه گروه به قدرت رسیدند : 

گروهی بنام ادریسیه به شرق آفریقا و مراکش رفتند و نخستین دولت علوی را در آنجا بر پا کردند که تا سال 364 خورشیدی ادامه داشت .

گروهی بنام قاسمیه به یمن رفتند و از سال 272 تا 554 خورشیدی بر یمن حکومت کردند و هنوز اکثریت شیعیان کشور یمن زیدی مذهب هستند .

گروه سوم بنام حسنی معروفند نخستین رهبر و قیام کننده این گروه محمد پسر نوه امام حسن مجتبی بود که به محمد نفس الزکیه معروف است و تمام بنی هاشم و بنی عباس با او بیعت کردند او از نظر علمی و پاکی و شجاعت در قلب پیروانش جای برتری داشت و اکثرا او را مهدی موعود میدانستند .

قیام سید محمد نفس الزکیه

حکومت امویان در سال 129 شمسی سقوط کرد و بنی عباس به قدرت رسیدند اما برای فرزندان علی بن ابی طالب علیرغم اینکه برای سرنگونی امویان با بنی عباس مساعت ورزیدند ، پس از گذشت چند سالی شرایط تغییر نکرد و آزار و فرار و دربه دری آنها تا آنجا ادامه پیدا کرد که یک علوی دیگر اقدام به قیام کرد .

اولین قیام در زمان عباسیان مربوط به محمد نوه نوه حسن بن علی بن ابی طالب بود که از فرط زهد و تقوی لقب نفس الزکیه گرفته بود .وقتی قدرت به پشتیبانی ابومسلم خراسانی به عباسیان رسید .

سفاح اولین خلیفه عباسی هرگز مزاحم محمد نشد و او در مدینه به زندگیش ادامه میداد ولی وقتی پس از مرگ سفاح ، منصور به قدرت رسید خواستار فرمانبرداری محمد و بنی هاشم شد .

با عدم بیعت محمد و مخفی شدن او ، منصور، عبدالله پدر محمد ، نوه امام حسن مجتبی  و عمو و بسیاری از بنی هاشم بود را زندانی کرد ، برای پیدا کردن محل اختفا محمد و برادرش ابراهیم ، منصور در زبذه به کسی هزار شلاق زد تا اعتراف کند ، نکرد ، محمد فرار کرد به یمن و هند و کوفه و در نهایت به مدینه برگشت و در سال 141 خورشیدی خود را امیرالمومنین نامید و علیه منصور عباسی به پا خواست ، حاکم مدینه را کشت و نقاطی از حجاز را گرفت و مردم و" مالک بن انس که فقیه مدینه بود فتوی میداد مردمان را که با وی خروج کنید و یاری و مدد کاری او فرو مگذارید " ( مجاس المومنین ). نتیجه جنگ با سپاه عباسی شکست و قتل او یارانش بود ، بدنش در بقیع دفن شد و سرش برای منصور فرستاده شد وی در هنگام شهادت 45 ساله بود و  قیام او مورد تایید امام جعفر صادق نبود و بطوریکه مشخص است امامان شیعه قیامها را بی نتیجه می دانستند و موقعیت جامعه را برای هر گونه قیامی آماده نمی دیدند و مسلما درست پیش بینی میکردند و هرگز هیچ قیامی به نتیجه نرسید .

قیام فرزندان و برادران محمد نفس الزکیه

نخست برادرش ابراهیم در بصره قیام کرد و مردم فارس و خوزستان با او همراه شدند ، ابراهیم به طرف کوفه آمد و در منطقه " طف " در جنگ با سپاه منصر عباسی به قتل رسید .

پسرش علی به مصر رفت و در آنجا مورد تعقیب قرار گرفت و به سند آمد و به قتل رسید .پسر دیگرش حسن به یمن رفت و در زندان از دنیا رفت .

برادرش ادریس به مغرب رفت و او را مسموم کردند و کشتند.  برادر دیگرش یحیی به ایران گریخت .

مجموعا پسر و نوه های عبدالله نوه امام حسن دست از جان شسته بودند و هر کدام به نحوی به قتل رسیدند وبسیاری از آنها در زندان کوفه از دنیا رفتند  .

قیام سید حسین پسر علی نوه امام حسن مجتبی( شهید فخ ) 

پس از سرکوب قیام محمد نفس الزکیه برای بنی هاشم بشدت محدودیت اعمال میشد بطوریکه در نهایت در سال 165 خورشیدی منجر به قیام حسین پسر علی نوه امام حسن مجتبی  شد او در مدینه پیروز شد و برای تصرف مکه حرکت کرد ولی با سپاه عباسیان مواجه شد و در محل فخ به همراه یارانش که بسیاری از بازماندگان حضرت امیر و بنی هاشم  بودند ، به قتل رسید و سرش را به بغداد فرستادند ، از نظر شیعیان فاجعه فخ در رتبه دوم بعد از فاجعه کربلا قرار دارد ، حتی جنازه مقتولین غذای درندگان و پرندگان شد   .

بعد از کشتار فخ علویان عرصه را بر خود تنگ یافتند و شروع به مهاجرت به جاهای امن کردند که یکی از آن مکانها شمال ایران بود .

قیام سید یحیی بن عبدالله

در سال 171 خورشیدی یحیی پسر عبدالله پسر نوه امام دوم شیعیان امامیه و برادر محمد نفس الزکیه قیام کرد و به ایران و گرکان آمد ولی توسط حاکم ایرانی گرگان فریب خورد و به بغداد رفت و زندانی شد و در زندان از دنیا رفت ، این فرد نخستین علوی بود که به شمال ایران پناه آورد .



قبل از اینکه قیام محمد بن زید " داعی الکبیر " را شرح دهیم باید در مورد دو تن از امام زادگان مورد احترام گیلان بنامهای  امام زاده سید جلال الدین اشرف در آستانه اشرفیه و امام زاده هاشم در سروان رشت توضیح دهیم .


اینکه چرا در بین قیامهای علویان قیام سید جلال الدین اشرف ذکر نشد بدین علت است که نوشته های قبل را از کتابهای طبری ، یعقوبی ، مسعودی ، ابن اسفندیار ،میر ظهیر الدین مرعشی ، عبدالفتاح فومنی ، لاهیجی ، قاضی شوشتری ، کسروی و زرین کوب استفاده بردم و در کتابهای ذکر شده اثری از این دو امام زاده بزرگوار ندیدم .


تنها اطلاعات موجود مربوط به کتاب جنگ نامه سلطان سید جلال الدین اشرف است که توسط دکتر محمد روشن از نسخ خطی گرداوری شده و دو جنگ نامه در کتابخانه ملی رشت و دانشگاه تهران در هم مورد موجود است و آقای قاسم غلامی کفترودی هم کتابی بنام تاریخ انقلاب سید جلال الدین اشرف نوشته اند وجالب اینکه ایشان سعی کردند از جنگ نامه به واقعیت برسند  .


قدیمیترین نسخه مربوط به سال 1071 قمری ( برابر با 1039 شمسی ) میباشد و مربوط به زمانی که سرزمین گیلان توسط صفویان تصرف و به ایران الحاق شده بود و مردم به شیعه اثنی عشری گرویده بودند و علاقه زیادی داشتند تا در مورد قبور مورد احترام موجود در منطق شمال ایران اطلاعاتی داشته باشند و مسلما جنگ نامه های نوشته شده قابل استناد به کتابهای تاریخی معتبر نیست و اصولا جنگ نامه نوعی اهانت به معتقدان حضرت هست و چاپ رمان و داستانسرایی کردن  هیچ ارزشی برای جلب نظر مخاطبین یا افزایش اطلاعات علاقه مندان نخواهد داشت .


برای اینکه مغایرتهای جنگ نامه را با سایر کتب تاریخی بررسی کنیم قسمتی از مطالب چند صفحه اول جنگ نامه را بررسی میکنیم :


1- نام امام زاده سید جلال الدین اشرف :


در جنگ نامه ، نام امام زاده را فرزند امام موسی کاظم  " سید ابراهیم المرتضی الاصغر " یاد کرده اند ، در تاریخ یعقوبی ( انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ پنجم ، سال 1366 و نویسنده تقریبا هم عصر امام زاده بوده است) در صفحه 421 فرزندان امام موسی کاظم را شامل 18 پسر و 23 دختر مینویسد و نام فرزندان پسر شامل علی رضا ( امام هشتم شیعیان ) ، ابراهیم ، عباس ، قاسم ، اسماعیل ، جعفر ، هارون ، حسن ، احمد ، محمد ، عبیدالله ، حمزه ، زید ، عبدالله ، اسحاق ، حسین ، فضل و سلیمان .


در کتاب بحار الانوار( جلد 48 صفحه 287 و متوی با سال 1077 شمسی ) فرزندان امام را 20 پسر نام میبرد و عقیل و عبدالرحمن را به 18 پسر سابق الذکر اضافه میکند .


حال به کتاب مروج الذهب مسعودی ( چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب سال 1360 جلد 2 صفحه 439و440) نگاه میکنیم :


-         بسال 198 ( 192 خورشیدی) ...... " در بصره نیز علی بن محمد بن جعفر و زید بن محمد بن جعفر ( دو پسر امام موسی کاظم ) قیام کردند و بر بصره استیلا یافتند .


-         بسال 199 (193 خورشیدی ) ابراهیم بن موسی بن جعفر ... در یمن ظهور کرد ...... ابراهیم بن موسی بن جعفر برادر امام رضا (ع) بفرمان مامون سالاری حج را عهده دار شد ( ص 441) .


ابراهیم با لقب مرتضی و نام مادر نجیه در سال 210 قمری در بغداد از دنیا رفت ولی مشخصات او دقیقا چیزی هست که برای سید جلال الدین اشرف منظور شده است که مسلما اشتباه است .


بنابراین در کتب معتبر تاریخی حضرت امام کاظم فقط یک پسر بنام ابراهیم داشت ولی در جنگ نامه یک پسر بنام ابراهیم المرتضی الاصغر به پسران حضرت اضافه شد و داستان زندگی او را بصورت یک رمان تخیلی ادامه دادند .


در جاهایی هم نام امامزاده را اسماعیل بن موسی ذکر نمودند که در مصر مدفون است و در زیارتنامه امامزاده هم او را سید حسن خطاب میکنند در حالیکه سید حسن بن موسی بن جعفر در شیراز دفن میباشد .



2- تحصیلات امام زاده


در جنگ نامه نوشته اند که حضرت تحصیلات خود را نزد برادر بزرگترش امام رضا شروع کرد و در نهایت به " قم " آمد و 3 سال در نزد برادر دیگرش سید احمد شاهچراغ تحصیل کرد .


اتفاقا زندگینامه امام زاده شاهچراغ در شیراز مشخص است ، شاهچراغ هرگز به قم نیامد ، اگر برای ابراهیم یک اسم مشابه ساخته شد برای امام زاده شاهچراغ نام اکبر و اصغری نیست پس از اساس موضوع غلط است .


3- قیام امام زاده


داستان قیام امام زاده کاملا تخیلی مینماید بدین صورت که در سال 205 هجری یکی از نوادگان شمربن ذوالجوشن ، قاتل امام حسین ، بنام نعمان در گیلان به حکومت رسیده است . هیچ عقلی چنین چیزی را نمی پذیرد ، چون طبق نوشته طبری در سال 189 قمری " چون هارون به ری رسید حسین خادم را روانه طبرستان کرده با او سه زینهار فرستاد .... سیمی برای مرزبان پسر جستان خداوند دیلم ، خداوند دیلم به ری آمده خلیفه جامه و مال بدو بخشیده بر گردانید " .


پس از مرزبان پسرش جستان دوم و پس از جستان دوم وهسودان به حکومت گیل و دیلم رسید که وهسودان هم عصر حسن بن زید داعی الکبیر بود و در قیام داعی با او متحد شد ( کسروی در کتاب شهریاران گمنام کاملا این حاکمان را معرفی میکند ) .


در تمام کتب معتبر بجز این سه نفر هیچ حاکم دیگری بر گیلان در آن سالها حکومت نکرد ، حال معلوم نیست نویسنده جنگ نامه نواده شمر را از کجا آورده است ؟ تا آمدن داعی الکبیر در سال 250 هجری به مازندران هیچ عربی اعم از علوی و غیر علوی در گیل و دیلم فرصت تحرکی نداشت .


نویسنده جنگ نامه چنین توضیح میدهد که سادات علوی در کنج عزلت به عبادت مشغول بودند و منتظر فرماندهی بودند تا با انبوه امویانی که گیلان را در تصرف داشتند نبرد کنند و امامزاده سید جلال الدین اشرف در خواب حضرت امیر را میبیند به خانه " میر احمد شاهچراغ در قم " میروند و حدود 44 نفر با ایشان بیعت میکنند ( قبلا توضیح دادیم که اصلا شاهچراغ به قم نیامده است ) فردا که از خانه بیرون میروند و پس از نماز جمعه 400 نفر از مردم قم هم بیعت میکنند ( قم کاملا تحت سیطره عباسیان بود و حاکم عباسی بر آن حکومت میکرد ).


چون در قم نمی توانستند بجنگند به طرف گیل و دیلم حرکت کردند .


ناگهان از سید محمد قزوینی نام میبرند که حال و حوصله قیام نداشت و پسرش سید علی نامی با سپاه 8000 نفری در روستای تجن گوکه آستانه اشرفیه امروز اردو زده بود و استناد میشود به امام زاده ای بنام سید علی در همین روستا که زیارتگاه و مورد احترام مردم است ، نهایتا " بابا ملحد " و "کتل شاه " آمدند و سید علی را شهید کردند و دستور دادند هر جا شیعه پیدا شد بکشند .


مردم گیلان توسط ناصر اطروش مسلمان شدند آنهم 100 سال پس از قیام ادعایی جنگ نامه ، حالا 8000 شیعه در جایی که هنوز تصرف نشده و مردمش مسلمان نشده اند کجا بودند معلوم نیست  چنین سپاه و قیامی بجز در جنگ نامه در هیچ کتاب معتبری یاد نشده است .


نویسنده جنگ نامه قتل سید علی را مرتبط میکند به قیام سید جلال الدین اشرف که مردم چون رهبر نداشتند در بدر دنبال رهبر میگشتند تا امامزاده را پیدا کردند .


جنگ نامه حرکت امام زاده را از قم آغاز میکند و مسیر امام زاده را زنجان و طارم و قزوین ذکر میکند اما چون در زنجان 8000 نفر از خوارج جمع شده بودند و حاکم هم بابا ملحد بود ( همان قاتل تخیلی سید علی در آستانه اشرفیه و معلوم نیست چرا حاکم زنجان برای جنگ تا آستانه آمده بود مگر اینکه بگویند اینجا کسی را برای جنگ نداشتند ) ، امام زاده از زیادی خوارج زنجان ترسید و نامه نوشت به شیعیان تا سپاه جذب کند (تمام تاریخ زنجان را اگر جستجو کنید به چنین مطلبی نمی رسید )


در نامه مینویسد که خون خواهی برادر و جد و پدر و سایر اولاد حضرت رسول قیام کرده است و معلوم نیست چرا انتقام خون آنها را میخواهد در زنجان بگیرد ؟


جنگ نامه ، شمر را از دودمان معاویه معرفی میکند در حالی که شمر از قبیله بنی کلاب بود و حتی در جنگ صفین در سپاه حضرت امیر جنگید و بعدها به صف دشمنان حضرت پیوست .


نویسنده جنگ نامه وقتی سپاه امامزاده را کم میبیند مینویسد در نزدیکیهای زنجان شش سوار جوان آمدند و معلوم شد پسران " یوشع الدین استاجلو " هستند که حضرت امیر را در خواب دیده و به کمک آمده است .


استاجلو از طوایفی است که با نام قزلباش به صفویان کمک کردند و مردانی بسیار شجاع و کاردان داشت و داستان خان محمد استاجلو حاکم دیاربکر که حتی برای سلطان سلیم عثمانی نامه های تهدید آمیز نوشت ، معروف است و نویسنده جنگ نامه سعی کرد از انواع پشتیبانهایی که شاه اسماعیل صفوی داشت برای امام زاده هم مهیا کند و برای همین استاجلوها را 700 سال به عقب برد و مکان آنها را از آسیای صغیر به زنجان کشاند و یک اسم نیمه یهودی ( یوشع )هم برای آنها انتخاب کرد  .


و جالب است نویسنده جنگ نامه بابا یوشع الدین را نوه  ابو دجاجه تیرانداز معرفی میکند و میدانیم ابو دجاجه از اصحاب حضرت رسول بود و در جنگ یمامه با مسیلمه کذاب در زمان ابوبکر کشته شد حالا چطور نویسنده جنگ نامه پس از دو قرن از کشته شدن ابودجاجه عرب  ، نوه او را در قبیله استاجلو ترک  آنهم با شش پسرجوان پیدا کرد معلوم نیست  .


جنگ نامه اولین جنگ را در زنجان ذکر میکند که بابا ملحد و کتل شاه به جنگ امام زاده میروند ، تا 15 روز جنگ بی نتیجه است تا اینکه " امام زاده هاشم تیغ بند " از مدینه با چند هزار نفر از بنی هاشم و اهل مدینه به کمک می آیند .


آمار سپاه امام زاده 50000نفر، 60000نفر ، 80000 نفر ذکر میشود و البته 40000 سواره دو اسبه با دو شمشیر، آدم را یاد فیلم های هالیوود می اندازد .


امام زاده هاشم " تیغ بند" همین امام زاده مورد احترامی است که در مسیر رشت – تهران در بخش سراوان دارای بارگاهی زیباست و بسیار مورد علاقه و احترام مردم و رهگذران .


نویسنده جنگ نامه آنچنان از این امام زاده داستان میسراید که واقعا شرم آور است اگر انتظار داشته باشیم احمق ترین مردم هم باور کنند ، چند هزار نفر از بنی هاشم و اهل مدینه 2000 کیلومتر راه راه را تا زنجان آمدند بدون هر گونه درگیری و هیچ حاکم عباسی هم سوال نکرد به کجا چنین شتابان ؟ اصلا اگر "تیغ بند" این همه آدم وفادار داشت چرا به زنجان آمد ، میتوانست مدینه و مکه را بگیرد .


جنگ نامه در اصل توهین نامه به امام زادگان خوابیده در گیلان ، امام زاده سید جلال الدین اشرف و امام زاده هاشم و همچنین شعور علاقه مندان به این دو بزرگوار است .


نویسنده جنگ نامه  پایان جنگ  را حماسی تمام میکند و هاشم "تیغ بند" آنچنان میکشد که همه فرار میکنند و از اسیران هم 1000 نفر " به راه راست " هدایت میشوند و بقیه که از راه راست متنفر بودند " از دم تیغ گذراندند "


بابا ملحد به طارم گریخت و از " سیاه گوش " برادر کتل شاه ، حاکم رشت و نعمان نوه شمر درخواست کمک کرد .


نویسنده چون در زمان صفویه که شهر رشت را به عنوان مرکز گیلان انتخاب کرده بودند را مد نظر داشت فکر میکند که 800 سال قبل از نوشتن جنگ نامه شهر رشت همان اعتبار دوران صفویه را داشته است .


نویسنده جنگ نامه ، یک آس دیگر رو میکند ، در فاصله آمدن از زنجان به طارم " ملک شاهمیران از نوادگان انوشیروان"  از دمشق با خویشان خود  و 40000 نفر از راه میرسند و به تمام لشگر امام زاده " جوایزی " میدهند ، فقط فکر اینکه لشگری 40000 نفری از دمشق راه بیافتد و تا زنجان بدون مزاحم بیاید آنهم نواده انوشیروان ساسانی ، به عقل نویسنده باید شک کرد .


نویسنده جنگ نامه برای امام زاده معجزاتی تدارک میبیند ، امام زاده در حال گشت و گذار در اطراف طارم بود که کلیسایی میبیند ، کشیش منجم بود ولی امام زاده به او میگوید ستارگان را فراموش کن چون زیر پایت گنج است ، میکنند و گنج پیدا میشود و کشیش با 1200 نفر مسیحی مسلمان میشود .


در هیچ کتابی وجود کلیسا و این همه مسیحی و ... در طارم 1200 سال پیش گزارش نشده است .


نویسنده جنگ نامه در ادامه طارم را با دلاوری هاشم "تیغ بند" فتح میکند آنهم با 283 نفر کشته شده از لشگر خودش و 8000 کشته و 2000 اسیر از دشمن ، که 1500 نفر به راه راست آمدند و بقیه را میکشد یا در جنگ زنجان لشگر نویسنده جنگ نامه 58 نفر کشته داشته در قبال 5000 کشته و 1500 اسیر دشمن و در جنگ لاهیجان 57 کشته در قبال 10000 کشته و باز هم 1500 نفر اسیر از دشمن و در جنگ شهران 185 کشته در قبال 9000 کشته و 2000 اسیر دشمن .


نویسنده جنگ نامه ، جنگ را به رشت میکشاند و مردم رشت را برای استقبال به کوچه و بازار می آورد ولی مردم رشت هنوز به امام زاده شک دارند بنابراین امام زاده تصمیم میگیرد که به مردم نشان دهد که اوضاع از چه قرار است .


" پاسکا" نامی که در جریان ورود به رشت اسیر شده بود را به کنار رودخانه میاورد و مردم را خبر میکنند تا به تماشا بیایند ، " حضرت سر به سجده گذاشت و شروع به مناجات کرد پاسکا در حالی که دستهایش بسته بود با حیرت نگاه کرد و از ترس عرق میریخت ، که ناگهان بادی وزید و ابری سیاه پدیدار شد و آتش از آن جهیده و بر پاسکا افتاد و او را از زمین بلند کرد و چنان بالا برد که دیگر دیده نمی شد پس از چند لحظه استخوانهای نیمه سوخته اش تکه تکه به زمین افتاد " .


تا حالا پیغمبر یا امامی دیده اید چنین معجزه ای کند ؟ چقدر باید نویسنده مردم را احمق فرض کند و چنین مزخرفاتی بنویسد .


نویسنده جنگ نامه لشگر امام زاده را برای تصرف لاهیجان حرکت میدهد و دو لشگر را روبروی هم قرار میدهد ولی نمی خواهد جنگ را عادی نشان دهد ، مینویسد که در لشگر امام زاده " طبل انوشیروان " را که ملک شاهمیران با خودش از دمشق همرا لشگر 40000 نفری آورده بودند به صدا در آوردند و همه وحشت کردند چون  صدای طبل تا "100 کیلومتر"  قابل شنیدن بود ، اگر برای امام زاده معجزه باشد میشود توجیه کرد ولی برای طبل 500 ساله انوشیروان چی ؟ آیا یک نفر بجز نویسنده جنگ نامه چنین چیزی از مخیله اش عبور می کند ؟


البته سرنوشت این نواده انوشیروان از قلم نویسنده جنگ نامه خواندنیست " در نزدیک ظهر برای ملک خبر آوردند که از لشگر تو ( 40000 نفر) کسی نمانده است . ملک خود به میدان آمد و پس از کشتن چند نفر مجروح شد و فردای آنروز به درجه رفیع شهادت نایل آمد " و جالب اینکه حتی قبر فرضی هم برایش تعیین نکرد .


نویسنده داستانسرایی خود را ادامه میدهد و لاهیجان و قزوین و "درگزین "  را فتح میکند و امام زاده را حاکم منطقه منصوب می کند .


در نهایت امامزاده را با یکصد و چهل زخم تصور میکند که هنوز رمق دارد و به زخمی که " چهل گوش " بر پهلوی حضرت زده شهید می گرداند .


فکر میکنم همینقدر که نوشتیم کافی باشد که مشت نمونه ایست از خروار .


باور دارم که دوست عزیزم یقین کرده باشد که منابع برای نوشتن در مورد این  دو امام زاده بزرگوار به اندازه کافی وجود ندارد و کسانی که بسیار زحمت کشیدند و مطالبی برای این دو امام زاده جلیل القدر نوشتند همین جنگ نامه را پایه تحقیق خود گذاشتند که تا واقعیت بسیار فاصله دارند .


اما واقعیت چیست ؟

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:56 - 0 تشکر 615132

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت پنجم


گیلان دارای انبوهی امام زاده است که از بازماندگان سادات جلیل القدر علوی میباشند که بر معتقدان منت گذاشته و به این خطه تشریف آورده بودند و به علت سلوک خوب و زهد و پاکی که در زمان حیات داشتند مردم از آنها خاطرات خوبی داشتند و پس از مرگشان احترام به آنها ادامه یافت و بر قبرشان مقبره ای ساختند و بر فاتحه خوانی و دیدن و زیارت مرقد آنها اهتمام دارند  و گاهی برای مسائل روزمره شامل سوگند یادکردن برای وفاداری یا جلب اطمینان برای حل اختلاف ها و بست نشینی مجرمان و برگزاری مراسم ختم مردگان و عزاداریها و مراسم نذریها و ... هم کاربرد دارد .


عده ای از این علویان دارای تاریخ مشخص و مکتوبی هستند و کاملا مشخص است که از کجا آمده اند و چه عملکردی داشتند و چطور از دنیا رفتند مثل سادات کیائیه و یا ساداتی که در جریان قیام حسن بن زید داعی الکبیر یا سادات مرعشی مازندران  بودند و بسیاری هم تاریخ مشخصی ندارند و گروهی از خواب و رویا به این نتیجه رسیدند که فلان جا امامزاده دفن است و گروهی برای آنها افسانه و داستان ساختند و تمام ناشناخته ها را پسر امام موسی کاظم (ع) معرفی میکنند  .


چهار امامزاده در گیلان مشهورتر از دیگر امامزادگانند که شامل سید جلال الدین اشرف در آستانه اشرفیه ، خواهر امام در رشت ، شاهزاده ابراهیم در شفت و امامزاده هاشم هم در سراوان رشت .


واقعیت این است که برای دست یافتن به اطلاعاتی در مورد این چهار امامزاده محترم و محترمه منابع معتبری در دسترس نیست ، محققان بزرگواری که کتاب جنگ نامه را مبنای تحقیق خود گذاشتند از واقعیت هزاران کیلومتر دور افتادند و بهتر از هر کسی میدانند که این کتاب افسانه و رمان است و با کتب تاریخی معتبر هیچ تطابقی ندارد و ناچارا هر تحقیقی که بر اساس این کتاب نوشته شده را فاقد ارزش میدانم .


تنها یک علوی تا سال 250 قمری به شمال ایران آمد آنهم در سال 171 خورشیدی ، یحیی پسر عبدالله پسر نوه امام دوم شیعیان و برادر محمد نفس الزکیه قیام کرد و به ایران و گرکان گریخت  ولی توسط حاکم ایرانی گرگان فریب خورد و به بغداد رفت و زندانی شد و در زندان از دنیا رفت ، این فرد نخستین علوی بود که به شمال ایران پناه آورد .


در همین مورد مسعودی در کتاب مروج الذهب صفحه 347 مینویسد " یحیی به سرزمین دیلم پناهنده شده بود و فرمانروای دیلم او را به صد هزار درم به عامل رشید بفروخت که بقتل رسید . رحمه الله "


یعنی هنوز برای مردم گیلان هیچ فرقی بین عرب علوی و غیر علوی نبود و عرب گریخته را به پولی فروختند .


کسانی که اعتقاد دارند این امامزادگان جلیل القدر فرزندان بلا فصل ائمه معصومین هستند سخت در اشتباهند چون اولین سادات علوی با حسن بن زید داعی الکبیر به مازندران آنهم بصورت دعوت شده وارد شدند نه سرزمین گیل و دیلم ، این را میتوانید از بسیاری از کتب معتبر از جمله طبری ، مسعودی ، یعقوبی ، شوشتری ، حمدالله مستوفی ، ابن اسفندیار ، و .... ببینید و با فرضیات خود مطابقت دهید چون آنها کوچکترین وقایع مهم علویان را ثبت کردند .


از همه اینها گذشته دو کتاب تاریخی که مردم ساکن گیلان نوشته اند شامل کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان ، نوشته با ارزش سید ظهیر الدین مرعشی که " سوانح و حالات گیلان و دیلمستان را تا سنه احدی و ثمانین و ثمانائه ( 881) در شش باب نوشته شد  " و تاریخ خانی اثر با ارزش علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهیجی که " در منتصف صفر اثنی عشرین تسمعمایه ( 922) بعون الهی و به دولت ... به اتمام رسید " ، هیچ اثری در مورد چهار امامزاده فوق الذکر نیست در صورتیکه میر ظهیر سعی کرده است منصفانه دیده ها و شنیده ها را بطور دقیق بنویسد بطور مثال :


" روز دوشنبه دهم رجب را به ولایت دو هزار به قریه جزما که مزار مبارک امام زاده ابوالقاسم بن موئدبالله علیهماالرحمه و الغفران است ... " ( ص 448 ) و یا " از آنجا به زیارت سلطان العارفین اویس القرنی ( به قتل رسیده در جنگ صفین سال 38 هجری ) به اعلی تل تشریف بردند " ( ص 323 ) ، این یعنی سید به جزئیترین امور توجه داشته و ذکر کرده است ولی هرگز در جایی نگفته است که احدی از سادات یا مردم عادی به زیارت این چهارامامزاده رفته باشند و هیچ جا اسمی از این بزرگواران ذکر نکرده است .


میر ظهیر در صفحه 17 از همراهان سید علی کیا که به سید قوام الدین پناهنده شده بودند از شخصی بنام " دائی کوچانی " نام میبرد ( کوچان اسم سابق آستانه اشرفیه امروزی است ) ولی نامی از امامزاده در هیچ جای کتابش نمیبرد.


میرظهیر دو جا از " سراوان " نام میبرد ( محل زیارتگاه امام زاده هاشم گیلان ) در صفحه 131 ، " چون از قرای کوهدم به قریه سراوان رسیدند ، با جلال الدین غدر کردند و به قتل آورده و به آب سفید رود انداخت و..." در اینجا نامی از امام زاده هاشم نیست و این تنها جلال الدینی هست که در تاریخی معتبر به قتل رسیده و به آب سفید رود انداخته شده است که البته از سادات علوی نبود .


در صفحه 411 نیز سید ظهیر خود شخصا حاضر بوده " " حضرت امیره را به موضعی که مشهور است به سراوان کوهدم به خدمت رسیده .... " ، این یعنی سید میر ظهیر الدین که مردی معتقد و مذهبی بود در سراوان حضور بهم رسانید تا مذاکراتی با امیری از غرب گیلان داشته باشد و بارگاه امامزاده هاشم را ندید و از کسی در مورد او هیچ چیز نشنید ؟ در هرصورت هیچ اسمی از امامزاده بزرگوار نیاورد که نشان میدهد تا آن زمان اصلا هنوز در آن مکانها امامزاده ای نبوده است .


میر ظهیرالدین بارها از رشت و شفت نام میبرد ولی هرگز نه از شاهزاده ابراهیم شفت اسمی می آورد نه از خواهر امام رشت .


در شکست ها و پیروزیها ، تصرف و از دست دادنها و ... هرگز از آستانه اشرفیه یا کوچان گزارشی در کتاب میر ظهیر الدین نیست و گویا کوچان روستایی کم نام و نشان در زمان سید بوده است .


کتاب تاریخ بعد از میر ظهیر کتاب تاریخ خانی است که مثل تاریخ میر ظهیر هیچ اسمی از چهارامامزاده بزرگوار منظورنظرنبرده است و از آنجا که نویسنده خود لاهیجانی بوده باید بیش از ظهیر الدین به مناطق اطراف آشنائی داشته باشد ولی نکته ای که مهم است آقای قاسم غلامی کفترودی نتیجه ای عجیب از جنگ نامه معروف گرفتند و آن اینکه چون سادات کیائیه زیدی مذهب بودند و امامزاده سید جلال الدین اشرف شیعه اثنی عشری ، به همین خاطر نویسندگان تاریخ سادات کیائی نام امامزاده را سانسور کردند و ... در حالیکه در صفحه 54 تاریخ خانی که بسیار دقیق و جزء به جزء نوشته شده است میخوانیم " بعد از استقامت نواب حضرت( میرزا علی ) به قزوین ، خاطر خطیر مهر تنویر ، به زیارت مزارات و استفاضت انوار سعادت امامزاده حسین مایل شد و روی دولت به گلگونه خاک آن شهید سعید بر افروخت " ، این امامزاده حسین در قزوین همان است که جنگ نامه معروف آن را از یاران سید جلال الدین اشرف معرفی میکند( حمدالله مستوفی در کتاب نزهه القلوب صفحه 58 این امامزاده را حسین پسر امام علی بن موسی الرضا معرفی میکند )  وطبعا هنوز امام دهم شیعیان زنده بود بحث شیعه اثنی عشری راه انداختن معقول نیست ولی در نتیجه گیری از جنگ نامه آقای غلامی چطور به این نتیجه رسیدند معلوم نیست .


در کتاب حدودالعام و نزهه القلوب و تاریخ گزیده ، اثری از این چهار بزرگوار نیست  و اولین کتابی که اسمی از امامزاده سید جلال الدین اشرف برده است کتاب تاریخ گیلان نوشته عبدالفتاح فومنی گیلانی میباشد که قسمتی از تاریخ گیلان را بین سال های 923 تا 1038 هجری را توصیف میکند .

چهارشنبه 5/4/1392 - 10:58 - 0 تشکر 615133

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت ششم - اسلام در شمال ایران

مسلمان شدن مردم مازندران -
" پس اول والی از قبل بنوالعباس بطبرستان ابوالخصیب بود و اول عمارت که اهل اسلام فرمودند مسجد جامع ساری ابوالخصیب فرمود روز دوشنبه ماه آبان سال بر صد و چهل و چهار( 140 شمسی )، از فتح طبرستان او بآمل دو سال پادشاهی کرد بعد ازو ابوخزیمه را فرستادند در سنه اربعین و مایه (142شمسی) ، بسیاری از وجوه و اعیان گبرگان ( زرتشتیان )  قتل کرد و دو سال طبرستان داشت تا ابوالعباس طوسی را فرستادند  " . (ص178).

" بعد یکسال ... او را معزول کردند و روح بن حاتم بن قیصر بن مهلب سنه تسع و اربعین و مایه ( 145 شمسی ) بعوض او فرستاده جور و ظلم و بیحرمتی کرد ، بعد پنج سال حال او عرض داشتند بعوض او خالد بن برمک الکاتب را بفرستادند ..... چهار سال پادشاهی کرد ..... و زندگانی با اهل ولایت برفق و مجامله پیش یرد تا خلیفه او را باز خواند و بعوض او عمر ابن هاعلا را پدید آوردند و در این تاریخ پادشاه شهریار کوه اصفهبد شروین باوند بود مصاف داد و او را را بشکست و شهرهایی که خالد برمک بکوه پدید آورده بود خراب گردانید ( ص 181).


تا منصور خلیفه را وفات رسید ( 154 شمسی ) و مهدی بخلافت بنشست ، برو عرض داشتند که عمر بن العلاء دختر مهرویه را بخواست ، مهدی خشم گرفت معزول گردانید ........ سعید بن دعلج را بعوض او فرستادند ، سه سال والی بود ( دوسال و سه ماه ) ، .... تا او را بازخواندند و نوبتی دیگر عمر بن العلاء را باز فرستاده ،  ..... و در این سال زلزله عظیم بود و احمد حنبل که مجتهد قومی است فتوی کرد ببغداد از اهل طبرستان خراج میباید ستد و ده یک از حبوب ، بحکم آنکه ولایت به قهر ستدند ، و چون یک سال از ولایت عمربن العلاء بر آمد معزول کردند و نمر بن سنان را فرستادند با اهل طبرستان مسامحت کرد تا بعد او عبدالحمید مضروب آمد و بدعت احداث فرمود و در خراج و جبایت آن ظلم روا داشت ، مردم بستوه آمدند " ( ص 182)


" مردم کوه اومیدوار ونداهرمزد پیش او شدند و حکایت ظلم ولاه خلیفه و تحکمهای ایشان با او گفته و ازو درخواست کرده که اگر تو بدین کار اقدام نمایی ما همه در فرمان و مطاوعت جان فدا کنیم مگر کهستان را از جور و ناجوانمردی ایشان مسلم گردانیم و تو نیز بملک پدران رسی ، گفت اول بدین مهم با اصفهبد شروین مشورت باید کرد و از مصمغان ولاش بیعت طلبید ......... هردو با اجابت و تحریص رغبت کردند ...... با جمله اهل ولایت وعده نهاده که در فلان روز در فلان ساعت هر طبرستانی را که چشم بر کسان خلیفه افتد بشهر و رستاق و بازار و گرمابه و راهگذار بگیرند و در حال بکشند ....... و بجایی رسید که زنان  شوهران را از ریش گرفته بیرون می آوردند و بکسان او سپرده گردن میزدند ، بیک روز طبرستان از اصحاب خلیفه خالی شد " .


خلیفه حمادبن عمر الذهلی و خالدبن برمک را به ری فرستاده بود ، از این حال خبر یافتند و پیش خلیفه صورت واقعه نبشته ، و سالم فرغانی را .... گسیل کرد ، چون به حضرت رسید و حال عرض داشت از خجالت خلیفه گفت آخر کسی نباشد بطبرستان رود و سر ونداد هرمزد پیش من آورد ، سالم گفت اگر امیرالمومنین مدد دهد من بروم ، فرمود تا مردان بگزینند و او را روانه کرد ، چونکه بطبرستان رسید بصحرای اصرم فرود آمد ، ونداد هرمزد پیش باز آمد با حشمی بسیار ...... هفت روز بود که بشراب مشغول بود ، چون دیده بان لشکر دید و آواز بر آورد سالم برخاست و سلاح پوشید ، وندااومید با حشم در سرای او گرفته بود ........ شمشیری برمیان سالم زد ، کشته از اسب در افتاد ...... و این سالم را خلیفه با هزار سوار برابر نهادی  " (ص 183تا 185).


"چون خبر سالم به خلیفه رسید تافته شد و امیری از امرای درگاه فراشه نام با ده هزار مرد ترتیب کرد و بطبرستان فرستاد ......... ونداد هرمزد فرموده بود که البته هیچ آفریده براه ایشان مایستد و بگذارید تا دلیر شوند و از ما حسابی نگیرند ....... و پیش اصفهبد شروین فرستاد به پریم و کیسمانان ( از مناطق سوادکوه فعلی ) تا او نیز بیاید و یاری دهد ، اصفهبد شروین تهاون و مماطله نمود تا فراشه برو گمان ضعف و بیچارگی برد که پیش نیاید ، وندادهرمزد چهاصد بوق و چهارصد طبل راست کرد .......... و چهارهزار نفر حشم جمع کرد از زن و مرد و هریک را تبری و دهره ( داس مخصوص درو برنج) بدست داد ، گفت من با صد مرد بیرون خواهم شد و خویش را بفراشه نمود ، چون ایشان مرا ببیند پشت بر گردانم تا بقفای ما امید نصرت بیایند ، شما همچنین صف کشیده از هر دو جانب خاموش باشید تا ایشان تمام درون کمین آیند ، چون من طبل باز فرو کوبم چهارصد بوق دمیدن و طبل زدن گیرید و چهار هزار درخت بریدن تا چنان سازیم که یک تن بیرون نشوند ،


همچنانکه گفت فراشه را با لشکر او در کمین آورد و چون آوازهای بوق و طبل و تبر و دهره از دو جانب بیک بار بگوش ایشان رسید متحیر و سراسیمه شدند و گمان افتاد صاعقه قیامتست ، آن چهارصد مرد خویشان و معتمدان اصفهبد شمشیرها در نهادند ، بیک لحظه دو هزار مرد را فرو آورده ، فراشه را گرفته پیش اصفهبد بردند گردن بفرمود زد " ( 185و186)


" فی الجمله خبر قتل فراشه بمهدی رسید روح بن حاتم  را فرستاد ، او ظالم و بدسیرت بود ..... بعد از او خالد بن برمک را فرستادند ، با وندادهرمزد دوستی و مخالصت نمود و کهستان بدو باز گذاشت و مردم او بر کسان خلیفه مسلط بودند تا او را معزول کردند از آمل حرکت کوچ فرمود ...... بعوض او دیگر باره عمربن العلاء رابطبرستان فرستادند بیامد و با وندادهرمزد خصومت پیش گرفت و جمله کهستان از او باز ستد و چنان خلق گردانید که بآبادانی قرار نتوانست گرفت ،....... وندادهرمزد را کمین فرمود کرد و همه با او بگفت و این جماعت را بدست شمشیر داد و در میانه او بگریخت ، عمر بن العلاء با تنی چند از آنجا مقهور بازگشت ، مهدی خلیفه برو متغیر گشت .(ص 187)


تمیم بن سنان را بفرستاد باونداد هرمزد صلح کرد ، خلیفه را باز نمودند یزید بن مرید و حسن بن قحطبه را بفرستا و بولایت آمدند و با او ( وندادهرمزد )حربها پیوسته و برو غالب گشته و جمله ولایت به تصرف خویش گرفته و بسیار مردان او را کشته ........ او عاجز وتنها با تنی چند ببیشه ها متواری میبود تا خلیفه پسر خویش هادی لقب موسی بن مهدی را بگرگان فرستاد ، ....... تا وندادهرمزد پیش او رفت و موسی مقدم او غنیمت شمرد و بیزید مثال نبشت تا کهستان او را مسلم دارد و از گرگان کوچ کرد ...... وندادهرمزد را با خویش میبرد در راه خبر وفات مهدی رسید ، بتعجیل ببغداد رفت و بخلافت بنشست .


مدتی برین برآمد برادری بود کهتر از وندادهرمزد ، ونداسفان نام ، بهرام فیروز را که بگرگان بر دست خلیفه مسلمان شده بود گردن بزد ، این حال بر خلیفه  عرض داشتند ، فرمود تا وندادهرمزد را بیاورند و پیش او بقصاص آن مرد بکشند ، چون آوردند .... دانست بخواهد کشت .... گفت من در دست امیرالمومنین ام کار کشتن من تعذری ندارد و فوت نشود اما ونداسفان بنده امیرالمومنین را برای آن کشت تا تو بعوض آن مرا فرمایی کشت و کهستان ملک او گردد ، اگر امیر المومنین ...... مرا فرستد تا او را سر بردارم و بحضرت آرم ...... و فرمود که او را بآتشکده برند و سوگند دهند ..... چون سنب اسبش بخاک طبرستان رسید بزیر آمد و سر بسجده بر زمین نهاد و پیش ونداسفان فرستاد که بگوشه شود چنانکه البته مرانبیند و نزد من نیاید ، تا موسی زنده بود چنین کردند .


تا در یک شب موسی فرمان یافت و هرون بنشست و مامون در وجود آمد و او را هارون الرشید گفتند ، مردی لجوج و کینه دوست و ستیزه کار ، سلیمان بن منصور را بطبرستان فرستاد ، هشت ماه والی بود ، بعد ازو هانی بن هانی را و او مردی مصلح بود و عادل ، ولایت ایمن داشت و با وندادامید صلح کرد ، او را معزول کردند و عبدالله بن قحطبه را فرستادند و بعد او عثمان بن نهیک را که بانی جامع آمل بود ، و بعد ازو سعید بن سلم ..... چون شش ماه بگذشت بعوض او پسران عبدالعزیز حماد و عبدالله را فرستاد که ده ماه بر آمد ، المثنی بن الحجاج سنه سبع و سبعین و مایه (172 شمسی) رسید یک سال و چهار ماه والی بود در سنه ثمان عبدالملک بن القعقاع را فرستادند یک سال بماند و عمارت حصار آمل و ساری را مرمتها کرد ....... بعد او عبدالله بن خازم را فرستادند " ( 188و189) .


" بعد او مردم شالوس و رویان خروج کردند و نایب او سلام نام داشت و بلقب سیاه مرد ، از ولایت براندند و با دیالم ساخته و عهد پیوسته و زنی خوب بکلار بود ، آنرا بگرفتند تا فساد کنند ، زن خویشتن در جوی انداخت ، آب زن را هلاک کرد ، نایب عبدالله که بکجور بود این حالها او را باز نمود ، هم در لحظه برفور بچالوس تاخت ، صدام نام قاضی بود که گفتند فتنه ها او انگیخته است .... متواری گشت و ازو بگریخت ..... مردم قاضی را بدست باز دادند ، سه شبانروز بدرخت باز کرده داشت و فرمود جمله مردم آن ناحیت بیایند تا مرادهای شما بدهم .... هر کسی بنشاط و امید روی بدو نهادند ، همه سرایها بست و موکلان برگماشت ، روضان بود نماز شام ناگزارده بر پشت اسب روزه بگشود ، بباغی فرستاد تا خوشه انگور آوردند و نانی بدست گرفت و میخورد و یک یک را از آن سرایها بیرون آوردند گردن میفرمود زد ...... روز را از جمله آن قوم هیچ نمانده بودند  .


و از آنجا به سعید آباد شد ، مردم را از حصنی که در آنجا بودند بیرون آورد بقهر ، تا آخر ایشان جمله بکشت و دیه خراب کرد چنانکه سالها هیچ آدمی را مقام نبود و وطن نساختند .


تا هارون او را معزول کرد و ولایت طبرستان بمحمدبن یحیی بن خالد برمکی و برادر او موسی داد ...... بطبرستان محمد و موسی مستقر ساختند و ملکهای ارباب بقهر میخریدند و تغلبها کردند و هر کجا دختری خوب ............ از خوف فضل و جعفر کسی را زهره آن نبود که ظلم ایشان بر هارون عرض دارد تا هارون بر جعفر خشم گرفت و استیصال ایشان فرمود " ( ص189و190).


" بعد برامکه بطبرستان جهضم بن جناب را فرستادند و چون او را معزول کردند احمد بن الحجاج را بعد او خلیفه بن سعید بن هروی الجوهری را ، چون بآمل رسید مهرویه الرازی را بنیابت خویش نصب فرمود و او بگرگان رفت و درین مدتها که یاد رفت ملک الجبال اصفهبد شروین باوند و وندادهرمزد موافق بودند با یکدیگر چنانکه از تمیشه تا رویان بی اجازت ایشان کسی از هامون پای ببالا نتوانستی نهاد ، همه کهستانها بتصرف ایشان بود و مسلمانان را چون وفات رسیدی نگذاشتندی بخاک ولایت ایشان دفن کنند .


تا خلیفه بن سعید بساری رسید و خواست پسر عم خویش را که نافع نام بود خلیفه خویش گرداند ، مردم اصفهبد شروین بشب بزیر آمدند و بسر او رفته او را کشته ، خلیفه بساری مقام ساخت و پیش مهرویه بآمل نبشت که احتیاط کند ، مردم طبرستان در حرکت آمدند ، او بر ملآ خلق آن نبشته خواند و گفت مردم آمل در همه جهان کیستند سیر خوارانرا زهره حرکت باشد ، اسفاهیان آمل از آن شتم او طیره شدند و چون شب آمد بسرای او رفته و سرش بریده و یک دسته سیر در اسفل او زده و میدان بازار آورده و عبرت را بچهار راه انداخته .


این خبر به خلیفه رسید که اهل طبرستان خروج کردند اما مال بیت المال برنداشتند .... و تصرف نفرموده ، گفت خلع طاعت نیست الا آنکه والی ظالم بود دفع ظلم واجبست ، عبدالله بن سعید الحرشی را بفرستاد ، جمله مردم باستقبال او شدند و او را باعزاز در ولایت آورده سه سال و چهارماه والی بود....... و در سنه سبع و ثمانین ( 201 شمسی) بود که بنیابت خویش جعفربن هارون نام را بجبایت خراج و مساح فرستاد بدیه های ونداسفان ، چون آنجا شد و مال حاصل کرد ونداسفان بیامد و بزوبین او را بکشت ، چهل مرد که با او بودند بگریختند پیش عبدالله آمده و معلوم گردانیده ، واقعه حال پیش منصور نبشت .... آوازه افتاد که خلیفه بعراق رسید ، .... از ساری به ری شد ، خلیفه آنجا بود قاضی ابوالبحتری و.... پیش اصفهبد شروین و وندادهرمزد فرستاد تا از طاعت ایشان معلوم کند ....... چون بحضرت شدند عرض داشتند آنچه ونداسفان کرد بی اشارت و مشورت ایشان بود ..........خلیفه چون این سخن بشنید از شهر ری کوچ کرد ...... پیش اصفهبد شروین و وندادهرمزد مثال فرمود نبشت که بخدمت آیند آ ایشان بجواب نبشتند ما در طاعت و وفای امیر المومنین میباشیم اما ما را گرو بفرستد تا امانی باشد آن وقت بیاییم ، خلیفه خشم گرفت و گفت مسلمانان را بگرو گبرکان چگونه دهم  ، ..... پیش اصفهبد شروین و وندادهرمزد فرستاد که یا بخدمت آیند و اگر نه حرب را بسازند ......  وندادهرمزد برفت و اصفهبد شروین گفت من رنجورم نتوانم آمد ، چون قاصد بدیشان رسید وندادهرمزد بزرگان خلیفه را گفت هر حکم بر اصفهبد شروین فرمایند من منقادم و عهده من ،


تا هرثمه بن اعین با نعیم بن خازم قرار نهاد که ما چون بهم جمع شویم از میان ما بیرون و از پس قفا او را شمشیری بسر فرو گذارد که خلیفه جز بکشتن او راضی نباشد ....... اصفهبد وندادهرمزد عظیم هوشیار و متیقظ بود ، عنان باز کشید و گفت ترا بر قرار باید بود ، اصحاب عذر خواستند و نعیم را به میان آورده و بعهد و سوگند وندادهرمزد را پیش خلیفه برده ، مدتی آنجا بماند .......... و فرمود که حاجت خواهد ، وندادهرمزد گفت مرا از عبدالله بن سعید عفو فرماید ، هارون با تشریف او را گسیل کرد و هرثمه را با او بفرستاد تا پسر او قارن و پسر اصفهبد شروین شهریار نام  را بنوا بیاورد  ، او قارن را به هرثمه سپرد و اصفهبد شروین شهریار را نداد ...... بضرورت شهریار را به پیش خلیفه فرستاد ، با خویشتن ببغداد برد .


عبدالله بن مالک را بطبرستان فرستاد و حکم کرد که هر چه زیادت کهستان است از اصفهبد شروین و وندادهرمزد باز گیرد ، بعد یک سال خلیفه از بغداد بعزم خراسان به ری رسید ، رنجور شد ، شهریار و قارن را پیش پدران فرستاد و او بطوس رفت و فرمان یافت ( مرد ) .( ص191-198) .

چهارشنبه 5/4/1392 - 11:1 - 0 تشکر 615135

سیر ظهور و سقوط حکومت های سادات علوی در شمال ایران - قسمت هفتم


" فی الجمله در عهد مامون اصفهبد ملک الجبال شروین فرو رفت و ازو دو پسر ماند : شهریار که پدر ملوک باوند بود بپادشاهی نشست ....... تا هم در آن نزدیک  وندادهروزد بشروین رسید و پسر او قارن بنشست ...... این خبرها بمامون رسید ، پیش ایشان رسول و تشریف فرستاد و نبشت که من عزیمت غزو روم  دارم ،  باید که شما هر دو اصفهبدان بیایید ..... رسول را با بسیار نعمت که داده بودند بازگردانیدند و گفته اصفهبد شهریار بهیچ حال نتواند آمد اما قارن بخدمت پیوندد ، و بر اثر رسول قارن بسیج راه کرد و اصفهبد مدد داد تا بروم رسید ..... قضا را آن روز مصاف داده بودند و مبارزان بمیدان نبرد ناورد میکردند .......... گروهی را بر شکسته و بطریقی از بطارقه روم گرفته و از آن طرف مظفر روی بجانب دیگر آورده ....... عنان مرکب را تیز کرد و اشارت فرمود که در پس من یک مشت بتازید ، و خویشتن را بر قلب ملک الروم زد و علم از جای برداشت و بزوبین علم بدرید ، مامون از قلب خویش بدو پیوست ، سپاه روم بهزیمت شدند و خلیفه فرمود تا سوار زرین سپر را پیش او آورند ...... و معلوم خلیفه گردانید که قارن بن وندادهرمزد است ....... و بنوبتها بتعریض و تصریح تمنی کردند که مسلمان شود تا مولی امیرالمومنین بنویسیم و طبرستان بتو سپاریم ، قبول نکرد  . عاقبت بعهد و استظهار بولایت فرستادند .

چون قارن هلاک گشت  و مازیار بمقام پدر بنشست  اصفهبد شهریار بن شروین طمع در ولایت ایشان کرد و او را میرنجانید تا بدان انجتمید که با یکدیگر مصاف دادند ، شهریار او را بشکست و ولایت بتصرف خویش گرفت ، او بزینهار و امان پیش وندامید بن ونداسفان شد ، شهریار نامه فرستاد که مازیار را بگیرد و بند بر نهد ، نزدیک من فرستد ، وندامید  از حکم شهریار نتوانست گذشت ، مازیار را بگرفت و بندهای محکم بر نهاد ، پیش شهریار فرستاد که معتمدان خود را بفرستد تا بدیشان سپارم ..... مازیار با زنان موکلان حیلت کرد و بندها برداشت و بگریخت ........ و عبدالله بن سعید الحرشی ...... در حق او مبرت و مکرمت فرمود و بمحل خویش فود آورد ، تا وقت آنکه ببغداد میشد او ملازمت نمود و ازو دور نشد ........... خلیفه پدر او قارن را روز مصاف روم دیده بود و شناخته فرمود مسلمانی برو عرض دارند ، مازیار اسلام قبول کرد و مامون او را محمد مولی امیرالمونین نام نهاد و کنیت ابوالحسن ، و ماهی چند برین آمد ، اصفهبد شهریار بطبرستان در گذشت ، فرزندان بسیار ازر بماند ........... اتباع او بیشتر ازو متنفر شدند ...... و پیش مامون شکایتها از وی نبشتند ...... مامون بکهستان ( مازیار ) را نامزد کرد و موسی بن حفض را بهامون ، و خلیفه بر موسی حفص خشم گرفته بود و او را از ولایتی معزول کرده ، پیش مازیار آمد و با او عهد نهاد ........ چون با همدیگر بطبرستان رسیدند بر مازیار خلق جمع شدند .

...... و بطلب شاپور( پسر اصفهبد شهریار ) بپریم ( واقع در 65 کیلومتری ساری امروز ) شد و با او مصاف داد و او را بگرفت .... و پیش موسی فرستاد ..... شاپور چون بدانست که مازیار او را بخواهد کشت پنهان بموسی قاصد فرستاد که ..... ترا صد هزار درهم خدمت کنم ، موسی جواب داد که طریق خلاص تو آنست که گویی مسلمان شدم و مولی امیرالمومنین ام ....... چون مازیار را دید ازو باستنطاق سوال کرد که اگر شاپور اسلام پذیرد و صدهزار درهم خدمت کند خلیفه را چه گویی ، مازیار خاموش می بود ..... آن شب سر شاپور بر فرمود گرفت و بامداد پیش موسی فرستاد ، موسی یو متغیر شد ........ و عهد تازه کردند و چهار سال طبرستان برین قرار بماند تا موسی فرمان یافت و محمد بن موسی بعوض پدر بنشست و مازیار ازو حسابی نگرفت و بکوه و دشت حکم او یکسان شد  .و برادر شاپور قارن بن اصفهبد شهریار با جمله باوندان و مرزبانان رزمیخواست  و فرشواد و مرزبان تمیشه برو کینه ور گشتند و شکایت ظلم و تغلب او بمامون نبشته تا مثال رسید که مازیار بحضرت آید

جواب نوشت که من این ساعت بغزو دیالم مشغولم و لشگر بر گرفت ، بچالوس شد و از جمله معارف و ارباب آن نواحی نوا بستد و بضرورت همه مطیع او بایستند بود ، خلیفه بایست بمدارا و لطف او را بدست آورد ، ........ پیش او فرستاد تا او را بحضرت برند ، مازیار ازین آگاه شد ، هرکه بطبرستان زوبینی بر توانست گرفت بدرگاه خویش جمع کرد و یحیی بن روزبهان و ابراهیم بن ابله را تا به ری باستقبال ایشان فرستاد و فرمود که براه سواته کوه و کالبذرچه و کندی آب ببیراه و شکستها آنجا که بر اسب نتوان نشست در آوردند و بمحنتهای بسیار بعد چند روز چون بهرمزد آباد بدو رسیدند و چندان عدد خلایق و انبوه اجناس و اصناف آدمی بدرگاه او بدیدند از صعوبت طرق و مهالک و بسیاری عدد حشم ممالک او شگفت ماندند  ......... عاقبت علل و بهانه پیش آورد ....... و قاضی آمل و قاضی رویان را با ایشان گسیل کرد .


و چون ببغداد رسیدند و دریافت ملاقات خلیفه میسر شد از ایشان حال طاعت و سیرت مازیار پرسید ، بخلاف راستی عرض داشتند تا هر دو بیرون آمدند ........ قاضی آمل ببارگاه توقف نمود ...... بخدمت تو میرسانم که او خلع طاعت کرده است و همان زنار زراتشتی بر میان بسته و با مسلمانان جور و استخفاف میکند ...... مامون بر عزیمت روم ساختگیها کرده بود و براه ایستاده، قاضی را گفت میباید ساخت تا وقت مراجعت من که این مهم بر من عظیم تر است .

مازیار خبر رفتن خلیفه بروم یافت ، چون گرگ ضاری اهل آمل و ساری را بخوردن گرفت مردم رویان از ظلم او بجان آمدند ، با همدیگر تعبیت کردند و موافقت نموده ، بهر موضع که او را عاملی بود جمله را کشته ، و بسفوح آمل خلیل بن ونداسفان گفتند مهتری بود فرستاده او را یار و معین ساختند ......... این خبر بساری بمازیار بردند ، حشم جمع کرد و بآمل آمد ، اهل شهر دروازه ببستند و مردم رستاق را بشهر آورده و پیش محمد بن موسی شدند که قاضی مازیار پیش خلیفه آمد و خلع طاعت او معلوم کرد و اجازت یافت که ما او را بکشیم .... محمد نیز یار ایشان شد

مازیار در حال پیش خلیفه مسرعی روانه کرد و نمود که مردم آمل و رویان و ثغر چالوس خلع طاعت امیرالمومنین کردند و محمد بن موسی را فریفته و یاور گرفته و علویی را بخلافت نشانده و شعار سپید گردانیده ........ بعد هشت ماه شهر آمل بقهر بستد ....... پیش خلیفه فتح نامه فرستاد ، مامون محمد بن سعید را فرمود بطبرستان شود و حال خروج و خلع طاعت بداند و معلوم کند که این علوی کیست و چون بطبرستان آمده ، واقف گشت ، باز نمود که مازیار آنچه باحوال علوی نبشت دروغ بود ......... و محمد بن موسی خدمتی نبشت که اهل ولایت با مازیار حرب باجازت من کردند و قاضی آمل مرا چنین گفته بود ، خلیفه چون نبشته ها بخواند بر محمد بن موسی خشم گرفت و مثال داد که دشت و کوه طبرستان بمازیار سپارد ..... مثال بمازیار آوردند بشهر آمل منادی فرمود تا جمله معارف و اعیان و منظوران و مشهوران ولایت آمل بمقصوره جمع شوند ، و محمد بن موسی را نیز حاضر کرد و همه را از آن موضع در پیش افکند و او بدنبال ایستاده ، میبرد تا ....... چنان شدند که محمد بن موسی و برادر او را خلاف حصیر پاره و خشتی که زیر سر گرفتی نماند ." ( ص198تا 211)


و چون مامون بگذشتگان پیوست ( سال 212 شمسی ) برادر او ابراهیم المعتصم با او بود بخلافت برو بیعت کردند ، و عبدالله طاهر را بخراسان احوال مازیار و بدسیرتی و نامسلمانی او باز نمودند ........ مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد و حکم بر مسلمانان تا مسجدها خراب میکردند و آثار اسلام را محو میفرمودند " (ص212) .

چون معتصم از حال مازیار واقف گشت جواب فرمود نبشته عبدالله را که بطبرستان شود و او را بدست آورد ، عبدالله طاهر عم خویش الحسن بن الحسین ( برادر طاهربن حسین فاتح ایرانی بغداد و قاتل محمد امین ) را پیش خلیفه فرستاد و درخواست کرد تا از جانب عراق او را مدد دهد ، محمد بن ابراهیم را با عم عبدالله گسیل کردند ، چون لشگر خراسان بتمیشه رسیدند جمله کهستانها را لشکر گرفته بودند و اهل ولایت مازیار را باز گذاشتند و بعبدالله طاهر وعم او پیوسته تا بهر موضع که مازیار فرود آمدی ناگاه بسر او می بردند ، عاقبه الامر گرفتار آمد و عبدالله او را در صندوق بست که بجز موضع چشم هیچ گشاده نبود و بر استری نهاده روی بعراق آورد " ( 219) .

" فرمود تا فقهای بغداد را بیاورند و بفتوی ایشان اول حد فرمود زد چندانکه جانش برآمد و بعد از آن جثه او را بحظیره بابل بردار کردند ........ و پادشاهی مازیار بدشت و کوه طبرستان هفت سال بود و بعد ازو کهستان به بنداربن موزه افتاد و الحسن بن الحسین بن مصعب عم عبدالله طاهر را بپادشاهی طبرستان پدید آوردند ........ و محمد بن ابراهیم را مسبب و مستخرج اموال مازیار گردانیده بود و بسیار کس را بدان حوالت هلاک کرده بودند ، در سنه ذی الحجه سنه ست و عشرین و ماتین(220شمسی) الحسن بن الحسین فرمان یافت و بعوض او طاهر بن عبدالله بن طاهر بطبرستان آمد ، یک سال و سه ماه پادشاهی او را بود تا از خراسان خبر وفات پدر او عبدالله رسید برادر خویش محمد بن عبدالله را بنشاند و او بخراسان شد هفت سال پادشاهی کرد و عناب بن الورقاء الشیبانی با طاهر بن عبدالله بطبرستان میبود .

درصفر سنه سبع و ثلاثین و ماتین ( شهریور 230شمسی) محمد بن عبدالله ببغداد شد ، سلیمان بن عبدالله را بطبرستان پدید آوردند ، دو سه سال زندگانی باحتیاط کرد تا در سنه اربعین و ماتین ( 233خورشیدی)  ..... معتصم درین سال خادمی را از کبار درگاه پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد بتهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست و محمد بن عیسی بنیابت طاهر طبرستان بعدل و انصاف بیاراست و بدع و جور برداشت تا دیگر باره سلیمان بن عبدالله را باز فرستادند ، عبدالله قریش را نیابت داد و بآمل مدتی ، و بعد او اسد بن جندان را و مردم آمل استقبال کردند ....... بعد مدتی سلیمان او را معزول کرد از ولایت آمل و محمد بن اوس را نصب فرمود و رویان و چالوس با هم ضم گردانید ، محمد پسر خویش احمد را بثغر چالوس چالوس بنشاند و کلار نیز بدو سپرد و ظلم و استهزاء و استخفاف بجایی رسانیدند که مردم جمله املاک بفروختند و کسانی که ثروتی داشتند خانه باز گذاشتند و به ولایات دیگر نقل کرده ، هر سال سه خراج ستندی یکی برای محمد بن اوس و یکی برای پسر او و دیگری برای مجوسی که وزیر ایشان بود " ( ص 223) .

"و در این تاریخ ( 226شمسی ) خلافت بغداد به جعفر المتوکل افتاد و او وزیری داشت عبدالله بن یحیی بن خاقان ، ناصبی مذهب بود ، همیشه بر سفک دماء آل رسول علیهم السلام او را تحریص کردی و بدیهای او را نهایت نیست تا بحدی که مقابر شهداء کربلا را خراب کرد و آب فرمود بست و بکشت زار کرد و جهودان را آنجا فرستاد و برگماشت تا اگر مسلمانی بزیارت شود بگیرند و هلاک و هلاک کنند (سال229 شمسی)....... آورده اند که چون متوکل بخلافت بنشست همچنانکه کسی را بهوس شکار و سایر ملاهی میل باشد او را میل بدان بود که سادات آل رسول را هلاک کند" (ص 224) .

" فی الجمله سادات علویه بعهد او بکنجها و بوادی و خرابیها متواری بودند تا او نیز گذشت( در سال 240 شمسی به قتل رسید ) و پادشاهی میان سه پسر قسمت کرد ، مهتر ایشان منتصر بخلافت نشست " (ص226) .


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.