گناه در شعر حافظ
یکی از مباحثی که حافظ نگاهی تازه بدان داشته و قبل از او چنین پیشینه ای نداشته است مسأله گناه است. او با پیش کشیدن این امر انسانی به مبارزه ی کسانی می رود که به دروغ ادعا می کنند که دامن پاک داشته اند و از این راه بازار تزویر و خودنمایی را رواج بخشیده اند .
از نظر حافظ انسان ویژگی های زیادی دارد و قسمت اعظم این ویژگی ها به این دلیل در انسان هست که او انسان است و به دلیل انسان بودن واجد آنهاست و اگر فرشته یا حیوان بود واجد آن ها نمی شد ولی یکی از ویژگی های بسیار مهم آدمی که کمتر به آن توجه شده است لغزش کار بودن آدمی است ،مساله گناه در دیوان حافظ برجستگی خاصی دارد و به دلیل همین نگاه خاص به گناه است که از میان اسما و صفات خداوند دو صفت غفور بودن و کریم بودن برای حافظ مرکزیت داشته اند .[7]
حافظ به گناه از منظر دیگری نگاه می کند – والا گناه چیزی نیست که این قدر روی آن سرمایه گذاری کرد ازگناه باید توبه کرد و بعد آنرا به فراموشی سپرد – و چون آنرا از وجود آدمی پاک شدنی نمی داند سعی می کند انسان را با این امر مهم آشتی دهد ، آشتی دادن به این معنا که معنای آن را برای آدمیان روشن کند و جای آن را در زندگی فردی و اجتماعی نشان دهد .
حافظ برای ریشه یابی گناه و اینکه چگونه این لغزشکاری در وجود انسان به ودیعت نهاده شده است به خلقت اولیه انسان برمی گردد در غزل مشهور او
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند [8]
خداوند می خواست قالب خاکی آدم را بسازد تا روح خویش را در آن بدمد به ملائکه دستور می دهد مقداری خاک فراهم نمایند « پس جبرئیل را بفرمود که برو، از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور .جبرئیل علیه السلام برفت، خواست که یک مشت خاک بردارد .خاک سوگند بر داد : به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم .
جبرئیل چوت ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت و گفت : خداوندا ، تو داناتری خاک تن در نمی دهد. میکائیل را بفرمود: تو برو. او برفت، هم چنین سوگند بر داد ، بازگشت حق تعالی عزرائیل را بفرمود: برو ، اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور . عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله ی زمین بر گرفت .[9]
بعد از فراهم شدن خاک ، حق تعالی برای گل کردن خاک آدم ، فرشتگان را به میخانه می فرستد تا کمی شراب بیاورند تا خاک آدم به وسیله شراب به گل تبدیل شود .
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره چکید نامش دل شد [10]
خاک به اکراه به درگاه می آید و خداوند به دیده ی جمال خویش در خاک نظری می کند خاک سرمست جمال الهی می شود و سراپا عاشق .
حسنت به ازل نظرچو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد [11]
و حافظ در غزل دیگری همین معنا را بیان می کند که خاک با مشاهده ی جمال خداوندی عاشق می شود و چون ملائکه معنا و مفهوم عشق را نمی دانند از رشک چون آتش سوزان می شوند و زبان به گلایه می گشایند
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست از آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد [12]
هدف خداوند از این خلقت چیست ، طبق آیات می خواهد گوهر امانتی در این صدف به ودیعت نهد گوهری که تاکنون خود خزانه داری آن را بر عهده داشته است ، آنرا به تمامی موجودات زمینی و آسمانی عرضه می کند انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال ، کائنات از قبول این امانت سر باز می زنند فابین ان یحملنها و اشفقن منها ولی گویا قرعه این کار از قبل به نام آدم زده شده است فحملها الانسان انه کان ظلوما و جهولا [13]
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند [14]
حافظ در این بیت از آدم با صفت دیوانه یاد می کند ،دیوانگی از ویژگی های عاشقی است زیرا عشق نیز اگر از دری وارد شود عقل از دری دیگر بیرون می رود . خداوند در آیه 72 سوره ی احزاب می فرماید :
« ما امانت را بر آسمانها و زمین ها و کوه ها عرضه کردیم ، پس از پذیرفتن و حمل آن خود داری کردند و از آن هراسناک بودند و انسان آن را بر دوش کشید به درستی که او ستمگر و نادان بود »
حافظ در این غزل «ظلوم و جهول» را «دیوانه» تفسیر می کند نتایجی که از این غزل به دست می آید این است که انسان موجودی مست و مست شونده است و به تعبیری عاشق و عاشق شونده ،و به تعبیر حافظ دیوانه است و به تعبیر قرآن ستمگر و نادان . انسان با دیدن جمال ایزدی مست می شود و در حالت مستی و بی خبری قبول امانت می کند و بعد رفع شدن این خمار مستی است که می فهمد چه امانت بزرگی را قبول کرد است و زیر بار چه مسولیت بزرگی رفته است و دیگر راه برون شدی ندارد لذا انسانی که با مستی امانتی را قبول کرده است نباید انتظار داشت آن را با عقل خود حمل نماید این بارامانت ، آنقدر سنگین است که باید انسانی مست آن را حمل کند.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها [15]
و از سوی دیگر به این نتیجه می رسیم که ذات و سرشت بشری با شراب محبت الهی عجین گشته است و خداوند در خمیرمایه ی انسان از شراب استفاده کرده است و این خمیرمایه به گونه ای سرشته شده است که میل به گناه و لغزش در ذات اوست و به بیان دیگر انسان از خاک و شراب آفریده شده است ، یکی پاک است و دیگری ناپاک پس انسان خطاکار است و عصیانگر و به ناچار روزی خواهد لغزید و در گرداب گناهان خواهد غلطید .
در قرآن نیز به این نکته اشاراتی شده است که در ابتدای خلقت وقتی خداوند به ملائکه می فرماید من می خواهم خلیفه ای برای خودم در زمین خلق نمایم فرشتگان الهی معترض این امر می شوند و به خداوند رحمان می گویند آیا می خواهی کسی را خلق کنی که در روی زمین خون ریزی و فساد کند .برخی مفسرین گفته اند که ملائکه از ساختمان وجود آدمی بود که فهمیدند این موجود فساد گر است و در زمین طغیان خواهد کرد و خواهد لغزید و در برابر خداوند عصیان خواهد کرد .
و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدما [16]
کلمه معصوم هم که صفت انبیا و اوصیا ی الهی است اسم مفعول است یعنی کس دیگری او را محفوظ نگه داشته است یعنی این حفظ از سوی دیگری به او عطا می شود .
پس انسان موجودی مست و نیم بیدار است و در این جهان به طور حتم خواهد لغزید و روزی عصیان خواهد کرد و این عصیان کردن او جزء ذات اوست و سرشت او اقتضا می کند که روزی بلغزد .
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست [17]
حافظ در غزل دیگری به صفت نیم بیدار بودن و گناهکار بودن آدمی اشاره می کند این غزل نیز از غزلیات بسیار پخته اوست که جهان بینی حافظ را در مورد انسان نشان می دهد .
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه ی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفترگل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران نفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
حافظ در این غزل به دو صفت مهم آدمی اشاره می کند یک صفت خواب آلوده بودن و دیگری شراب آلوده بودن سجاده اوست . همه ی ما در این جهان به یک معنا خواب آلوده هستیم یعنی به تمام حقایق اشراف نداریم و با چشم نیم بیدار جهان را می بینیم و یک حجابی مانند خواب بین ما و حقیقت وجود دارد . دوم اینکه گر چه عبادت می کنیم و نماز می خوانیم سجاده ی ما شراب آلوده است ، سجاده نماد پاکی است و از شرطهای قبولی نماز یکی این است که لباس نماز گزار پاک باشد محل نماز غصبی نباشد . ولی ما انسانها هرچقدر هم تلاش کنیم که بی گناه باشیم و بی گناه بمانیم امکان پذیر نیست یعنی به هر حال ما گناهکار هستیم و جایی می لغزیم و یا پیوسته در حال لغزش هستیم و نباید این توهّم ما را بردارد که ما پاک پاک هستیم و پاک پاک خواهیم ماند همان غروری که حافظ از آن می گریزد و پیوسته به عابدان و زاهدان گوشزد می کند که به دلیل چند حج و چند رکعت نماز از خدوند و خلق خداوند طلبکار نباشند .
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت [18]
زاهدان به دلیل چند رکعت نمازی که می خوانندند انتظار داشتند که خداوند چیز بیشتری به آنها ببخشد
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست تا در میانه خواسته پروردگار چیست [19]
در این غزل حافظ با مغبچه ای گفت و گو می کند ابیات پایانی این دیالوگ بسیار زیبایند حافظ به مغبچه می گوید: آشنایان ره عشق ،عرفا و بزرگان طریق عشق ، در این بحرعمیق غرقه شده اند ولی به آب آن آلوده نشده اند یعنی در این زمین زیسته اند انواع پست و مقام ها را گرفته اند ولی هیچگاه آلوده ی آنها نشده اند مغبچه در جواب میگوید : گفت حافظ لغز و نکته به یاران نفروش ، یعنی، سخن لطیف و زیبایی می گویی و در عین حال داری لغز می گویی مگر شدنی است اگر در حرف زیبا و شدنی است در عمل شدنی نیست کسی وارد دریا شود و تر نشود این حرف، لغزی بیش نیست و این انسان به طور حتم می لغزد و اگر نلغزد جای شگفتی است و متضاد با حکمت الهی .
این از گناه کار بودن آدم و از طرفی دیگر ما انسانها به واسطه ی دو گناه بزرگ به زمین آمده ایم ، یکی گناه شیطان ، و دیگری گناه خود آدم ، مطابق قرآن و تورات و مطابق داستانها و اسطوره های دینی ، بودن ما در روی زمین مسبوق به دو گناه است که اگر این دو گناه نبودند بساط بشریت روی کره زمین پهن نشده بود و آدمی حیات بشری خود را روی کره زمین آغاز نکرده بود .اگر به داستان آدمی و ورود او به این جهان بیندیشیم و مخصوصاً از درون قصه ها و اسطوره ها نگاهی بیندازیم مساله گناه بسیار برجسته می شود و این برای حافظ هم برجستگی خودش را داشته است به همین دلیل او به گناه بسیار عمیق و ژرف نگاه کرده و نکته های بسیار عمیقی از درون آن کشف کرده است .
آن گناهان کدامند ؟ گناه اول را شیطان مرتکب می شود ، او از مقربان درگاه الهی بود ، عزیز خداوند بود سالیان متمادی خداوند را عبادت کرده بود، وقتی کار خلقت آدم به پایان رسید بایست تمامی فرشتگان بر آدم سجده نمایند همه به سجده افتادند الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین [20].
شیطان بر آدم سجده نکرد ،چرا سجده نکرد ؟ خود را برتر از آدم دید استکبار ورزید و گفت من از آتش هستم و آدم از خاک ، و خود را برتر دید خداوند به وی گفت : تو خیلی هم پستی ، خیلی هم خواری ، از درگاه ما بیرون شو.
اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
شیطان این گونه از درگاه الهی رانده می شود ولی از خداوند تا روز قیامت مهلت می خواهد ، قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون خداوند این مهلت را به او می دهد قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم ، شیطان هم قسم می خورد که به انتقام اینکه خداوند شیطان را گمراه کرده است تمام بندگانش را از راه راست گمراه کند .قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین [21]
بدین ترتیب شیطان دشمن قسم خورده آدم می شود خداوند کلی توصیه به آدم میکند که مواظب شیطان باشد و به او می گوید او یک دشمن آشکار است و بعد می فرماید ای آدم تو همسرت در بهشت بیارامید و از نعمت های آن از هر جا که خواستید به خوشی و فراوانی بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد [22] ولی شیطان آنها را گمراه کرد فازلهماالشیطان عنها و آدم معصیت کرد و از مرتبه ی بلند خویش ، بهشت بدون رنج و بیماری بیرون آمد و وارد زمین پر از آفات و عوارض شد . قلنا اهبطوا منها جمیعا لذا به دنبال این گناه است که خداوند آدم را از بهشت بیرون کرد و گفت که پایین رویید که شما برخی دشمن برخی دیگرید و در روی زمین تا وقت معین بهره مندی دارید و همانجا زندگی می کنید و همان جا می میرید و از همان جا بر انگیخته می شوید [23]
این دو حادثه ، حادثه هایی بسیار ژرف و تو در تویی هستند ، قصه به این سادگی هم نیست و نباید به آنها به چشم جزیی از تاریخ بشری نگریست این حوادث نیاز به تحلیل و تفسیر بسیار دقیق و عمیق دارند . آیا خداوند قصد فرستادن آدم به زمین را نداشته است؟ آیا این دو گناه کار روی دست خداوند گذاشته اند ؟البته خداوند از ابتدا می خواسته و نقشه اش این بوده که خلقت به این راه برود این گونه نبوده است که وادار شود نقشه ی خودش را تغییر دهد ، به هیچ وجه نافرمانی دو نفر نمی تواندکار را از دست خداند خارج سازد ، این طوری نبوده که دو نفر با گناهی که انجام می دهند بتوانند زمام امور را از دست خداوند خارج نمایند دنیا به هوس آدمیان اداره نمی شود که با نافرمانی عده ای امور جهان تغییر کند .
این داستان ها در ذهن حافظ بوده است و با تامل در آنها ست که حافظ زمانی که هوس می کند که این نظام آفرینش را تغییر دهد به سراغ آن گناه نخستین می رود . برخی مواقع شور طراحی نظام جدیدی برای عالم وجود حافظ را فرا می گیرد .
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم [24]
یا
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی [25]
و با این اندیشه ی گناه که در ذهن او بود می دانست از کجا باید شروع کند
از دل تنگ گنه کار برآرم آهی آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم [26]
و او می گفت من اگر روزی عالمی از نو بسازم و آدمی از نو بسازم آنقدر به بالا می روم که بتوانم جلوی گناه کردن آدم را بگیرم چون این عالم از آن گناه شروع شده است و طراحی این جهان را آن گناهان نخستین شکل داده اند ، یک نافرمانی و غفلت و یا یک سر کشی پرونده ی ما را روی زمین باز کرده است لذا اگر بخواهیم جهانی از نو طراحی کنیم و آدمی تازه با سرشتی تازه بسازیم باید برویم بالای بالا و آنجا جلوی گناه کردن آدم را بگیریم و بعد ببینیم که چه خواهد شد ، شاید برای همیشه در بهشت بمانیم و شاید از جنس ملائک بمانیم
اما اکنون آن معصیت ها رخ داده است و ما روی زمین هستیم و باید یک زندگی زمینی را تجربه کنیم ولی باید ازآن گناه نخستین چند درس بگیریم .اولین درس که باید گرفت این است که ما آدمیان باید به لغزشکار بودن خود ایمان بیاوریم و باور کنیم که ما معصوم نیستیم و دچار لغزش می شویم
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی [27]
آدم که پدر آدمیان بود به یکدانه وسوسه لغزید ما چگونه می توانیم در برابر خرمن خرمن وسوسه نلغزیم
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم چن ره آدم خاکی به یکی دانه زدند [28]
خداوندی که انسان را آفریده این را می داند و از انسان انتظار ندارد که بی گناه بماند و دچار لغزش نشود و انسان نیز نباید از خود چنین انتظاری داشته باشد . انسان باید از خداوند یاری بخواهد که او را از دام های شیطان رهایی بخشد و زمانی هم که در دام شیطان افتاد فورا توبه کند .
چنین که از همه سو دام راه می بینم به جز حمایت زلفش مرا پناهی نیست[29]
و این پیامی دارد برای مربیان و معلمان آموزش و پرورش که چگونه آدمی بسازند و از آدمی چه انتظاری داشته باشند و انتظار خود را چگونه با واقعیت وجود آدمی تنظیم نمایند و توقعات گزاف از انسان نداشته باشند پدر ما که پدر تمام بشریت بود دچار لغزش شد و ما نیز به تبع او همین طور
نه من از پرده ی تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت [30]
پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم [31]
ما اگر فرزندان خلف آن آدم هستیم که گول گندم را خورد ما نیز گول جو را خواهیم خورد اگر او را به یک دانه ره زدند ما نیز با دانه ی دیگری از راه برون خواهیم رفت . هیچ شاعر دیگری این مقدار روی قصه ی آدم سرمایه گذاری نکرده است و این دامن تر آدم را این قدر در آفتاب نیفکنده است ، حافظ این ماجرا را دائماً به رخ خداوند کشیده و می گوید خدایا ببین ، این همان آدمی است به دست خویش از خاک آفریدی و تمام ابزار های عصمت را در وجود او نهادی ولی به هر حال لغزید و ما نیز که فرزندان خلف آن آدم هستیم ناخلفی نخواهیم کرد و حتما روزی خواهیم لغزید و این لغزش کار بودن را بر پیشانی ما نوشته اند .
ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم [32]
نکته ای نیز حافظ به زاهدان و واعظان و مفتیان و حاکمان می آموزد این است که اگر قبول داریم همه ما خطاکاریم و روزی خواهیم لغزید به گناهکاران به چشم تیز و غضب آلوده نگاه نکنیم وگمان نکنیم که آنها از چشم خداوند افتاده اند و گمان نکنیم که آنها جهنمی هستند و جامه ی انسانیت را از تن به در کرده اند .
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به درد کشان از سر حقارت کرد [33]
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست [34]
درس دیگری که حافظ به ما می آموزد درس مدارا و مروت است وقتی که ما قبول می کنیم که پدر ما آدم بود که گناه کرد و لغزید به خودمان درس فروتنی و مدارا می آموزد ، یعنی همه را از یک جنس دیدن و خود را همردیف دیگران دانستن و برتر از دیگران ننشستن و آن نگاه هایی را که زاهدان داشتن را نداشتن ، با دو سه رکعت نماز می پنداشتند که خداوند چیزی بیشتر به آنها بخشیده است ، گمان می کردند که همه از رحمت خداوند به دور هستند .
نکته دیگری که حافظ در نظر دارد گناه همانطوری که آدمی را از بهشت بیرون راند انسان را از خامی بیرون می آورد و یک پختگی به او می بخشد که خامان ره نرفته نمی توانند آن را بدانند و بچشند
زاهد خام که انکار می و جام کند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد [35]
مولوی فقط یک بار در مثنوی به این نکته اشاره می کند
بس خجسته معصیت کان کرد مرد
نی ز خاری بردمد اوراق ورد [36]
برخی مواقع انسان گناه خجسته ای انجام می دهد به ظاهر گناه است اما پر از برکت است و پر از منافع نیکوست ، مولوی تمثیل می کند که از دل خار گلی بیرون می آید و از دل گناه که مانند خار است گلی از جنس برکات بیرون می آید .
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک [37]
گر مرید راه عشقی فکر بد نامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمار داشت [38]
نکته ی چهارمی که حافظ به ما می آموزد این است که سعی می کند یک نوع تلبیس ابلیس را نیز در امر گناه نشان دهد و آن این است که مبادا آدمی با پرهیز از گناهان کوچکتر در ورطه ی گناهان بزرگتر بیفتد اما غره باشد که دامن پاک داشته است و خویشتن را از گناهان رهایی بخشیده است .